نقش محوري یادگار امام در نظام اسلامي
خاطرات آيت الله سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي
به اعتقاد من نقش اساسي و بسيار موثر مرحوم سيد احمد آقا، چه قبل از انقلاب، چه در جريان پيروزي و چه پس از آن و نيز پس از رحلت امام، مسئله اي بسيار بديهي است و كمتر كسي در مورد اين مسائل، شكي به دل راه مي دهد، زيرا وي فرزند امام و مورد علاقه شديد ايشان بود. در مورد علاقه امام به حاج احمدآقا خاطره اي را به ياد دارم كه نقل مي كنم :
كودتاي نوژه، تازه كشف شده بود. مي گفتند كه قطب زاده هم در اين كودتا دخالت داشته است. به هر حال عده اي در اين قضايا به اعدام محكوم شدند. يكي از آنها امام جماعتي بود كه سفري به خارج رفته و با بعضي از مقامات خارجي تماس گرفته و بعد هم آن ملاقات، لو رفته بود. اين فرد به يكي دو تا از خانواده هاي روحاني و معروف ايران و عراق منتسب بود. عده اي تلاش مي كردند كه او را از مجازات نجات بدهند. البته آنها جرئت نداشتند خودشان مستقيما پيش امام بروند و براي او درخواست عفو كنند، چون مي دانستند اين كارشان فايده ندارد. آنها مرحوم سيد محمد صادق لواساني را واسطه قرار دادند تا نزد امام برود و در خواست آنها را مطرح كند.
روز عيد بود و من به زيارت حضرت امام رفتم. وقتي رسيدم، در خانه باز بود و كسي هم آنجا نبود، به همين دليل سرزده، وارد خانه شدم. البته يك ربع، نيم ساعتي زود رسيده بودم. وارد حياط شدم، بعد به ايوان رفتم و در اتاق را باز كردم. ديدم مرحوم لواساني نشسته است و با امام صحبت مي كند امام هم بسيار برافروخته اند. فهميدم كه در وقت مناسبي وارد نشده ام و آنها احتمالا با هم صحبت خصوصي دارند، ولي آمده بودم و برگشتنم درست نبود، لذا رفتم و در انتهاي اتاق نشستم كه اگر صحبت خصوصي دارند، نشنوم، ولي البته صداي هر دو بلند بود و من مي شنيدم. مرحوم لواساني به طرزي كه هرگز از ايشان نديده و نشنيده بودم، به امام التماس مي كرد و امام مي گفتند، «نمي توانم». كمي كه صحبت كردند متوجه شدم منظورشان همان روحاني است و آقاي لواساني آمده بود كه از امام براي او عفو بگيرد و امام قبول نمي كردند. وقتي كه آقاي لواساني بيش از حد اصرار كرد، امام فرموند، «شما مي دانيد كه احمد نزد من اعز اشخاص است. محبوب ترين فرد نزد من است. مطمئن باشيد اگر اين اتفاق براي او هم پيش مي آمد، عفو نمي كردم. بيهوده اصرار نکنيد. نمي شود.» سپس امام متوجه حضور من شدند و فرمودند، «برويد از ايشان (يعني من ) بپرسيد.» امام كه چنين فرمودند، از جا برخاستم و پيش رفتم. سپس به مرحوم لواساني گفتم، «من مي دانم عده اي نزد شما آمده اند و اصرار كرده اند و شما به رودربايستي آنها گرفتار شده و به اينجا آمده ايد، اما قطعا متوجه اين نكته هستيد كه امام در اين امر، هم محدوديت شرعي دارند و هم اجتماعي. اگر اين فرد اعدام نشود، در جامعه خواهند گفت كه چون معمم بود، اعدام نشد و مورد عفو قرار گرفت. اگر قرار باشد امام، وي را عفو كنند، بايد نظاير را هم عفو كنند. اين هم كه شدني نيست.» مرحوم لواساني كه ديد امام قبول نمي كنند و من هم اين شيوه را قبول دارم، از جا بلند شد، خداحافظي كرد و رفت. غرض از نقل اين خاطره اين بود كه نسبت علاقه امام به مرحوم احمدآقا را نقل كنم.
