بازانديشي نهضت پانزده خرداد در پرتو تاريخ تحولات سياسي ـ اجتماعي دوران معاصر ايران (4)
دکتر نامدار: يا در يک سخنراني مي گويد سلطنت ضد عقل است.
دکتر روحاني: آن پيام امام يادم نمي رود که درآن گفت اصولاً اسلام با اساس شاهنشاهي مخالف است، هر کس سيره رسول اکرم را در وضع حکومت ملاحظه کند مي بيند اسلام آمده است کاخ هاي ظلم شاهنشاهي را سرنگون کند، شاهنشاهي از ننگين ترين و مبتذل ترين مظاهر ارتجاع است، هيچ چيز بدتر از شاه بازي نيست.(امام روي اين جمله آخر خط کشيد).
دکتر نامدار: اين منتشر شده است؟
دکتر روحاني: عين دستخط ايشان در جلد دوم کتاب نهضت امام آورده شده است. اين مسئله مفصل است جاي بحثش اينجا نيست.
دکتر نامدار: اين کدام اعلاميه است؟
دکتر روحاني: اعلاميه اي که در سال 1349 براي حجاج بيت الله الحرام فرستادند.
دکتر نامدار: جناب آقاي حقاني! حضرتعالي نظري نداريد؟
دکتر حقاني: به نکات اصلي اشاره کردند. امام با سلطنت مخالف بود، با نظام سلطاني به قول شما مخالف بود، فکر نمي کنم در علماي بزرگ ما هم چنين چيزي وجود داشته باشد که عالمي نظام سلطنتي را شرعي بداند. شيعه اساساً حکومت غيرمعصوم را غاصب مي داند امام در کشف اسرار انواع و اقسام حرکت ها را تحليل مي کند و نهايتاً مي گويند محبوب ترين حکومت از نظر ما حکومتي است که يک فقيه در رأس آن قرار داشته باشد و بعد هم خوب همين نظريه بسط و گسترش پيدا مي کند و بر اساس همان، نظام اسلامي تأسيس مي شود. يک نکته در مديريت امام در پيشبرد اهداف نهضت وجود دارد که به نظر مي رسد ايشان به نوعي سعي دارد بدنه اجتماعي و برخي از نخبگان به ويژه نخبگان ديني را با خود همراه کند. ما در شرايطي قرار داشتيم که به هر دليلي پذيرفته شده بود که مثلاً نظام سلطنتي مي تواند ايران را حفظ کند، مي تواند از نفوذ کمونيسم در ايران جلوگيري کند و حالا بعضي از تظاهراتي که پهلوي ها داشتند شايد بعضي را به اين اشتباه انداخته بود که اينها با دين کار ندارند. شما مسير مبارزه و مبارزان را مي خواهيد از اين منزل که حضور دارند وارد يک منزلي کنيد که اساساً سلطنت را نفي کنند و به سمت نظام سازي و تثبيت نظام خوب بروند. اين به نظرم مديريت مي خواهد. شما نمي توانيد همين طوري وارد اين صحنه بشويد و توقع داشته باشيد که جامعه و نخبگان با شما همراهي بکنند. ببينيد حضرت امام در بحث انجمن هاي ايالتي و ولايتي در آنجا اتفاقاً سعي دارد حساب شاه را از نوسازي جدا کند.
دکتر نامدار: خود سلطنت نمي خواهد اين اتفاق بيفتد.
دکتر حقاني: بله؛ يعني مي خواهد جدا کند. اين بدان معني نيست که امام سلطنت را قبول دارد. اگر عبارت نامه امام به شاه را نگاه کنيد مي بينيد که امام در آن مقطع عبارت محترمانه اي به کار برده است ولي باز ما نمي توانيم نتيجه بگيريم که امام ابتدا سلطنت را قبول داشت بعداً ديد که اينها به هيچ صراطي مستقيم نيستند و به سمت اين رفت. امام اساساً سلطنت را از لحاظ نظري قبول نداشت اما از اين جهت که بتواند جامعه و نخبگان را طوري مديريت بکند که دچار يک نوع شکاف نشود، آمد و تمام آن شرايطي را که مي بايد در نظر بگيرد در نظر گرفت. مثلاً آمد حساب اسدالله علم را از شاه جدا کرد، مي داند که شاه پشت ماجراست ولي مي خواهد بگويد که آقاي شاه شما خودت را وارد اين مسائل نکن. مي خواهد حتي اگر ممکن است به دست خود رژيم پهلوي جلوي اين روند فروپاشي اسلام و ايران يا به قول حاج آقا به ذلت نشاندن ايران را بگيرد، امام مي داند که اين رژيم، رژيمي نيست که به اين حرف ها گوش بکند؛ اين رژيم، رژيمي نيست که بخواهد در راستاي مصالح مردم ايران حرکت کند؛ ما ديديم حضرت امام در بحث انجمن هاي ايالتي و ولايتي با همين حربه توانست پيروز بشود و اين مراحل را طي کند اما در مرحله بعد ديديم که شاه خودش آمد جلو، مأموريتي بوده که امريکا به او داده بود که مي بايست انجام مي داد، به قول خودش در يکي از اين گفت و گوها حيات و مماتش در گرو انجام اين اقدامات بود. از اينجا ديگر صحبت هاي قاطع و انقلابي امام را داريم که در تاريخ ايران واقعاً کسي چنين برخوردي با سلطنت و با شاه نکرده بود. مخصوصاً آن سخنراني 13 آبان يا سخنراني 15 خرداد که مي گويند به عنوان برترين سخنراني قرن معرفي مي شود. آن عبارت ها، هم در 13 آبان و هم در 15 خرداد واقعاً عبارت هاي کوبنده و شکننده اي است. به نظر من امام مي خواست مسير را طبيعي مديريت کند و با مديريت عالي خود توانست مبارزه را از نصيحت شاه به سمت فروپاشي ببرد.
دکتر نامدار: بسيار خوب، کمي از اين فضا خارج شويم؛ درباره قيام 15 خرداد مباحث، خيلي زياد است. شايد اگر ده ها جلسه هم بگذاريم و پيرامون اين قضايا صحبت کنيم باز هم کم باشد. واقعاً بعضي از نقاط براي تاريخ معاصر ما و براي ملت ما هنوز تاريک است. هنوز خيلي از چيزهايش روشن نشده است. شايد هم سندهايي باشد که منتشر نشده باشد. خاطراتي در دل خيلي از کساني که در واقعه بودند و واقعه را ديدند وجود دارد که هنوز بيان نشده است. اين هم نقاط ضعفي است که ما در تاريخ نگاري خودمان داريم. يکي از سؤال هايي که در اغلب نوشته ها به نوعي به آن مي پردازند و مخصوصاً جريان هاي سکولار و آنهايي که اصولاً حضور دين در صحنه اجتماعي را قبول ندارند، براي اينکه شاهدي براي ادعاهاي خودشان بياورند اين را خيلي تبليغ مي کنند و در خاطرات بعضي از کساني که درحوزه انقلاب اسلامي هم داعيه حضور و رهبري دارند وجود دارد اين است که چگونه در دوراني که حوزه هيچ حرکت سياسي اي نداشت و عموماً سياسي نبود، امام چنين جنبشي در حوزه به راه انداخت؟ اينها ادعا مي کنند در دوراني که امام نهضت 15 خرداد را شروع کرد اصلاً حوزه، سياسي نبود و اصلاً حوزه دستي در سياست نداشت؛ سال ها بود که خودش را کنار کشيده بود. به هر حال از سال هاي 1300 ــ 1299 که حوزه علميه قم پايه گذاري شد تا دوران حضور مردم مرحوم آيت الله بروجردي، يعني حدود چهل سال، حوزه سعي مي کرد وارد سياست نشود و در آن دخالت نکند؛ سياست را امر کثيفي مي دانست. چگونه در چنين فضايي شخصيتي مثل حضرت امام از دل همين حوزه در مي آيد و سياست را جز تجلي احکام ديني نمي بيند؟ يعني اگر واقعاً اين فضايي که براي ما توصيف مي کنند فضاي غير سياسي است چطوري مي شود که در اين فضا شخصيتي مثل امام طلوع مي کند؟ اگر اين فضا سياسي است چرا ما واکنشي از ناحيه شخصيت هاي بزرگي مثل مرحوم آقاي حاج شيخ عبدالکريم يزدي يا مرحوم آيت الله بروجردي نمي بينيم؟ اگر غير سياسي است چطور از دل چنين تشکيلاتي چنين شخصيتي ظهور مي کند؟
دکتر روحاني: حقيقت اين است که قبل از اينکه حتي حوزه علميه قم تشکيل شود، شهر قم پايگاهي بوده است که جريان ها و شخصيت هاي سياسي براي پيشبرد اهداف مقدس خود در آنجا پناه مي گرفتند. وقتي رهبران مشروطه از تهران کوچ مي کنند، به قم مي روند، در آنجا درنگ مي کنند و از آنجا نهضت را پي مي گيرند و يا وقتي که مدرس «رحمت الله عليه» در جريان اولتيماتوم روس ها به قم مي رود در قم کميته دفاع ملي تشکيل مي دهد؛ يعني قم هميشه پايگاهي بوده است که مبارزان و رهبران مذهبي از آنجا استفاده مي کردند. سال 1299 که حوزه تشکيل مي شود ما مي بينيم که همزمان، يک سلسله جريانات سياسي خيلي تند با تشکيل حوزه علميه قم شکل مي گيرد. مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني، آيت الله نائيني، آيت الله صاحب جواهر، آيت الله خالصي و ...از نجف تبعيد مي شوند و مدتي در قم مي مانند. خوب اينها صاحب نظران سياسي بودند که با انگليس جنگيدند و مبارزه کردند. طبيعي است که ورود آنها به قم مي توانست تأثير گسترده اي در قم داشته باشد. زماني که حوزه به تازگي تشکيل شده بود، علمايي مثل آيت الله انگجي و آيت الله ميرزا صادق آقا تبريزي از تبريز به قم تبعيد مي شوند. آيت الله انگجي بعداً برمي گردد ولي آيت الله ميرزا صادق آقا تبريزي تا آخر عمرش در قم مي ماند. خوب معلوم است که اين مبارزان برجسته تأثير بسزايي در آنجا داشتند. هجرت حاج آقا نورالله اصفهاني به قم و داستان قيام قم واقعه ديگري است که در تاريخ ايران اهميت حوزه را در سياست نشان مي دهد. جالب است که بيشتر کساني را که سابقه مبارزه داشتند به قم تبعيد مي کنند. علماي تبريز را به قم تبعيد مي کنند يا آيت الله شيخ محمد حسين برازجاني که حکم جهاد را عليه انگليسي ها در برازجان مي دهد و از ياران رئيسعلي دلواري است به تهران تبعيد مي کنند و ايشان در قم از دنيا رحلت مي کند اين از اشتباهات رژيم رضاخاني بوده است که با اين تبعيدها حوزه قم را به کانون سياست بدل کرده است يا حرکت شيخ محمد تقي بافقي در قم که کلاً معلوم است که چه موجي مي تواند ايجاد کند و چه تأثيري مي تواند داشته باشد؛ شخصيتي مثل محمدتقي خوانساري را که با انگليس مي جنگد دستگير مي کنند و در هند مدتي زنداني مي کنند که امام مي گويد وقتي خدمت ايشان درس مي خوانديم آيت الله محمد تقي خوانساري مي گفت که انگليسي ها درباره ما به سربازان هندي گفته بودند که اينها آدم خوارند اگر غل از دست و پاي اينها باز کنيد