آيت الله طالقاني و نهضت آزادي(1)

بهره برداري ابزاري نهضت آزادي از جايگاه و مكان آيت الله طالقاني در طول نزديك به سه دهه پس از پيروزي انقلاب، چيزي جز جبران كاستي هاي وجاهتي خود در ميان توده هاي مسلمان كه پيوسته به عملكرد نيروهاي ملي گرا به ديده ترديد نگريسته اند نبوده است. مرحوم طالقاني هماره فرا ملي مي انديشيد و عمل مي كرد و عضويت وي در نهضت آزادي در واقع بر اعتبار آن حزب افزود و چيزي بر او نيفزود، زيرا وي آزاده تر از آن بود كه در حصار تنگ احزاب و گروه ها بگنجد.
يکشنبه، 9 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيت الله طالقاني و نهضت آزادي(1)

آيت الله طالقاني و نهضت آزادي(1)
آيت الله طالقاني و نهضت آزادي(1)


 






 

گفتگو با حجت الاسلام سيد حميد روحاني
 

درآمد
 

بهره برداري ابزاري نهضت آزادي از جايگاه و مكان آيت الله طالقاني در طول نزديك به سه دهه پس از پيروزي انقلاب، چيزي جز جبران كاستي هاي وجاهتي خود در ميان توده هاي مسلمان كه پيوسته به عملكرد نيروهاي ملي گرا به ديده ترديد نگريسته اند نبوده است. مرحوم طالقاني هماره فرا ملي مي انديشيد و عمل مي كرد و عضويت وي در نهضت آزادي در واقع بر اعتبار آن حزب افزود و چيزي بر او نيفزود، زيرا وي آزاده تر از آن بود كه در حصار تنگ احزاب و گروه ها بگنجد.
حجت الاسلام و المسلمين روحاني، در اين گفت و گو به بررسي تاثير آيت الله طالقاني بر نهضت آزادي پرداخته و پاره اي از خاطرات خود را درباره وي بيان داشته است.

از چه تاريخي و چگونه با مرحوم آيت الله طالقاني آشنا شديد و چه ويژگي هايي را از ايشان به خاطر داريد؟
 

با درود و طلب رحمت و مغفرت براي مرحوم آيت الله طالقاني رحمت الله عليه و اعلي الله مقامه. آشنايي من با ايشان از سال 40،39 شروع شد. ما به مسجد هدايت مي رفتيم و در مراسمي كه آنجا بود شركت مي كرديم. مرحوم طالقاني از دوره طلبگي با مرحوم پدر من هم آشنا بودند و از اين جهت به ما لطف داشتند.وقتي كه به مسجد هدايت مي رفتيم، چيزي كه برايم جالب بود، اين بود كه مرحوم آيت الله طالقاني با يك بهجتي از ما مي خواستند كه با دانشجوياني كه به آنجا مي آمدند و در صف نمازگزاران بودند، گرم بگيريم و بسيار خوشحال مي شدند كه طلبه ها را در كنار دانشجويان ببينند. بايد عرض كنم كه آقاي طالقاني، در واقع خودش را قرباني كرد، از قم به تهران آمد تا آن ديوار سياه رضاخاني را كه بين حوزه و دانشگاه كشيده شده بود، فرو بريزد و بين حوزه و دانشگاه پيوندي را به وجود آورد. اساسا اين رسالت و عظمت آقاي طالقاني بود كه بدرستي درك كرد كه استعمار با ايجاد اختلاف بين حوزه و دانشگاه چه ضربه اي به كشور ما زده است و چگونه تلاش كرده تا نسل هاي تحصيلكرده را از يكديگر دور كند و بين آنها اختلاف پديد آورد. لذا با تمام قوا به صحنه آمد تا بتواند اين ترفند و توطئه را درهم شكند و اجازه ندهد كه فاصله حوزه و دانشگاه عميق تر شود و آنها از يكديگر دور شوند و استكبار جهاني به اغراض و اميال استعمار خود برسد. به همين جهت بود كه ايشان به محيط دانشگاه و به ميان روشنفكران آمدند و تلاش كردند اين ديوار را از بين ببرند و به وحدت حوزه و دانشگاه جامعه عمل بپوشانند. اما نكته اي كه در اينجا وجود دارد اين است كه طرف مقابل، يعني كساني كه در دانشگاه حضور داشتند، با اينكه از رجال سياسي و از شخصيت هاي برجسته كشور بودند و مسائل سياسي را خوب حلاجي مي كردند، نه تنها گامي در جهت نزديك شدن وحدت حوزه و دانشگاه بر نمي داشتند، بلكه عملا سعي مي كردند به اين اختلاف، بيشتر دامن بزنند و حوزه و دانشگاه را از هم دورتر كنند. خاطره اي دارم كه به سال 1339 مربوط مي شود. به مناسبت مبعث حضرت رسول (ص)، دانشگاه جشني گرفت. از اساتيد دانشگاهي، افرادي حضور داشتند. از حوزه هم كساني در اين جمع حضور يافتند، از جمله آيت الله استاد مرتضي مطهري، مرحوم آيت الله طالقاني و جمعي از طلاب جوان تر از جمله شهيد مفتح. در اين مراسم اساتيد دانشگاه يا رجال سياسي دانشگاهي يكي پس از ديگري سخنراني كردند، از جمله حسن صدر، مهندس بازرگان كه هر كدامشان در صحبت هايشان به مناسبت بحث اسلام و مبعث حضرت پيامبر (ص) و رسالت آن حضرت، به حوزه ها و علما انتقادها و تاخت و تازهائي داشتند. حال اگر انتقاد، انتقاد سازنده و علمي بود، جاي نگراني و گله نبود، اما به صورت تخريبي بود، از جمله اينكه مي گفتند، «شيخ رجبعلي ها در قم جمع شده اند و جز بيكاري و ولگاري كاري ندارند و سربار جامعه هستند.»