مرحوم احمد آقا مرد بسيار خوشفكري بود. امام، هم به خوشفكري او ايمان داشتند و هم به اينكه مسائل را خيلي خوب مي فهميد. به هر حال جزء و كل قضاياي مربوط به امام، از نظر وي مخفي نبود. علاقه عجيبي هم به امام داشت و امام مي دانستند كه اگر چيزي به ضرر وي و به خير ايشان باشد، او خير امام را بر ضرر خودش ترجيح مي دهد. او نقشي محوري و اساسي داشت و امام مطمئن بودند كه سيد احمد خلاف مصالح اسلام، چيزي نمي خواهد. امام چون خوشفكري احمد آقا را قبول داشتند، با اومشورت مي كردند و حرفهائي را كه بعدها به ديگران مي گفتند، از همان ابتدا به سيد احمد مي گفتند.
هنگامي كه امام مي خواستند به گورباچف نامه بنويسند، ابتدا به سيد احمد گفته بودند كه اين روزها مشغول نوشتن يك نامه هستم. حاج احمد آقا قبل از ارسال و انتشار نامه امام، موضوع را به سران سه قوه، اطلاع داده بود. پس از مدتي نگارش نامه به پايان رسيد و امام تصميم خود را گرفتند. احمد آقا نامه را براي سران سه قوه آورد و گفت، «امام فرموده اند كه به اين نامه گوش كنيد و اگر نكته اي به نظرتان مي رسد، تذكر بدهيد.» حال امام براي نشستن در جلسه، مساعد نبود، لذا مرحوم احمد آقا گوش مي داد و با دقت يادداشت بر مي داشت. او عضو شورا بود، ولي حق راي نداشت و فقط در جلسه سران سه قوه مي نشست كه آنها صحبتها را بكنند. بعد نتايج بحثها و محتواي جلسه را مي نوشت. گاهي هم آنچه را كه نوشته بود مي خواند كه اگر نكته اي را درست متوجه نشده يا از قلم افتاده است، تصحيح كند و بعد آن را مي برد و به امام مي رساند و نظر ايشان را در حضور خودشان مي نوشت و آن را به عنوان فرموده حضرت امام مي آورد و به سران سه قوه ابلاغ مي كرد. اين نقش، انصافا بسيار مهم، محوري و برجسته بود.
مرد بسيار مهرباني بود. يك بار من دچار عارضه سكته و بستري شدم. او هر روز به عيادتم مي آمد و به من سر مي زد و اين كار را براي مدتهاي مديد ادامه داد. البته اين كار به من اختصاص نداشت. براي هر كسي كه اين مسئله پيش مي آمد، همين كار را مي كرد. من حتي يك روز به او گفتم كه خودش را مقيد نكند كه هر روز بيايد. گاهي مي آمد و مي ديد نيستم. يا نزد پزشك رفته بودم و يا مشغول فيزيوتراپي بودم. همان جا مي نشست تا من مي آمدم. هر قدر به او مي گفتم كه خودش را به زحمت نيندازد، مي گفت كه زحمتي نيست. وقتي زياد اصرار مي كردم، مي گفت، «اگر آمدنم براي شما مزاحمت ايجاد مي كند، حرفي ندارم و زحمت را كم مي كنم، اما اگر به خاطر مراعات حال من مي گوئيد، راحتي من در اين است كه شما مانع از ديدارم با خود نشويد.» بسيار مهربان و خيرخواه بود و ما و ديگران راهم خيرخواه خودمي دانست. اگر گاهي دلتنگ مي شد و يا گلايه اي داشت، از ما كمك مي گرفت. او حافظ و نگهبان امام بود. مخصوصا در ايامي كه امام بيمار بودند و نياز به مراقبت شديد داشتند، يك لحظه هم از حال ايشان غافل نبود و همه پيش بيني هاي لازم را انجام مي داد. حتي يك مورد را به ياد ندارم كه بر خلاف رضايت امام حرفي زده باشد يا حركتي كرده باشد.
