گفتگو با حجت الاسلام محمد جواد حجتي كرماني
درآمد
ما در مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حجتي كرماني در پي آن بوديم تا خاطرات ايشان را از دوران مجالست با مرحوم طالقاني در زندان گردآوري كنيم، ليكن بحث به سمت و سوئي رفت كه بناي آن را از قبل نداشتيم و در عين حال بحثي جذاب و ضروري بود وآن نسبت طالقاني با جريان روشنفكري به طور اعم و روشنفكري ديني به طور اخص است. هر چند در اين مجال اندك فرصت بحث و شرط مبسوط اين مقوله توسط ايشان حاصل نشد، ليكن وي توانست ديدگاه خود را در اين زمينه به روشني، بيان كند.
از آشنائي خود با مرحوم آيت الله طالقاني خاطراتي را ذكر كنيد.
من در سال هاي 26،27 در كرمان بودم و بسيار به مطالعه روزنامه ها و نشريات مختلف اسلامي علاقه داشتم و نشريات آئين اسلام، پرچم اسلام، دنياي اسلام، نداي حق و امثالهم را كه به كرمان مي رسيد، از طريق برادر عزيزي به نام آقاي اسلامي كه نماينده مطبوعات اسلامي در كرمان بودند. مشترك شده بودم و با علاقه مطالعه مي كردم. مجله اي بود به نام آئين اسلام كه به مديريت مرحوم نصرت الله نورياني منتشر مي شد. اين روزها در تهران گاهي اوقات به تابلوي مؤسسه نورياني بر مي خورم كه علي القاعده بايد مربوط به همان خانواده باشد. عكسي كه از او ديده بودم، جواني بود در حدود 30،27 ساله، از مريدان مرحوم حاج سراج انصاري كه مجله اي به نام آيين اسلام را تأسيس كره بود. در ان مجله مقالات مختلفي منتشر مي شدند، من جمله درس تفسير آقاي سيد محمود طالقاني با عكس ايشان. آن طوري كه يادم مي آيد عكس جواني ايشان چاپ مي شد. از بحث هاي ديگري هم كه آنجا چاپ مي شد، بحث مفصلي بود از آقاي علي محمدي اردهالي، پدر اين آقاي محمدي اردهالي كه در موقع نوشتن آن مطالب دست كم سي سال از حالاي پسرشان جوان تر بودند. اولين آشنايي من با نام آقاي طالقاني به اين شكل بود. بعدها هم كه در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت و مسائل مربوط به مرحوم نواب، چند بار اسم آقاي طالقاني را در مطبوعات ديدم. يكي موقعي بودكه مرحوم نواب از مؤتمر اسلامي فلسطين برگشته بود. ورود مرحوم نواب به تهران را روزنامه ها منتشر كرده بودند. در فرودگاه پيشاپيش مستقبلين، مرحوم آقاي طالقاني با دسته گلي به فرودگاه آمده بودند. بار ديگر هم در ارتباط با مرحوم نواب مقطعي بود كه پس از ترور علاء مأمورين در به در دنبال او مي گشتند و بعدها معلوم شد كه منزل آقاي طالقاني مخفي بوده و وقتي از آنجا مي رود، در منزل حميد ذوالقدر دستگير مي شود. اين آشنايي من با نام آقاي طالقاني بود تا سال 42 كه محاكمه نهضت آزادي در دادگاه نظامي تهران شروع شد و من كرمان بودم. در سفري كه همراه برادرم مرحوم علي آقاي حجتي به تهران آمدم، براي تماشاي دادگاه رفتيم. پيش از آنكه آقاي طالقاني را از روبرو ببينم، از پشت سر ايشان را ديدم. وقتي كه آخر دادگاه شد و اعلام پايان جلسه را كردند، صداي بلندي را شنيدم وديدم مرحوم طالقاني است كه مي گويد، «اين دادگاه اسرائيلي است.» سپس از دادگاه آمدند بيرون. اخوي ما دم در مرا به ايشان معرفي كرد. درآن روزها اولين كتابم به نام «جلوه مسيح (ع) در كرمان چاپ شده بود كه حاصل گفت و گوي من با كشيش هاي كليساي كرمان بود. اين كتاب را هم براي آقاي طالقاني هديه برده بودم. آقاي طالقاني از ديدن من اظهار خوشحالي كردند و تعريف از علي آقا. طبع شوخي داشتند و گفتند، «اين همشهري شما مرا خيلي اذيت مي كند.» منظورشان سرهنگ دادستان دادگاه بود كه اسمش يادم رفته است.