در حضور مرحوم طالقاني و شهيد مطهري؟
 

بله، در حضور آنها و اساتيد ديگري كه در آنجا حضور داشتند. مي گفتند كه اينها به اسلام خدمت نمي كنند. حسن صدر هم به صورت جوك و مسخره مطالبي را گفت و باعث خنده حضار و استهزاي روحانيون شد. بعدها توسط طلابي كه از حوزه به جشن دانشگاه رفته بودند، جزوه اي منتشر شد با عنوان، «در جشن دانشگاه چه گذشت؟» و صحبت هاي آنها را جواب داده و حرف هايشان را رد كرده بودند. آنها به شدت روي تز اسلام بدون روحانيت تكيه مي كردند و اينكه دين مبين اسلام نيازي به آخوند و ملا و مجتهد ندارد. اين نشان مي دهد كه مرحوم آيت الله طالقاني چگونه خود را قرباني كردند. از اين جهت مي گويم امثال ايشان خود را قرباني كردند كه اگر در قم مي ماندند، از نظر مقام علمي و شخصيت و موقعيت روحاني از جايگاه والايي برخوردار مي شدند. آقاي طالقاني از حوزه دست شستند و به تهران آمدند و در جمع اين دانشگاهيان وارد شدند تا بتوانند دل ها را به هم نزديك كنند و به وحدت حوزه و دانشگاه جامه عمل بپوشانند. اما از آن طرف اين ناروايي ها را مشاهده مي كنيم. نمي توانم بگويم كه نمي فهميدند و از توطئه دشمن بي خبر بودند و از جدايي حوزه و دانشگاه و فاجعه اي كه اين جدايي مي توانست به بار بياورد، اطلاع نداشتند. حالا به چه دليلي اين گونه فكر مي كردند و چه انگيزه اي در كار بود كه اينها از نزديك شدن حوزه ودانشگاه پرهيز داشتند و در اين جهت، قدمي برنداشتند، جاي تأمل و تعمق دارد. اگر به كتابها و نوشته هاي اين آقايان و روشنفكر ها، و دانشگاهيان مراجعه كنيد، در آنها كمتر مطلبي مي يابيد كه در جهت ايجاد وحدت حوزه و دانشگاه باشد و غالبا در نوشته هايشان در جهت تخريب اين رابطه عمل كرده اند و انتقاداتشان جنبه تخريبي دارد. در هر صورت اينها چيزهايي است كه نشان مي دهد كه از طرف عناصر دانشگاهي نه تنها در جهت ايجاد وحدت بين حوزه و دانشگاه گامي برداشته نمي شد، بلكه در جهت تخريب اين رابطه و استواري ديوار رضاخاني، بيشتر كوشش مي كردند.

