همگام با نهضت امام؛ از پانزده خرداد تا انقلاب اسلامي (1)

اين حقيقت دارد که روايت هاي تاريخي، توصيف کننده روابط علي بسياري از رخدادهايي است که در تحولات هر جامعه تأثيرات بنيادي دارد ولي ممکن است مورخ به هر دليلي در ثبت و ضبط وقايع از آن غفلت کند و اين غفلت، نسل هاي آينده را از آگاهي يافتن از بعضي رخدادها محروم سازد. تاريخ ايران حداقل در دوران معاصر از چنين نقصاني رنج مي برد
پنجشنبه، 13 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همگام با نهضت امام؛ از پانزده خرداد تا انقلاب اسلامي (1)

همگام با نهضت امام؛ از پانزده خرداد تا انقلاب اسلامي (1)
همگام با نهضت امام؛ از پانزده خرداد تا انقلاب اسلامي (1)


 






 

گفت و گو با محمد کيارشي رايزن فرهنگي ايران در وين
 

اشاره
 

اين حقيقت دارد که روايت هاي تاريخي، توصيف کننده روابط علي بسياري از رخدادهايي است که در تحولات هر جامعه تأثيرات بنيادي دارد ولي ممکن است مورخ به هر دليلي در ثبت و ضبط وقايع از آن غفلت کند و اين غفلت، نسل هاي آينده را از آگاهي يافتن از بعضي رخدادها محروم سازد. تاريخ ايران حداقل در دوران معاصر از چنين نقصاني رنج مي برد و بسياري از روابط علي رخدادها به انگيزه هاي متفاوت، يا در سينه راويان آن مکتوم مانده است و يا به طور کلي روايت تاريخي به حساب نمي آيد. اگر گفته شود که بخش قابل توجهي از تاريخ دوران معاصر ايران هنوز به نگارش درنيامده است به خطا نرفته ايم. بازخواني اين روايت ها از سينه راويان آنها و در کنار هم قرار دادن آنها براي فهم دقيق تاريخ، بخشي از تلاش هاي ميمون و مبارک مورخان دردمند و حقيقت جو در فهم تاريخ است.
در راستاي اين هدف مقدس، بنياد تاريخي پژوهي ايران معاصر بخشي از وظايف خود را روي شناسايي راويان روايت هاي ناگفته و نانوشته متمرکز ساخته و تلاش مي کند با فراهم ساختن زمينه هاي لازم، اين روايت ها را مکتوب کند و در اختيار محققان قرار دهد. در جهت اين اهداف، تاکنون گفت و گوهاي چندي با تعدادي از مبارزان دوران معاصر صورت پذيرفته است که بخشي از گفت و گوهاي انجام شده با آقاي محمد کيارشي، يکي از مبارزان تاريخ معاصر ايران در حوزه انقلاب اسلامي، در اختيار خوانندگان قرار مي گيرد. روايت هاي آقاي کيارشي در نوع خود جالب و راهگشاست و بي ترديد قسمتي از ناگفته هاي نهضت امام خميني (س) و فعاليت هاي جريان هاي سياسي داخل و خارج از کشور را روشن مي کند. اين گفت و گو توسط آقاي دکتر سيد حميد روحاني در تاريخ دوم فروردين 1389 در شهر وين انجام پذيرفته است. آقاي کيارشي در حال حاضر رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در وين مي باشد. با تشکر از ايشان که وقت خود را در اختيار بنياد تاريخ پژوهي ايران معاصر قرار دادند و حاضر شدند بخشي از خاطراتشان انتشار يابد و با تشکر از آقاي دکتر روحاني که زحمت انجام اين گفت و گو را متقبل شدند، توجه خوانندگان را به اين گفت و گو جلب مي نماييم.
***
ــ جناب آقاي کيارشي! از اينکه اظهار لطف کرديد و در اين گفت و گو شرکت فرموديد سپاسگزاريم. براي شروع خواهش مي کنم مختصري از زندگينامه خود را براي آشنايي خوانندگان با جنابعالي بيان فرماييد.
•بسم الله الرحمن الرحيم. من محمد کيارشي هستم. در 1321/10/9 به دنيا آمدم. در شناسنامه من نوشته شده است که در ايران متولد شده ام ولي خانواده ام مي گويند که در کاظمين عراق متولد شده ام. نام پدرم عبدالوهاب و نام مادرم بتول است. بزرگ شده خوزستان هستم و بيشتر در اهواز و آبادان زندگي کرده ام و بعد از پايان تحصيلات دبيرستان براي ادامه تحصيل به خارج از کشور آمدم. من در سن 9 يا 10 سالگي پدرم را از دست دادم و بعد از آن مادرم ما را با سختي بزرگ کرد و پسرعمويم که شوهر خواهر بزرگ من هم بود لطف کرد و من را براي ادامه تحصيل به آلمان اعزام کرد. پس از رفتن به آلمان، يک سال در شهر هامبورگ بودم در آنجا هم کار مي کردم و هم زبان مي خواندم و بعد از شهر آخن آلمان برايم پذيرش آمد و به آنجا رفتم و در رشته شيمي تحصيل کردم و ليسانسم را گرفتم.
ــ چه کارهايي مي کرديد؟
•آن موقع اسکلتي از مرکز اسلامي هامبورگ ساخته شده بود. مرحوم حجت الاسلام محققي به دستور آيت الله العظمي بروجردي پايه اين مرکز را درآنجا ريختند. در آن زماني که من وارد هامبورگ شدم ايشان به ايران تشريف برده بودند که يک مقدار پول تهيه بکنند و اين مسجد را بسازند. مسجد هم با مشکلات زيادي ساخته شد و با مخالفت هاي زيادي رو به رو شد؛ مخصوصاً با مخالفت کليسا ولي در يکي از بهترين مکان هاي هامبورگ ساخته شد. هنگامي که ايشان به ايران تشريف برده بودند که پول تهيه کنند و برگردند و مسجد را بسازند متأسفانه به رحمت خدا رفتند و بعد از ايشان آقاي بهشتي تشريف آوردند. من در حدود 6 ــ 5 ماهي بود که به هامبورگ وارد شده بودم که مرحوم بهشتي وارد اين شهر شدند و من در همان روزهاي اول خدمت ايشان رسيدم و افتخار اين را داشتم که در خدمتشان باشم و ايشان زمام مرکز را به دست گرفتند. قبل از اينکه ايشان تشريف بياورند ما هفته اي يک بار شب هاي جمعه جلسه قرآن داشتيم و در حدود 8 ــ 7 نفر و حداکثر 15 نفر در اين جلسات شرکت مي کردند؛ دور هم جمع مي شديم و هر کسي چند آيه از سوره هاي قرآن مي خواند و بعد از آن، نماز جماعت مي خوانديم و جلسه تمام مي شد. در آن زمان بر سر اينکه جلسه در منزل چه کسي برگزار شود اختلاف وجود داشت و چنين اختلافاتي زياد خوشايند نبود. در همين جلسات کوچکي که مخفيانه برگزار مي شد چنين مسائلي وجود داشت تا اينکه آقاي بهشتي تشريف آوردند و محلي را اجاره کردند و اين جلسات 8 ــ 7 نفره به جلسات 400 ــ 300 نفره تبديل شد و ديگر در منزل آقاي بهشتي جاي سوزن انداختن نبود. ايشان در همان روزهاي اول ما را به دو دسته تقسيم کرد و مي گفت يک دسته بايد ثابت بکند که خدايي وجود ندارد و هر استدلالي هم که مي تواند بياورد و يک دسته هم بايد با استدلال ثابت بکند که خدا وجود دارد. اين جلسات رونق بسيار خاصي گرفته بود و همان طور که عرض کردم جداً جاي سوزن انداختن نبود به طوري که حدود 6 ماه بعد از آمدن ايشان اين جلسات عظمت خاصي پيدا کرده بود و وقتي که من مي خواستم از ايشان خداحافظي بکنم (براي اينکه برايم از شهر آخن پذيرش آمده بود که بروم آنجا تحصيل بکنم) مجبور بودم وسط جلسه بروم و خداحافظي بکنم تا بتوانم به قطار برسم. خودم را به سختي از بين جمعيتي که در آنجا نشسته بودند به آقاي بهشتي رساندم و از ايشان خداحافظي کردم. در آن زمان که من وارد اروپا شدم انجمن اسلامي وجود نداشت. يک انجمن بيشتر وجود نداشت و آن هم کنفدراسيون دانشجويان ايراني بود. هر کس که وارد کنفدراسيون مي شد به يکي از شاخه هاي کمونيستي و سوسياليستي و امثالهم گرايش پيدا مي کرد به همين دليل بعد از مدتي ديدم که در اين انجمن جاي من نيست. دانشجويان عربي که در شهر آخن بودند روزهاي جمعه در اتاقي که در حدود 5 متر در 6 متر بود نماز جماعت مي خواندند. من هم به آنجا مي رفتم و نماز جماعت مي خواندم و در آنجا با يکي از ايراني ها آشنا شدم و بعد از او با ايراني هاي ديگر آشنا شدم. بعد از مدت کوتاهي همين خواهران و برادران عرب، مسجدي را در شهر آخن ساختند به نام مسجد بلال که تحت نظر شخصيتي بود که تازه از سوريه فرار کرده بود و به خارج از کشور آمده بود به نام آقاي حسام عطار. حسام عطار يکي از شخصيت هاي مسلمان و از حزب اخوان المسلمين بود و هست و هنوز هم در آنجا زندگي مي کند و اين حرکت را هم ايشان در آنجا به وجود آورد. ايشان در زمان حافظ اسد فرار کرده بود و به آنجا آمده بود. گويا خواهرش هم يکي از اعضاي کابينه حافظ اسد بود. انجمن ما در آنجا شروع به کار کرد. اول در منازل اعضا، انجمن را تشکيل مي داديم و انجمن ما کم و بيش مخفيانه بود براي اينکه در آن زمان مسائل اسلامي به اين نحو مطرح نبود؛ ما کتابي نداشتيم و از شخصيت هاي اسلامي اي که بعداً حضور پيدا کردند در آن زمان کسي حضور نداشت مثلاً شريعتي نبود و کساني که در ايران مبارزه مي کردند در واقع آن موقع همه شان کمونيست بودند. هنوز سازمان مجاهدين خلق اسلامي پايه ريزي نشده بود و هر چه بود متعلق به کمونيست ها و سوسياليست ها بود و کتاب علمي اي راجع به مسائل اسلامي وجود نداشت. يک کتاب تفسير نوين داشتيم که از آن زياد استفاده مي کرديم و يک مقدار هم سخنراني هاي مرحوم بازرگان بود که به صورت جزوه منتشر شده بود و ما آنها را تهيه مي کرديم و مي خوانديم. خودمان دور هم جمع مي شديم و مطالبي را مي فهميديم و درک مي کرديم. بعداً تصميم گرفتيم که از کنفدراسيون خارج شويم و انجمن هاي اسلامي را تشکيل دهيم.
ــ شما در کنفدراسيون فعاليت سياسي هم داشتيد؟
•بله. در کنفدراسيون فقط فعاليت سياسي داشتيم؛ البته در آن زمان هنوز تظاهرات عليه شاه و اين طور مسائل مطرح نبود. بيشتر فعاليت ها مربوط مي شد به مقاماتي که آورده مي شد و اخباري که از ايران راجع به مبارزات گروه هاي مارکسيستي و امثالهم مي رسيد. در درون کنفدراسيون هر کسي متعلق به يکي از شاخه هاي کمونيستي بود و هر کدام از آنها هر بار مقاله اي مي آورد که همه اش تقويت تفکر مارکسيستي ــ کمونيستي بود؛ مثلاً يک نفر مائوئيست بود، يک نفر استالينيست بود، يک نفر مارکسيست ــ لنينيست بود و هر گروهي براي خودش تشکل خاصي داشت.
ــ اعضاي حزب توده هم در کنفدراسيون حضور داشتند؟
•نخير؛ حزب توده حزب منفوري بود که در آن زمان در بين کمونيست ها حضور نداشت؛ اگر کسي مي فهميد که يک نفر توده اي است اين مطلب را مثل يک اهانت يا فحش مطرح مي کرد. ما هم بعد از مدتي ديديم که آنجا به درد ما نمي خورد و از آنجا خارج شديم و هفته اي يک بار جلسات را در منزل يکي از بچه ها برگزار مي کرديم و تصميم گرفتيم که انجمن ها را بيرون تشکيل دهيم؛ اين مسئله به سال هاي 1964، 1965 و 1966 مربوط مي شود.
ــ يعني سال هاي 1343، 1344 و 1345.
•بله.
ــ زماني که حضرت امام در ايران قيام کردند و قضيه 15 خرداد به وجود آمد دانشجويان ايراني در کنفدراسيون چه واکنشي نشان دادند؟
•من در ايران بودم. در آن زمان هنوز به خارج از کشور نيامده بودم.
ــ دانشجو بوديد؟
•خير؛ من بعد از اينکه ديپلم گرفتم همان پسرعمويم که من را به خارج از کشور فرستاد از من خواست که به گمرک آبادان يا به شرکت نفت بروم و استخدام شوم. بعد از اينکه نتوانستيم اين کارها را انجام بدهيم و چند سال گذشت او من را به تهران فرستاد و گفت اگر توانستي خودت تنهايي گذرنامه بگيري تو را به خارج از کشور مي فرستم. من به تهران رفتم و اين اولين سفري بود که به تنهايي انجام مي دادم. در حدود 7 ــ 6 ماه در تهران بودم و با مشکلات بسيار زيادي رو به رو شدم چون تهران را نمي شناختم و در آنجا در آن زمان بايد يک سرهنگ يا مقامي بالاتر از آن يا يک وکيل مجلس و يا يک قاضي دادگستري مرا ضمانت مي کرد تا بتوانم مجوز بگيرم و به من گذرنامه بدهند. من مدت هاي مديدي جلوي مجلس شوراي ملي مي رفتم تا با وکيل آبادان يا خرمشهر ديدار کنم و از آنها بخواهم که به من کمک بکنند اما موفق نشدم؛ تا اينکه بالاخره توانستم با وکيل اهواز تماس بگيرم و ايشان آقاي مرتضوي نام داشت که با خانواده ما آشنايي داشت. ايشان لطف کرد و يک ضمانت نامه براي من نوشت و من با آن ضمانت نامه توانستم به اداره گذرنامه بروم و گذرنامه بگيرم و از ايران خارج شوم. اين مسئله در حدود يک سال به طول انجاميد و من خيلي اذيت شدم.
منبع: نشريه 15 خرداد شماره 23



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.