در دوراني كه امام، بيمار بودند، از يك طرف بايد رعايت حال امام را مي كرد و از طرف ديگر توقع مردم، خيلي بالا بود و جمع كردن اين دو با هم، بسيار دشوار بود، چون از يك طرف، رفت و آمدها بايد محدود مي شدند و از سوي ديگر، بي جواب گذاشتن توقعات مردم، درست نبود. مرحوم احمد آقا بايد سعي مي كرد دل مردم را نشكند و گاهي لازم مي شد كه از امام مايه بگذارد و اين كار را با چنان ظرافت ودقتي انجام مي داد كه هر دو منظور برآورده مي شدند. او سعي مي كرد روشي را انتخاب كند كه به مردم بر نخورد و در عين حال به امام هم كمترين آسيبي نرسد و در اين ميان، واقعا فشار روحي سنگيني را تحمل مي كرد.
مرحوم احمد آقا در شوراي انقلاب عضو نبود و گاهي در جلسات شورا شركت مي كرد، اما شركت رسمي نداشت. تا زماني كه امام در قم بودند، در شوراي انقلاب، بعضي از اعضا مثل مرحوم بازرگان و امثال ايشان، از احمد آقا خيلي راضي بودند. خود من بارها اين جمله را از مهندس بازرگان شنيدم كه مي گفت، «خدا بيامرزد پدر اين احمد آقا را كه اگر نبود، كار ما زار بود!» مهندس بازرگان با بعضي از اعضاي شوراي انقلاب اختلاف نظر داشت و آن وقت احمد آقا با نهايت محبت حرفها را گوش مي داد و نمي گذاشت اختلافات بالا بگيرند. همه حرفهايشان را به حاج سيد احمد مي گفتند و او به امام منتقل مي كرد. او با بني صدر اختلاف نظر شديد داشت و بني صدر هم از او خوشش نمي آمد.
برگرفته از گفت وگو با واحد خاطرات مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام (ره).
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
به اعتقاد من نقش اساسي و بسيار موثر مرحوم سيد احمد آقا، چه قبل از انقلاب، چه در جريان پيروزي و چه پس از آن و نيز پس از رحلت امام، مسئله اي بسيار بديهي است و كمتر كسي در مورد اين مسائل، شكي به دل راه مي دهد، زيرا وي فرزند امام و مورد علاقه شديد ايشان بود. در مورد علاقه امام به حاج احمدآقا خاطره اي را به ياد دارم كه نقل مي كنم :
كودتاي نوژه، تازه كشف شده بود. مي گفتند كه قطب زاده هم در اين كودتا دخالت داشته است. به هر حال عده اي در اين قضايا به اعدام محكوم شدند. يكي از آنها امام جماعتي بود كه سفري به خارج رفته و با بعضي از مقامات خارجي تماس گرفته و بعد هم آن ملاقات، لو رفته بود. اين فرد به يكي دو تا از خانواده هاي روحاني و معروف ايران و عراق منتسب بود. عده اي تلاش مي كردند كه او را از مجازات نجات بدهند. البته آنها جرئت نداشتند خودشان مستقيما پيش امام بروند و براي او درخواست عفو كنند، چون مي دانستند اين كارشان فايده ندارد. آنها مرحوم سيد محمد صادق لواساني را واسطه قرار دادند تا نزد امام برود و در خواست آنها را مطرح كند.
