آرامش در دل صخره ها
سفر به روستاي شگفت انگيز کندوان، تنها روستاي صخره اي جهان که هنوزمسکوني است.
صخره هايي عظيم و نوک تيز ــ رو به آسمان؛ اينجا فقط يک پديده غريب طبيعي نيست؛ روستايي بن بست است در دامنه هاي کوهستان سهند. جايي که هنوز هم مردمش داخل اين صخره هاي سياه و بزرگ زندگي مي کنند. باورش سخت است که در اين قله هايي که باد و باران شکل هاي عجيب و گاهي ترسناک از آن ساخته اند هم بشود زندگي کرد. بايد آن بالا رفت. از پشت پنجره هاي چوبي آنها نگاهي به بيرون انداخت و ازنزديک کساني را ديد که در کوچه هاي پله دار و باريک دور صخره ها بالا و پايين مي روند وگرنه به همين راحتي نمي شود قبول کرد که مي شود آدم هايي را پيدا کرد که سکونتگاه شان غارهايي باشد در بلندي. عجيب تر از زندگي در اين صخره هاي بلند، کندن اين سنگ هاي سخت و درست کردن خانه اي از آنهاست. خانه اي کامل با در، پنجره، دودکش، چاه وتنور. اين را «عزيزعمو» پيرمرد 80 ساله و نابيناي کندواني که تمام عمرش را زير سقف کوتاه همين خانه هاخوابيده است، مي گويد: «گَرَک جانِ گوياسان، بوداشلاري گازماغا!» يعني: بايد جان بگذاري براي کندن اين صخره ها.
کنداون خواب خواب است؛ يکي از روزهاي مياني تيرماه89، ساعت از 7 صبح گذشته اما برخلاف ديگر روستاهاي آذربايجان که کشاورزان در تاريکي صبح داس و بقچه را بار قاطر مي کنند و در کوچه بلندبلند صبح سلامتي به هم مي دهند تا آفتاب داخل روستا نيفتد، صبح کندوان شروع نمي شود. آخر چندين سال است که در کندوان، روستايي در 60 کيلومتري جنوب غربي تبريز ديگر کسي کشاورز نيست. اين موقع صبح فقط بايد انتظار معدود گله داران باقيمانده روستا را داشت؛ آنها که گله هاي کوچکشان را از کوچه هاي باريک عبور مي دهند تا راهي دشت و کوهپايه هاي اطراف شوند؛ آنها که هنوز چندان به شيوه معيشت نسبتا تازه کندوان خو نگرفته اند.
صداي پاي گله که از کوچه اي پيچ در پيچ بلند مي شود، چندين گوسفند و بز گرد و خاک کنان به پايين سرازير مي شوند. زني هم با چوبدستي و پيراهن بلند سبزش دنبال آنها پايين مي رود. به چشم برهم زدني با گله اش درپيچ يک کوچه گم مي شود. اين خاصيت کوچه هاي کندوان است که آدم ها سريع درپيچ کوچه ها ظاهر و دوباره در لابه لاي صخره ها ناپديد مي شوند.
ارتفاع اين صخره ها به 40 متر هم مي رسد و معمولاً در صخره هاي بلند، يک خانه چند طبقه مي کنند که هر کدام راه پله اي جداگانه دارد. خانه عزيزعمو هم همين شکلي است. طبقه پايين، آخور است، طبقه دوم نشيمن و اتاق کوچک بالا هم انباري. بلند مي شود و از صخره کنار راه پله براي بالا رفتن کمک مي گيرد. آنها که به اين خانه ها عادت ندارند، موقع وارد شدن سر خم مي کنند. خطاي چشم است وگرنه سقف آن قدرها هم کوتاه نيست. داخل خانه او هم مثل خانه ديگر کندواني ها ساده است. کنار در ورودي گاز، يخچال و ظرف شويي را گذاشته اند. رختخواب و بقيه وسايل را هم داخل اتاقکي که يک طرف اتاق کنده اند، جمع مي کنند. دورتادور خانه را پتو انداخته اند و تنها تزئين خانه طاقچه هايي است که داخل ديوار کنده اند.