آيت الله طالقاني و نهضت آزادي(1)

به شهادت آثارتان، شما ظاهرا مرحوم جلال آل احمد را مستثني مي كنيد.
 

انصافا تحولي كه در جلال آل احمد ايجاد شد، يك تحول اساسي بود و او نه تنها از نظر اعتقادي كه از نظر بينش سياسي هم بسيار عميق فكر مي كرد. نكاتي را كه ايشان روي آنها انگشت گذاشته و انتقاداتي را كه بر قشر روشنفكر وارد كرده، كاملا نشان مي دهد كه مسائل را بسيار خوب و عميق درك مي كرد و ضعف و كاستي قشر روشنفكر را كاملا دريافته بود. سوز و گداز از مرحوم آل احمد همين بود كه روشنفكران در قبال حوزه و روحانيت، نه تنها به وظايفشان عمل نكردند، بلكه در صف دشمن و در مقابل روحانيت ايستادند. همين امر نشان مي دهد كه دغدغه تقابل روشنفكران با حوزه و روحانيت، مختص من نيست، بلكه جلال آل احمد هم با آن خلوصي كه داشته اين مسئله را درك و به زيباترين وجه، بيان كرده است.

از نظر شما بين انديشه و عملكرد مرحوم آيت الله طالقاني و انديشه مسلط بر نهضت آزادي، چه مرزبندي هايي وجود دارند؟
 

نكته قابل ذكر اين است كه گروه ها و احزاب سياسي در ايران از زمان هاي دور به اين حقيقت رسيدند كه در ميان ملت ايران جايگاهي ندارند. در برهه اي از نهضت ملي شدن نفت،روشنفكران و احزاب باورشان شد كه بدون روحانيت مي توانند خودي نشان بدهند و مردم را به سوي خود جذب كنند، اما در عمل دريافتند كه اين پيروزي اين نهضت هم به بركت وجود شخصيت هايي چون آيت الله كاشاني ميسر است. ايشان بودند كه در كنار مصدق ايستادند و مبارزه را اوج بخشيدند. وقتي كه آن خنجر از پشت زدن و بي وفايي كردن بعد از نهضت ملي شدن نفت به وقوع پيوست و اغلب گروه ها و احزاب، به آيت الله كاشاني خيانت و سعي كردند ايشان را در اذهان مردم بدنام و ذهنيت منفي در آنها ايجاد كنند، نه تنها شكست خوردند، بلكه به طور كلي موقعيت و پايگاه خود را در ميان مردم از دست دادند. من در دوران ملي شدن صنعت نفت حضور نداشتم و ازآن دوران خاطراتي ندارم، اما وقتي بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد، ما به تدريج وارد جامعه شديم و از مسائل سياسي اطلاع پيدا كرديم، ديديم كه مردم عادي و مردم كوچه و بازار به شدت به اين گروه ها بدبين هستند. اسم جبهه ملي كه مي آمد، براي مردم نفرت انگيز بود و در نتيجه، اين گروه ها جايگاه و نقششان را به طور كلي در جامعه از دست دادند و منزوي شدند. در ميان اينها كساني بودند كه نشستند و ارزيابي كردند و اين عامل را يافتند كه علت گريز مردم و نفرتشان از اينها دو چيز هست. يكي بي توجهي به مذهب و ديگري دوري از روحانيت، لذا مي بينيم كه از دل جبهه ملي چهره هايي بر سر برآوردند كه هم سعي مي كنند با چهره مذهبي فعاليتشان را در جامعه دنبال كنند و هم روحانيون را در ميان خودشان داشته باشند و به رغم اينكه «تز اسلام منهاي روحانيت» در رأس برنامه هايشان است، از وجود روحانيون هم استفاده مي كنند. اينكه مي بينيد نهضت آزادي، آيت الله طالقاني را در رأس بنيانگزاران نهضت آزادي قرار مي دهد، به همين دليل است كه به اين نكته مي رسد كه بدون حضور يك روحاني در اين جمع، نمي تواند در ميان جامعه نفوذ و موقعيتي كسب كند و پايگاه مردمي داشته باشد. تنها نهضت آزادي اين كار را نكرد. گروه هاي ديگر هم به همين روال پيش رفتند. مثلا انجمن حجتيه هم به همين شيوه عمل كرد. به همان نحوي كه آيت الله طالقاني نسبت به حوزه و دانشگاه حساسيت داشت و اين اهتمام و حساسيت و رسالت او در جهت نزديكي كردن حوزه و دانشگاه باعث شد كه نهضت آزادي از نام و جايگاه اجتماعي ايشان، سوء استفاده و با عضويت ايشان در آن تشكل، در واقع براي خود موقعيتي كسب كند، انجمن حجتيه هم در اصل همين كار را كرد. مرحوم آقاي حلبي نسبت به بهاييت، بسيار حساس بود و خطر بهاييت را خطري جدي مي ديد. گروه هايي كه در اين تشكيلات، نقش اساسي را بازي مي كردند، از اين حساسيت آقاي حلبي سوء استفاده كردند و ظاهر امر اين گونه نشان دادند كه بنيانگزار انجمن، آقاي حلبي است و برنامه اين تشكيلات به وسيله ايشان، پايه گزاري شده و تشكيلات را ايشان مي گرداند، ولي اين، رو بناي قضيه است. زير بناي قضيه اين است كه تشكيلات از جاي ديگري آب مي خورد و آقاي حلبي در حقيقت، دكور بود.آن تشكيلاتي كه انجمن حجتيه به وجود آورد و توانست توسط آن در جامعه، نفوذ كند و نسل جوان، مخصوصا جوانان مذهبي را از سياست و مبارزه دور كند و به سوي يك سلسله كارهاي روبنايي و ظاهري بكشاند، چيزي نبود كه بنيانگزارش آقاي حلبي باشد. اما آنها از موقعيت و حساسيت آقاي حلبي سوءاستفاده كردند و اينگونه جلوه دادند كه در راس تشكيلات، يك آخوند نشسته است و به اين ترتيب در جامعه براي خود موقعيتي را دست و پا كردند. همين كار را نهضت آزادي انجام داد. از حساسيت آقاي طالقاني در مورد وحدت حوزه و دانشگاه، سوء استفاده كرد و آقاي طالقاني هم خودش را قرباني كرد و به صحنه آمد تا بتواند توطئه استعمار جهانخوار را كه به دست رضاخان عملي كرده بود، از بين ببرد. بين اهداف مرحوم طالقاني و اهداف نهضت آزادي، تفاوت هاي فاحشي وجود دارند. آقاي طالقاني قائل به وحدت حوزه و دانشگاه بود، در حالي كه از نهضت آزادي هيچ مطلبي نمي بينيد كه در جهت تحقق اين هدف باشد و در اين راستا گامي برداشته باشد. حتي قبل از 15 خرداد 42،وقتي كه نهضت آزادي در پشتيباني از روحانيت اعلاميه داد، موضوع اعلاميه هيچ ربطي به وحدت حوزه و دانشگاه ندارد و با همان اعلاميه هم به روحانيت ضربه زده است. اولين اعلاميه اي را كه نهضت آزادي در جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي صادر كرده، مطالعه كنيد. عين اعلاميه الان در اختيارم نيست، لذا نقل به مضمون مي كنم. در آن اعلاميه، نهضت آزادي اظهار مسرت مي كند از اينكه روحانيت بعد از 60 سال غيبت از صحنه سياسي، بار ديگر به صورت دسته جمعي به صحنه آمده است. اين،تحريف آشكار تاريخ و ظلم است. اگر روحانيت بعد از شهريور 20 بلكه از صحنه كنار رفته بود، پس مرحوم مدرس كه بود؟ پس حركت علماي آذربايجان، علماي خراسان، علماي اصفهان عليه رضاخان چه بودند ؟ آيت الله انگجي، ميرزا آقا تبريزي و شخصيت هايي كه در دوران رضاخان دستيگر شدند، زندان رفتند، تبعيد شدند، كه بودند ؟ مرحوم بهلول يا مرحوم شيخ محمد تقي بافقي، كه بودند ؟ بعد از جريان شهريور 20، آيت الله كاشاني و فدائيان اسلام كه بودند؟ در همان جا هم كه ظاهرا از روحانيت دفاع مي كند، به تحريف تاريخ مي پردازد. بنابراين مي بينيم كه هم و غم آيت الله طالقاني، وحدت حوزه و دانشگاه بود، در حالي كه عملكرد نهضت آزادي به تخريب اين ارتباط منتهي مي شد. آيت الله طالقاني طرفدار حاكميت اسلام به معني واقعي كمله بود، اما اينها دنبال اسلامي بودند كه با شرايط روز تطبيق كند، در حقيقت نوعي اسلام آمريكايي. كتاب هاي مرحوم مهندس بازرگان يعني «مطهرات»، «راه انبيا راه بشر» و امثالهم به گونه اي اسلام را معرفي مي كنند كه در شرايط روز، قابل قبول باشد، از جمله اينكه نماز را به عنوان ورزش و وضو را به عنوان طهارت و بهداشت مطرح مي كند. بديهي است كه اين نگرش، در مواضع فراوان با انديشه آيت الله طالقاني تفاوت دارد.
سوم اينكه بزرگ ترين هدف آيت الله طالقاني، سرنگوني شاه بود، يعني همان هدف امام و روحانيت كه «براندازي رژيم» بود. شما اگر اسنادي را كه نهضت آزادي منتشر كرده است، مطالعه كنيد، مي بينيد كه مهندس بازرگان در روز اعلام موجوديت نهضت آزادي مي گويد، «ما مسلمانيم، مصدقي هستيم، ايراني هستيم، قانون اساسي را در بست قبول داريم و مؤمن ببعض و كافر ببعض نيستيم.»، يعني كه همه اصول آن را قبول داريم و به اصول 30،31 و 32 متمم قانون اساسي كه مي گويد سلطنت بايد نسل اندر نسل در خاندان پهلوي ادامه پيدا كند، پايبند هستيم. بعد از مهندس بازرگان، حسن نزيه دومين نفري است كه مي آيد و در آنجا سخنراني مي كند. اين مطلب را تصريح مي كند كه ما معتقد به نظام سلطنتي و وفادار به آن هستيم. بايد سلطنت نسل اندر نسل در خاندان پهلوي ادامه پيدا كند، منتهي شاه بايد سلطنت كند نه حكومت. اين چيزي نبود كه با سياست و انديشه آيت الله طالقاني همخواني داشته باشد، لذا مي بينيم كه در دوران مبارزه، آنها به خاطر اينكه در موقعي فكر مي كردند كه آن حركت ا مام، قبل از 15 خردادشاه را سرنگون مي كند، به شدت و سرعت و شتابزده حركت كردند و باعث شد كه رژيم هم طبق سياست آمريكا، براي