روز عيد بود و من به زيارت حضرت امام رفتم. وقتي رسيدم، در خانه باز بود و كسي هم آنجا نبود، به همين دليل سرزده، وارد خانه شدم. البته يك ربع، نيم ساعتي زود رسيده بودم. وارد حياط شدم، بعد به ايوان رفتم و در اتاق را باز كردم. ديدم مرحوم لواساني نشسته است و با امام صحبت مي كند امام هم بسيار برافروخته اند. فهميدم كه در وقت مناسبي وارد نشده ام و آنها احتمالا با هم صحبت خصوصي دارند، ولي آمده بودم و برگشتنم درست نبود، لذا رفتم و در انتهاي اتاق نشستم كه اگر صحبت خصوصي دارند، نشنوم، ولي البته صداي هر دو بلند بود و من مي شنيدم. مرحوم لواساني به طرزي كه هرگز از ايشان نديده و نشنيده بودم، به امام التماس مي كرد و امام مي گفتند، «نمي توانم». كمي كه صحبت كردند متوجه شدم منظورشان همان روحاني است و آقاي لواساني آمده بود كه از امام براي او عفو بگيرد و امام قبول نمي كردند. وقتي كه آقاي لواساني بيش از حد اصرار كرد، امام فرموند، «شما مي دانيد كه احمد نزد من اعز اشخاص است. محبوب ترين فرد نزد من است. مطمئن باشيد اگر اين اتفاق براي او هم پيش مي آمد، عفو نمي كردم. بيهوده اصرار نکنيد. نمي شود.» سپس امام متوجه حضور من شدند و فرمودند، «برويد از ايشان (يعني من ) بپرسيد.» امام كه چنين فرمودند، از جا برخاستم و پيش رفتم. سپس به مرحوم لواساني گفتم، «من مي دانم عده اي نزد شما آمده اند و اصرار كرده اند و شما به رودربايستي آنها گرفتار شده و به اينجا آمده ايد، اما قطعا متوجه اين نكته هستيد كه امام در اين امر، هم محدوديت شرعي دارند و هم اجتماعي. اگر اين فرد اعدام نشود، در جامعه خواهند گفت كه چون معمم بود، اعدام نشد و مورد عفو قرار گرفت. اگر قرار باشد امام، وي را عفو كنند، بايد نظاير را هم عفو كنند. اين هم كه شدني نيست.» مرحوم لواساني كه ديد امام قبول نمي كنند و من هم اين شيوه را قبول دارم، از جا بلند شد، خداحافظي كرد و رفت. غرض از نقل اين خاطره اين بود كه نسبت علاقه امام به مرحوم احمدآقا را نقل كنم.
مرحوم احمد آقا مرد بسيار خوشفكري بود. امام، هم به خوشفكري او ايمان داشتند و هم به اينكه مسائل را خيلي خوب مي فهميد. به هر حال جزء و كل قضاياي مربوط به امام، از نظر وي مخفي نبود. علاقه عجيبي هم به امام داشت و امام مي دانستند كه اگر چيزي به ضرر وي و به خير ايشان باشد، او خير امام را بر ضرر خودش ترجيح مي دهد. او نقشي محوري و اساسي داشت و امام مطمئن بودند كه سيد احمد خلاف مصالح اسلام، چيزي نمي خواهد. امام چون خوشفكري احمد آقا را قبول داشتند، با اومشورت مي كردند و حرفهائي را كه بعدها به ديگران مي گفتند، از همان ابتدا به سيد احمد مي گفتند.
هنگامي كه امام مي خواستند به گورباچف نامه بنويسند، ابتدا به سيد احمد گفته بودند كه اين روزها مشغول نوشتن يك نامه هستم. حاج احمد آقا قبل از ارسال و انتشار نامه امام، موضوع را به سران سه قوه، اطلاع داده بود. پس از مدتي نگارش نامه به پايان رسيد و امام تصميم خود را گرفتند. احمد آقا نامه را براي سران سه قوه آورد و گفت، «امام فرموده اند كه به اين نامه گوش كنيد و اگر نكته اي به نظرتان مي رسد، تذكر بدهيد.» حال امام براي نشستن در جلسه، مساعد نبود، لذا مرحوم احمد آقا گوش مي داد و با دقت يادداشت بر مي داشت. او عضو شورا بود، ولي حق راي نداشت و فقط در جلسه سران سه قوه مي نشست كه آنها صحبتها را بكنند. بعد نتايج بحثها و محتواي جلسه را مي نوشت. گاهي هم آنچه را كه نوشته بود مي خواند كه اگر نكته اي را درست متوجه نشده يا از قلم افتاده است، تصحيح كند و بعد آن را مي برد و به امام مي رساند و نظر ايشان را در حضور خودشان مي نوشت و آن را به عنوان فرموده حضرت امام مي آورد و به سران سه قوه ابلاغ مي كرد. اين نقش، انصافا بسيار مهم، محوري و برجسته بود.
