روش هاى تربيتى در قرآن
قرآنكريم به آيينى فرامىخواند كه بهترين آيين تربيت است؛ چنان كه مىفرمايد: «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم؛ همانا اين قرآن به آيينى درستتر و استوارتر راه مىنمايد.»
بيان هر چيزى در قرآن و سنت آمده است؛ چنان مىفرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء»(1) و فرو فرستاديم بر تو اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است. «و تفصيل كل شىء»(2)اين آيات شريفه بيانگر اين است كه قرآن نسبت به هر چيزى حالت روشنگرى دارد و چيزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلف نيست، مگر اين كه قرآن آن را بيان نموده است.
در اين نوشتار، برآنيم تا با مطالعه و تدبر در آيات روحبخش قرآنكريم به مهمترين روشهاى تربيتى را كه اين بزرگ صحيفه آسمانى بدان تصريح نموده مورد بررسى قرار دهيم. ابتداء لازم است قبل از ورود به بحث، توضيح مختصرى درباره «مفهوم تربيت و ضرورت تربيت و مراحل آن در اسلام» داده شود.
مفهوم تربيت
تربيت، از نظر صرفى مصدر باب «تفعيل»، از فعل «ربَّى» از فعل ثلاثى مجرد «ربا يربو» است. لغويين در معانى اين واژهها چنين گفتهاند: «اربى الشىء، جعله يربو» يعنى شى را در شرايطى قرار داد كه رشد و نمو كرد. «ربّى، تربيه و تربّى الولد: غذاه و جعله يربوا»؛ يعنى به كودك غذا داد و او را رشد و نمو داد. اين در مورد هر چيزى كه رشد مىكند، مانند كودك و زراعت و امثال آن صادق است.(3) بنابراين، واژه «تربيت» در لغت، به معناى پرورانيدن يا پرورش دادن، يعنى: به فعليت رساندن نيروهاى بالقوه است.
تربيت، عبارت است از: فراهم كردن زمينهها و عوامل، براى به فعليت رساندن و شكوفا نمودن استعدادهاي انسان در جهت مطلوب. تربيت در واقع هنر تغيير رفتار انسان است. تربيت، برانگيختن استعدادها و قواى گوناگون انسان و پرورش آنها كه بايد با تلاش و كوشش متربى نيز توأم باشد تا انسان به منتهاى كمال نسبى خويش به ميزان طاقت و توانايى نائل شود.
در قران كريم، مشتقّات «تربيت» چند بار به كار رفته است از جمله:
الف) «و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت»(4) زمين را خشك و بىحاصل مىبينى، پس هنگامى كه باران فرو مىفرستيم تكانى مىخورد و رشد و نموّ گياهان در آن آغاز مىشود.
ب) «و قل ربّ ارحمهما كماربّيانى صغيراً»(5) بگو خدايا! والدينم را مورد رحمت خود قرار ده، همان طور كه آنان مرا در كودكى مورد لطف و رحمت خويش قرار دادند. بعضى از محققّين گويند: ربّ در جمله «ربّيانى صغيرا» از مادّه «ربو» است، نه از مادّه «ربب» چون معناى تربيت، در نوع مواردى كه به كار رفته عبارت است از نموّ و زيادت جسمانى و پرورش مادّى؛ و تربيت و سوق دادن به كمال و سعادت معنوى در اغلب موارد ملاحظه نشده است. البتّه تربيت يك مفهوم عامّى دارد كه جميع مراتب حصول نشو و نما و زيادتى را به هر كيفيتى كه باشد، اعم از مادى و معنوى شامل مىشود(6) بنابراين واژه «تربيت»، با توجه به ريشه آن به معناى فراهم آوردن موجبات فزونى و پرورش است. افزون بر اين، تربيت به معناى تهذيب نيز استعمال شده كه به معناى از بين بردن صفات ناپسند اخلاقى است. گويا در اين استعمال نظر به آن بوده است كه تهذيب اخلاقى مايه فزونىِ مقام و منزلت معنوى است و از اين حيث مىتوان تهذيب را تربيت دانست.
ضرورت تربيت
هيچ اجتماع انسانى وجود ندارد كه در آن عمل تربيتى به صورتى اعمال نشود. هيچ اجتماعى انسانى وجود ندارد كه مقررات و عقايد و معتقدات اخلاقى و دينى و دانش و فنون خود را به نسلهاى آينده منتقل نكند؛ اما اين انتقال در بدو امر، خود به خود و ناخودآگاه از طريق آداب و رسوم و سنتها صورت مىگيرد.
به نظر پروتاكوراس، سوفيست معروف يونان، «تربيت اخلاقى» نوعى تدريس علوم دينى يا انتقال معلومات يا دانشى خاص نيست؛ به نظر او در قلمرو اخلاق، جز اطلاع از ارزشهايى كه مورد تأييد وجدان جامعه است و بالتبع براى همه كس معلوم است، دانشى ديگر وجود ندارد. به هيچ وجه قاعده و قانونى براي عدالت و انصاف، خارج از آنچه در هر مدينهاي بدين عنوان پذرفته شده است (مادام كه بدين عنوان مقبول است) وجود ندارد.(7)
«زندگى» و «تربيت» براى انسان دو مفهوم لازم و ملزوم يكديكرند كه بدون يكى، وجود ديگرى امكان ندارد. انسان تازمانى كه زنده است به تربيت نيازمند است و او را تربيت مىكنند تا بتواند زندگى كند؛ زيرا زندگى، سازگارى با محيط طبيعى و اجتماعى است. البته هميشه سازگارى وجود ندارد، بلكه بعضى مواقع ناسازگارى نيز هست؛ چنان كه برخى از پيامبران، پيشوايان، علما و مصلحان در ميان امت خويش با محيط اجتماعىشان سازگارى نداشتند، چون سازگارى، مستلزم يادگيرى و بصيرت است، انسان ناچار است براى زنده ماندن با محيط طبيعى و اجتماعى خويش سازگارى پيدا كند و اين سازگارى، در صورتى سودمند خواهد بود كه سازنده و مثبت باشد و پيدايش اين نوع سازگاري، مستلزم تربيت صحيح است. البلته سازگارى صور گوانگونى از قبيل فرمانفرمايى، مدارا و آشتى دارد كه از حوصله اين خارج است.
«تربيت»، فرد را به وظايف خويش در مورد جامعه آگاه مىسازد. اين تربيت است كه به زندگى انسان حيات و معناي واقعى مىبخشد و باعث وجه تمايز او بر حيئان و موجب شكوفايى استعدادهايش مىشود. تربيت نقش اساسى در زندگى انسان دارد. «تربيت به معناى وسيع و صحيحاش اساس همه اصلاحات اجتماعى و رفتاري است. مهمترين و شايد تنها وسيله دگرگونى اجتماع به صورت مطلوب، تربيت است و تربيت بايد بر هر نوع اقدام سياسى يا اجتماعى ديگر مقدم باشد.»(8) با اندك تفكرى روشن مىشود كه انسان شدن انسان، مرهون كارهاى تعليمى و تربيتى است.
زندگى اجتماعى انساسان، عبارت است از: يك سلسله روابط؛ و اين روابط در صورتى سالم و سودمند خواهد بود كه فرد از تربيت اخلاقى برخوردار باشد.
مراحل رشد
انسان در طول زندگى مراحلى را از رشد مىپيمايد و به تناسب هر مرحله و ويژگىهاى آن، تربيت خاصى را مىطلبد.
روانشناسان، كارشناسان تعليم و تربيت، دانشمندان علوم اجتماعى، فيزيولوژيستها با نگرشهاى متفاوت به تقسيمِ دوران رشد و تكامل انسان از كودكى تا كهولت پرداختهاند. برخى كارشناسان تعليم و تربيت اين مراحل را بدينگونه ذكر كردهاند:
1- مرحله شيرخوارگى از تولد تا تقريباً 2 سالگى.
2- مرحله دايگى يا پرستارى ميان 2 تا 5 سالگى.
3- مرحله كودكستانى ميان 5 تا 7 سالگى.
4- مرحله دبستانى ميان 7 تا 12 سالگى (پايان كودكى).
5 - مرحله دبيرستانى (دوره اوّل) از 12 تا 15 سالگى (آغاز نوجوانى).
6- مرحله دبيرستانى (دوره دوم) از 15 تا 18 سالگى.
7- مرحله دانشگاهى از 18 تا 22 سالگى (جوانى).