شما را مي خورند؛ اين طوري آنها را از ما مي ترساندند. حساب کنيد سيد محمد تقي خوانساري با آن سوابق و با آن مبارزه در قم مي ماند و تدريس مي کند. معلوم است که ايشان بر روي شاگردانش از جمله امام چه تأثير عميقي مي توانست داشته باشد. از آن مهم تر آمدن آيت الله شاه آبادي به قم از سال 1307 شمسي است. حاج شيخ عبدالکريم از او دعوت مي کنند و او به قم مي آيد و در آنجا تدريس را شروع مي کند که امام يکي از شاگردان ايشان بودند. بعد سياسي اين مرد بزرگ متأسفانه تحت الشعاع بعد عرفاني ايشان قرار گرفته و شناخته نشده است که ايشان چقدر عميق فکر مي کرد. آن زماني که بسياري از روحانيان ما تحت تأثير عوام فريبي و رياکاري هاي رضاخان بودند و زماني که او گل به سر مي ماليد و با پاي برهنه تا حضرت عبدالعظيم مي رفت و شمع در دست مي گرفت و اين کارهايش براي برخي گيرايي و جاذبه داشت، آيت الله شاه آبادي نسبت به او شناخت داشت و خطر او را به علما هشدار مي داد. جمله اي از مرحوم شاه آبادي باقي است که مي گويد «ما وارث ديني هستيم که از زمان رسول اکرم تاکنون گذشته از شهادت ائمه اطهار عليهم السلام و اصحاب و يارانشان هزاران شهيد از علماي بزرگ در صحنه داشته که در به ثمر رساندن آن نقش مهمي داشته و اکنون ما هستيم که ثمره فداکاري و جان نثاري در اختيار داريم و اينک مي بينيم که اين امانت الهي در معرض دستبرد و نابودي از ناحيه اين حکومت جبار است». ايشان همچنين مي گويد «اغلب احکام واقعه چون روزه، نماز، زکات، حج و جهاد مشتمل بر سياست است»؛ همه اينها در حوزه از لحاظ سياسي تأثيري عميق داشته اند و حوزه قم را از بدو تأسيس به کانوني سياسي تبديل کرده اند. از همه مهم تر اينکه بعد از سقوط رضاخان پاتوق و پايگاه فداييان اسلام در قم بود و مبارزاتشان از قم شروع شد. من در آن زمان نبودم اما وقتي در سال 1340 وارد حوزه علميه قم شدم واقعاً تا آن زمان نه اسم نواب را شنيده بودم و نه آثاري از آنها ديده بودم و نه خبري داشتم ولي وقتي وارد حوزه شدم ديدم حوزه کاملاً متأثر از انديشه هاي نواب صفوي است، صحبت هاي زيادي در محافل مختلف روحاني از آنها مي شد. در سالگرد شهادت نواب، طلبه ها در مدرسه فيضيه مجلس بزرگداشت مي گرفتند. کساني که دوران نواب و فداييان اسلام را درک کرده بودند منبر مي رفتند و در رابطه با نواب حرف مي زدند. حوزه کاملاً از انديشه هاي اينها متأثر بود و خود آيت الله کاشاني نيز در فضاي قم تأثير عميقي داشت. طلاب قم بعد از شهريور 20 با جريان حزب توده و کمونيست ها مبارزه کردند و تظاهراتي عليه سيد علي اکبر برقعي در قم به راه انداختند که منجر به تيراندازي و درگيري شد و عده اي از طلبه ها مجروح و يا شهيد شدند...امام در اين قضيه از طرف آيت الله بروجردي به صحنه مي آيد و مسائل را پيگيري مي کند. مبارزات طلاب براي جلوگيري از دفن رضاخان در قم خيلي مهم بوده است. وقتي رضاخان را از خارج مي آورند و مي خواهند در قم دفن کنند طلاب شلوغ مي کنند و اجازه نمي دهند که او را در قم دفن کنند و مقامات دولتي ناچار مي شوند جسد رضاخان را به تهران ببرند؛ اينها کاملاً نشان مي دهد که حوزه قم برخلاف نظر خيلي ها با تمام ظرفيتش از آغاز تأسيسش کاملاً با سياست توأم بود.
در سال 1336 هـ ش، شخصي به نام سرهنگ قلقسه به قم مي رود. من اسنادش را در چاپ پانزدهم يا شانزدهم جلد اول کتاب نهضت آورده ام. اصلاً مشخص نيست که او از کجا مأموريت دارد. فقط گزارش مي دهد که من دو ماهي در قم بودم با لباس شخصي، کفش پاشنه خوابيده و با پيراهن يقه آخوندي. روزها در بيت علما و در مدارس حضور پيدا مي کردم و شب ها در قهوه خانه ها پرسه مي زدم. او ارزيابي خيلي عميقي درباره موقعيت آقاي بروجردي و محبوبيتش در ميان مردم، نقش ايشان در انسجام حوزه قم و اينکه بعد از او چه کساني احتمال جانشيني او را دارند انجام داده بود. او ذکر مي کند که اولين کسي که بعد از فوت آقاي بروجردي ممکن است جانشين ايشان بشود حاج آقا روح الله خميني است که 500 شاگرد دارد، دومين نفر آيت الله گلپايگاني است که 300 شاگرد دارد، سومين نفر سيد کاظم شريعتمداري است که 200 شاگرد دارد و چهارمين نفر آيت الله نجفي است که 100 شاگرد دارد. نکته اينجاست که او مي گويد طلاب حوزه علميه قم متأسفانه به علت تأثيرپذيري از حوزه به شدت ضد نظام هستند و در ماه هاي محرم، صفر و ماه مبارک رمضان که در اطراف و اکناف کشور پراکنده مي شوند اين انديشه ها را که از حوزه علميه گرفته اند در سراسر کشور منتشر مي کنند و گسترش مي دهند و اين خطرناک است؛ او پيشنهاد مي دهد که دولت در تهران مدرسه اي بنا کند و طلابي را تربيت کند که طرفدار نظام باشند و بتوانند جاي طلاب قم را در ايام عزاداري و سوگواري بگيرند؛ اين اتفاق واقعاً نشان مي دهد که جريان حوزه يک جريان کاملاً سياسي بوده است. کتاب هايي مانند تنبيه الامه و تنزيه المله آيت الله نائيني در حوزه مطرح بوده، کتاب رساله انصافيه نوشته ملا عبدالرسول کاشاني که تفکيک قواي سه گانه را مطرح مي کند و کتاب کشف اسرار حضرت امام از کتاب هايي بودند که در حوزه گسترش داشتند و طلاب علوم اسلامي را به سياست روز به درستي آشنا مي کرده و آنان را سياسي بار مي آورده است. منتها در خصوص اينکه در چنين شرايطي آقاي بروجردي و يا مرحوم شيخ عبدالکريم حائري وارد مبارزه نشدند نکته اي که وجود دارد اين است که دو نهضت گذشته (يکي جريان مشروطه و ديگري جريان ملي شدن صنعت نفت) تأثير بسيار تلخي بر حوزه گذاشته بود. بزرگ ترين حرفي که درحوزه هاي علميه در ميان علما و مراجع مطرح بود اين بود که ما هر کاري بکنيم آلت دست قرار مي گيريم و آنها برد مي کنند؛ معنايش اين نبود که آنها از سياست گريزان بودند، سياست را قبول نداشتند يا دين را از سياست جدا مي دانستند بلکه حرف آنها اين بود که اگر ما بخواهيم در جريان مبارزه وارد بشويم دشمن برد مي کند و ما را آلت دست قرار مي دهد. من خودم واقعاً مرهون انديشه هاي نواب هستم. قبلاً اشاره کردم که نه نواب را ديده بودم نه از سوابق او اطلاعي داشتم. وقتي وارد حوزه علميه قم شدم يک هم مباحثه داشتم به نام آقاي نورالله طباطبايي نژاد که خدا رحمتشان کند. ايشان همراه 72 نفر در دفتر حزب جمهوري شهيد شد. مقدمات را با ايشان شروع کردم و تا سطح را با هم مباحثه مي کرديم. او هم سن و سال من بود و نواب را نديده بود منتها برادران بزرگترش براي او تعريف کرده بودند و او براي من تعريف کرد و من را از اين رو به آن رو کرد و در من يک تحول عجيبي به وجود آورد. هميشه در فکر اين بودم که نواب چه کسي بوده؟ کتاب هايش را خواندم، اعلاميه هايش را خواندم، حتي نحوه عمامه گذاشتن او براي من جذاب بود و در من تأثير داشت. اولين بار که در سال 1341 دستگير شدم رئيس شهرباني سرهنگ پرتو بود. عده اي آمدند که براي آزادي من واسطه شوند. سرهنگ پرتو به من اشاره کرد و به حاج آقا مهدي حائري تهراني «رحمت الله عليه» گفت که وقتي من ايشان را ديدم، ياد نواب افتادم. نحوه عمامه بستن و خلاصه روحيه من شبيه ايشان بود. منظور اين است که من تحت تأثير قرار گرفته بودم. آن موقع جو اين طوري بود، علما حرفشان اين بود که ما در مبارزه تجربه نداريم و دشمن در اين زمينه کاملاً مسلط است؛ مار خورده و افعي شده. آنها سوء استفاده مي کنند و ما ضرر مي کنيم. آقاي بروجردي گاهي با امام بحث داشتند و همين مسائل را مطرح مي کردند که سرنگوني شاه کاري ندارد اما بعدش ما مي توانيم حکومت را به گونه اي نگه داريم که شيرازه کشور از هم نپاشد؟ اين مسئله اي بود که برايشان کاملاً مهم بود. در نجف هم وقتي حزب بعث به قدرت رسيد عليه آيت الله حکيم به شدت جوسازي کردند و پسرش را متهم به جاسوسي کردند. امام در ملاقاتي که با آقاي حکيم در کوفه داشت به ايشان هم پيشنهاد داد که شما مبارزه عميقي را عليه اينها شروع کنيد. مرحوم حکيم به ايشان گفته بودند که اين مشکلي نيست. اما بعدش چه؟ اگر ما خداي نخواسته نتوانيم کشور را حفظ کنيم و شيرازه کشور از هم بپاشد چه چيزي پيش مي آيد؟ جواب خدا را چه کسي مي دهد؟ خلاصه اين دغدغه اي بود که اينها داشتند وگرنه هيچ کدام از اينها دين را از سياست جدا نمي دانستند يا اين طور نبود که با سياست کار نداشته باشند. علاوه بر اين، اين نکته را بايد در نظر گرفت که آقاي حاج شيخ عبدالکريم حائري با تأسيس حوزه قم بزرگ ترين ضربه را به استعمار انگليس، که مي خواست به نقشه ديرينه اش جامه عمل بپوشاند و اسلام و روحانيت را از ميان ببرد، وارد کرد. تأسيس حوزه قم همزمان با کودتاي رضاخاني بهترين رويارويي با توطئه اسلام ستيزي و روحانيت زدايي استعمار انگليس بود و حفظ آن از اهميت ويژه اي برخوردار بود که آيت الله حائري آن را به درستي انجام داد و نيز آن روزي که آقاي بروجردي وارد حوزه علميه قم شدند با حوزه اي مواجه بودند که تقريباً در مرحله فروپاشي بود. رضاخان با ضربه هايي که زده بود واقعاً حوزه را در مرحله زوال قرار داده بود و بزرگ ترين رسالتي که آقاي بروجردي به پايان بردند اين بود که از اين حوزه تضعيف شده پايگاهي درست کنند که امام با استفاده از آن پايگاه توانست چنين نهضتي را جلو ببرد. اگر آن حوزه نبود، اگر چنين پايگاه عظيم علمي اي وجود نداشت شايد چنين زمينه اي براي امام فراهم نمي شد. آقاي بروجردي بزرگ ترين خدمت را کردند و حرفشان همين بود که ما بايد اول حوزه را تقويت کنيم، حوزه را آماده سازيم و انصافاً هم در اين زمينه موفق بودند.
منبع: نشريه 15 خرداد شماره 23