ايشان اخوي شما را از قبل مي شناختند؟
بله، علي آقاي ما چون بيشتر از من در قم و تهران فعال بود و در مجله مكتب اسلام با آقاي خسروشاهي همكاري مي كرد بود و به جلسات نهضت آزادي مي رفت و با چهره هائي مثل مهندس بازرگان رابطه نزديك داشت و از فعالين روشنفكرهاي طلبه هاي قم بود. من مدتي كه در قم بودم، حشر و نشرم مثل اخوي نبود و فعاليت ها بيشتر مربوط به اخوي بود.
از چه مقطعي در زندان با مرحوم طالقاني مصاحبت داشتيد و چه ويژگي هاي بارزي در ايشان ديديد؟
اولين دستگيري من در سال 43 بودكه با عده اي از روحانيون منبري، از جمله آقاي مرواريد، آقاي شجاعي، آقاي كافي، مرحوم رباني املشي و عده ديگري كه 13 نفر بوديم محاكمه شديم. بار اولي كه ما را دستگير كردند، بردند به قزل قلعه و بعد از يكي دو روز بردند زندان قصر كه آقايان آنجا بودند. ديدار مفصل ما با مرحوم آيت الله طالقاني و مهندس بازرگان و دكتر سحابي در آن زندان بود كه يكي از دوران هاي پرخاطره و شيرين من محسوب مي شود، چون اولين بار بودكه با يك جمع پر تحرك و پر نشاط روبرو مي شدم. نظم و مقررات خاصي بر جمع آنها حاكم بود. در زندان قصر چند گروه بودند. يك گروه نهضت آزادي بودند گروه ديگري بودند مربوط به افسران حزب توده كه از ميان آنها فقط آقاي عمويي زنده مانده و باقي از دنيا رفته اند. يك گروه هم 15 خردادي ها بودند كه شامل آقاي شمشادي و باخريان. از همه باسوادتر همين آقاي باخريان بود كه اسمش يادم مانده است. آقاي خاقاني نامي بود كه گمانم بعضي هايشان فوت كرده باشند.
اينها همراه مرحوم طيب بودند ؟
بله، اينها در آن پرونده بودند. اينها هم جزو جمع آقاي طالقاني و با نهضت آزادي ها هم خرج بودند. اتاق هاي زندان هم بين افراد مختلف تقسيم شده بود. من در اتاقي بودم كه آقاي طالقاني و مهندس بازرگان ودكتر سحابي بودند. مهندس بازرگان خيلي منظم بود، از جمله اينكه رختخوابش را به شكل بسيار منظمي جمع مي كرد و كناري مي گذاشت و بعدهم به آن تكيه مي داد. هر كدام از آنها نظم خاصي داشتند. مرحوم طالقاني بعد از نماز به، استراحت كوتاهي مي كردند. بعد نيم ساعت قبل و نيم ساعت بعد از صبحانه قدم مي زدند. يک ساعت صبح ها و حدود همين مقدار بعد از ظهرها راه مي رفتند. يك ميز كوچك در اتاقشان داشتند و يك راديوي دو موج كه آن را زير رختخواب پنهان مي كردند و شب ها، راديوي صوت العرب را مي گرفتند. آقاي
طالقاني تفسيري داشتند كه مرتب مي گفتند و دكتر سحابي «خلقت انسان » را كه بعد هم چاپ شد. آنها روي تخته سياه مي نوشتند و درس مي دادند. مهندس بازرگان هم كتاب هاي «سير تحول قرآن» و «بعثت و ايدئولوژي» را مي نوشت.