8 - مرحله بعد از تحصيل، دوران تشكيل خانواده.(9)
در متون آموزههاى اسلامى نيز مراحل رشد و تربيت انسان در ابعاد مختلف جسمانى و روحانى و مادى و معنوى مورد توجه قرار گرفته است. قرآنكريم مراحل آفرينش انسان را از نقطه آغازين خلقت او يعنى هنگامى كه خاك به صورت گياه درآيد و به مواد غذايى و سپس خون و نطفه مبدل گردد تا هنگامى كه در عالم جنين به صورت علقه و مضغه و... درآيد و آماده افاضه روح شود، متذكر مىگردد كه طى اين مراحل، تربيت تكوينى الهى او را همراهى مىكند و پس از ولادت به بيان سه مرحله رشد، يعنى: «كودكى، جوانى و بزرگسالى» مىپردازد كه در اينجا پاى مسئوليت تربيت انسان به ميان مىآيد: «هُوَالَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيوُخاً...»(10) اوست خداوندى كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه و آنگاه از علقه تا آن كه به صورت كودكى درآورد تا به مرحله رشد برسيد و رهسپار دوران پيرى شويد.
و در مناسبتى ديگر به بيان گرايشهاى طبيعى و غريزى انسان در مراحل مختلف رشد پرداخته و مىفرمايد: «أِعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَيوةُ الدُّنيا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم وَ تَكاثُرٌ فِى الاموالِ وَالاوْلادِ...»(11) بدانيد كه زندگى دنيا، بازى، سرگرمى، آرايش، مفاخره و افزون طلبى در ثروت و فرزندان است.
اينها خصلتهاى طبيعى و غريزى انسان است كه در نظام تربيت اسلامى تعديل و هدايت مىشوند، و بديهى است كه در كنار اينها استعدادهاى متعالى و گرايشهاى معنوى است كه شخصيت حقيقى انسان را تشكيل مىدهد و به شيوه متعال و هماهنگ در تربيت اسلامى مورد توجه است.
مراحل تربيت
در مراحل ياد شده و براى شكلگيرى شخصيت تكامل يافته انسان، اسلام رهنمودهاى گستردهاى دارد كه از آن جمله است: ازدواج مشروع و آداب آن، توصيههاى دوران باردارى، شيرخوارگى، حضانت تا رعايت موازينِ ديگر پرورشى در هريك از مراحل كه هركدام فصلى را از تربيت اسلامى تشكيل مىدهد و در خصوص مراحل تربيت و ويژگىهاى هريك روايات بسيارى نيز وجود دارد. از جمله پيامبراكرم(ص) براى انسان تا بيست و يك سالگى سه دوره هفت ساله قائل شدهاند: دوره «آقائى» كه كودك فرمانروايى مىكند، دوره «فرمانبردارى» كه نوجوان بايد مطيع مربيان باشد و دوره «وزارت» كه جوان مورد مشورت قرار مىگيرد: «الوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنينَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنينَ وَ وَزيرٌ سَبْعَ سِنينَ.»(12) فرزند، هفت سال «آقا»، هفت سال «فرمانبردار» و هفت سال «وزير» (مشاور و همراه) است.
و نيز در روايتى ديگر مىفرمايد: «الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتابة سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين»(13) فرزندان هفت سال بازى مىكنند، هفت سال خواندن و نوشتن مىآموزند و هفت سال سوم را به آموختن آموزههاى دينى درباره حلال و حرام مىگذراند. با دقت در ويژگىهاى اين سه مرحله، ظرافت و جذابيت اين سخن، مشخص مىگردد.
1- مرحله سيادت
اصولاً فرايند طبيعى رشد، هنگامى به خوبى و به دور از آسيب پيش مىرود كه فرزندان در نخستين هفت سال زندگى، از آزادى كافى براى بازى، خودشناسى و اعمال خواستهها برخوردار باشند.
امام على(ع) مىفرمايد: «يُرخى الصبّىُ سَبْعاً ....»(14) تا هفت سالگى بر كودك سختگيرى نمىشود.
اين روايات بر اين نكته تأكيد دارند كه مرحله قبل از 8 سالگى، مرحله بازى است و بر پدران و مادران است كه بىهيچ فشار و اجبارى كودك را در بازى كردن آزاد بگذارند؛ جز بازىهاى خطرناكى كه والدين بايد كودكان را از آنها اجتناب دهند.
آقايى و بزرگى در اين سالها، به معناى داشتن آزادى كافى براى با خود بودن و تجربه آزادانه تلخى و شيرينىها است. والدين بايد به فرزندان فرصت و اجازه دهند كه آنگونه دوست دارند و خودشان تشخيص مىدهند، رفتار كنند. در اين مقطع سنى، شاخصترين ويژگى كودكان، روح كنجكاوى است. اين روح و نداشتن درك روشنى از خوبىها و بدىها، كودكان را وادار مىكند تا خودشان، توانايىها و محيط اطرافشان را بشناسند و از اين راه به شكوفايى، خوديابى و خودباورى برسند.
2- مرحله اطاعت
از ابتداى اين دوره، آموزش رسمى به طور جدى نيز شروع مىشود. در اين دوران، برخلاف مرحله سيادت وكودكى، ديگر نبايد او را كاملاً آزاد گذاشت، بلكه بايد تمام اوقات وى تحت مراقبت منظم، برنامهريزى شده و دقيق قرار گيرد، تا مسئله آموزش و تربيت او به خوبى پيش رود.
اگر كودك در هفتسال اول در شرايط مساعدى رشد كرده باشد، براى هفت سال دوم كه دوره اطاعت و فرمانبردارى و كسب تجربيّات مفيد است، آمادگى كافى خواهد داشت. از اين رو، در اين مرحله كه دوره آموزشهاى عمومى نيز مىباشد، بايد او را از جهت آداب و سنن اجتماعى، زندگى فردى، نظم و انضباط، عادتهاى پسنديده، صفات و سجاياى اخلاقى و فراگرفتن فنون و مهارتهاى مختلف مورد تربيت و آموزش قرار داد؛ زيرا رشد ذهنى، بالا رفتن قدرت حافظه، ظهور استعدادها، گرايش به زندگى اجتماعى، علاقه شديد به درك مجهولات و بسيارى اوصاف ديگر كه به تدريج در اين مرحله بروز مىكند، فرصت بسيار مناسبى براى ساختن شخصيت اخلاقى و انسانى كودكان است و والدين بايد با فراهم كردن مقدمات و امكانات لازم نسبت به سازندگى فرزندان خود در اين مرحله از هيچ كوششى دريغ نورزند. چنانچه كودكان در مرحله اطاعت تحت تربيت صحيح اسلامى قرار گيرند، به صفات اخلاقى زير آراسته خواهند شد.
1- اُنس به خدا و عادت به ذكر نام خدا در شروع كارها.
2- انجام عبادتهايى از قبيل نماز، روزه و....
3- فراگيرى قرآن و تلاوت آن.
4- آشنايى با احكام اسلامى از قبيل احكام طهارت، تطهير و نظافت و انجام آنها به طرز صحيح.
5 - رعايت ادب و احترام به بزرگترها و ابراز محبت به كوچكترها.
6- امانتدارى و رازدارى.
7- راستگويى و پرهيز از دروغ.
8 - پرهيز از حسادت و خيانت و....
3- مرحله وزارت
مربى شايسته كسى است كه دوران جوانى را شناخته و از وضع عقل و عواطف و احساسات جوانان و پايههاى تربيتى آنان آگاه باشد تا بتواند برنامههاى خويش را به موقع به اجرا بگذارد. در اين دوره، رشد جسمانى، عقلانى و عاطفى تكامل مىيابد. ناموزونى بين احساسات و عقل، بزرگترين مشكل را براى جوانان در پى دارد. در اين دوره كه دوره تشخصطلبى جوان است و به شدت ميل به استقلال دارد و تمايلات در اين دوره بيشتر است، وظيفه مربى است كه به اين تمايلات اعتدال ببخشد و غرايز سوزانى را كه زبانه مىكشند و هر لحظه ممكن است جوانى را طعمه حريق نمايد، مهار كند و جوان را از پرتگاه ارضاى نادرست غرايز نجات دهد و او را وزير و مشاور خويش قرار دهد؛ به دليل اين كه اين مرحله، هنگام شكوفايى فكرى و «خود مديرى» است. در اين مرحله عواملى چون مشورت كردن و تبادل افكار مىتواند در رشد عقلى جوان نقش مؤثر ايفا كند.
پيامبر اكرم(ص) اين مرحله را مرحله «وزارت» ناميده است، و ما با نگاهى به تاريخ درمىيابيم كه حتى در اين دوره، جوانان پستهاى حساس و مهمى نيز داشتهاند، چنان كه پيامبر اكرم(ص) مسئوليتهاىِ ارشادى، آموزشى و اجرايى را به جوانان مىداد و از نيروهاى مؤمن و پرتلاش در جهت ترويج و توسعه اسلام و اداره جامعه اسلامى يارى مىجست.
«مصعب ابن عمير» را كه جوانى شايسته بود جهت ترويج اسلام به مدينه فرستاد تا قرآن و تعاليم دين را به مردم بياموزد و او از عهده اين مسئوليت به خوبى برآمد.
«معاذبن جبل» را براى تعليم و تربيت مردم مكه مأمور ساخت. «اسامةبن زيد» را كه نوزدهسال داشت به فرماندهى سپاه عظيم اسلام در جنگ با روميان گماشت و همگان را به اطاعت وى مأمور ساخت.
و نيز اين مسئله، در انقلاب اسلامى ايران نيز به خوبى نمايان بوده و هست و همين جوانان بودند كه در تمام عرصههاى نبرد حاضر بوده و حماسهها و رشادتها از خود به يادگار گذاشتهاند.
مهمترين روشهاى تربيتى در قرآن
روشهاى تربيت و تزكيه نفس در شريعت اسلام به طور كلى بر دو قسم است: قسمتى از آنها مربوط به خود انسان است، مانند: ياد مرگ و قيامت و مراقبه و محاسبه و انجام عبادات، مانند: نماز و روزه و تفكر و انديشيدن در موجودات نظام هستى و... كه تمام اينها تأثير خاص خود را در جهت تزكيه روح بشر دارد و بخشى از آن مربوط به افرادى است كه در پى تربيت و هدايت بشريت هستند، مانند رهبران دينى كه از روشهاى مختلفى از قبيل: انذار و تبشير، نصحيت، موعظه و اندرز بهره مىگيرند. گرچه اين قسمت با قسم اول بىارتباط نخواهد بود؛ زيرا روشهاى يادشده در قسم اول را (مانند: ياد مرگو قيامت، مراقبه و محاسبه، تفكر) انسان به وسيله آموزشهاى انبياء و اولياء الهى مىآموزد و از سويى تصميمگيرنده در جهت تزكيه و تربيت خود انسان است كه قابليت لازم را براى بهرهگيرى از نصايح و مواعظ رهبران الهى فراهم مىكند. در اينجا به جهت تبيين مطلب به هر دو روش از ديدگاه قرآنكريم اشاره مىكنيم.
1- روش الگويى
در لغتنامه دهخدا آمده است: «اسوه، پيشوا، مقتدا، قدوه، پيشرو، خصلتى كه شخص بدان لايق مقتدايى و پيشوايى مىگردد... نمونه پيروى و اقتدا، سرمشق.»(15) اين واژه در اصل به آن معناى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مىگيرد و به عبارت ديگر همان تأسى كردن و اقتدا نمودن است. بنابراين، معناى مصدرى دارد، نه معنى وصفى.
نقش «الگو» در هر يك از علوم و فنون و كمالات انسانى اين است كه جوينده آن مىفهمد، وصول به اين هدف، همچنان كه براى او ميسر شد، براى من نيز ممكن است، و نيز از باب «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، او را از ترديد و سرگردانى در انتخاب مناسبترين و نزديكترين راه، نجات مىدهد و موانع و پيچ و خمهاى دشوار و رموز موفقيت اسوه و مجموعه تجربههاى راهگشاى او را در اختيار گرفته و در پيش روى خود قرار مىدهد. بنابراين، هر كس، در هر رشته و فنى كه به دنبال آن است اگر بخواهد در آن زمينه خاص، رشد كرده و مقامهايى كسب نمايد، انتخاب «اسوه و الگو» در آن رشته براى او، امرى اجتنابناپذير و ضرورى است.
برنامههاى عملى هميشه مؤثرترين برنامههاست؛ زيرا عمل، حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مىكند و سخنى كه از دل برآيد بر دل نشيند. چنان كه در روايت آمده است: «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لاتكنوا دعاة الناس بألسنتكم» مردم را با رفتار خود به حق رهبرى كنيد، نه با زبان خويش. هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها وسيله مؤثّرى براى تربيت و پرورش روحى آنان بوده است، به همين دليل، پيامبران و پيشوايان معصوم(ع)، مهمترين قسمت هدايت و تربيت را با عملشان نشان مىدادند.
در قرآنكريم واژه «اسوه» سه بار به كار رفته: يك بار در مورد پيامبر اسلام(ص): «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة..»(16) قطعاً براى شما در (اقتدا به) رسول خدا، سرمشقى نيكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد و خدا را فراوان ياد مىكند. و دو بار در مورد حضرت ابراهيم و پيروانش.(17)
قرآنكريم در بعضى آيات به پيامبر مىفرمايد: به ياد انبياى گذشته باش كه داراى صفات نيكو از قبيل اخلاص و صبر و مقاومت و شايستگى در عمل بودند يا اين كه مىفرمايد: همه انبياى از هدايت ما برخوردار بودند و از صالحان و شايستگان بودند، آنگاه بعداز ذكر آنها و صفاتشان مىفرمايد: بنابر اين به هدايت آنها اقتدا كن. «و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار و اذكر اسماعيل و اليسع و ذاالكفل و كلّ من الاخيار»(18) به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى (نيرومند) و چشمهاى (بينا) ما آنها را با خلوص ويژهاى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند. «و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصاً و كان رسولاً نبياً»(19) در اين كتاب آسمانى از موسى ياد كن كه او مخلص بود و رسول و پيامبر والا مقامى بود.
«واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقاً نبياً»(20) در كتاب آسمانى خود از ادريس ياد كن كه او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.
«واذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد»(21) در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه در وعده هايش صادق و رسول و پيامبر بزرگى بود. «و وهبنا له اسحق و يعقوب كلاًّ هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريّته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاًّ فضلنا على العالمين و من آبائهم و ذريتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم، اولئك الذين هدايهم اللّه فبهديهم اقتده...»(22) و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم، و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را (نيز) قبلاً هدايت نموديم، و از فرزندان او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم، و اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم، و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را به جهانيان برترى داديم ، و از پدران آن ها و فرزندان آن ها و برادران آنها افرادى را برگزيديم، و به راه راست هدايت نموديم؛ آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، پس به هدايت آنها اقتدا كن.
آرى، براى تربيت معنوى و تزكيه روحى مردم ذكر نمونه و اسوه امرى ضرورى است كه قرآنكريم به اين موضوع اهميت فوقالعاده قايل شده است و كرارا به پيامبر اكرم مى فرمايد: به ياد پيامبران بزرگ باش كه برخوردار از اين صفات برجسته انسانى و واجد فضايل و مكارم روحى بودند؛ البته روشن است كه مقصود اصلى خطاب به مؤمنان و گروندگان به اسلام است كه درس مقاومت و پايدارى و اخلاص و اعتقاد و عمل را از انبيا بياموزند وگرنه پيامبر اكرم(ص) مقتداى تمام پيامبران و اوليا و معصومان(ع) است.
آدمى هميشه در پى آن بوده كه انسانهاى نمونه و ايدهآل را در جهان بيرون، مشاهده كند و با الگو گرفتن از آنان، رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را سامان دهد؛ زيرا آنچه كه انسانها را در مسير پرورش استعدادهاى خويش و سير الى اللّه مدد مىرساند و پيشرفت و ترقى را ميسر مىسازد، پيروى آگاهانه از اسوهها و الگوهاست؛ چون انسان الگو و نمونه، راههاى پرخطر و صعبالعبورى كه در پيش روى ديگر انسانهاست، به سلامت گذرانده و از پيچ و تابهاى آن و آفتهاى مسير، همراهان و دوستان راه، علل و نحوه شتاب گرفتن و يا كند شدن و ديگر مشكلات، به خوبى آگاه است. از اينرو، گفتهاند: مدلسازى رفتارى و انتخاب الگو، يكى از نيازهاى اساسى انسان است.
خداوند متعال، كه خالق انسان است و بر تمامى نيازهاى وى آگاهى كامل دارد، با برانگيختن پيامبران از ميان خود مردم و معرفى پيشوايان معصوم )ع( و عالمان وارسته، اين نياز انسان را پاسخ گفته است. قرآنكريم نيز به صراحت تمام، پيامبر اسلام(ص) و را به عنوان الگو و اسوه معرفى نموده و مىفرمايد: براى شما در پيامبر(ص) تأسى و پيروى خوبى است، مىتوانيد با اقتدا كردن به او خطوط زندگى خويش را اصلاح و در مسير صراط مستقيم قرار گيريد.
اصولاً يكى از روشهاى مهم تربيتى كه مورد تأكيد اسلام بوده و اكنون مورد توجه روانشناسان واقع شده است، «روش الگويى» است؛ يعنى الگوپذيرى از بزرگان در شئون مختلف زندگى.
امام صادق(ع) فرمود: «من دوست ندارم مسلمانى بميرد، مگر اين كه تمام آداب و سنن رسول خدا(ص) را ولو يكبار هم كه شده، انجام داده باشد.»(23)
الگوها، عامل تحرك انسانها و پويايى حيات ايشان مىشوند و جامعه را از ايستايى و يا عقبگرد بازمىدارند: اسوه و الگو، قوههاى خام و آرميده درون انسان را به فعليت درمىآورد و استعدادهاى نهفته را شكوفا مىسازد و از خمودى و خفتگى جلوگيرى مىنمايد.(24)
قرآنكريم بر تحرك آفرينى و تأثير بسزايى اسوهها تأكيد بليغى دارد، تا آنجا كه علاوه بر ارائه اسوههاى متعدد، به سبقتجويى در نيكىها سفارش مىكند: «فاستبقوا الخيرات»(25) و نيز دعاى مؤمنان راستين و بندگان حقيقى خدا را بازگو مىنمايد كه از خدا خواهان مقام امامت متقيناند: «عبادالرحمن، كسانىاند كه مىگويند: خدايا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان باشد و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان.»(26)
اسوهها، عامل پيشگيرى از انحرافها و خطاها بوده و با حضور چشمگير و مؤثر خويش، جوّى از ايمان و صلاح و پاكى پديد مىآورند كه خود به خود، اجازه ظهور جلوههاى تباهى و انحراف را در جامعه نمىدهند. در تاريخ زندگانى پيشوايان و الگوهاى دين، بسيار اتفاق افتاده است كه انسانى بدكار آهنگ كارى پليد را داشته، اما در اثر مشاهده حالات و رفتار آموزنده و پرمعناى آنان به خود آمده و از زشتكارى و فسادانگيزى به سوى رفتار نيكو و خداپسند روى آورده است.
شايان ذكر است كه تأسى به پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى كه در قرآن به صورت مطلق آمده، تأسى و پيروى در همه زمينهها را شامل مىشود و به راستى اگر پيامبر(ص) و ديگر اولياى الهى در زندگى ما «اسوه» باشند، در ايمان و توكلشان، در اخلاص و شجاعتشان، در نظم و نظافتشان، در زهد و تقوايشان، به طور كلى همه برنامههاى زندگىمان دگرگون خواهد شد و نور و روشنايى سراسر زندگى ما را فراخواهد گرفت.
امروز، بر همه مسلمانان، به ويژه بر جوانان با ايمان و پرجوش، فرض است كه سيره پيامبر(ص) و اولياى معصوم(ع) را موبه مو بخوانند و به خاطر سپارند و آن نفوس مقدس را در همه چيز «قدوه» و اسوه خويش سازند كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح و پيروزى همين است.
بعضى از الگوهاى تربيتى در قرآنكريم
به رغم وجود عوامل محدودكننده انسان مانند وراثت، طبيعت و جامعه انسان مىتواند به اراده خود مسير خويش را برگزيند و از حصار عوامل محدودكننده در اطراف خود بيرون آيد؛ حتى اين توانايى را پيدا مىكند كه سرنوشت جديدى را براى جامعه و تاريخ خود رقم زند.
براى نمونه: قرآنكريم، همسر فرعون و حضرت مريم را به عنوان الگوهايى براى مؤمنان ذكر مىكند. آنان با وجود محيط ناسالم، طريق صلاح و رستگارى را برگزيدند.(27)
قرآن به تأثيرپذيرى انسان از محيط و شرايط گوناگون اذعان دارد و به او نسبت به تأثيرات آنها هشدار مىدهد. در مورد فرزند حضرت نوح (ع) خداوند به صراحت مىفرمايد: او از اهل تو نيست؛ زيرا به دليل متأثر شدن از عوامل محيطى ناصالح، از مسير صلاح و درستى خارج شده است.(28)
خداوند متعال به ستايش از جوانان «اصحابكهف» مىپردازد كه با هجرت از محيط فاسد، خود را از عوامل محيطى ناسالم دور ساختند و ايمان خويش را حفظ كردند.(29)
مىتوان گفت: اقدام شجاعانه سحره فرعون در زير پا گذاشتن موقعيت اجتماعى خود و ايمان آوردن به حضرت موسى(ع) الگوى توبه حقيقى براى ديگران مىشود.(30)
به جهت اختصار چند نمونه از الگوهاى قرآنى را ذكر مىكنيم:
* يوسف، قهرمان مقاومت در مقابل شهوت.(31)
* جوانان كهف، اسوه هاى مهاجرت در راه خدا براى رشد و هدايت.(32)
* اسماعيل، نماد تسليم در مقابل فرمان خدا.(33)
* ابراهيم، الگوى فطرت جويى، عادت گريزى و بت شكنى.(34)
* نوح، الگوى پايدارى و استقامت در تبليغ دين.(35)
* ايّوب، قهرمان صبر و تحمّل در شدايد روزگار.(36)
* داود جوان، نمونه شهامت و شجاعت در مبارزه با طاغوت.(37)
قرآنكريم در همه اين موارد مىفرمايد: «... اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است، پس به هدايت آنان اقتداكن....»(38)
برترين الگوى تربيتى قرآن
قرآنكريم پيامبر اسلام(ص) را سرمشق و الگوى مطلق در همه ابعاد زندگى براى همه خداجويان و كسانى كه اعتقاد به رستاخير دارند، معرفى مىكند: «بىترديد، براى شما در همه ابعاد (چه در صبر و مقاومت و چه در ديگر اوصاف و افعال نيكو) اسوه و الگوى نمونه در (اقتداى به) رسول خدا(ص) است. براى آن كه به ثواب خدا و روز قيامت اميدوار باشد و ياد خدا بسيار كند.»(39)
قرآنكريم پيامبر گرامى اسلام(ص) را به عنوان اسوه و الگوى تربيت مردم معرفى مىكند و از او به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده است: «و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى»(40) در اين كه مقصود از «خلق عظيم» پيامبر اكرم(ص) چيست؟ اقوالى گفته شده است از جمله:
الف) تو بر دين بزرگى هستى كه دين اسلام است.
ب) تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى و حقيقت اخلاق آن است كه انسان نفس خود را به آن بيارايد.
ج) خلق عظيم صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير به اقتضاى عقل است.
د) عايشه گويد: اخلاق پيامبر متضّمن بود، آنچه كه در ده آيه اول سوره مؤمنون آمده است و كسى را كه خداوند ستايش كند بر اين كه اخلاق بزرگى دارد، ديگر بعد از آن ستايش، ستايشى نيست.
ه) خداوند خلق او را عظيم فرموده براى اين كه با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش جدا بود، پس ظاهرش با مردم باطنش با خدا بود.
آرى، پيامبر گرامى اسلام (ص) به سبب «خُلق عظيم» و «رحمة للعالمين» بودن، آينه مكارم اخلاقى براى همگان است، تا آنجا كه بارها مىفرمودند: «من فقط براى تكميل و تمام كردن مكارم اخلاق مبعوث گشتهام.»(41) و در آيه ذيل، خداوند در اوجى تماشايى، رسولش را به داشتن چشم محبت و رحمت و لطف همراه با شكيبايى با مؤمنان مىستايد و به حبيب مهربانش، حضرت محمد(ص)، مباهات مىكند: بىترديد، پيامبرى (حضرت محمد (ص)) از ميان خودتان (از پيكره خودتان) به سوى شما آمده است كه رنجهاى شما بر او به غايت ناگوار است.
قرآنكريم «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(42) رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار به هدايت شما دارد، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است، به اندازهاى پيامبراكرم براى هدايت و راهنمايى و رسيدن به سعادت مردم تلاش مىكرد و غمناك بود كه خداوند در قرآن در چند مورد به آن حضرت تسليت مىگويد و مىفرمايد: ناراحت و غمناك مباش، از جمله: «جان خودت را به خاطر شدت تأسف بر آنها از دست نده كه خداوند به آنچه انجام مىدهند عالم است.»(43)
«گويى مىخواهى خود را از غم و غصه به خاطر اعمال آنها هلاك كنى، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند.»(44)
«گويى مىخواهى خود را هلاك نمايى كه چرا اينها ايمان نمىآورند»(45) اين اوصاف برجسته كه حرص بر هدايت و تربيت مردم و مهربانى نسبت به مؤمنين و ناراحتى از عدم ايمان كفار و منافقين است، فقط در قرآن براى پيامبر اكرم(ص) ذكر شده است.
قرآن كريم دستورات مختلفى به پيامبر اكرم(ص) مىدهدكه مقصود اصلى از آن دستورات، تربيت و تزكيه مردم است كه مردم با عمل كردن به اين دستورات و فرامين قرآن بتوانند به فضايل و مكارم اخلاق دست يابند.
نگاه معنادار پيامبر اكرم (ص) كه از سر عشق و علاقه به انسانها برمىخيزد، كافى است انسان را به حركت درآورد و در صف بلال و سلمان و ابوذرها بنشاند.
امام على(ع) مىفرمايد: «پيامبر (ص) هر روز يكى از مكارم اخلاقى خود را براى من آشكار مىساخت و مرا به پيروى از آن امر مىكرد.»(46)
2- روش انذار و تبشير
واژه شناسان و همچنين مفسران، واژه «انذار» را به عنوان بيم دادن و آنچه مردم را در مورد عواقب سوء رفتارشان آگاه مىسازد، و «تبشير» را به عنوان آگاهى دادن يا نويددادن به رحمت و فضل الهى و پيامدهاى خوشايند رفتار تعريف مىكنند.(47) حتى زمانى كه پيامبران الهى (ع) به دليل سرپيچى مردم اندوهگين مىشدند، وحى آنها را متقاعد مىساخت كه موظف نيستند مردم را به قبول رسالتشان وادار كنند؛ تنها رسالت آنها اطمينان از انتقال كلام خدا به مردم بود.(48)
زمخشرى در تفسير آيه 119 سوره بقره، مىگويد: پيامبران (ع) فقط وظيفه دارند مردم را از سرانجام و عاقبتشان آگاه سازند. بنابراين، پيامبر نمىتواند مردم را در ايمان به خدا مجبور سازد. چنان كه ذيل آيه شريفه نيز دلالت دارد كه به دليل ايمان نياوردن دوزخيان، از تو بازخواست نمىشود.(49)
مفسر بزرگ اهل سنت، فخررازى، در تفسير آيه 213 سوره بقره مىگويد: در اين آيه، واژه «مبشرين» پيش از «منذرين» آمده است؛ زيرا تبشير بسان پيشگيرى از بيمارى است، در حالى كه انذار همانند درمان بيمارى پس از وقوع آن است. بىترديد هميشه، تبشير و پيشگيرى قبل از درمان ايفاى نقش مىكند.(50)
متفكر شهيد استاد مطهرى(ره) نيز در تفسيرى جالب از دو واژه «انذار و تبشير» مىفرمايد: تبشير مانند يك عامل جذب و جلب كننده (قائد) است كه مردم را به كسب پاداش فرامىخواند، اما انذار يك عامل سوقدهنده (سائق) است كه در عين آن كه مردم را بيم مىدهد تا از كيفر اجتناب كنند، آنها را به صراط مستقيم رهنمون مىسازد.
بنابراين، بشارت و انذار يا تشويق و تهديد، (انذار و تبشير) بخش مهمى از انگيزههاى تربيتى را تشكيل مىدهد. انسان هم بايد در برابر انجام كار نيك تشويق شود و هم در برابر كار بد كيفر ببيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند. تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل اخلاقى فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است كه انجام گناه براى او خطرى ندارد. از طرفى انذارِ تنها نيز براى تربيت اخلاقى افراد مؤثر نيست، چون ممكن است روحيّه يأس و نااميدى چنان كه در زمان كنونى افراد روانى و مأيوس زياد شدند به وجود آورد.
قرآنكريم در وصف انبياى الهى مىفرمايد: «فبعث اللّه مبشرين و منذرين»(51) خداوند پيامبران را نويددهنده و بيمدهنده برانگيخت و نيز مىفرمايد: «و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين»(52) ما انبيا را نفرستاديم، مگر در حالى كه نويددهنده و بيمدهنده بودند.
آرى، انبيا و رسولان الهى كه مربيان حقيقى و معلمان دلسوز بشر بودند از اين دو روش براى تربيت اخلاقى و روحى انسانها استفاده كردهاند. از نظر قرآنكريم انذار و ترسانيدن تنها در افرادى كه روح حقيقتطلبى و حقجويى در آنهاست اثر مىكند و در افراد معاند و لجوج تأثير ندارد. چنان كه قرآنكريم در چند آيه به اين مطلب تصريح مىكند: «انما انت منذر من يخشيها» همانا كسانى كه خشيت الهى دارند آنها را مىترسانى و نيز مىفرمايد: «لينذر من كان حيّا» پيامبر به وسيله قرآن، كسانى را كه حيات انسانى دارند و قلب آنها سالم و پاك است مىترساند.
3- روش موعظه و اندرز
قرآنكريم پر از ارشاد و اندرز است. سراسر سوره لقمان و ديگر قصص قرآن، بيشتر جنبه پند و اندرز دارد. چنان كه لقمان حكيم براى تربيت فرزندش او را موعظه مىنمود: «اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه»؛ زمانى كه لقمان به فرزندش گفت و حال اينكه او را موعظه مىكرد، اين چنين موعظه نمود: «يا بنى لاتشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم»(55) پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.
خداوند پيامبر گرامى اسلام (ص) را مأمور به موعظه كرد: «قل انمّا اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى و فرادى»(56) يعنى بگو: كه من شما را به يك موضوع پند مىدهم و آن اين كه چه دو نفر باشيد چه يك نفر براى خداوند كار كنيد.
حكمت بزرگ تربيت در موعظه و اندرزها نهفته است. «در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست.»(57) مستمع بايد پذيرا باشد و واعظ نيز خود الگوي عملى گفتههايش باشد. از اينروست كه موعظه امام على (ع) در «همام» چنان اثرى مىگذارد، كه پس از شنيدن صفات متقين مدهوش گرديده و به لقاى خدا مىپيوندد.
از ديدگاه قرآنكريم، انسان در سراسر عمر، به موعظه و پند و اندرز نيازمند است، چه نوجوان باشد چه عمر او زياد باشد. بنابراين قرآن موعظه لقمان به فرزند نوجوانش را چنين بيان مىكند: «پسرم! براى خدا شريكى مگير، زيرا شرك ستمى بزرگ است.»(58) همچنان كه موعظه خداوند به حضرت نوح را كه عمر طولانى داشت، نيز بيان مىكند.(59)
4- روش نصيحت و خيرخواهى
نصيحت و خيرخواهى و ارشاد ارائه راه رشد و هدايت به سوى آن است. اين عمل از وظايف پيامبران الهى و ائمه معصوم (ع) و مطلوب اولياء دين به شمار مىرود.
امام سجاد (ع) در فرازى از دعاى «مكارم الاخلاق» در مناجات خود با خداوند عرض مىكند: «وَاجْعَلْنى مِنْ أَهْلِ السَّدادِ وَ مِنْ أَدِلَّةِ الرَّشادِ؛ بارپروردگارا! مرا از ثابت قدمان و ملازمان حق و از راهنمايان به سوى رشد و فضايل اخلاقى قرار ده.»(60)
و نيز در دعاى «افتتاح»، بنده سالك از خدا اين چنين طلب مىكند: «اَللَّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ اِلَيْكَ فى دَوْلَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ اَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ وَتَجْعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ الْقادَةِ اِلى سَبيلِكَ...؛ پروردگارا! دولت كريمهاى كه اسلام و اهلش را به وسيله آن عزت بخشى و نفاق و منافقان را به خاك مذلت نشانى، از تو مىطلبيم، و در آن حكومت ما را از داعيان و هدايتگران به طاعت خويش و از پيشوايان دعوتكننده به راه خود قرار ده.»
قرآنكريم انبيا و پيشوايان دينى را نصيحت كنندگان و خيرخواهان بشر معرفى مىنمايد كه در سوره «اعراف» قرآنكريم از چهار نفر آنها ياد مىنمايد: حضرت نوح (ع)؛ حضرت هود (ع)؛ حضرت صالح (ع)؛ حضرت شعيب (ع). حضرت نوح (ع) مىفرمايد: «ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم» پيامهاى پروردگار را به شما مىرسانم و شما را نصيحت مىكنم.
حضرت هود (ع) گويد: «ابلّغكم رسالات ربى و أنا لكم ناصح امين»(61) رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم و خيرخواه امينى براى شما هستم.
حضرت صالح (ع) گويد: «ياقوم لقد ابلغتكم رسالة ربى و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين»(62) اى قوم! من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى را انجام دادم، ولى شما خيرخواهان را دوست نداريد.
حضرت شعيب (ع) گويد: «لقد ابلغتكم رسالات ربى و نصحت لكم»(63) من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم.
آرى، پيامبران الهى براى آگاهى و آشنايى بشر به وظايف خويش و تربيت اخلاقى آنان، از نصيحت و خيرخواهى به عنوان يك روش استفاده نمودهاند.
پيامبر گرامى اسلام (ص) انسانها را به نصيحت كردن يكديگر تشويق مىفرمايد: «ان اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامه امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه»(64) بزرگترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيشتر سعى و تلاش نمايد.
در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه مىفرمايد: «يجب للمؤمن على المؤمن النصيحة له فى المشهد و المغيب»(65) بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب، خيرخواه مؤمن باشد و نيز مىفرمايد: «عليكم بالنّصح لله فى خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه»(66) بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى الهى كه خدا را به عمل بهتر از آن ملاقات نكنى.
هدف از ارشاد و نصيحت، ارتقاى سطح تربيت و فرهنگ و ترويج فضايل اخلاقى و تعظيم شعائر است. گرچه برخاسته از ترك واجب يا ارتكاب كار حرامى نباشد، يعنى لازم نيست تا از شخصى گناه يا ترك واجبى سر زند كه به خاطر جلوگيرى از آن اين كار واجب شود. بلكه بيشترين هدف از اين عمل، پيشگيرى و ايجاد مصونيت در جامعه، نسبت به جرم و سرپيچى از وظيفه، محسوب مىشود، و همين نيز تفاوت آن با امر به معروف و نهى از منكر است. و اين كارى است بس شريف كه هم شكر زبان است و هم زكات دانش.
نكتهاى كه تذكر آن ضرورى مىنمايد اين است كه برخى از مردم وقتى كار خطايى و يا عيبى را از كسى مشاهده مىكنند، در مقابل چشم ديگران آن را براى وى بازگو مىكنند و در جمع مردم به او تذكر مىدهند. اين شيوه، گذشته از اين كه آبروى او را برده و ساير افراد را كه ممكن است متوجه خطاى او نشدهاند از عمل و رفتار او آگاه مىسازد و چنين امرى شايد از مصاديق اشاعه فحشاء هم محسوب شود نصيحت و تذكر را بىاثر ساخته و ممكن است موجب دشمنى و عداوت او نيز گردد. در حالى كه صرفنظر كردن از آن در آن هنگام و يادآورى آن در «پنهانى»، تأثير سخن را چندين برابر خواهد كرد، زيرا مربى با اين عمل، صداقت و دلسوزى خود را ثابت نموده و با جلب اعتماد او، به مقصود تربيتى خود نزديك مىشود.
امام عسكرى (ع) مىفرمايند: «مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرّاً، فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً، فَقَدْ شانَهُ»(67) هر كس برادر دينى خويش را در پنهانى پند و اندرز دهد، مايه زينت او شده و كسى كه او را در حضور ديگران اندرز دهد، مايه خوارى او شده است.
اين نكته به ويژه در ارتباط والدين با فرزندان خود از اهميت بسزايى برخوردار است، زيرا پدر و مادر از هر كس بدين امر سزاوارترند كه در عين دلسوزى و مراقبت از حال فرزندان خود و هدايت و تذكر به موقع خطاهاى آنها، عيبپوش جوانان و نوجوانان خويش باشند و نقايص و خطاهاى آنان را، نزد هيچ جمعى برملا نكنند.
5 - وصيت به خير و حق
قرآنكريم از حضرت عيسى (ع) نقل مىكند: «و اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا»(68) خداوند به من وصيت و سفارش كرد كه تا وقتى زنده هستم، نماز بخوانم و زكات بپردازم.
خداوند به انسان سفارش مىكند كه «و وصيّنا الانسان بوالديه حُسناً»(69) با پدر و مادر خود به خوبى رفتار كند، ولى اگر آنها فرزندان خود را وادار كنند كه: «لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(70) آنچه را كه نمىدانند شريك خدا قرار دهند، در اين صورت نبايد از آنان اطاعت كند.
قرآنكريم مىفرمايد انسانها در قيامت در خسران و زيان هستند، مگر كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح باشند و مردم را به حق و حقيقت و صبر و استقامت و فضايل اخلاقى و مكارم نفسانى توصيه كنند.(71)
پيامبر اكرم (ص) بسيارى از مسايل تربيتى و اخلاقى را به صورت وصيت بيان داشتهاند. وصيّتهاى آن حضرت به تفصيل در كتاب «مكارم الاخلاق» مرحوم طبرسى درج شده است. از جمله وصيّتهاى آن حضرت به امام على (ع) اين است كه چهار چيز را قبل از چهار چيز درياب: «شبابك قبل حرمك و صحتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك و حياتك قبل مماتك» جوانى را قبل از پيرى؛ سلامتى را قبل از بيمارى؛ بىنيازى را قبل از فقر؛ زندگى را قبل از مرگ.
6- روش تفكر در طبيعت
جهان آفرينش آنقدر حيرتانگيز و شگفتآور است كه بشر عادي هيچگاه نمىتواند مدّعى شود كه به تمامى اسرار آن واقف گشته است. و آنچه تاكنون بدان دست يافته، در برابر مجهولاتش همچون قطرهاى در كنار اقيانوس بيكران است. بر اساس تعليم قرآنكريم، شماره موجودات الهى و اسرار آن، پايانناپذير است.(73)
جهان طبيعت دو چهره دارد، يكى ملك و ديگرى ملكوت. صورت ملك آن همين ظاهر طبيعت، و ملكوت عالم، باطن و حقيقت آن است. و به بيان ديگر، ملكوت جهان جنبه ربطى و وابستگى آن به مبدأ آفرينش است.
تفكّر در طبيعت دو دستاورد مهم براى بشر به ارمغان دارد؛ يكى آنكه او را بر طبيعت تسخير بيشترى مىبخشد و در جهت بهرهورى زيادتر و قانونمندتر به او كمك مىكند و ديگر اين كه راه ورود به ملكوت عالم را به روى او باز مىكند.
بسيارى از متفكّران در عمليّات فكرى و پژوهشى خود، تنها در همين محدوده مُلك مىمانند و وراى آن را جستجو نمىكنند و در نظر اين كسان، جهان طبيعت، جز همين ظاهر آن چيز ديگرى نيست.
قرآنكريم درباره آنان مىفرمايد: «يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون»(74) آنان جز ظاهرى از زندگى دنيا نمىدانند و از وراى آن كه جهان آخرت است غافلاند.
اينان در تحقيقات خود چنانچه بدان سوى ديگر نيز هدايت شوند، بدان پشت مىكنند و به حسابش نمىآورند.
قرآنكريم درباره آنان مىفرمايد: «... و إن يروا سبيل الرّشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىِّ يتخذوه سبيلا ذالك بانّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين»(75) اگر راه رشد بر آنان عرضه شود دنبال نمىكنند و اگر طريق ضلالت به آنان ارائه شود مىپذيرند و اين بدان خاطر است كه نشانهها و آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافلاند.
در حالى كه بر اساس آنچه از آيات قرآنى استفاده مىشود، تفكّر صحيح در پديدهها و موجودات دنياى طبيعت، به جهت ارتباط و پيوستگى عميق بين مُلك و ملكوت، انسان را به صورت قهرى به سوى عالم ملكوت هدايت مىكند. براى نمونه، قرآنكريم مىفرمايد: «الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار»(76) بر اساس آنچه از آيات قرآنى استفاده مىشود، تفكّر صحيح در پديدهها و موجودات دنياى طبيعت، به جهت ارتباط و پيوستگى عميق بين مُلك و ملكوت، انسان را به صورت قهرى به سوى عالم ملكوت هدايت مىكند.
آنهايى كه چه در حال قيام و چه در حال نشستن به ياد خدايند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند مىگويند پروردگارا! باطل و بيهودگى در ساحت خلقتت راه ندارد. پاك و منزهى. ما را از عذاب جهنّم محافظت فرما!
امام خمينى (ره) در اين زمينه مىگويند: «اگر تدبّر در آفرينش آسمانها و زمين نموده و به صنفهاى فرشتگان آسمانى و زمينى و صفها و طوايف سپاهيان «اللّه» ايمان آوردى ... حقيقت نفوذ مشيّت الهى و حتميّت آن و بسط احاطه آن براى تو مكشوف مىشود ...»(77) در روايتى از امام صادق (ع) آمده است: «أفضل العبادة إدمان التّفكر فىاللّه و فى قدرته» بافضيلتترين عبادتها تداوم تفكّر و انديشه در صفات خدا و مظاهر قدرت او است.(78)
7- ياد مرگ و قيامت
«به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان (دستهاى نيرومند) و (چشمان بينا) ما آنها را با خلوص ويژهاى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.»(79)
قرآنكريم علت تباهى و سقوط افراد گنهكار را فراموشى قيامت و روز حساب دانسته و مىفرمايد: «كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.»(80)
بىشك يكى از پندآموزترين و تكان دهندهترين حوادث در زندگى بشرى «مرگ» است، كه توجّه بدان قلبهاى مستعدّ را از خواب غفلت بيدار كرده و كاخ آمال و آرزوهاى دروغين و خيالى شخص را بر سرش خراب مىكند و غرور و نخوت را از اعماق جان آدمى ريشهكن مىنمايد. ياد مرگ و قيامت در تربيت و تهذيب روح انسان تأثير فراوان دارد و در منابع روايى اسلام نيز بدان اشاره شده است.
امام صادق (ع) مىفرمايد: «ذكر الموت يميت الشهوات فى النفس و يقلع منابت الغفلة و يقوّى القلب بمواعد اللّه و يرق الطبع و يكسر اعلام الهوى و يطفئ نار الحرص و يحقّر الدنيا»(81) ياد مرگ شهوات در نفس را مىميراند و غفلت انسان را از بين مىبرد و باعث قوت قلب انسان به وعدههاى الهى مىشود، طبيعت انسان را نرم و هوس را مىشكند و آتش حرص را خاموش و دنيا را در نظر انسان حقير مىكند.
رسول اكرم (ص) مىفرمايد: «اكثروا ذكر هادم اللّذات»(82) زياد به ياد از بين برنده لذّتهاى مادى باشيد.
امام على (ع) مىفرمايد: «اكثروا ذكر الموت تهوّن عليكم المصائب»(83) زياد به ياد مرگ باشيد تا مصيبتها و سختيهاى روزگار بر شما آسان شود.
از پيامبر اكرم (ص) روايت شه كه فرمود: «برترين زهد در دنيا ياد مرگ است و برترين عبادت ياد مرگ است و برترين انديشه ياد مرگ است.»(84)
و نيز فرمود: «زيرك ترين مردم كسى است كه بيش تر به ياد مرگ باشد.»(85)
«هر كس زياد به ياد مرگ باشد، به اندك سرمايه دنيا راضى مىشود.»(86)
«هر كس زياد به ياد مرگ باشد، خداوند او را دوست دارد.»(87)
آموزههاى اسلامى براى تهذيب روح بشر و تربيت وى، موضوع ياد مرگ و قيامت را در ابعاد مختلفى مطرح كردهاند كه به چند نمونه از آنها اشاره مىكنيم:
1- در طهارت: در دعاى وضو مىخوانيم: خداوندا! صورت مرا سفيد گردان در روزى كه صورتها سياه خواهد بود. «اللّهم بيّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه»
2- در نماز: در نماز مىخوانيم: «مالك يوم الدين» از اين كه مسئله مالك و صاحب اختيار بودن خداوند در قيامت، در نماز مطرح شده، روشن مىشود كه انسان نمازگزار در نماز بايد به ياد قيامت باشد.
3- در انفاق: «انما نطعمكم لوجه اللّه ... انا نخاف من ربنا يوما عبوساً قمطريراً»(88)
4- در روزه: پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «و اذكروا بجوعكم و عطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه»(89) به وسيله گرسنگى و تشنگى روزه، از گرسنگى و تشنگى روز قيامت ياد كنيد.
5 - در جهاد: قرآنكريم به كسانى كه به بهانه گرمى هوا به جهاد نمىرفتند مىفرمايد: «قل نار جهنم اشدّ حرّا لو كانوا يفقهون»(90) اى پيامبر! به آنان بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است، اگر مىدانستيد.
6- مبارزه با طاغوت: قوم فرعون هنگامى كه ايمان آوردند و از فرعون برگشتند، فرعون آنان را به كشتن تهديد كرد آنها براى ادامه مبارزه با او موضوع قيامت را مطرح كردند: «انما تقضى هذه الحيوة الدنيا انا الى ربّنا لمنقلبون.»(91)
7- در حمام: امام صادق (ع) مىفرمايد: «نعم البيت الحمام يذكر فيه حرّ جهنم»(92) حمّام خوب خانهاى است، زيرا انسان گرما و حرارت جهنم را در آن به ياد مىآورد.
8 - در كار و كسب: قرآنكريم، به كسانى كه كم فروشاند، مىفرمايد: «آيا اينها گمان نمىكنند كه در روز قيامت (براى محاسبه ) مبعوث نمى شوند.»(93)
9- هنگام خواب: پيامبر اكرم (ص) فرمود: «اذا اويت الى فراشك فانظر ما كسبت فى يومك و اذكر انك ميت و انّ لك معادا»(94) هرگاه به رختخواب رفتى، فكر كن در روز چه كارى انجام دادى و مرگ و قيامت را يادآور.
10- عيادت مريض؛ تشييع جنازه؛ زيارت قبور: پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «عودوا المرضى و اتبعوا الجنائز يذكّركم الاخره»(95) «فزوروا القبور تذكر الموت»(96)
8- مراقبه و محاسبه
معناى «مراقبه و محاسبه» مرحوم نراقى در «جامع السعادات» مىنويسد: معناى «مراقبه» آن است كه هميشه ملاحظه كند ظاهر و باطن خود را تا اين كه اقدام به معاصى نكند و واجبات از او ترك نشود تا اين كه در هنگام محاسبه ملامت و ندامت متوجه او نشود. و معناى «محاسبه»، اين است: كه انسان در هر شبانه روز وقتى را معين كند كه به حساب نفس خويش برسد كه چه اعمالى را انجام داده و طاعتها و گناهانش را موازنه و سنجش نمايد و نفس خويش را سرزنش كند. اگر در طاعت الهى تقصير نموده يا مرتكب معصيت شده، و شكر نمايد خداوند را اگر واجبات را انجام داده و معصيتى از او صادر نشده و شكر زيادترى نمايد، اگر موفق به بعضى اعمال خير و مستحبى شده است.»(97)
انسان بايد همواره در طول روز و تا هنگام استراحت شبانگاهى به كشيك نفس پرداخته و لحظهاى از آن غافل نباشد تا وسوسههاى نفسانى و حالات شيطانى نتواند وى را از جاده حق و اعتدال خارج كرده و به سوى عمل و يا صفتى زشت سوق دهد و يا كار پسنديده را در نظرش به صورت ديگرى جلوه دهد و يا با تنبلى و كسالت او را از اقدام و ادامه بر انجام آن منصرف كند.
اين قدم بسيار مهمى است كه در آغاز، سخت و دشوار است، ولى به تدريج از دشوارى آن كاسته و آسان خواهد شد.
امام على (ع) مىفرمايد: «رحم اللّه عبداً راقب ذنبه و خاف ربّه»(98) خداوند رحمت كند بندهاى را كه مواظب نفس خويش باشد (گناه نكند) و از خداوند خود بترسد.
فيض كاشانى(ره) مىفرمايد «مراقبت» دو قسم است:
اول: مراقبت كسانى كه به پايه تقرب رسيدهاند و از مقربين محسوب مىشوند؛ به اين است كه از عظمت و جلال خدا كاملاً مراقبت مىكنند و قلب را مستغرق جلال او مىدانند و از هيبت او شكسته حالند و نمىتوانند به ديگرى توجه كنند و اين افراد كسانىاند كه به غير از خدا نظرى ندارند و خداوند كارهاى ديگر آنان را كفايت مىكند.
دوم: مراقبت مردم پرهيزكار كه اصحاب يميناند و آنها افرادى هستند كه كاملاً مىدانند خدا از ظاهر و باطنشان با خبر است و ملاحظه جلال و جمال او آنان را به وحشت نينداخته و دلهايشان به حد اعتدال باقى است و از هر عملى كه باعث رسوايى در عالم آخرت مىشود، از آن خوددارى مىنمايند.(99)
اصولاً حسابرسى و تفتيش نسبت به حالات نفسانى و اعمال صادر شده از شخص در طول روز، از ضرورىترين كارهاست كه بدون آن هيچ حركتى رو به سامان نخواهد رفت. انسان در محاسبه است كه نقاط ضعف و قوت خود را مىيابد و به مقدار توانايى خود در برخورد با موانع و غلبه بر عوامل بازدارنده از حركت به سوى هدف واقف مىگردد.
امام على (ع) مىفرمايد: «لازم است انسان عاقل به حساب خود رسيدگى كند و تمام عيبها و زشتىهايى را كه دارد، نسبت به دين و رأى و اخلاق و ادب اين كه ثبت و ضبط كند و آنها را به ذهن خود بسپارد يا آن كه در صفحه كاغذى بنويسد و براى برطرف نمودن آنها فعاليت كند.»(100)
امام رضا (ع) مىفرمايد: «ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم»آن كس كه همه روزه به حساب خويشتن رسيدگى نكند از ما نيست.
كنترل و اداره نفس، كار آسان و سادهاى نيست، بلكه به تدبير، بردبارى و تلاش د فراوان نياز دارد، مگر نفس امّاره به اين سادگى تسليم مىشود؟ و مگر به آسانى پاى ميز محاكمه و حسابرسى حاضر مىگردد؟ در اين كه چگونه به حساب خود بپردازيم، بايد گفت: يكى از راههايى كه در حسابرسى نفس، مؤثر و مفيد است، اين است كه انسان به ياد محاسبه شديد و سخت قيامت بيفتد كه در آن هنگام از جن و انس حسابرسى دقيق مىكنند. قرآنكريم مىفرمايد: «سنفرغ لكم ايّه الثقلان»(101) به زودى به حساب شما مىپردازيم اى دو گروه انس و جن!
امام على (ع) مىفرمايد: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توازنوا»(102) قبل از آن كه در قيامت به حساب شما برسند، در دنيا به حساب خود بپردازيد و قبل از آن كه كارهاى شما رابسنجند، خود رابسنجيد.
قرآن در آيات متعدد موضوع حسابرسى قيامت را مطرح نموده كه به جهت اختصار به چند مورد اشاره مىكنيم:
1- «و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه»(103) اگر آنچه را در نفس داريد ظاهر سازيد يا مخفى كنيد، خدا شما را به آن حساب خواهد كرد.
2- «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئاً و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين»(104) ميزانهاى عدالت را در قيامت برپا مىداريم، پس هيچ كس مورد ستم قرار نخواهد گرفت و اگر به مقدار يك مثقال از دانه خردل، عمل داشته باشد آن را براى حساب خواهيم آورد و خود ما براى حسابگرى كافى هستيم.
3- «يومئذ الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره»(105) در قيامت مردم دسته دسته خارج مىشوند تا اعمالشان را مشاهده كنند پس هر كسى ذرّه اى كار خير انجام داده باشد آن را خواهد ديد و هر كس ذرّهاى كار شر انجام داده باشد آن را مشاهده خواهد نمود.
قرآنكريم براى تربيت بشر در مورد فراوانى مىفرمايد: خداوند رقيب و عالم به اعمال شما است: «همانا خداوند بر اعمال شما مراقب و حافظ و آگاه است.»(106)
حضرت عيسى (ع) مىفرمايد: هنگامى كه مرا از ميانشان گرفتى تو خود مراقب آنها بودى. از آيات قرآن به استفاده مىشود كه همه اعمال و حركات و گفتار و حتى نفس كشيدنها و افكار و نيّات آدمى در نامه عملش ثبت وضبط مىگردد و براى حساب قيامت باقى مىماند. ازاينرو، بر هر انسان مؤمن لازم است مواظب و مراقب نفس خويش باشد كه گناه نكند و فرائض الهى از او ترك نشود. قرآنكريم مىفرمايد: «و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا»(107) و كتاب نهاده مىشود، پس مجرمين را مىبينى كه از آنچه در نامه عملشان به ثبت رسيده، ترسانند و مىگويند: اى واى اين كتاب چگونه هيچ امر كوچك و بزرگ را فرو نگذاشته، مگر آن كه آن را به شمار آورده است و همه اعمالشان را حاضر مىيابند و پروردگارت به هيچ كس ظلم نمىكند. «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودلو انّ بينها و بينه امداً بعيداً»(108) روز قيامت هر كسى هر عمل خيرى را انجام داده، حاضر مىيابد و نيز هر عمل بدى را مرتكب شده حاضر مىيابد و آرزو مىكند كه بين او و عملش فاصله زيادى باشد. _________________________________________________________________
پينوشتها:
1. سوره يوسف، آيه 111.
2. سوره نحل، آيه 89.
3. لسان العرب، باب راء، ماده «ربو».
4. سوره حج، آيه 5.
5. سوره اسراء، آيه 24.
6. التحقيق، ج4، ص 36.
7. ژان ساتو، ترجمه غلامحسين شكوهى، مربيان بزرگ، انتشارات دانشگاه تهران، ص 13.
8. محمود صناعى، آزادى و تربيت، ص 46.
9. مناقب خوارزمى، ص 272.
10. سوره غافر، آيه 67.
11. سوره حديد، آيه 20.
12. مكارم الاخلاق، ص 222.
13. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 15، احكام اولاد، ص 194.
14. همان.
15. لغتنامه دهخدا، ج1، حرف «الف».
16. سوره احزاب، آيه 21.
17. سوره ممتحنه، آيه 4 و 6.
18. سوره ص، آيه 47 - 45.
19. سوره مريم، آيه 51.
20. همان، آيه 56.
21. همان، آيه 54.
22. سوره انعام،آيه 87 - 84 و 90.
23. سنن النبى، ص 15.
24. امام، الگوى امت، ص 59.
25. سوره مائده، آيه 48.
26. سوره فرقان، آيه 74
27. سوره تحريم، آيه 11 و 12.
28. سوره هود، آيه 46 - 42.
29. سوره كهف، آيه 26 - 9.
30. سوره اعراف، آيات، 113 و 120؛ سوره يونس، آيه 80 به بعد؛ سوره شعراء، آيه 38 - 46.
31. سوره يوسف، آيات 21 - 56.
32. سوره كهف، آيات 9 - 26.
33. سوره ابراهيم، آيات 35 - 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 - 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113.
34. سوره ابراهيم، آيات 35 - 41، سوره حج، آيه 51،43،42،26،58 سوره شعراء، آيات 69 - 92؛ سوره صافات، آيات 83، 113.
35. سوره اعراف، آيات 59 - 64 ؛ سوره يونس، آيات 71 - 73 ؛ سوره نوح، آيات 1- 27؛ سوره هود، آيات 2 - 49 ؛ سوره صافات، آيات 75 - 82.
36. سوره نساء، آيه 163 ؛ سوره انعام، آيه 44 ؛ سوره انبياء، آيات 83 و 84 ؛ سوره ص، آيات 41 - 44.
37.سوره سبأ، آيات 4 - 13 ؛ سوره ص، آيات، 17 - 26؛ سوره انيباء، آيات 78 - 80 ؛ سوره بقره، آيه 251.
38. سوره انعام، آيه 90.
39. سوره احزاب، آيه 21.
40. سوره قلم، آيه 4.
41. حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج1، ص 410.
42. سوره توبه، آيه 128.
43. سوره فاطر، آيه 8.
44. سوره كهف، آيه 6.
45. سوره شعرا، آيه 3.
46. نهج البلاغه، خطبه: 192.
47. مفردات راغب اصفهانى، ص 48 ؛ تفسيرالميزان، ج 2، ص 127.
48. سوره طه، آيه 2؛ سوره كهف، آيه 6، سوره شعراء، آيه 3، سوره نحل، آيه 82.
49. زمخشرى، كشاف، ج1،ص 182.
50. فخررازى، تفسيرالكبير، ج 6، ص 14.
51. سوره بقره، آيه 213.
52. سوره كهف، آيه 56.
53. سوره نازعات، آيه 45.
54.
55. سوره يونس، آيه 57.
56. سوره بقره، آيه 66 ؛ سوره آل عمران، آيه 138؛ سوره مائده، آيه 46؛ سوره نور، آيه 34.
57. سوره لقمان، آيه 13.
58. سوره سبأ، آيه 46.
59. استاد شهيد مطهرى، ده گفتار، ص 224.
60. سوره لقمان، آيه 13.
61. سوره هود.
62. صحيفه سجاديه، دعاى20، مكارم الاخلاق.
63. سوره اعراف، آيه 62.
64. سوره اعراف، آيه 68.
65. همان، آيه 93.
66. همان.
67. اصول كافى ، ج2، ص 258.
68. فروع كافى، ج 3، ص 296 - 297.
69. بحارالانوار، ج 74، ص 338.
70. تحف العقول، ص 368.
71. سوره مريم، آيه 31.
72. سوره عنكبوت، آيه 8.
73. همان.
74. سوره عصر، آيه 2 - 3.
75. سوره آل عمران، آيه 191؛ سوره رعد، آيه 3؛ سوره نحل، آيات 10 - 11 و 69 ؛ سوره غاشيه، آيات 17 - 20 ؛ سوره نبأ، آيه 6 - 16 .
76. سوره لقمان، آيه 27 ؛ سوره كهف، آيه 109.
77. سوره اعراف، آيه 146.
78. همان.
79. سوره آل عمران، آيه 191.
80. شرح دعاى سحر، ص 187.
81. وسائل الشيعه، ج11، ابواب جهاد نفس، باب 5، ح 1 ص153.
82. سوره ص،آيه 46.
83. همان، آيه 26.
84. بحارالانوار، ج6، ص 132- 133.
85. همان.
86. همان.
87. همان، ص 137.
88. همان، ص 135.
89. همان، ص 136.
90. همان، ج 16، ص 265.
91. سوره انسان، آيه 10.
92. بحارالانوار، ج 96، ص 356.
93. سوره توبه، آيه 81.
94. سوره طه، آيه 81.
95. بحارالانوار، ج 73، ص 77.
96. سوره مطففين، آيه 4.
97. بحارالانوار، ج 76، ص 190.
98. مستدرك، ج 1، ص 119.
99. بحارالانوار، ج 22، ص 530.
100. جامع السعادات ، ج3، ص 640.
101. غررالحكم.
102. حقايق، ص 304.
103. بحارالانوار، ج 17، ص 116.
104. اصول كافى ، ج2، ص 455.
105. سوره الرحمن، آيه 26.
106. غررالحكم، ص 385.
107. سوره بقره، آيه 284.
108. سوره انبياء، آيه 47.
109. سوره زلزال، آيه 8.
110. سوره نساء.
111. سوره كهف، آيه 49.
112. سوره آل عمران، آيه 30.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج