محدوده علم امام به نقل از قرآن (2)
منبع : اختصاصي راسخون
دراین نوشته به حول و قوه الهی در صدد بیان آیاتی هستیم که در آن محدوده و میزان علم امام مشخص شده است البته همانطور که در مقدمه بیان شد در اینجا قصد تعیین مصداق برای امام را نداریم بلکه به بیان علم امام به ما هو امام از طریق آیات قرآن میپردازیم
1) جعل خلیفه :
(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة ) (17)، و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت»،در اینجا ابتدا لازم است ببینیم کلمه خلیفه به چه معنائیمی باشد و چگونه میتوان از این آیه شریفه محدوده علم امام را مشخص کردخليفه : بمعنى نائب و جانشين است آنچنان جناب راغب در مفردات ميگويد: (خَلْفُ: ضدّ القُدَّام، قال تعالى: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ{البقرة/ 255} و الخِلافةُ النّيابة عن الغير إمّا لغيبة المنوب عنه، و إمّا لموته، و إمّا لعجزه، و إمّا لتشريف المستخلف. و على هذا الوجه الأخير استخلف اللّه أولياءه في الأرض، و الخلائف: جمع خليفة، و خلفاء جمع خليف ) (18)خلف به معنی پشت و ضد قدام است و خلافت نيابت از غير است در اثر غيبت منوب عنه و يا براى مرگش و يا براى عاجز بودنش و يا براى شرافت نائب و بنا بر وجه اخير{شرافت نائب }خداوند اولياء خويش را در زمین خليفه خود قرار داده است مثل قول خدا که فرمود ( يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض ) اى داوود، ما تو را در زمين خليفه (و جانشين) گردانيدیم.دانشمند بزرگوار حضرت آیت الله طیب در تفسیر اطیب البیان در ذیل این آیه شریفه مطالبی دارند که قسمتی از آن را بیام مینمائیم (جعل خليفه بر دو نوع است يكى جعل تكوينى كه ايجاد خليفه باشد و ديگرى جعل تشريعى كه اعطاء منصب خلافت باشد و آيه شريفه بر هر دو جعل دلالت دارد يعنى خلق كنم كسى را كه لياقت اعطاء منصب خلافت را داشته باشد و اين منصب را باو عطاء كنم و مراد از خلافت خلافت اللَّه است نه خلافت بمعناى جايگزينى كه بنى آدم جايگزين جن باشند، يا توليد و تناسل كه بعضى جاى بعض ديگر باشند مانند آيه شريفه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ (19) چنان كه عدهاى از مفسرين گفتهاند.و مراد از فى الارض تخصيص بر روى زمين نيست چون كسى روى زمين نبود كه براى او خليفه معين شود بلكه مراد جعل خليفه است از زمين يعنى از مواد عنصريه و همين امر بود كه مورد سؤال ملائكه واقع شد و گمان كردند كه خلافت مناسب با مقام نورانيت است كه مقام ملائكه باشد نه مواد ظلمانى خاكى كه داراى قواى شهويه و غضبيهاند كه بهائم داشته و روى زمين بجان يكديگر افتاده و سبب فساد و خونريزى ميشوند و باز همين موضوع سبب خوددارى ابليس از سجده به آدم شد كه گفت خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ(20) در صورتى كه غافل بودند كه عنصر مادى تنها نيست بلكه مركب از ماده جسمانى و جوهر عقلانى است كه خود تركيب از اعلا مراتب قدرت حق جل و علا است كه مجرد و ماده را با همتركيب كرده است ولى ملائكه نميتوانستند اين معنى را تعقل كنند كه عقل مجرد ميتواند بتوسط جسم مادى كسب كمال نمايد و از ملائكه هم برترى پيدا كند زيرا كمالات ملائكه هر چه دارند فعليت است و قابل ترقى نيست و سؤال ملائكه اعتراض نبود بلكه سؤال از وجه حكمت آن بود و جواب پروردگار نيز روى همين موضوع بود يعنى شما نميدانيد تا موقعى كه به بينيد كه اهليت تعليم اسماء را نداريد و او دارد) (21) آنچنان که بیان شد خلیفه به معنی نائب و قائم مقام میباشد در نتیجه فرقی با منوب عنه ندارد جز اینکه منوب عنه آنچه دارد بالاصلة ازخودش میباشد ولی دارئیها و شرافت نائب همه از جانب منوب عنه میباشد .با توجه به این توضیحات خلیفة الله که نائب خداوند است تمام ویژگیهای خدا را به اذن و اعطاء خداوند دارا است مگر آن ویژگیهائی که با یک اصل عقلی تناقض داشته باشد و موجب محال عقلی شود مثل مقام الوهیت و ربوبیت که مختص حضرت حق(جل و جلاله) میباشد ، و می دانیم که یکی از صفات خداوند علم او میباشد آنچنان که میفرماید : (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً )(22) (پروردگار ما از نظر دانش بر هر چيزى احاطه دارد) ویا آنجا که میفرماید : (اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار)(23) (خدا مىداند آنچه را كه هر مادهاى (در رحم) بار مىگيرد، و (نيز) آنچه را كه رَحِمها مىكاهند و آنچه را مىافزايند. و هر چيزى نزد او اندازهاى دارد)با توجه به این آیات می بینیم که علم خدا بر همه چیز گسترده شده است واوست که از هرچیزی آگاهی دارد و قدر و اندازه و هرچیزی را میداند پس خلیفة الله نیز اینچنین است و او نیز بر همه چیز علم دارد زیرا در غیر اینصورت معنی ندارد که او را خلیفه و قائم مقام خدا بدانیم.حال ممکن است سؤال شود که ارتباطی بین خلیفة الله و امام وجود دارد.پاسخ : از آنجائی که امام پیشوا و جلودار قافله ممکنات است و از همه چیز و همه کس به خدا نزدیکتر است و واسطه فیض بین خدا و خلق است ( با توجه به معنی امام که همان ولایت کلیه الهیه است) در نتیجه شایسته ترین فرد برای کسب مقام خلیفة اللهی امام است زیرا اگر کس دیگری غیر از امام خلیفه خدا باشد اولا" لازم میاید دانی از اعلی برتر باشد و این محال است زیرا فرض این است که امام نزدیکترین فرد و مقربترین مخلوقات به خداوند است از هر حیثی و خلیفه بودن غیر امام خلاف فرض است ثانیا" اگر غیر امام خلیفه باشد در واقع امام هموست نه آنکه ما او را به غلط امام می پنداشتیم ماحصل بحث را میتوان درچند برهان منطقی خلاصه کرد .الف) امام نزدیکترین فرد به خداست ، نزدیکترین فرد به خدا خلیفة الله است ، پس امام خلیفة الله است
ب) امام خلیفة الله است ، خلیفة الله مظهر تمام صفات خداست ، پس امام مظهر تمام صفات خداست
ج) امام مظهر تمام صفات خداست ، یکی از صفات خدا دانائی بر همه چیز است ، پس امام بر همه چیز داناست.
2) تعلیم اسماء
(وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَْاءَ كلَُّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَئكَةِ فَقَالَ أَنبُِونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ)(24) و (خدا) همه (معانى) نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مىگوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد.»( قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الحَْكِيم) (25) گفتند: «منزهى تو! ما را جز آنچه (خود) به ما آموختهاى، هيچ دانشى نيست تويى داناى حكيم.»در این آیه خداوند از تعلیم دادن معانی اسماء به آدم سخن به میان آورده است ، در اینکه مصداق این آدم کیست ، آیا منظور حضرت آدم ابوالبشر است یا جنس آدم یا افراد خاص دیگر از میان بنی الآدم بحثهای زیادی است که به آن نمیپردازیم فقط ذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه در آیه قبل خداوند فرمود : میخواهم خلیفه ای در زمین قرار دهم و ثابت شد که این خلیفه هر کس باشد امام هم هموست اما مصداق این خلیفه و امام را مشخص نکردند، و طبق تعریف جناب راغب در کتاب مفردات معلوم شد که نیابت یا به خاطر فوت منوب عنه است، یا به خاطر غیبت یا عجز او و یا به خاطر شرافت نائب، که گفتیم در مانحن فیه وجه اخیر صحیح است زیرا خداوند از وجوه دیگر مثل مرگ و عجز و عدم حضور مبرا میباشد. لیکن در این آیه خداوند بیان میدارد که خلیفه الله و امام کسی نیست جز آدم و اوست که بر دیگر مخلوقات شرافت یافته است و علت این شرافت را هم بیان میکند و آن علم و آگاهی پیدا کردن بر معانی أسمائی است که خداوند آنها را بر ملائکه عرضه کرد اما آنها ظرفیت آموختن آن اسماء را نداشتند، البته بدان معنا نیست که ملائکه هیچ چیزی را یاد نمیگیرند چونکه خود ملائکه میگویند ما نمیدانیم مگر آنچه را تو به ما آموختی ، بلکه نشان از عظمت و شرافت آن علمی است که آدم آن را فرا گرفته است شرافتی که به خاطر آن خداوند به ملائکه امر میکند که به آدم سجده کنند و وقتی شیطان که تا آن لحظه جزء مقربان بود از سجده به آدم خوداری میکن در زمره کافرین قرار میگیرد .