مرد بسيار مهرباني بود. يك بار من دچار عارضه سكته و بستري شدم. او هر روز به عيادتم مي آمد و به من سر مي زد و اين كار را براي مدتهاي مديد ادامه داد. البته اين كار به من اختصاص نداشت. براي هر كسي كه اين مسئله پيش مي آمد، همين كار را مي كرد. من حتي يك روز به او گفتم كه خودش را مقيد نكند كه هر روز بيايد. گاهي مي آمد و مي ديد نيستم. يا نزد پزشك رفته بودم و يا مشغول فيزيوتراپي بودم. همان جا مي نشست تا من مي آمدم. هر قدر به او مي گفتم كه خودش را به زحمت نيندازد، مي گفت كه زحمتي نيست. وقتي زياد اصرار مي كردم، مي گفت، «اگر آمدنم براي شما مزاحمت ايجاد مي كند، حرفي ندارم و زحمت را كم مي كنم، اما اگر به خاطر مراعات حال من مي گوئيد، راحتي من در اين است كه شما مانع از ديدارم با خود نشويد.» بسيار مهربان و خيرخواه بود و ما و ديگران راهم خيرخواه خودمي دانست. اگر گاهي دلتنگ مي شد و يا گلايه اي داشت، از ما كمك مي گرفت. او حافظ و نگهبان امام بود. مخصوصا در ايامي كه امام بيمار بودند و نياز به مراقبت شديد داشتند، يك لحظه هم از حال ايشان غافل نبود و همه پيش بيني هاي لازم را انجام مي داد. حتي يك مورد را به ياد ندارم كه بر خلاف رضايت امام حرفي زده باشد يا حركتي كرده باشد.
در دوراني كه امام، بيمار بودند، از يك طرف بايد رعايت حال امام را مي كرد و از طرف ديگر توقع مردم، خيلي بالا بود و جمع كردن اين دو با هم، بسيار دشوار بود، چون از يك طرف، رفت و آمدها بايد محدود مي شدند و از سوي ديگر، بي جواب گذاشتن توقعات مردم، درست نبود. مرحوم احمد آقا بايد سعي مي كرد دل مردم را نشكند و گاهي لازم مي شد كه از امام مايه بگذارد و اين كار را با چنان ظرافت ودقتي انجام مي داد كه هر دو منظور برآورده مي شدند. او سعي مي كرد روشي را انتخاب كند كه به مردم بر نخورد و در عين حال به امام هم كمترين آسيبي نرسد و در اين ميان، واقعا فشار روحي سنگيني را تحمل مي كرد.
مرحوم احمد آقا در شوراي انقلاب عضو نبود و گاهي در جلسات شورا شركت مي كرد، اما شركت رسمي نداشت. تا زماني كه امام در قم بودند، در شوراي انقلاب، بعضي از اعضا مثل مرحوم بازرگان و امثال ايشان، از احمد آقا خيلي راضي بودند. خود من بارها اين جمله را از مهندس بازرگان شنيدم كه مي گفت، «خدا بيامرزد پدر اين احمد آقا را كه اگر نبود، كار ما زار بود!» مهندس بازرگان با بعضي از اعضاي شوراي انقلاب اختلاف نظر داشت و آن وقت احمد آقا با نهايت محبت حرفها را گوش مي داد و نمي گذاشت اختلافات بالا بگيرند. همه حرفهايشان را به حاج سيد احمد مي گفتند و او به امام منتقل مي كرد. او با بني صدر اختلاف نظر شديد داشت و بني صدر هم از او خوشش نمي آمد.
برگرفته از گفت وگو با واحد خاطرات مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام (ره).
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج