![عشق؛ كيلويي چنده؟ عشق؛ كيلويي چنده؟](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/3dc317ba-1b07-43c8-bf22-3f2abf8b2191.jpg)
عشق؛ كيلويي چنده؟
نويسنده: سيد محمد تقوي
آنچه در كتاب « عشق هرگز كافي نيست » هم پيدا نكرده ايد
گاهي زن و شوهرها پيام هاي اشتباهي دريافت مي كنند . يكي از دلايل آن مي تواند استفاده از بعضي كلمات و اصطلاحات باشد . مثلاًسوالاتي كه با « چرا » شروع مي شود ، خود به خود مخاطب را در موضع دفاعي قرار مي دهند و مشكل ساز مي شوند .
دريافت پالس هاي اشتباه
يالا بگو داشتي چه غلطي مي كردي ؟ من توضيح قانع كننده مي خوام ! اي خدا ! ،من را بكش تا از دست اين زن بي مسئووليت راحت شم . خدايا من را از شر اين زن راحت كن . كارن هم با اينكه معمولا زن با حجب و حيايي است در اين لحظه حس مي كند كه بايد از حريم خودش دفاع كند « چشمم روشن ! حالا صدات رو براي من بلند مي كني ؟ دفعه بعد به جاي دو ساعت، چهار ساعت دير مي كنم . مي خوام ببينم وقتي كفري مي شي ، چه غلطي مي كني ؟»مي بينيد كه يك كنجكاوي ساده به كجاها ختم شد ؟ تد فقط مي خواست علت دير آمدن همسرش را بداند اما براي پرسيدن اين مطلب دقت كافي به خرج نداد و ماجرا به فاجعه منتهي شد .
با كمال تاسف بايد به اطلاع خوانندگان محترم برسانم كه همين دعواي ساده موجب شد كه كارن سر شوهرش را بيخ تا بيخ ببرد و روي سينه اش بگذارد . مي بينيد چه زن هايي پيدا مي شوند ؟ البته اين زن هاي غربي اين جوري هستند ،وگرنه زن هاي مملكت ما يك تكه جواهرند ! هيچ وقت به اين سرعت در مورد بريدن سر همسرشان تصميم نمي گيرند يا نمونه ديگرش باربارا . يك بار كه شوهرش يك گلدان را روي زمين انداخت و شكست با كمال محبت گفت : « عزيزم ! مگه كوري؟ »
مساله غامضي به نام اقوام همسر
لورا : « من تحمل مادر خودمم ندارم . آن وقت هفته اي شش روز بايد مامان بد دك و پوز شما را تحمل كنم ؟ ديگه به اينجام رسيده !» جك :« مامان من بد دك و پوزه ؟ مامان تو چي كه دماغش مثل مهران رجبيه !» لورا :« به نظر من دماغ مهران رجبي يك دماغ كاملاً بي نقصه » ، جك : « خودش توي تلويزيون مي گفت دماغش « كاركرد دو گانه » دارد ؛در مواقع حمله به عنوان نيزه ازش استفاده مي كند و در شرايط دفاعي مثل يك سپر عمل مي كند ! » لورا : « جدي ؟ خودش گفت ؟» جك : « مامانم ديده بود كه خودش گفته » لورا : « مامانت بايدم بگه ،اون مي خواد دماغ خودش رو تبرئه كنه ! »
من پول ها رو هدر مي دهم ؟
اما كن هر وقت از سر كار برمي گردد مي گويد : « توي خانه براي خودت حال مي كني ها زندگي براي زن جماعت يك جور تفريح ابدي يه » . مارجوري هم بلافاصله يك فرچه به دست كن مي دهد و مي گويد :« برو مبال را تميز كن تا تو هم از اين تفريح ابدي عقب نموني » كن فرچه را مي گيرد پرت مي گويد و مي گويد :« مبال بشورم ؟ جواب تمام فداكاري هاي من اين بود ؟ صبح تا شب دارم سگ دو مي زنم براي راحتي شما . اصلاً به من بگو توي اين زندگي چي كاره اي ؟ غير از اينكه پول هاي بي زبان مرا خرج بزك دوزك خودت كني و ماهي يك بار هم مبال را بشويي ، مثلاً چه كاري مي كني ؟» .
فكر مي كنيد مارجوري به اين سخنراني غرا چه پاسخي داد ؟حدستان درست بود .مارجوري با انگشت اشاره در توالت را به شوهرش نشان داد و با قاطعيت گفت « مبال!». حدستان درباره كن هم درست است ؛ بي درنگ به سمت دستشويي ،دويدن آغاز كرد !
معروف ترين خطاهاي شناختي
1 ـ خطاهاي گسستني : دبورا به شوهرش مارتين مي گويد : « عزيزم ! اين قدر فش فش نكن ،ذله شدم » مارتين : « عررر، عررر، عررر، عررر، تو هيچ وقت براي فش فش من اهميت قائل نمي شي ،عررر ،عرررر ،عررر، اوايل ازدواجمان مي گفتي چه فش فشاي نازي داري پس چي شد ؟ عررر ... » مارتين دچار خطاي گسستي شده و در اين لحظه فقط مواقعي را به ياد مي آورد كه دبورا كه در حال فش فش، دبورا با نگاهي تحسين آميز و لبخندي حاكي از رضايت به او نگريسته، فراموش كرده است .
2 ـ استنباط دلبخواهي : ساموئل در حضور شارون همسرش ،زير آواز زده است . مادر سام به او گفته كه خيلي خوش صداست و سام هم حيفش آمده كه همسر دلبندش از هنر نابش، بي نصيب بماند . اما شارون خانم در دل مي گويد : « واقعا اسم اين عروتيز را گذاشته آواز ؟ خودش نمي فهمدكه چه هياهوي وحشتناكي به راه انداخته ؟ شوهر به اين بي ملاحظه اي نوبر است ! خدا كند قبل از اينكه همسايه ها به 110 زنگ بزنند ،تمامش كند . فكر كنم عمدا مي خواهد من را اذيت و آزار كند . احتمالا با يكي سر و سري پيدا كرده و مي خواهد طلاق بگيرد . » .
3 ـ بر چسب منفي زدن : مارگريتا يك بار از دهانش پريد و به ژورف گفت :« گاو » . من از خواننده گرامي معذرت مي خواهم ولي اين حقيقت دارد ! مي دانيد بعدش چه شد ؟ مارگريتا كم كم شاخ هاي كوچولوي ژوزف را ديد كه روي كله اش سبز شدند و دمي كه كم كم بلند مي شد .
بعد از چند ماه مارگريتا فهميد كه فريب خورده و حقيقتا با يك گاو ازدواج كرده است . دوستش به اش گفت :« من همان اول به ات گفتم ژوزف گاو است . تو مي گفتي نه ، ببين دماغ داره، كله اش عين آدمه ، روي دو تا پاهاش هم مي ايسته ، فكر نكنم گاو باشه !»
4 ـ شخصي سازي :آنجل يك روز به ريموند گفت : « ري ! تو خيلي ابلهي » . دراينجا نبايد ريموند به خودش بگيرد . آيا منظور آنجل اين بوده كه فرد خيلي احمق است ؟ به هيچ وجه ! « خيلي » يك مفهوم نسبي است . تازه شايد منظور انجل ،اصلاً فرد نبوده است . مگر فقط همين يك ريموند در دنيا هست ؟
منبع:نشريه همشهري مثبت شماره 6
/ج