(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبىَ وَاسْتَكْبرََ وَ كاَنَ مِنَ الْكَافِرِين)(26) و چون فرشتگان را فرموديم: «براى آدم سجده كنيد»، پس بجز ابليس- كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد- (همه) به سجده درافتادند جناب سید محمد حسین حسینی همدانی در تفسیر انوار درخشان مطالبی در ذیل این آیه شریفه بیان فرموده اند که قسمتی از آن را در اینجا می آوریم (چون منشأ آثار و كمالات همانا وجودست بدين قرينه اسماء عبارت از صفات فاضله وجوديّه است كه باريتعالى بآدم موهبت فرموده، زيرا تعليمى كه متناسب با ساحت قدس او باشد، همانا موهبت روح قدسيّه الهيّه است، كه بهترين مسطوره وجود واجب و آشكارترين اسماء امكانى و مظاهر صفات او ميباشد و آدم در نتيجه آن موهبت شايسته خلافت شده و بر جامعه ممكنات و ملائكه فضيلت يافته است و ظاهر از تعليم اسماء مجرّد اعلام لغات مختلفه بشر و يا اسماء و صفات نبوده، زيرا آن فضيلتى نيست كه شايسته امتنان بر آدم باشد، و نيز سبب خلافت آدم از باريتعالى گردد، و بر ملائكه مقرّبان فضيلت و برترى يابد، چه آنكه مقام ملائكه بالاتر از آنست كه بوسيله الفاظ و يا لغات بشر مقاصد آنانرا درك نمايند بلكه ملائكه مقرّبان بر موجودات عالم طبع و همچنان بر مقاصد قلبيّه بشر احاطه دارند، بدون حاجت بشنيدن الفاظ و يا لغات، پس علم بلغات و الفاظ مختلفه بشر فضيلتى براى آدم نيست و نيز سبب برترى او بر ملائكه نخواهد بود.كلّها، تأكيد براى كلمه الاسماء و تفسير آنست (الأسماء بكلّيّتها). يعنى آثار و صفات وجوديّه كه كلّيّه إلهيّه است مورد تعليم وجودى بآدم بوده همچنانكه روايت شريفه از امير المؤمنين عليه السلام در جواب كميل باين حقيقت اشاره فرموده، و براى آن پنج ركن و دو خاصيت كه عبارت از رضا و تسليم است بيان فرموده و حقيقت آنرا روح كلّيّه إلهيّه معرّفى نموده و لذا كريمه در باره آدم فرمود «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي».و بدين تقريب لفظ كلّ براى شمول افراد كلمه الأسماء نميباشد، زيرا جمع محلّى بالف و لام بر حسب لفظ و اطلاق دلالت بر همه افراد دارد، بلكه ظاهر از سياق كلّيّت آن اسماء و سعه حقائقى است كه بآدم موهبت فرموده. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»: جمله بيان تعجيز ملائكه است از احاطه باسرار و تعليم وجودى كه بآدم موهبت فرموده و ارشاد ملائكه مقرّبان كه شايستگى خلافت را نخواهند داشت.و چون عرض بحرف على تعديه شده، عبارتست از اظهار و اعلام آن حقائق موهوبه بر ملائكه بمنظور اختبار آنان) (27)3)علم الکتاب
(وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ )(28) و كسانى كه كافر شدند مىگويند: «تو فرستاده نيستى.» بگو: «كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.شاهد مثال ما در این آیه شریفه قسمت آخر آیه است که میفرماید ( من عنده علم الکتاب).قبل از هر سخنی نظر خوانندگان محترم را به قسمتی از فرمایشات علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان که در ذیل این آیه شریفه بیان داشته اند جلب مینمایم(" وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ"- يعنى در شهادت ميان من و شما كسانى كه علم كتاب را دارند كافيند. بعضى از مفسرين(29) گفتهاند: مقصود از" كتاب" لوح محفوظ است. و بنا بر اين تفسير، مقصود از موصول" من: كسى كه" خداى سبحان خواهد بود، در حقيقت گفته است:" كفايت مىكند در شهادت خدايى كه نزد اوست علم كتاب".ولى اين تفسير صحيح نيست، زيرا اولا خلاف ظاهر عطف است، چون اول كفايت خدا را گفته بود و ديگر معنا نداشت كه تكرار كند. و ثانيا بنا بر اين تفسير، ذات و صفت خدا را بر ذات خدا عطف كرده است، و اين قبيح و غير فصيح است.و لذا مىبينيم وقتى زمخشرى «2» اين تفسير را از حسن نقل مىكند كه گفته است:" به خدا سوگند جز خدا كسى ديگر مقصود نيست"، تفسير او را توجيه نموده مىگويد: بنا به گفته حسن معناى آيه چنين مىشود:" قل كفى بالذى يستحق العبادة، و بالذى لا يعلم علم ما فى اللوح الا هو شهيدا بينى و بينكم- بگو آن كس كه مستحق عبادت است و آن كس كه علم لوح محفوظ نزد كسى جز او نيست، بس است براى شهادت بين من و شما" و براى تصحيح كلام مزبور لفظ جلاله" اللَّه" را به معناى" الذى يستحق العبادة" و لفظ" من" را به" الذى" برگردانيده، تا هر دو به صورت وصف درآمده، عطف هم عطف صفت بر صفت شود، و حكم شهادت به ذات داده شود. چيزى كه هست، دو صفت مذكور در دادن حكم دخالت دارند، همانطور كه در خود حكم دخالت دارند- دقت فرمائيد.ليكن صرف اينكه عبارتى را كه معناى مستقيمى نمىدهد به عبارت ديگرى بر گردانيم تا معنى بدهد، باعث نمىشود كه بگوييم پس عبارت اول صحيح و مفيد معنا است زيرا اگر اين حرف صحيح باشد بطور كلى احكام الفاظ باطل گشته، هر كلام باطلى صحيح و هر سخن صحيحى باطل مىشود.علاوه بر اينكه اگر در آنچه ما در معناى اين شهادت گفتيم دقت شود و بدانيم كه مراد از آن تصديق قرآن كريم است بر رسالت خاتم الانبياء، آن گاه خواهيم دانست كه كلمه جلاله" اللَّه" آن طور كه زمخشرى به معناى وصفيش گرفته نيست، بلكه مراد از آن ذات خداى تعالى است، و شهادت را به ذات مقدس و مستجمع جميع صفات كمال نسبت داده، چون شهادت چنين كسى از هر شهادتى بزرگتر است، هم چنان كه خود قرآن فرموده:" قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ".)(30)در اینکه مصداق (من عنده علم الکتاب) چه کسی میباشد تفاسیر مختلف و مصادیق متعددی بیان شده است که حضرت علامه آن مصادیق را تلویحا" مورد نقد و بررسی قرار داده است لکن نکته ای که باید عرض بمایم این است که تمامی مصادیق مذکور با مسئله کامل بودن علم امام قابل تطبیق است مگر تفسیر جناب زمخشری در کشاف که گفته اند منظور از من عنده علم الکتاب خداوند متعال میباشد ، که بطلان این نظر با فرمایشات جناب علامه معلوم گردید . اما مصادیق دیگری که برای آن ذکر شده است هیچکدام با اصل بحث امامت و علم امام ناسازگار نیست.اما سؤال اینجاست که چگونه میتوان ازآیه مذکور علم امام را ثابت و محدوده آن را مشخص کرد؟در پاسخ باید بگوئیم که کسی که علم کتاب نزد اوست یا امام است یا غیر امام اگر بگوئیم که این علم نزد امام است که مدعا ثابت و مطلوب حاصل شده است و آن علم بی حد و حصر امام است و اگر چنین علمی که صاحب آن علم می تواند گواه بر نبوت محمد مصطفی(صلوات الله علیه وآله) باشد و شهادت او در کنار شهادت خدا قرار گیرد نزد غیر امام باشد پس باید بگوئیم که علم امام باید بسیار بالاتر از علم الکتاب باشد یا در حد او زیرا دانستیم که امام بالاترین مخلوقات و برترین ایشان از هر حیث می باشد و معنا ندارد که علم کسی از علم امام که برتر از اوست بیشتر باشد و الا لازم می آمد که او امام باشد نه آن کس که ما او را امام فرض کرده ایم . از اینها گذشته این آیه زیبا بر زیبائیش افزوده میگردد وقتی ما آیات دیگری از قرآن کریم را در کنار آن قرار دهیم از جمله این آیات :1 - (قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي) (31) (كسى كه نزد او دانشى از كتاب بود، گفت: من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مىآورم. پس چون (سليمان) آن را نزد خود مستقر ديد، گفت: «اين از فضل پروردگار من است)حقیر میگویم هرگاه کسی که قسمت اندکی از علم کتاب را میداند که به تعبیر روایات عاصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان است به خاطر همین علم چنان مقامی پیدا میکند عظمت و بزرگی اولا خود علم کتاب مشخص میشود و ثانیا به تبع آن عظمت صاحب آن علم که نشان میدهد علم کتاب دریایی پهناور و صاحب آن ظرف این دریا میباشد که هر دو ( ظرف و مظروف ) عظیم و شریفند
2 - (وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين)(32) (و در هيچ كارى نباشى و از سوى او هيچ از قرآن نخوانى و هيچ كارى نكنيد، مگر اينكه ما بر شما گواه باشيم آن گاه كه بدان مبادرت مىورزيد. و هموزن ذرهاى، نه در زمين و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نيست، و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن چيزى نيست، مگر اينكه در كتابى روشن است)
3 - (وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ )(33) و هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن است
4 - (وَما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في كِتابٍ مُبين) (34)و هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر (اينكه) روزيش بر عهده خداست، و (او) قرارگاه و محلّ مُردنش را مىداند. همه (اينها) در كتابى روشن (ثبت) است
5 - ( وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ )(35) و هيچ پنهانى در آسمان و زمين نيست، مگر اينكه در كتابى روشن (درج) است
شبهه ای در خصوص علم غیب امام
در خصوص علم امام و محدوده آن آیات فراوان دیگری وجود دارند که میتوان در این خصوص آن از آنها بهرمند شد لیکن ما در اینجا به همین چند آیه بسنده می کنیم ان شاء الله به حول و قوه الهی در نوشته های دیگر به بررسی آن آیات میپردازیم ، اما لازم است در اینجا به عنوان حسن ختام به نکته ای پیرامون علم غیب امام که بحثهای زیادی در خصوص آن مطرح شده است اشاره نمایمبیان شبهه :
،برخی قائلند که علم غیب تنها مختص به خداوند است و احدی از مخلوقات را در آن راهی نیست و برای این گفته خود به آیاتی از قرآن استناد کرده اند از جمله این آیات : (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو)(36) ( كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست ) ، (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً) (37)( او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمىسازد ) (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)(38) ( بگو: من مالك سود و زيان خود نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد. و اگر علم غيب مىدانستم بر خير خود بسى مىافزودم و هيچ شرى به من نمىرسيد. من كسى جز بيمدهنده و مژدهدهندهاى براى مؤمنان نيستم )4 - (وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ )(39) ( به شما نمىگويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمىدانم. و نمىگويم كه فرشته هستم. و نمىگويم كه خدا به آنان كه شما به حقارت در آنها مىنگريد خير خود را عطا نكند. خدا به آنچه در دلهاى آنهاست آگاهتر است. اگر چنين كنم، از ستمكاران خواهم بود )
پاسخ شبهه در خصوص سه آیه اول
در خصوص سه آیه اول باید گفت که قرآن را باید با تمام آیاتش پذیرفت نه اینکه یک یا چند آیه را ببینیم و سپس بدون نظر کردن در آیات دیگر یک حکم صادر کنیم دقیقا مانند فردی که نماز نمیخواند و وقتی علت را پرسیدند گفت خدا خود در قرآن گفته است( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاة)یا گفته است (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّين).اگر در آیات قرآن نظر کنیم می بینیم که آنچه خدا دانستنش را از دیگران نفی میکند علم غیبی است که به اذن خدا نباشد و بگوییم غیر خدا مستقلا به این علم دسترسی دارد و الا خداوند خود میفرماید(ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ )آلعمران : 179 (خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين (حالى) كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند. و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمىگزيند. پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود)(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً ، إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً )جن : 26 و27 داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند ، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد، كه (در اين صورت) براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشتپاسخ شبهه در خصوص آیه چهارم
برای پاسخ به کسانی برای انکار علم غیب امام به آیه چهارم استناد کرده اند بیانات گوهربار حضرت علامه طباطبائی را بیان مینمائیم تا ان شاءالله به حول و قوه اهی گرد و غبار شک و شبهه از آئینه دلها زدوده شود.( از آنجايى كه سؤال ايشان از رسول خدا (ص) و اينكه وى ايشان را از غيب خبر دهد حكايت مىكرد از اينكه ايشان ادعاى نبوت آن جناب را ادعاى علم به غيب تلقى كردهاند، و چون علم به غيب حقيقتش از خدا است، و اگر غير او هم چيزى از آن دارد به تعليم خدا و وحى او است لذا دستور داد تا پيغمبرش خود را از ادعاى داشتن علم به غيب برى ساخته، و اين اشتباه را از ذهن ايشان بيرون كند.سبب حقيقى اختصاص علم غيب به خداى تعالى اين است كه غير او هر چه باشد وجودش محدود است، و ممكن نيست كه از حدش بيرون شده و به آنچه كه خارج از حد او و غايت از او است آگاه شود، و معلوم است كه هيچ موجودى غير محدود و غير متناهى و محيط به تمام اشياء نيست مگر خداى تعالى ، پس تنها او عالم به غيب است.و ليكن از آنجايى كه سؤال كنندگان از رسول خدا (ص) فهم ساده و عاميانهشان قاصر از درك اين معنا بوده لذا خداى تعالى دستور داده كه جواب ايشان را طورى بدهد كه در خور فهم ايشان باشد، و آن اين است كه بگويد: علم غيب آدمى را به تمامى خير و شرها واقف مىسازد، و عادة معقول نيست كسى كه به همه خير و شرها اطلاع دارد از اطلاعات خود استفاده نكند، و اگر كسى تمامى خيرات را به خود جلب نكرده و همه شرور را از خود دفع نمىكند بايد بفهميم كه قطعا علم غيب نداشته است.پس جمله" قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي" در صدر آيه توصيف رسول خدا (ص) است از خود بنحوى كه با نتيجه داشتن علم غيب منافات داشته باشد:" وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ..."،بيان نتيجه داشتن علم غيب است، تا اين دو فصل از آيه نتيجه دهد كه وى علم به غيب ندارد، آن گاه جمله" إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ" بيان حقيقت حال آن جناب در ادعايى است كه مىكند، و آن اين است كه من فقط مدعى رسالتم و با اين ادعا ادعاى ديگرى ندارد)(40). صـــــلـــــوات الله علی محمد وآله الطاهرینپي نوشت ها :
17.بقره /30
18. المفردات راغب/ ج 1/ ص 293
19. مریم/ 60
20.الاعراف /11
21. طيب سيد عبد الحسين /اطيب البيان في تفسير القرآن / انتشارات اسلا م تهران /چاپ دوم 1378 / ج1/ ص: 495
22. اعراف/ 89
23.رعد/8
24. بقره /31
25.بقره 32
26.بقره /34
27.حسينى همدانى سيد محمد حسين/انوار درخشان/ناشر: كتابفروشى لطفى/چاپ اول/تهران1404 ق/ج اول/ص102
28. رعد /43
29.زمخشرى محمود/ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل/ دار الكتاب العربي/ بيروت 1407ق/ج 2/ ص 53
30. موسوى همدانى سيد محمد باقر /ترجمه تفسير الميزان/ ج 11 /ص 526
31. نمل/ 40
32.یونس/ 61
33. انعام /59
34. هود /6
35.نمل / 75
36.انعام / 59
37.جن /26
38.اعراف /188
39.هود / 31
40.ترجمه المیزان /ج 8/ ص484
1) قرآن مجید
2) راغب اصفهانى حسين بن محمد /المفردات في غريب القرآن /دارالعلم الدار الشامية/دمشق بيروت 1412 ق
3) فراهيدى خليل بن احمد/ كتاب العين / انتشارات هجرت/ قم/1410 ق
4) الجرجانی الحنفی ابی الحسن علی بن محمدبن علی / ناشر الدار الکتب العلمیه / چاپ دوم بیروت 1424ق
5) موسوى همدانى سيد محمد باقر/ ترجمه تفسير الميزان/ دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم/1374 ش
6) حسينى طهرانىعلامه سيد محمد حسين/ امام شناسى
7) شيخ صدوق / كمال الدين و تمام النعمة / اسلامي /تهران/چاپ دوم/ 1395 ق
8) طيب سيد عبد الحسين /اطيب البيان في تفسير القرآن / انتشارات اسلا م تهران /چاپ دوم 1378
9) حسينى همدانى سيد محمد حسين/انوار درخشان/ كتابفروشى لطفى/چاپ اول/تهران1404 ق
10) زمخشرى محمود/ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل/ دار الكتاب العربي/ بيروت 1407ق
11 ) فارابی ابونصر - اسماعیل غازانی / فصوص الحكمة و شرحه/ناشر: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى/ چاپ اول تهران: 1381 ه ش
/ع