عزيزعمو با آنکه چشمش نمي بيند اما تمام اجزاي خانه برايش آشناست. به ترکي به يکي از نوه هايش مي گويد که برايمان چاي بياورد. چايش را که داغ داغ سر مي کشد، شروع مي کند از تاريخچه ساخت اين خانه گفتن: «نمي دانم اين خانه هارا کِي کنده اند؛ مال خيلي سال پيش است اما بچه که بودم، پدرم مي گفت وقتي مغول ها به منطقه ما حمله کردند، پدران ما از جزيره درياچه اروميه فرار کردند و به کندوان آمدند. اول آن طرف رودخانه ساکن مي شوند، بعد که ديدند آنجا خيلي سرد است و دزدها هي حمله مي کنند، مي آيند و سنگ ها را مي کنند و اينجا خانه درست مي کنند». حکايتي که عزيزعمو از تاريخ کندوان دارد را با کمي تفاوت مي شود از ديگر کندواني ها هم شنيد. با وجود تمام اين شنيده ها، هيچ سند معتبر علمي اي که آغاز سکونت در کندوان را نشان دهد، وجود ندارد.
بعضي ها مي گويند ساخت اين کِران ها به قرن 7 و 8 ميلادي مي رسد؛ يعني حدود يک هزار و 400 سال قبل، اما «ديويد رول» (David Rohl) ــ باستان شناس انگليسي ــ قدمت کندوان رابه دوره غارنشيني نسبت مي دهد. باوجود تمام اين حدسيات، مي شود مطمئن بود که گرماي داخل کران ها يا خانه هاي سنگي در زمستان، اجداد کندواني ها را به اينجا کشانده است. به دليل ساختمان طبيعي و ضخامت ديواره ها، درون کران ها هميشه اختلاف دماي قابل توجهي با بيرون دارند. ديواره هايي که ضخامت آنها معمولاً بين 30 تا 120 سانتي متراست. به قول عزيزعمو قديم ها راحت مي شد داخل کران را گرم کرد، با آنکه زمستان ها آن قدر سرد بود که تا 50 روز از بهار گذشته هم نمي شد پا را از خانه بيرون گذاشت؛ «قديم با يک کرسي اينجا گرم مي شد.از کوه، گَوَن مي کنديم وبا کود گاو و گوسفند تنور روشن مي کرديم و رويش هم کرسي مي گذاشتيم. بچه که بودم، مادرم با پيه گوسفند شمع درست مي کرد وشب ها روشن مي کرديم. آن وقت ها برق که نبود».
مردان بافنده
کندوان که معروف شد، ويراني اش هم شروع شد. پيشوند «دهکده گردشگري» به اول آن اضافه شد و مسافرها راه کندوان را ياد گرفتند. اين موضوع شايد به درآمدزايي مردم آنجا کمک کرد اما آغاز فاجعه بود؛ آغاز زباله و ساخت و ساز. غير از تيرهاي چراغ برق که چشم انداز کندوان را خراب کرده اند، اتاق هاي آجري اي که لابه لاي صخره ها بالا آمده اند هم کندوان را زشت کرده اند. گردشگرها که به کندوان آمدند، آنها که براي هميشه از کندوان رفته بودند، به روستا بازگشتند چون کران به تعداد همه آنها نبود،هر کس در کنار خانه صخره اي خانوادگي يکي دو اتاق آجري هم ساخت. «حاج احمد» 85 ساله که فقط تابستان ها به کندوان برمي گردد، مي گويد: «ما تقريبا 100 کران در کندوان داريم، آن موقع جمعيت کمتر بود و براي همه اتاق سنگي بود اما حالا فقط آنهايي دارند که از پدرشان ارث رسيده». باآنکه «سولدوز» پسرش براي فروش تابستاني، مغازه اي در خيابان اصلي روستا خريده و اتاقي بالاي آنها ساخته اما پدر حاضر نيست، کران اجدادي اش راترک کند. کران تميزي دارد اما چندان سالم نيست. 15 سال قبل که زنش هنوز زنده بود، به رسم خانه هاي قديم کندوان آن را سفيد کرده بودند. پايين ديوارها را با
