مباني انسان شناختي اخلاق سکولار (3)

واژه هاي ليبراليسم و ليبرال(26) از واژه ي لاتين Liberteh مشتق شده اند. در زبان انگليسي Liberty به معناي آزادي است . البته در اين زبان، واژه ي Freedom نيز در همين معنا به کار مي رود؛ منتها برخي واژه ي اول را در آزادي مربوط به حوزه هاي اجتماعي و دومي را در حوزه هاي فلسفي و معادل با اختيار به کار برده اند.(27) به گفته ي
دوشنبه، 24 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مباني انسان شناختي اخلاق سکولار (3)

مباني انسان شناختي اخلاق سکولار (3)
مباني انسان شناختي اخلاق سکولار (3)


 

نويسنده: محمد سربخشي




 

ليبراليسم
 

واژه هاي ليبراليسم و ليبرال(26) از واژه ي لاتين Liberteh مشتق شده اند. در زبان انگليسي Liberty به معناي آزادي است . البته در اين زبان، واژه ي Freedom نيز در همين معنا به کار مي رود؛ منتها برخي واژه ي اول را در آزادي مربوط به حوزه هاي اجتماعي و دومي را در حوزه هاي فلسفي و معادل با اختيار به کار برده اند.(27) به گفته ي بسياري از نظريه پردازان و پژوهشگران اين حوزه، ارائه تعريفي واضح و روشن از ليبراليسم بسيار مشکل و تقريباً غير ممکن است؛ زيرا ليبراليسم را نبايد در قالب عبارت هايي مجرد و ثابت و همچون مجموعه ي تغييرناپذيري از ارزش هاي سياسي و اخلاقي مشاهده کرد؛ بلکه ليبراليسم حرکت تاريخي مشخصي از انديشه ها در دوران مدرن است و با جريان رنسانس ارتباط وثيقي دارد.
گرايش هاي ليبراليستي در اعصار کهن وجود داشته است، ولي شروع آزادي خواهي به معناي جديد را بايد از محدوده ي زماني شکل گيري رنسانس و پايان قرون وسطا به شمار آورد. در طول تاريخ پس از رنسانس، اين مفهوم دگرگوني هاي زيادي را از سر گذرانده و مراحل کلاسيک، ليبرال ــ دموکراسي و نئوليبراليسم را سپري کرده است.(28)
با مسامحه، مي توان مسامحي ليبراليسم را فلسفه ي افزايش آزادي فردي در جامعه، تا حد مقدور و ميسور تعريف کرد. به عبارت ديگر، ليبراليسم مجموعه اي از روش ها، نگرش ها، گرايش ها، سياست ها و ايدئولوژي هاست که عمده ترين هدف آنها فراهم آوردن «آزادي» هر چه بيشتر براي فرد مي باشد. از اين روي، ليبراليسم را بايد فرعي از فروع هاي فردگرايي دانست. به همين دليل نيز بايد آن را يکي از مباني اخص اخلاق سکولار به شمار آورد. همچنين به دليل اصالت دادن به انسان و آزادي هاي او، ليبراليسم را مي توان مبتني بر اومانيسم قلمداد کرد.(29)
ريشه هاي کهن اين انديشه به تاريخ باستان برمي گردد. در دولت شهرهاي يوناني، مسئله ي آزادي يکي از مهم ترين امتيازهاي شهروندي بوده و شهروندان آزادي هاي گسترده اي داشته اند. برخي گفته اند سقراط، يکي از ليبرال هاي برجسته ي عهد باستان بود؛ زيرا در راه آزادي فکر به شهادت رسيد.(30) صرف نظر از درستي يا نادرستي اين سخن، تعليلي که از عضويت سقراط در باشگاه ليبراليست ها ارائه داده شده است، نشان مي دهد مسئله ي آزادي تا چه اندازه در انگاره ي ليبراليسم اهميت دارد.
به اعتقاد آنتوني اربلاستر، هسته ي متافيزيکي ليبراليسم، فردگرايي است. از اين روي، ليبرال ها درباره ي مسئله ي آزادي، مدارا و حقوق فردي، تعهد قابل توجهي از خود نشان مي دهند.(31)

اضلاع سه گانه ليبراليسم
 

آزادي و آزادي خواهي جوهره ي اصلي ليبراليسم است. آزادي در ليبراليسم داراي مفهومي سلبي و انکاري مي باشد. اين نوع آزادي را آزادي منفي مي دانند که معمولاً از آن به «رهايي» تعبير مي کنند. سلبي بودن مفهوم آزادي در ديدگاه ليبراليسم، ناشي از واکنشي بودن آن است. ليبراليسم داعيه دار رهايي از سه نوع استبداد و خودکامگي بوده است: رهايي از استبداد کليسا، رهايي از استبداد سلطنت و رهايي از استبداد فئودال ها. به اعتقاد برخي از نويسندگان، اين رويکرد موجب به وجود آمدن سه ضلع اصلي ليبراليسم شده است. اين سه ضلع عبارتند از:
1.ليبراليسم سياسي که هدف آن رهايي فرد و جامعه از شر سلطنت استبدادي و به رسميت شناختن حقوق طبيعي و فطري بوده است. بايد دانست مفهوم حقوق طبيعي را جان لاک در مقابل حقوق الهي و ديني مسيحيت مطرح کرد. البته به تعبير دقيق تر، حقوق طبيعي در برابر قانون الهي مسيحي قرار داشته و به جاي آنکه انسان را موجودي مکلف فرض کند، او را موجودي محق و داراي براي حقوق اساسي برشمرد که در طبيعت و فطرت آدمي ريشه دارند و با بداهت عقلي فهميده مي شوند. بر همين اساس، مفهوم قرار داد اجتماعي نيز به وجود مي آيد. از آنجا که انسان آزاد و داراي حق طبيعي است، هيچ کس حق حکومت و ولايت بر او را ندارد و اين خود اوست که با قرار داد اجتماعي ميان افراد، اين حق را به کس يا گروهي مي سپارد تا از طرف او و به وکالت از او، آن را اعمال کند. همين وجهه از ليبراليسم، ارتباط وثيق آن با دموکراسي، به ويژه دموکراسي پارلماني را روشن مي سازد. به تعبير ديگر، دموکراسي و روش حکومت دموکراتيک، ناشي از نظريه ي قرارداد اجتماعي و در نتيجه ناشي از ديدگاه ليبراليستي است.
2.ليبراليسم اقتصادي که مفهوم آن رهايي از شر اشرافيت فئودالي و رفع موانع پيش روي سرمايه داري و فرصت هاي برابر براي همه ي افراد جامعه است.
3.ليبراليسم معرفتي که به معناي رهايي از جزم ها، خرافه ها و استبداد کليسايي است. بر اين اساس، در جامعه ي ليبرال، هيچ چيز مقدس وجود ندارد و يک انسان ليبرال حق دارد هر چيزي را نقد و بررسي کند و آن را بيازمايد؛ برخلاف جامعه ي ديني که برخي افعال، مجاز به امتحان و آزمون نيستند.(32)

ليبراليسم و اخلاق سکولار
 

افزون بر موارد مزبور، عرصه هاي ديگري نيز براي ليبراليسم برشمرده اند که يکي از مهم ترين آنها ليبراليسم در عرصه ي اخلاق است. اين نوع ليبراليسم هم آغوشي کاملي با برخي از گرايش هاي اخلاق سکولار دارد و اخلاق ليبرالي، خود يک نوع اخلاق سکولار است.
براساس ليبراليسم اخلاقي، هيچ يک از اشکال قدرت سنتي يا نهادي، خواه دنيوي يا ديني، حق ندارند به وضع قوانين و هنجارهاي اخلاقي بپردازند؛ اين خود فرد است که بايد ارزش هاي خود را برگزيند و اخلاقيات خاص خويش را پي افکند. از ديدگاه اخلاق ليبرال، هيچ ارتباطي بين واقعيت ها و ارزش ها وجود نداشته و شکاف عميقي بين اين دو برقرار است؛ به گونه اي که هيچ منطقي نمي تواند اين شکاف را پر کند.(33)
اخلاقيات ليبرالي، وابسته به اميال و آرزوهاي انساني است؛ زيرا به اعتقاد ليبرال ها، خردمندانه ترين و واقع گرايانه ترين شيوه، قبول اين مطلب است که هر کس آنچه را دوست دارد «خوب» و از آنچه متنفر است «بد» مي نامد.(34) بديهي است که چنين رويکري موجب نسبيت گرايي مطلق شده و هر گونه اطلاق و ثبات در ايدئال هاي اخلاقي را نفي مي کند. تساهل و تسامح، انعطاف در برابر ارزش هاي اخلاقي، متنوع، اباحي گري اخلاقي و نفي قواعد يگانه و مطلق و تحول ناپذير از لوازم گريزناپذير ليبراليسم اخلاقي است. بنا بر ليبراليسم، هيچ قانون کلي اخلاقي وجود ندارد که بتواند به شما نشان دهد چه بايد بکنيد. به طور خلاصه، هيچ قانون مافوق فرد و علايق انساني در حريم زندگي شخصي انسان وجود ندارد و انسان خود معيار خوبي ها و بدي هاست.(35)
از طرفي، ليبراليسم در ساير عرصه ها، به مثابه مبناي اخلاق سکولار به کار رفته است. ليبراليسم سياسي با استفاده از نظريه ي حقوق طبيعي، به صورت کاملاً آشکار در برابر اخلاق ديني موضع گرفته و مفهوم تکليف و وظيفه را که از اساسي ترين عناصر اخلاق ديني هستند حذف مي کند و به جاي آن، آدمي را موجودي محق و داراي حقوق مختلف برمي شمرد. با پذيرش ليبراليسم سياسي، جايي براي باور احکام اخلاق ديني نمي ماند و باورهاي اخلاقي متناسب با اين ديدگاه شکل مي گيرند.
ليبراليسم معرفتي نيز در نفي اخلاق ديني تأثير بسزايي داشته است. شايد بتوان گفت اين بُعد از ليبراليسم، بنيادي ترين بخش آن در نفي اخلاق ديني است؛ زيرا در ليبراليسم معرفتي، باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي، اموري خرافي و جزمي تلقي مي شوند که از استبداد متوليان دستگاه ديني اخلاقيات وابسته به آن را نيز دچار همان سرنوشت مي سازد. اخلاق ديني به يک اعتبار جزو احکام و دستورهاي ديني و در نتيجه باورها يا لوازم آن باورها تلقي مي شوند. با نفي باورهاي ديني، اخلاق ديني کنار گذاشته مي شود. و با نفي اخلاق ديني، چاره اي جز پذيرفتن اخلاق سکولار باقي نمي ماند.

نقد و بررسي
 

ليبراليسم، موجب افراط در آزادي خواهي و در نتيجه گرفتار آمدن در تبعات منفي اين گونه افراط ها مي شود. از اين روي، برخي از نظريه پردازان جديد کوشيده اند صورت هاي معتدل تري از آزادي خواهي را ترويج مي کنند که ليبرال ــ دموکراسي را مي توان از اين گونه صورت پردازي ها برشمرد. ليبرال ــ دموکراسي که صورت تعديل يافته ي ليبراليسم است، بر آن است که آزادي هاي بي حد و حصر، موجب سودجويي هاي سيري ناپذير و نابرابري هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي شده و حتي آزادي هاي فردي را مخدوش کرده است. اين ديدگاه را برخي از انديشمندان در اواخر قرن نوزدهم و در آستانه ي قرن بيستم پيشنهاد داده اند.(36)
هگل و کانت نيز از جمله فيلسوفاني بودند که از مفهوم آزادي ليبرال انتقاد کرده اند. به اعتقاد هگل، آزادي فقط حذف قيود و محدوديت هاي بيروني نيست. به تعبير ديگر، آزادي فقط در آزادي منفي خلاصه نمي شود و بايد به دنبال آزادي مثبت، يعني کنترل اميال و غرايز دروني نيز رفت. کانت نيز معتقد است آنچه آزادي واقعي را محقق مي سازد، توانايي در کنترل و بازداشتن اميال و انجام رفتارهاي آزادانه براساس تدبر و تأمل عقلاني است و کسي که تابع اميال فردي و دروني خود به هر سو کشيده مي شود، نمي تواند انساني عاقل و آزاد تلقي شود.(37)
همان گونه که بيان شد، ليبراليسم معرفتي و ليبراليسم اخلاقي از ديگر عرصه هاي ليبراليسم بوده اند. هم ليبراليسم معرفتي و هم ليبراليسم اخلاقي مستلزم رواج نوعي نسبيت گرايي در امور اخلاقي مي باشند و تمام نقدهايي که براين گونه نسبيت گرايي وارد است، بر ليبراليسم نيز وارد مي باشد. همچنين ليبراليسم معرفتي مستلزم نسبيت گرايي و شکاکيت معرفتي مي باشد و اشکال هاي اين دو برآن نيز وارد است.
منبع:معرفت اخلاقي(2)
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.