گوشمالي دادنشان، چند سالي آنها را زنداني كند. يكي از تفاوت هاي انديشه هاي طالقاني و نهضت آزادي اين بودكه آيت الله طالقاني به شدت دنبال براندازي رژيم بود و شاه را قبول نداشت و آنها دنبال اين بودند كه شاه سلطنت كند نه حكومت. شاه پس از به زندان انداختن سران نهضت آزادي درعمل دريافت كه آنها متنبه شده اند و لذا در سال 1346 به مناسبت جشن تاجگذاري، همه آنها را آزاد كرد، اما ديري نپاييد كه آقاي طالقاني مجدداً دستگير شد. پاي مهندس بازرگان تا سال 57 به زندان نرسيد و به طور كلي از صحنه كنار رفت. اگر اسناد منتشره نهضت آزادي را ملاحظه كنيد،مي بينيد كه نخستين اعلاميه منتشر نشده توسط نهضت آزادي در دهه چهل، سال 1343 است و آخرين اعلاميه 6 شهريور 1357 هم كه فرياد استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي و فرياد مرگ بر شاه در سراسر كشور طنين انداز شده، نهضت آزادي چه مي گويد ؟ مي گويد، «آيا وقت آن نرسيده است كه شاه از سلطنت كناره گيري كند تا جانشينان او با عبرت از سرنوشتش، به قانون اساسي عمل كنند؟» يعني باز نظام پادشاهي را مي خواهد حفظ كند و سلطنت نسل اندر نسل در خاندان پهلوي ادامه پيدا كند؛ اما به اين نتيجه رسيده است كه در مورد شاه چاره اي نيست و او بايد برود. در عين حال كه در اعلاميه اين را مي نويسد، مي بينيم كه مهندس بازرگان وقتي به نوفل لوشاتو مي آيد، به امام مي گويد، «اجازه بدهيد شاه سلطنت كند نه حكومت. حالا كه شاه متنبه شده وتوبه كرده و پيام انقلاب را دريافت كرده، شما هم به ايشان اجازه بدهيد كه بماند.» امام ناراحت شدند و در يك سخنراني كه در صحيفه آمده است، گفتند، «كسي كه دستش تا مرفق به خون جوانان اين ملت آغشته است، آن همه جنايت كرده، آن همه ظلم كرده، جوانان ما را در شكنجه گاه ها به قتل رسانده، ما به او بگوييم آقا! بفرماييد بنشينيد آن بالا و مشغول الواتيتان باشيد ؟(عين تعبير امام است) بگوييم حالا سلطنت كن حكومت نكن ؟ كدام دين، كدام وجدان، كدام انسان، كدام عقل اين را مي پذيرد؟» خلاصه امام پرخاش كردند و مهندس بازرگان هم قهر كرد و بدون خداحافظي از امام برگشت. من الان اعلاميه آقاي قطب زاده و آقاي دكتر يزدي را دارم. اينها ديدند خيلي بد شد و نهضت آزادي زير سئوال رفت و بدون اينكه از فرد خاصي نام ببرند، اعلاميه دادند و بعضي از عناصر سستي را كه سياست گام به گام را پيش مي برند، محكوم كردند و گفتند كه، «اينها راه امام را در پيش نگرفته اند و راه انقلاب را در پيش نگرفته اند و ما اينها را محكوم مي كنيم.» جالب اينجاست كه حتي اينها خودشان هم اين طور برخورد كردند. به هر حال نهضت آزادي تا آخرين روز سقوط شاه هم وفاداريش را به نظام سلطنتي، حفظ كرد، در حالي كه آيت الله طالقاني، حتي قبل از آغاز نهضت امام، هدفش سرنگوني رژيم و جرثومه فساد بود. همان گونه كه عرض كردم وحدت حوزه و دانشگاه به قدري براي آقاي طالقاني مهم بود كه فكر مي كرد با شركت در جمع اينها و همكاري با نهضت آزادي، مي تواند به نوعي ديوار رضاخاني را كه موجب دوري حوزه و دانشگاه از هم مي شد، بردارد، اما مي بينيم كه آيت الله طالقاني راه خودش را مي رود و نهضت آزادي راه خودش را.
تفاوت مهم ديگر حمايت آيت الله طالقاني از مبارزات مسلحانه است كه نهضت آزادي به كلي با آن مخالف بود. آيت الله طالقاني در اين راستا تا نزديكي شهادت هم پيش مي رود و با تمام قوا در جهت تقويت اين روند مي كوشد و صدمات بسياري را متحمل مي شود. ظاهرا او را در نهضت آزادي حضور دارد، ولي بين ايشان و سران نهضت آزادي، تفاوت هاي آشكاري وجود دارند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط