گفتگو با هدايت الله ميرزا بابايي نواب
درآمد
ايمان، صبر، كم حرفي، پشتكار و تخصص بالا، چند ويژگي بارز شهداي جهاد است. آنان كه به آساني مي توانستند در سايه سار امن شهرهاي خود بنشينند و با توجه به توانايي هاي بي شمار خود، زندگي آسوده اي را از سر بگذرانند، اما ذهن هوشيار و پويا، نمي تواند رنج ديگران را تاب بياورد، از همين رو آنان با تمام نيرو و توان خود به ياري مردمي شتافتند كه زير آتش گلوله، به دفاع از سرزمين و آيين خويش پرداخته بودند و با حضور كارآمد خويش، گره هاي بسياري را گشودند و آنگونه زيستند و رفتندكه شايسته نام آدمي است.
كمي از خودتان و دوران تحصيلتان بگوييد.
در سال 1333 در تنكابن به دنيا آمدم. دوره ابتدايي و دبيرستان را در همان شهر گذراندم. با گوش دادن به نوارها و خواندن كتاب هاي شهيد مطهري و دكتر شريعتي و ديگران، در جريان مسائل انقلابي قرار گرفتم.
با توجه به رشته تحصيليتان، تحت چه عنواني به جبهه رفتيد؟
من به عنوان رزمند رفتم. ابتدا در خرمشهر در كنار شهيد رضا موسوي و شهيد محمد جهان آرا به مقابله با بعثي ها پرداختيم و پس از عقب نشيني، در كوت شيخ آبادان، در منطقه اي در كنار كارون مستقر شديم. مدتي آنجا بوديم. بعد با تيپ 46 فجر درعلميات فتح المبين همراه سپاه بودم. دوستاني چون شهيد ناجيان بالاخره مرا پيدا كردند و گفتند بايد پيش ما بيايي. من اساسا اعزامم از طريق سپاه بود. بعد اين دوستان مرا به جهاد و قرارگاه كربلا به بخش مهندسي پشتيباني بردند. كار جهاد هميشه قبل از عمليات بود و من به شرطي قبول كردم كه بتوانم همراه سپاه در عمليات شركت كنم. عمليات بيت المقدس كه كمي بعد از عمليات فتح المبين صورت گرفت، همراه لشكر حضرت رسول (ص) شركت كردم. شهيد مهدي نجفي، مسئول روابط عمومي عمليات آزاد سازي خرمشهر، در اين عمليات شهيد شد و شهيد ناجيان مسئوليت تبليغات را به من سپرد و ضمنا نماينده جهاد در ستاد فرماندهي پشتيباني عمليات هم بودم. در هر حال در اغلب عمليات هاي جنوب شركت داشتيم، چون قرار گاه كربلا، موقعيت محوري داشت. گاهي هم به غرب وكردستان اعزام مي شديم.
شما هم در جنوب وهم در كردستان در عمليات هاي مختلفي شركت داشته ايد. جنگيدن در كدام منطقه برايتان دشوارتر بود و چرا ؟
در جنوب، چون دشت مسطح بود و بچه ها سرپناهي نداشتند. از اين گذشته، در آنجا، جنگ يك جنگ مكانيزه و منظم بود. فشار جنگ در جنوب خيلي زيادتر بود.
سخت ترين دوره جنگ براي شما كدام دوره بود؟
تصرف خرمشهر، محاصره آبادان، فتح المبين، بيت المقدس و مخصوصا عمليات رمضان خيلي دشوار بود. كربلاي شلمچه كه بسيار سخت گذشت و خاطره آن را هر كسي كه در آن عمليات شركت داشته از ياد نمي برد. كردستان هم البته مشكلات خودش را داشت و بايد شهر به شهر با تمهيداتي مي رفتيم و خيلي ساده نمي شد مسير را طي كرد و در هر كميني خطري بود. بعد عمليات والفجر 2 پيش آمد كه برخي از بلندي هاي عراق را تصرف كرديم. مدتي در جنوب بودم و سپس مسئوليت خود را به شيخ عباس شيرازي كه فرمانده قرارگاه خاتم و معاون تبليغات بود سپردم. مدتي هم مسئوليت گردآوري موارد محرمانه منطقه و شنودها و نقل و انتقلات را به عهده داشتم.
بر اساس نوع مسئوليت شما سئوالاتي به ذهن مي رسد، از چه زماني گردآوري و حفظ اطلاعات محرمانه جبهه ها، صورت كاملا منسجم پيدا كرد كه ديگر امكان افشاي اطلاعات توسط گروه هاي مختلف، مخصوصا منافقين وجود نداشت.
در اوايل جنگ كه آنها توانسته بودند تا رده هاي بالا هم نفوذ كنند و اطلاعات را به رژيم بعث بدهند. در هر حال در طي سال ها مبارزه مسلحانه و زندگي مخفي،كار منسجم سازماني را ياد گرفته و در همه جا هم نفوذ كرده بودند، اما از سال 64 به بعد با تمهيداتي كه انديشيديم، اين اعتماد و اطمينان را داشتيم كه دست كم در رده هاي بالاي فرماندهي و تصميم گيري اثري از آثار آنها نيست.
شاخصه هاي مديريت جهاد را در آن دوره را بيان كنيد.
مديران آن روزها را براي دنيا نمي كردند. بر خلاف گفته برخي از كج انديشان كه مي گفتند جنگ ما سرخپوستي است و مي رويم تا ببينيم چه مي شود و هر قدر هم كشته بدهيم، داده ايم. مي خواهم عرض كنم به هيچ وجه اين گونه نبود و تمام مراحل عمليات ها با دقت برنامه ريزي مي شدند. نمونه اي را عرض مي كنم. پانزده هزار تن از نيروهاي ما در فاو بودندو هيچ گونه راه ارتباطي براي رساندن تداركات به آنها باقي نمانده بود. افرادي چون شهيدپور شريف چاره اي انديشيدند و تصميم گرفتند بخشي از رودخانه بهمنشير را پر كنند و جاده بزنند. حجت الاسلام جمي، امام جمعه آبادان مي گفت اگر اين كار را بكنيد، آبادان زير آب مي رود و بچه ها پنهاني اين كار را كردند كه بسيار كار شگفت آوري بود، به اين ترتيب كه بايد با كمپرسي از رامهرمز، خاك خاصي آورده مي شد، به طوري كه براي هر يك سانت پيشروي جاده، يك كمپرسي خاك لازم بود. به اين ترتيب و در شرايط كار دشوار شبانه، اين جاده زده شد. بسياري از جاده ها و پل هايي كه توسط جهاد در جبهه ها زده شد، به همين شكل اعجاب انگيز و با نهايت دقت ساخته شدند. من از كساني كه طعنه جنگيدن به شيوه سرخپوستي را به رزمنده ها مي زدند، مي پرسيدم،« آيا انجام اين تعداد كارهاي مهندسي دقيق با حداقل امكانات و حداكثر بازدهي دركوتاه ترين مدت، بدون طراحي و برنامه ريزي كارشناسانه ومديريت دقيق امكان پذير است ؟» تمام فرماندهان و مديران جهاد، از نخبگان و افراد بسيار كارآمد و باهوش بودند. نگاهي اجمالي به آثار ساخته شده توسط جهاد، از جمله جاده سيد الشهدا، پل خيبر، پل بعثت و امثالهم كافي است تا كارآمدي و تخصص بالاي اين نيروها را نشان دهد. تخصص، احساس مسئوليت، فداكاري و ايمان نيروهاي جهاد،تركيب حيرت انگيزي بود كه انجام اين كارها راممكن مي كرد.
شما با شهيد كامروا آشنايي و انس و الفت زيادي داشته ايد. به عنوان نمونه اي از فرماندهان و مديراني كه ذكر كرديد، مطالبي را درباره ايشان عنوان كنيد.
شهيد كامروا اهل دزفول و پدرش از كاركنان شركت نفت بود. دانشجوي كارشناسي ارشد كشاورزي و فردي بسيار باهوش، زرنگ و كارآمد بود. به نظر من نكته بارزي كه در ايشان مشهود بود، اين بود كه هر حرف و عملش حساب و كتاب داشت. هيچ سخني را بي دليل نمي گفت و حرف غير منطقي و بدون تفكر و برنامه ريزي نمي زد. در هر جايي هم كه كاري بود و مي شد انجام داد، با اين تفكر كه كارشناسي مهندسي است يا تحصيلات عالي دارد، از انجام آن ابا نداشت و كوچك ترين حرف يا حركتي مبني بر اينكه آن كار را دون شأن خود مي داند از او مشاهده نمي شد.در عمليات والفجر 8 در جريان فاو. من در معيت ايشان در قرارگاهي به نام قرارگاه زين العادين بوديم كه در واقع مركز فرماندهي مهندسي جنگ در فاو بود و مسئوليت آن هم به عهده شهيد كامروا بود. ايشان در اين عمليات خوش درخشيد، يعني نقشي را كه جهاد در مورد ايجاد كانال ها، جاده ها و كارهاي مهندسي به او سپرد، واقعا نمي شود با واژه بيان كرد. فرماندهان رده بالاي سپاه كارهاي ايشان را بسيار ارزشمند مي دانستند. شهيد كامروا خيلي جالب حرف مي زد و گاهي حرفهايش كاملا فني مي شدند. از آن افرادي بود كه حرف هاي اصلي و مهم را مي زنند و خيلي عميق روي واژه هايشان فكر مي كنند. هميشه از نحوه حرف زدن او اين معناي عميق به ذهن متبادر مي شد كه سعي نكن حرف خوب بزني، سعي كن «بهترين» حرف را بزني.
از نحوه شهادت ايشان خاطراتي را بيان كنيد.
در سال 63 قرار بود ما را به مكه بفرستند. من ديدم يكي از بچه هاي جهاد به شدت بي تابي و گريه مي كند. وقتي از او پرسيدم كه چرا، گفت به خاطر اينكه براي من اين امكان فراهم نشده، گفتم تو بيا به جاي من برو و نوبتم را به او دادم و واقعا انتظار هم نداشتم كه در سال بعد نوبت به من برسد. خدا رحمت كند آقاي دادمان وزير راه را. از من پرسيد نمي خواهي بروي مكه،گفتم چرا. گفت برو پيش حاج آقا ثقفيان و از طريق بعثه حضرت امام (ره) برو مكه.من رفتم آنجا و از آنجا مرا به نيروي هوايي سپاه فرستادند. در آنجا يادداشتي به من دادند و رفتم بعثه حضرت امام (ره) و از طريق آنجا رفتم. جريان مكه هم كه داستان مفصلي است. در مدينه كه بوديم در كنار قبرستان بقيع، دعاي كميل مي خوانديم. بلندگوهايي توسط آنها نصب شده بود كه چيزهايي را پخش مي كرد و خلاصه نمي گذاشت صدا به صدا برسد. تصميم گرفتيم سيم بلندگوها را قطع كنيم. وسيله هم كه نداشتيم. من به بچه ها گفتم دور مرا بگيرند، از تير چراغ بالا مي روم و آن را قطع مي كنم. همين كار را هم كردم و وقتي رسيدم بالا، ديدم انبر دست يا وسيله اي براي اين كار ندارم. سيم ها را جمع كردم و خلاصه قطع شد. آمدم پائين و از ميان جمعيتي كه دور من تشكيل شده بود و از دست مأموران فرار كردم. بعد به مكه آمديم و آن راهپيمايي برائت از مشركين كه مأموران عربستان سعودي حمله كردند و واقعا محشري بود. من داشتم مي رفتم كه ديدم يك كسي دارد مرا صدا مي كند. برگشتم ديدم خدا رحمت كند شهيد سيد علي معافي مدني، همشهري ماست كه زير دست و پا گير كرده است. او را كول كردم. همه رفته بودند. مأموران تيراندازي مي كردند و مي خورد به كمر او. خلاصه همين طور تير بود كه بر پيكر و سر و روي زائران ايراني مي باريد و وضعيت هولناكي بود. آن بنده خدا را به جاي امني رساندم و داشتم برمي گشتم كه به بقيه كمك كنم كه شهيد كامروا را ديدم كه كتابي زير بغلي داشت و به شدت گريه مي كرد. آن فاجعه خيلي توي روحيه اش تأثير گذاشته بود. من هم واقعا بسيار ناراحت بودم و نمي دانستم چگونه مي توانم كمك كنم. ديدم خانمي وسط خيابان افتاده و ديگران از كنارش مي گذرند. تير خورده بود. هر چه به اطراف نگاه كردم كه ببينم كسي هست كمك كند يا نه، ديدم هيچ كس به فكر ديگري نيست. يك روحاني از كنارم مي گذشت. من پريدم عباي او را برداشتم، آن خانم را توي عبا گذاشتم واو را كول كردم كه البته نتوانستم او را نجات بدهم. بد جوري زخمي شده بود. هنوز لباس خوني آن روز را دارم. شهيدكامروا هم در مكه تير خورد و به شهادت رسيد و خداوند اين گونه خواست كه پايان زندگي او در مكه رقم بخورد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21