درس تفسير مرحوم طالقاني چه ويژگي هايي داشت و افراد چه واكنشي نشان مي دادند؟
آقاي طالقاني آن تفسير را بعدا نوشتند كه چاپ شده. مهم ترين چيزي كه در اين تفسير در من اثر مي گذاشت، حال معنوي آقاي طالقاني بود، درست مثل اينكه شهد آيات را مي نوشيد. يك حس عجيبي در برابر قرآن داشت، يك جور شيفتگي عجيبي. البته همه كساني كه با قرآن آشنا و اهل معرفت هستند، اين جورند. كسي كمترين بويي از ادبيات عرب برده باشد و قرآن را بخواند، نمي تواند مجذوب هيمنه و عظمت و زيبايي و ظرافت و طنطنه آيات و موج عظيمي كه دراين آيات هست، نشود. هر كس قرآن را بخواند، حال خاصي پيدا مي كند. خود من مخصوصا وقتي بعضي از آيات را مي خوانم و يا قرآن را دستم مي گيرم يا زمزمه مي كنم، نمي توانم از تأثير عظيم اين كتاب، فارغ بشوم يا خودم را خلاص كنم. تصور نمي كنم كسي بتواند فكر كند كه اين كتاب را يك بشر نوشته، براي اينكه كلمات قرآن جا دارند و حيات دارند و جز خدا كسي نمي تواند به اين كلمات اين حيات را بدهد. به هر حال ايشان تحت تأثير اين جذبه قرآن صحبت مي كردند و اين حالتي است كه به صورت جزئي تر به من هم دست مي دهد و در ايشان به شكلي قوي تر وجود داشت و همين حالت، درس تفسير ايشان را از اخلاصي سرشار مي كرد كه لازم نبود انسان خيلي به ريز مطالب دقت كند. الان وقتي انسان پرتوي از قرآن را مي خواند، متوجه مي شودكه ايشان موشكافي هاي ريز و عميقي در لغت شناسي دارد. شايد اين مطالب يك كمي فني باشند و براي كساني كه خيلي هم به ادبيات عرب وارد نيستند، مأنوس نباشند، ولي آن چيزي كه جذبه تفسير آيت الله طالقاني را به اوج مي رساند. حالتي بود كه ايشان داشت و خود به خود به مخاطب آقا مي كرد. اين حالت نه تنها در تفسير كه در نمازهايي هم كه با آقاي طالقاني مي خوانديم، وجود داشت. البته درميان روحانيون، كساني كه نماز خواندنشان به ما حال عجيبي مي داد، غير از مرحوم پدرم چندنفري بودند كه مي توان نام ببرم. يكي مرحوم امام بودند، يكي آقاي طالقاني بود، يكي مرحوم نواب بود. نماز آقاي طالقاني خيلي حال داشت و اين حالت به مأموم منتقل مي شد. حالا هم كه گاهي نمازهاي جمعه ايشان از راديو و تلويزيون پخش مي شود، انسان اين حالت را حس مي كند. مرحوم نواب هم كه دو سه باري پشت سرش نماز خواندم و دو سه نفر هم بيشتر نبوديم، حال عجيبي داشت، به خصوص قنوتش بسيار عحيب بود، خيلي باحال نماز مي خواند. صحبت هايي هم كه آقاي طالقاني در مراسم مختلف از جمله اعياد و وفيات داشت و نفوذ واثر كلامش همچنان در روح من هست واحساس مي كنم آن حالت همچنان در من زنده است. چيز ديگري كه يادم هست موقع غذا خوردن بود. آقاي طالقاني مقيد به پياده روي بودند. هر روز صبح يك تخم مرغ آب پز، بدون نان مي خورند. بعد چند تكه نان و يك چاي مي خورند. مرحوم بازرگان نوشابه مي گرفت و صبحانه نان و كانادا مي خورد.
در سال هاي اخير سنت ستيزي مطلق باب شده. مرحوم طالقاني چرا به سنت تعصب داشتند؟
خطر در همين جاست. نظر مثبت من به آيت الله خامنه اي هم از همين جهت است كه ايشان اين نوع سنت شكني را افراد طي خاتمي معتقد است كه ما دوره روشنفكري آقاي خاتمي را طي كرده ايم و اين دوره گذشته. ما الان به دوره اي رسيده ايم كه اين بخش از روشنفكري را افراطي مي دانيم.
خود شما نظرتان چيست ؟
من هم اين حرف را قبول دارم، چون آقاي خاتمي در چنبره يك جريان حاد روشنفكري قرار گرفته بود كه بي هويت بود و آنچه كه باعث شكست اين جريان شد، افراط در سنت شكني بود و اين سنت شكني بخش هاي مختلفي داشت كه به رهبري نظام، رهبري و حتي به تجديدنظر در خود دين هم مربوط مي شد، آن هم تجديد نظرهاي شتابزده و ساختار شكن و اين چيز خطرناكي است، چون ما اگر بخواهيم در فهم دين تجديد نظر كنيم، خودش ضابطه و قانون دارد و بي حساب و كتاب نيست. نمي شود كه همين طوري بگوييم كه اين بخش از يك آيين 1400 ساله را قبول نداريم.
آيت الله طالقاني چگونه نگاه امروزي نافذ و روشنفكر پسند را با پايبندي به سنت هاي صحيح با هم جمع كرده بودند؟
همان حالت امام. آنچه كه آقاي طالقاني را محبوب روشنفكرها كرده بود، بيشتر از تفاسيرش، روحيه مبارزه و مقاومت در مقابل رژيم شاه بود. آن روحيه شكست ناپذير ايشان بسيار روي روشنفكرها تأثير مي گذاشت. من در زندان موارد زيادي را از آنچه كه عرض مي كنم، ديده بودم. موقعي كه براي ملاقات ما مي آمدند. يك ميله اي اين طرف زنداني ها بود و به اندازه نيم متر كه يك پاسبان بتواند بايستد، يك ميله آن طرف بود. انسان مي توانست دور از چشم پاسبان يا وقتي او خودش را به نديدن مي زد، چيزهايي را رد و بدل كند. چون اين رد و بدل ها مي شد قرار شد در اين فاصله، توري بگذارند. آقاي طالقاني آمد و ايستاد جلوي حياط زندان و به پاسباني كه آمده بود توري را بزند، گفت، «غلط مي كني كه مي خواهي توري بزني.» پاسبان گفت، «رئيس گفته.» آقاي طالقاني گفت، «رئيست هم غلط كرده.» بعد عصباني شد و گفت، «آن بالاتري تان هم غلط كرده، همه تان غلط كرديد.» كه البته منظورشان از آن بالاتري، شخص شاه بود. شجاعتش طوري بود كه براي همه جاذبه داشت. البته مطالب تفسير ايشان، هم براي اهل فكر و اهل نظر جالب بود، منتهي شما در آثار آقاي طالقاني، حرف هاي امروزي نمي بينيد. تعابيري را كه مهندس بازرگان در كتاب هاي خودش به كار مي برد، آقاي طالقاني از آن تعابير ندارد. يا «خلقت انسان» كه آقاي دكتر سحابي نوشته، تجددش بيشتر از آثار آقاي طالقاني است. آن چيزي كه باعث شد آقاي طالقاني در اين مقام محبوبيت روشنفكري قرار بگيرد، مواجهه ايشان را رژيم بود.
در سال هاي اخير برخي از طالقاني پژوهان اصرار دارند ايشان را به صفت روشنفكري متصف كنند و علاوه بر اين به نكوهش از كساني بپردازند كه طالقاني را روشنفكرستيز مي دانند به نظر شما نسبت طالقاني با پديده روشنفكري اعم از ديني و غير ديني چگونه است ؟
اگر مراد از روشنفكري، روشنفكري لائيك يا عرفي باشد، ايشان در مقدمه تنبيه الامه، روشنفكران را به دليل به شكست كشاندن مشروطه و حمله به مقدسات ديني در روزنامه هايشان، به چالش كشيده است. مقدمه ايشان بر اين كتاب بسيار جالب و عبرت آموز است. اما اگر مراد از روشنفكري، روشنفكري ديني باشد، باز هم بايد بين كساني كه ذيل اين عنوان قرار مي گيرند يا خود را مصداق اين عنوان مي دانند، مرزبندي كرد. شما مي دانيدكه سيد احمد خان خندي هم داعيه دار ارائه تلقي جديد يا به قول امروزي ها، قرائت نويني از دين بود و از لحاظ تبارشناسي، علي الظاهر در جرگه روشنفكران ديني قرار داشت، اما در واقع، كار او مسخ مفاهيم ديني بود و مرحوم طالقاني هم در پرتوي از قرآن، تفاسير او را نكوهش كرده است. در واقع در مورد چيستي روشنفكري ديني هم تلقي واحدي وجود ندارد كه به راحتي بتوان بر مبناي آن درباره آقاي طالقاني قضاوت كرد.
مرحوم طالقاني با آنچه كه شما روشنفكري امروز مي دانيد و نسبت به آن نقدهايي داريد، چيست ؟
اينكه اساسا تعريف روشنفكري و حدود و ثغور آن چيست، هميشه محل بحث و جدل بوده و حالا هم اصحاب جرايد در اين باره بحث هاي مطولي دارند، اما اجمالا ظاهرا روشنفكر كسي است كه شرايط موجود را نمي پسندد و بر اساس بينش جديد، اوضاع را نفي مي كند. كسي كه بينش جديد دارد، اخبار روز را مي داند و نسبت به همه امور اطلاعات دارد، اما منتقد نيست، با اين تعبير، روشنفكر نيست، اما كسي كه انتقاد مي كند، اينها را هم كه نداشته باشد و حتي متحجر هم باشد، روشنفكر است ! يعني اين قدر مرز روشنفكري و غير روشنفكري مخدوش شده است، به خصوص در ظرف هشت سال دوره اصلاحات چنان اين مرزها به هم ريخت كه بعضي ها كل نظام و اصل آن را انكار كردند. من نمي دانم كه واقعا در آن دوران به آقاي طالقاني و حتي آقاي بازرگان هم روشنفكر مي گفته مي شد يا نه. چپي ها، لائيك ها و گرايش هاي مختلف اينها راكه نماز مي خواندند و معتقدات ديني داشتند، روشنفكر و پيشرو نمي دانستند. كلمه روشنفكر ترجمه اي از انتلكتوئل است و از اول كه وارد فرهنگ و ادبيات ما شد، تكليفش معلوم نبود و از همان وقتي كه در دوره مشروطه به عنوان «منور الفكر»ها مطرح شد، مثل خود مشروطه، درست ترجمه نشد و خلاصه معلوم نيست كه چه بوده و چه هست. يك وقتي به نظرم آيت الله خامنه اي گفتند كه روشنفكري در ايران، بيمار متولد شد. اين حرف درستي است و من عميقا به اين حرف ايشان اعتقاد دارم. اين تبعير اساسا بيمار متولد شد، نه اينكه بعدا بيمار شده باشد و تا ما بخواهيم آن را از بيماري نجات بدهيم، طول مي كشد و شايد هم اصلا نشود نجاتش داد. بنابراين خود من هم از اينكه آقاي طالقاني و آقاي بازرگان و امثالهم را روشنفكر بنامم، پرهيز مي كنم، چون تكليف خودم با اين كلمه معلوم نيست. ما هر پديده اي را كه از خارج مي آوريم، تطهير مي كنيم و مسائلي را كه مطابق اسلام نيست، حذب مي كنيم. روشنفكري هم همين قصه را دارد. بايد تكليفش را معلوم كنيم. زياد هم در اين مورد زحمت كشيده شده است، اما كافي نيست. عده اي از روشنفكران متعهد ما كارهايي كرده اند. اما خيلي جاي كار دارد.
اما در مورد آقاي طالقاني بايد عرض كنم كه ايشان به خاطر صراحت و شجاعت و مبارزاتش مورد قبول همگان بود و گمان نمي كنم تعابير روشنفكري و امثالهم در اين محبوبيت، نقش چنداني داشته باشد.
همگان از طيف هاي مختلف، نوعي «بزرگ تر بودن» را در زندان براي مرحوم طالقاني قائلند و به رغم تفاوت مشرب، به ايشان احترام مي گذارند. حتي گفته مي شود كه مأموران رژيم هم به ايشان احترام مي گذاشتند. در مورد شيوه تعامل ايشان با طيف هاي مختلف فكري، سياسي و اجتماعي چه خاطراتي داريد؟
تعاملي هم كه ايشان با گروه هاي مختلف داشتند، مرز داشت آقاي طالقاني بسيار انسان متدين و حتي مي توانم بگويم متعصبي بود. يك كسي در زندان بود كه توده اي نبود، اما افكار چپ داشت. آقاي طالقاني اجازه داده بودند كه او با ما همسفره باشد. او پيش كسي اظهاري كرده بود كه كفر آميز بود. آقاي طالقاني عصباني شد و گفت، «اين ديگر نبايد سر سفره ما بنشيند.» آدمي نبود كه مجامله كار باشد يا از دينش به خاطر سياست يا خوشامد كسي مايه بگذارد. وقتي موردش پيش مي آمد، با كمال صراحت و بدون توجه به اينكه هر كه بدش مي آمد يا خوشش مي آمد، مي گفت كه برود رد كار خودش. به خوشامد و بدآمد كسي ابداً كاري نداشت. اما در ارتباط با مسئولين زندان، مسئولين زندان هم خوشبختانه مريد آيت الله طالقاني بودند. نمونه اش سرهنگ كوهرنگي بود كه الان هم به منزل ما مي آيد و ما به منزلش مي رويم و بعد از انقلاب معاون شهرباني كل كشور شد، مدتي هم در دائره المعارف ما، معاون مالي آقاي بجنوردي بود، الان هم با ايشان رابطه زياد داريم. ايشان در تمام اعياد و حتي روزهاي ديگر به دستبوسي آقا مي آمد و با احترام رفتار مي كرد. ساير رؤساي زندان، از جمله تيموري و ديگران هم به آقاي طالقاني و به ما و به بچه هاي حزب ملل اسلامي علاقه داشتند. خاطره اي در اين مورد به يادم آمد. يكي از بچه هاي ما مي گفت كه من رفته بودم مرخصي. يك حبه ترياك به من داده بودند كه براي درمان درد مادرم يا كس ديگري ببرم. اين توي جيب من بود و من يادم رفت و همين طوري آمدم زندان. اگر آدم رذل نانجيبي رئيس زندان بود، كلي گرفتاري پيدا مي كردم. تيموري رئيس زندان قصر مرا خواست و گفت، «مي دانم اشتباه كردي. اين بار گذشت مي كنم، اما مراقب باش كه دفعات بعد اشتباه نكني.» آدمي كه رئيس زندان است، اين قدر چشمپوشي كند. علت پيروزي انقلاب ما همين نكته است. ما در داخل نظام شاهنشاهي، در ارتش، در شهرباني و در بدنه آن، آدم هاي معتقد و مسلمان داشتيم و لذا نظام از درون پاشيد و سقوط كرد. تعامل آقاي طالقاني با رؤساي زندان تعامل مثبت بود. بعد از قضيه گروه جزني كه فشار فوق العاده زياد شد و ريختند كتاب ها را گرفتند، درها را شكستند، لباس ها را گرفتند، ميز و صندلي ها را گرفتند، در عين حال به زندان شماره 4، به احترام آقاي طالقاني آن قدرها كاري نداشتند. منظورم اين است كه احترام آقاي طالقاني در همه جا محفوظ بود.
شما در مقطع سال هاي 44 و 46 با ايشان در زندان بوديد. آيا از آزادي سال 46 ايشان خاطره اي داريد؟
بعد از سال 42 عده زيادي از روحانيون به زندان آمدند، ولي بعد از سال 42 به تدريج كم شدند و عملا در انتهاي كار آقا ماندند و من و ايشان كه آزاد شدند، ما تنها شديم.
تا كي ؟
تا سال 54، يعني ده سال. در سال 54 كه آزاد شدم تا وقتي كه ايشان را گرفتند خاطرات زيادي دارم. شبي كه آزاد شدم،ما رفتيم منزل دامادمان آقاي قريشي. اولين كسي كه به ديدنم آمد، آقاي باهنر بود كه همشهري ما هم بود و دو ساعتي از اوضاع بيرون زندان برايم تعريف كرد. ما قبل از زندان با آيت الله خامنه اي رفيق بوديم. آقاي باهنر آن روز يك فصل مشبعي از مبارزات ايشان را براي من نقل كرد. آشيخ فضل الله محلاتي آمد و گفت، «مي خواهم شما در جاي خوبي ببرم.» مادر بيچاره ما گفت، «بعد از ده سال كه آزاد شده، دوباره اين را مي بري و كار دست ما مي دهي. من نمي گذارم.» گفت، «من قول مي دهم كه او را سالم برگردانم.» ما را برد منزل آقاي امام جماراني در همين جايي كه امام مدت ها بودند و پيش از امام، ما خودمان وقتي تازه با خانم ازدواج كرده بوديم؛ در ماه رمضاني بعد از آزادي و پيش از تبعيد ساكن بوديم. وارد منزل آقاي جماراني شدم و ديدم آقاي طالقاني و آشيخ احمد مولايي، آسيد حسين امام، برادر امام جماراني و چند نفر ديگر نشسته اند.
شبي بسيار به يادماندني بود. اولين بار بعد از زندان بود كه آقاي طالقاني را مي ديدم. بسيار مسرور و بشاش بود. آقاي طالقاني اساساً آدم بسيار خوش مجلسي بود. مجلسش بسيار شيرين و گرم بود. آدم هرگز از مصاحبتش خسته نمي شد. چند نفر بودند و هستند كه خوش مجلس بودند. نكته اي را بگويم شايد تعجب كنيد. مرحوم نواب از نرم ترين و خوشخوترين كساني بود كه در مجلسي مي نشست. آدم تصورش را هم نمي كند آدمي كه آن جور در مقابل عوامل رژيم مي ايستاد، آن قدر لطيف، مهربان و متواضع بوده باشد. مصداق كامل «اشد علي الكفار و رحماء بيهنم »(2) بود. بي ادعا بود و نرمخو و خوش سخن. يادم هست با آقاي محمدرضا صالحي رفتيم آنجا و نواب نيم ساعت، سه ربعي صحبت كرد. آقاي صالحي گفت، «براي ما به اندازه چهار پنج منبر حسابي مطلب درآمد.» در اينگونه مجالس، موعظه هم مي كرد و درباره سياست مطلقاً حرف نمي زد. از اخلاقيات مي گفت. مجلسش كلا سياسي نبود.
بعد از سال 54 كه در اثر اعترافات وحيد افراخته، بار ديگر آقاي طالقاني را گرفتند، به ديدنشان مي رفتيد؟
خير. در اوين به كسي جز اعضاي خانواده اجازه نمي دادند به ديدن زنداني ها بروند. بعد هم كه فوت حاج آقا مصطفي پيش آمد و ما تبعيد شديم.
پي نوشت:
1.tolerance
2. آيه 29 / سوره حجرات، « محمد رسول الله و الذين معه اشدا علي الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيميهم في وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم في التوريه و مثلهم في الانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوي علي سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعدالله الذين امنوا و عملو الصالحات مهم مغفره واجرا عظيما»؛« محمد(ص) فرستاده خداوند است و يارانش بر كافران سختگير و بر هميكيشان خويش بسيار مهربانند، غالبا آنان را در حال ركوع و سجود بيني كه افزوني فضل و بخشايش خداوند طلبند و بر رخسارشان از اثر سجده علامتي هويدا است. اين وصف آنان در كتاب تورات و توصيفشان در كتاب انجيل است كه مثل حالشان به دانه هايي ماند كه چون سر از خاك برآرد ناتوان باشد، سپس ستبر گردد و بر ساق خويش محكم بايستد كه برزگران را به شگفت آورد. اين گونه ياران پيامبر به نيرومندي رسند تا كافران را به خشم آرند. خداوند به مومنان و آنان كه كردار شايسته كردند وعده دادند كه گناهشان را ببخشد و پاداشي بزرگ عطا فرمايد».
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22