خاک رس و سقف و بالاي ديوارها را هم با خاک سفيد، رنگ کرده اند اما بعد از اين همه سال ديگر تمام خانه سنگي، قهوه اي رنگ شده. مي گويد: «اين خاک را که روي ديوار بماليد، نمي گذارد، سنگ هاي ديوار خرد شود و روي زمين بريزد. خانه هاي اينجا نم دارد و خاک، خانه را خوشبو مي کند اما الان رنگ جديد مي زنند و ديوار بوي بدي مي دهد». يادش مي آيد که به خاطر همين رطوبت چند سال پيش دو کران در کندوان خراب شد: «کران چون به کوه چسبيده هميشه نم دارد. اگر در خانه بسته بماند، سقف سنگين مي شود و پايين مي آيد. قديم که داخل همه خانه ها تنور بود، هيچ خانه اي خراب نمي شد». سولدوز مثل ديگر دکان دارهاي کندواني عسل، ماست، گياهان خشک دارويي و صنايع دستي به مسافران مي فروشد اما بيشتر صنايع دستي ساخت کندوان نيست. صنايع دستي کندوان جاجيم و گليم بود. زن ها تا چند سال پيش همه در خانه يک دار گليم بافي داشتند اما اين روزها کمتر زني در خانه زيرانداز مي بافد؛ ولي بافتن در کندوان کار زنانه اي نبود. «کلاغه اي»، پارچه اي ابريشمي بود که تنها مردهاي کندواني از پس بافتش برمي آمدند. سولدوز مي گويد: «دستگاه بافت کلاغه داخل چاله بود و بايد سوارش مي شديد و مثل
دوچرخه پا مي زديد و با دست نخ ها را رد مي کرديد و مي بافتيد.» هنوز هم از اين چاله ها در کندوان هست اما کسي ديگر بلد نيست ببافد .حاج احمد دنباله حرف پسرش را مي گيرد: «ازآنهايي که بلد بودند، فقط دو نفر زنده اند اما مقيم تبريزند».
پوست صورتش حسابي آفتاب سوخته و چروک شده؛ هرچند که در جواب بعضي سوال هايم جواب سربالا مي دهد اما حرف قديم ها که وسط مي آيد، گل از گلش مي شکفد و خوب حرف مي زند. گوسفندها را داخل آغل مي کند و پشت در را مي اندازد؛ «قديم ها کندوان هفت تا آسياب آبي داشت و مرکز کشاورزي بود. اگر يک هفته آرد از کندوان به روستاهاي دوروبر نمي رفت، قحطي مي آمد اما الان که مسافر زياد شده، کسي نمي کارد. زمين را فروخته اند و مغازه خريده اند. زمين را نکاري، برکت از خاک مي رود». همان طور که فاطمه خاله مي گويد، در کنار همان راه خاکي که اهالي حيوانات را براي چرا مي برند، باقيمانده هاي يک آسياب سنگي را مي شود ديد. البته آن طور هم که فاطمه خاله مي گويد نيست. او بي بار ماندن زمين ها را به گردن مسافران مي اندازد ولي واقعيت اين است که در زمين هاي شيبدار کندوان نمي شود با تراکتور کار کرد و کشاورزي مکانيزه به راه انداخت. آن رونقي که او از آن ياد مي کند، متعلق به زمان هايي است که کشاورزي به شکل سنتي انجام مي شد؛ روزهايي که مردها خرمن مي کوبيدند و زنان آرد الک مي کردند. فاطمه خاله پرده خانه اش را کنار مي زند و به جايي زير فرش اشاره مي کند؛ «اين زير تنور است. رويش را پوشانده ايم اما آن موقع من خودم همين جا نان مي پختم، الان اگر کسي هم بخواهد نان بپزد، آرد نيست».
اگر اين روال در کندوان ادامه پيدا کند، زباله ها از اين سوي رودخانه و اتاق هاي آجري از همان لا به لاي کران هاي سنگي، کندوان را از ميان مي برند. سال هاست که قرار بر اين شده تا کندوان هم شبيه تنها خواهرش شود؛ روستاي «کاپادوکيه» ترکيه، آن هم که زماني بخشي از ايران قديم بود و شهري نامدار در تاريخ. برخي ازاهالي مي گويند طبق برنامه ساکنان خانه هاي آجري بايد به شهرکي بروند که در ابتداي روستا در حال ساخت است اما بعضي هم شنيده اند حتي ساکنان خانه صخره اي هم بايد اينجا را تخليه کنند.
به اين ترتيب با تخريب اتاق هاي کج و کوله سيماني و قطع تيرهاي برق، روستا شکل قديمي اش را دوباره پيدا کند اما خيلي ها راضي نيستند که از اين خانه ها دل بکنند و راهي خانه هاي آجري نزديک رودخانه شوند. اگر هم بروند، با اين همه خاطره چه بايد کنند. يکي شان همان عزيزعمو است: «انصاف نيست. آنجا فقط يک خانه براي نشستن مي دهند اما مردم اينجا هم خانه دارند هم طويله و هم انباري. اگر گوسفند نباشد، خيلي ها در کندوان مي ميرند».
شايد آغل گوسفند و انباري براي کساني مثل عزيزعمو تنها يک بهانه براي ماندن در اين خانه هاي سنگي است. با آنکه نابيناست اما سنگ ها و کوچه هاي پيچ در پيچ روستايش را خوب مي شناسد. او هم مثل ديگر پيرمردان و پيرزنان کندوان عادت دارد صبح ها از بلندي روستا و کنار اين تخته سنگ هاي تيز و بلند در روستا چشم بگرداند. کندوان را که ترک مي کنم مي دانم که روز به روز گردشگران، وضع اين روستاي شگفت انگيز را بدتر مي کنند اما هنوز اهالي آن به اميد خانه هاي سنگي شان در کندوان زنده اند.
{راهنماي سفر}
منبع:همشهري ماه 51
صخره هايي عظيم و نوک تيز ــ رو به آسمان؛ اينجا فقط يک پديده غريب طبيعي نيست؛ روستايي بن بست است در دامنه هاي کوهستان سهند. جايي که هنوز هم مردمش داخل اين صخره هاي سياه و بزرگ زندگي مي کنند. باورش سخت است که در اين قله هايي که باد و باران شکل هاي عجيب و گاهي ترسناک از آن ساخته اند هم بشود زندگي کرد. بايد آن بالا رفت. از پشت پنجره هاي چوبي آنها نگاهي به بيرون انداخت و ازنزديک کساني را ديد که در کوچه هاي پله دار و باريک دور صخره ها بالا و پايين مي روند وگرنه به همين راحتي نمي شود قبول کرد که مي شود آدم هايي را پيدا کرد که سکونتگاه شان غارهايي باشد در بلندي. عجيب تر از زندگي در اين صخره هاي بلند، کندن اين سنگ هاي سخت و درست کردن خانه اي از آنهاست. خانه اي کامل با در، پنجره، دودکش، چاه وتنور. اين را «عزيزعمو» پيرمرد 80 ساله و نابيناي کندواني که تمام عمرش را زير سقف کوتاه همين خانه هاخوابيده است، مي گويد: «گَرَک جانِ گوياسان، بوداشلاري گازماغا!» يعني: بايد جان بگذاري براي کندن اين صخره ها.
کنداون خواب خواب است؛ يکي از روزهاي مياني تيرماه89، ساعت از 7 صبح گذشته اما برخلاف ديگر روستاهاي آذربايجان که کشاورزان در تاريکي صبح داس و بقچه را بار قاطر مي کنند و در کوچه بلندبلند صبح سلامتي به هم مي دهند تا آفتاب داخل روستا نيفتد، صبح کندوان شروع نمي شود. آخر چندين سال است که در کندوان، روستايي در 60 کيلومتري جنوب غربي تبريز ديگر کسي کشاورز نيست. اين موقع صبح فقط بايد انتظار معدود گله داران باقيمانده روستا را داشت؛ آنها که گله هاي کوچکشان را از کوچه هاي باريک عبور مي دهند تا راهي دشت و کوهپايه هاي اطراف شوند؛ آنها که هنوز چندان به شيوه معيشت نسبتا تازه کندوان خو نگرفته اند.
صداي پاي گله که از کوچه اي پيچ در پيچ بلند مي شود، چندين گوسفند و بز گرد و خاک کنان به پايين سرازير مي شوند. زني هم با چوبدستي و پيراهن بلند سبزش دنبال آنها پايين مي رود. به چشم برهم زدني با گله اش درپيچ يک کوچه گم مي شود. اين خاصيت کوچه هاي کندوان است که آدم ها سريع درپيچ کوچه ها ظاهر و دوباره در لابه لاي صخره ها ناپديد مي شوند.
مغول ها در کمين
ارتفاع اين صخره ها به 40 متر هم مي رسد و معمولاً در صخره هاي بلند، يک خانه چند طبقه مي کنند که هر کدام راه پله اي جداگانه دارد. خانه عزيزعمو هم همين شکلي است. طبقه پايين، آخور است، طبقه دوم نشيمن و اتاق کوچک بالا هم انباري. بلند مي شود و از صخره کنار راه پله براي بالا رفتن کمک مي گيرد. آنها که به اين خانه ها عادت ندارند، موقع وارد شدن سر خم مي کنند. خطاي چشم است وگرنه سقف آن قدرها هم کوتاه نيست. داخل خانه او هم مثل خانه ديگر کندواني ها ساده است. کنار در ورودي گاز، يخچال و ظرف شويي را گذاشته اند. رختخواب و بقيه وسايل را هم داخل اتاقکي که يک طرف اتاق کنده اند، جمع مي کنند. دورتادور خانه را پتو انداخته اند و تنها تزئين خانه طاقچه هايي است که داخل ديوار کنده اند.
عزيزعمو با آنکه چشمش نمي بيند اما تمام اجزاي خانه برايش آشناست. به ترکي به يکي از نوه هايش مي گويد که برايمان چاي بياورد. چايش را که داغ داغ سر مي کشد، شروع مي کند از تاريخچه ساخت اين خانه گفتن: «نمي دانم اين خانه هارا کِي کنده اند؛ مال خيلي سال پيش است اما بچه که بودم، پدرم مي گفت وقتي مغول ها به منطقه ما حمله کردند، پدران ما از جزيره درياچه اروميه فرار کردند و به کندوان آمدند. اول آن طرف رودخانه ساکن مي شوند، بعد که ديدند آنجا خيلي سرد است و دزدها هي حمله مي کنند، مي آيند و سنگ ها را مي کنند و اينجا خانه درست مي کنند». حکايتي که عزيزعمو از تاريخ کندوان دارد را با کمي تفاوت مي شود از ديگر کندواني ها هم شنيد. با وجود تمام اين شنيده ها، هيچ سند معتبر علمي اي که آغاز سکونت در کندوان را نشان دهد، وجود ندارد.
بعضي ها مي گويند ساخت اين کِران ها به قرن 7 و 8 ميلادي مي رسد؛ يعني حدود يک هزار و 400 سال قبل، اما «ديويد رول» (David Rohl) ــ باستان شناس انگليسي ــ قدمت کندوان رابه دوره غارنشيني نسبت مي دهد. باوجود تمام اين حدسيات، مي شود مطمئن بود که گرماي داخل کران ها يا خانه هاي سنگي در زمستان، اجداد کندواني ها را به اينجا کشانده است. به دليل ساختمان طبيعي و ضخامت ديواره ها، درون کران ها هميشه اختلاف دماي قابل توجهي با بيرون دارند. ديواره هايي که ضخامت آنها معمولاً بين 30 تا 120 سانتي متراست. به قول عزيزعمو قديم ها راحت مي شد داخل کران را گرم کرد، با آنکه زمستان ها آن قدر سرد بود که تا 50 روز از بهار گذشته هم نمي شد پا را از خانه بيرون گذاشت؛ «قديم با يک کرسي اينجا گرم مي شد.از کوه، گَوَن مي کنديم وبا کود گاو و گوسفند تنور روشن مي کرديم و رويش هم کرسي مي گذاشتيم. بچه که بودم، مادرم با پيه گوسفند شمع درست مي کرد وشب ها روشن مي کرديم. آن وقت ها برق که نبود».
مردان بافنده
کندوان که معروف شد، ويراني اش هم شروع شد. پيشوند «دهکده گردشگري» به اول آن اضافه شد و مسافرها راه کندوان را ياد گرفتند. اين موضوع شايد به درآمدزايي مردم آنجا کمک کرد اما آغاز فاجعه بود؛ آغاز زباله و ساخت و ساز. غير از تيرهاي چراغ برق که چشم انداز کندوان را خراب کرده اند، اتاق هاي آجري اي که لابه لاي صخره ها بالا آمده اند هم کندوان را زشت کرده اند. گردشگرها که به کندوان آمدند، آنها که براي هميشه از کندوان رفته بودند، به روستا بازگشتند چون کران به تعداد همه آنها نبود،هر کس در کنار خانه صخره اي خانوادگي يکي دو اتاق آجري هم ساخت. «حاج احمد» 85 ساله که فقط تابستان ها به کندوان برمي گردد، مي گويد: «ما تقريبا 100 کران در کندوان داريم، آن موقع جمعيت کمتر بود و براي همه اتاق سنگي بود اما حالا فقط آنهايي دارند که از پدرشان ارث رسيده». باآنکه «سولدوز» پسرش براي فروش تابستاني، مغازه اي در خيابان اصلي روستا خريده و اتاقي بالاي آنها ساخته اما پدر حاضر نيست، کران اجدادي اش راترک کند. کران تميزي دارد اما چندان سالم نيست. 15 سال قبل که زنش هنوز زنده بود، به رسم خانه هاي قديم کندوان آن را سفيد کرده بودند. پايين ديوارها را با
خاک رس و سقف و بالاي ديوارها را هم با خاک سفيد، رنگ کرده اند اما بعد از اين همه سال ديگر تمام خانه سنگي، قهوه اي رنگ شده. مي گويد: «اين خاک را که روي ديوار بماليد، نمي گذارد، سنگ هاي ديوار خرد شود و روي زمين بريزد. خانه هاي اينجا نم دارد و خاک، خانه را خوشبو مي کند اما الان رنگ جديد مي زنند و ديوار بوي بدي مي دهد». يادش مي آيد که به خاطر همين رطوبت چند سال پيش دو کران در کندوان خراب شد: «کران چون به کوه چسبيده هميشه نم دارد. اگر در خانه بسته بماند، سقف سنگين مي شود و پايين مي آيد. قديم که داخل همه خانه ها تنور بود، هيچ خانه اي خراب نمي شد». سولدوز مثل ديگر دکان دارهاي کندواني عسل، ماست، گياهان خشک دارويي و صنايع دستي به مسافران مي فروشد اما بيشتر صنايع دستي ساخت کندوان نيست. صنايع دستي کندوان جاجيم و گليم بود. زن ها تا چند سال پيش همه در خانه يک دار گليم بافي داشتند اما اين روزها کمتر زني در خانه زيرانداز مي بافد؛ ولي بافتن در کندوان کار زنانه اي نبود. «کلاغه اي»، پارچه اي ابريشمي بود که تنها مردهاي کندواني از پس بافتش برمي آمدند. سولدوز مي گويد: «دستگاه بافت کلاغه داخل چاله بود و بايد سوارش مي شديد و مثل
دوچرخه پا مي زديد و با دست نخ ها را رد مي کرديد و مي بافتيد.» هنوز هم از اين چاله ها در کندوان هست اما کسي ديگر بلد نيست ببافد .حاج احمد دنباله حرف پسرش را مي گيرد: «ازآنهايي که بلد بودند، فقط دو نفر زنده اند اما مقيم تبريزند».
جاده ابريشم، ايستگاه کندوان
فراري، از دوربين
پوست صورتش حسابي آفتاب سوخته و چروک شده؛ هرچند که در جواب بعضي سوال هايم جواب سربالا مي دهد اما حرف قديم ها که وسط مي آيد، گل از گلش مي شکفد و خوب حرف مي زند. گوسفندها را داخل آغل مي کند و پشت در را مي اندازد؛ «قديم ها کندوان هفت تا آسياب آبي داشت و مرکز کشاورزي بود. اگر يک هفته آرد از کندوان به روستاهاي دوروبر نمي رفت، قحطي مي آمد اما الان که مسافر زياد شده، کسي نمي کارد. زمين را فروخته اند و مغازه خريده اند. زمين را نکاري، برکت از خاک مي رود». همان طور که فاطمه خاله مي گويد، در کنار همان راه خاکي که اهالي حيوانات را براي چرا مي برند، باقيمانده هاي يک آسياب سنگي را مي شود ديد. البته آن طور هم که فاطمه خاله مي گويد نيست. او بي بار ماندن زمين ها را به گردن مسافران مي اندازد ولي واقعيت اين است که در زمين هاي شيبدار کندوان نمي شود با تراکتور کار کرد و کشاورزي مکانيزه به راه انداخت. آن رونقي که او از آن ياد مي کند، متعلق به زمان هايي است که کشاورزي به شکل سنتي انجام مي شد؛ روزهايي که مردها خرمن مي کوبيدند و زنان آرد الک مي کردند. فاطمه خاله پرده خانه اش را کنار مي زند و به جايي زير فرش اشاره مي کند؛ «اين زير تنور است. رويش را پوشانده ايم اما آن موقع من خودم همين جا نان مي پختم، الان اگر کسي هم بخواهد نان بپزد، آرد نيست».
تاريخ مي ميرد
اگر اين روال در کندوان ادامه پيدا کند، زباله ها از اين سوي رودخانه و اتاق هاي آجري از همان لا به لاي کران هاي سنگي، کندوان را از ميان مي برند. سال هاست که قرار بر اين شده تا کندوان هم شبيه تنها خواهرش شود؛ روستاي «کاپادوکيه» ترکيه، آن هم که زماني بخشي از ايران قديم بود و شهري نامدار در تاريخ. برخي ازاهالي مي گويند طبق برنامه ساکنان خانه هاي آجري بايد به شهرکي بروند که در ابتداي روستا در حال ساخت است اما بعضي هم شنيده اند حتي ساکنان خانه صخره اي هم بايد اينجا را تخليه کنند.
به اين ترتيب با تخريب اتاق هاي کج و کوله سيماني و قطع تيرهاي برق، روستا شکل قديمي اش را دوباره پيدا کند اما خيلي ها راضي نيستند که از اين خانه ها دل بکنند و راهي خانه هاي آجري نزديک رودخانه شوند. اگر هم بروند، با اين همه خاطره چه بايد کنند. يکي شان همان عزيزعمو است: «انصاف نيست. آنجا فقط يک خانه براي نشستن مي دهند اما مردم اينجا هم خانه دارند هم طويله و هم انباري. اگر گوسفند نباشد، خيلي ها در کندوان مي ميرند».
شايد آغل گوسفند و انباري براي کساني مثل عزيزعمو تنها يک بهانه براي ماندن در اين خانه هاي سنگي است. با آنکه نابيناست اما سنگ ها و کوچه هاي پيچ در پيچ روستايش را خوب مي شناسد. او هم مثل ديگر پيرمردان و پيرزنان کندوان عادت دارد صبح ها از بلندي روستا و کنار اين تخته سنگ هاي تيز و بلند در روستا چشم بگرداند. کندوان را که ترک مي کنم مي دانم که روز به روز گردشگران، وضع اين روستاي شگفت انگيز را بدتر مي کنند اما هنوز اهالي آن به اميد خانه هاي سنگي شان در کندوان زنده اند.
7 قاب صخره اي
{راهنماي سفر}
چطور برويم؟
کجا بمانيم؟
چه کنيم؟
منبع:همشهري ماه 51
/ج