دوران امام صادق( عليه السلام) و شاخصه ي آن(3)
دعوت امام صادق عليه السلام به امامت
همان طور که توضيح خواهم داد، امام در هنگام اشاعه و تبليغ اين مطلب، خود را در مرحله اي از مبارزه مي ديده است که مي بايست به طور مستقيم و صريح، حکام زمان را نفي کند و خويشتن را به عنوان صاحب حق واقعي ولايت و امامت به مردم معرفي نمايد؛ و قاعدتاً اين عمل فقط هنگامي صورت مي گيرد که همه ي مراحل قبلي مبارزه با موفقيت انجام گرفته است؛
ـ آگاهي هاي سياسي و اجتماعي در قشر وسيعي پديد آمده؛
ـ آمادگي هاي بالقوه در همه جا احساس شده؛
ـ زمينه هاي ايدئولوژيک در جمع قابل توجهي ايجاد گرديده؛
ـ لزوم حکومت حق و عدل براي جمعي کثير به ثبوت رسيده است؛
ـ بالاخره رهبر تصميم راسخ خود را براي مبارزي نهايي گرفته است.
بدون اين همه، مطرح کردن نام يک شخص معين به عنوان امام و زمامدار محق جامعه، کاري عجولانه و بي فايده خواهد بود.
نکته ي ديگري که بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که امام در مواردي به اين بسنده نمي کند که امامت را براي خويش اثبات کند؛ بلکه همراه نام خود، نام امامان بحق و اسلاف پيشين خود را نيز ياد مي کند و در حقيقت سلسله ي امامت اهل بيت را متصل و جدايي ناپذير مطرح مي سازد. اين عمل با توجه به اين که تفکر شيعي، همه ي زمامداران نابحق گذشته را محکوم کرده و آنان را «طاغوت» به شمار مي آورده، مي تواند اشاره به پيوستگي جهاد شيعيان اين زمان به زمان هاي گذشته نيز باشد. در واقع امام صادق با اين بيان، امامت خود را يک نتيجه ي قهري که بر امامت گذشتگان مترتب است، مي شمارد و آن را از حالت بي سابقه و بي ريشه و پايه بودن بيرون مي آورد و سلسله خود را از کانالي مطمئن و ترديد ناپذير به پيامبر بزرگوار متصل مي کند. اکنون به نمونه اي چند از چگونگي دعوت امام توجه کنيد:
منظره ي شگفت آور از پيام امام در عرفات
حديث ديگر از ابي الصباح کناني است که در آن، امام صادق عليه السلام خود و ديگر امامان شيعه را چنين توصيف مي کند: « ما کساني هستيم که خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال و صفو المال در اختيار ماست». صفوالمال، اموال گزيده اي است که طواغيت گردنکش به خود اختصاص داده و دست هاي مستحق را از آن بريده بودند و هنگامي که اين اموال مغصوب، با پيروزي سلحشوران مسلمان از تصرّف ستمگران مغلوب خارج مي شود، مانند ديگر غنايم تقسيم نمي شود تا در اختيار يک نفر قرار گيرد و بدو حشمتي کاذب و تفاخري دروغين ببخشد؛ بلکه به حاکم اسلامي سپرده مي شود و او از آن ها در جهت مصالح عموم مسلمانان استفاده مي کند. امام در اين روايت، خود را اختياردار صفوالمال و نيز انفال - که آن نيز مربوط به امام است - معرفي مي کند و با اين بيان، به روشني مي رساند که امروز حاکم جامعه ي اسلامي، اوست و اين همه بايد به دست او و در اختيار او باشد و با نظر او در مصارف درستش به کار رود.
درحديثي ديگر، امامان گذشته را يک يک نام مي برد و به امامت آنان و اين که اطاعت از فرمانشان واجب و حتم است، شهادت مي دهد و چون به نام خود مي رسد، سکوت مي کند. شنوندگان سخن امام به خوبي مي دانند که پس از امام باقر ميراث علم و حکومت در اختيار امام صادق است. و بدين ترتيب، هم حق فرمانروايي خود را مطرح مي سازد و هم با لحن استدلال گونه، ارتباط و اتصال خود را به نياي والامقامش علي بن ابي طالب بيان مي کند.(2) در ابواب کتاب «الحجه» از کافي و نيز در جلد 47 بحار الانوار از اين گونه حديث که به صراحت يا به کنايه، سخن از ادعاي امامت و دعوت به آن است، فراوان مي توان يافت.
شبکه ي گسترده ي تبليغاتي
مطالعه گر زندگينامه ي نامُدَوَّن ائمه از خود مي پرسيد: آيا امامان شيعه در اواخر دوران بني اميه، داعيان و مبلّغاني در اطراف و اکناف کشور اسلامي نداشتند که امامت آنان را تبليغ کنند و از مردم قول اطاعت و حمايت براي انان بگيرند؟ در اين صورت، پس نشانه هاي اين پيوستگيِ تشکيلاتي که در ارتباط مالي و فکري ميان ائمه و شيعه به وضوح ديده مي شود، چگونه قابل توجيه است؟ اين حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدينه؟ اين همه پرسش از مسائل ديني؟ اين دعوتِ همه جا گستر به تشيع؟ و آنگاه اين وجهه و محبوبيت بي نظير آل علي در بخش هاي مهمي از کشور اسلامي؟ و اين خيل انبوه محدثان و راويان خراساني و سيستاني و کوفي و بصري و يماني و مصري در گرد امام؟. . . . کدام دست مقتدر، اين همه را به وجود آورده بود؟ آيا مي توان تصادف يا پيشامدهاي خودبه خودي را عامل اين پديده هاي متناسب و مرتبط به هم دانست؟
با اين همه تبليغات مخالف که از طرف بلندگوهاي رژيم خلافت اموي بي استثناء در همه جا انجام مي گرفت و حتّي نام علي بن ابي طالب به عنوان محکوم ترين چهره ي اسلام، در منابر و خطابه ها ياد مي شد، آيا بدون وجود يک شبکه ي تبليغاتيِ قوي ممکن است آل علي در نقاطي چنان دوردست و نا آشنا، چنين محبوب و پُرجاذبه باشند که کساني محض ديدار و استفاده از آنان و نيز عرضه کردن دوستي و پيوند خود با آنان، راه هاي دراز را بپيمايند و به حجاز و مدينه روي آورند؛ دانش دين را که بنابر عقيده ي شيعه، همچون سياست و حکومت است، از آنان فراگيرند و در موارد متعددي بي صبرانه اقدام به جنبش نظامي - و به زبان روايات، قيام و خروج - را از آنان بخواهند؟ اگر تسليحات شيعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه بود، درخواست قيام نظامي چه معنايي مي توانست داشته باشد؟
ممکن است سؤال شود اگر براستي چنين شبکه ي تبليغاتيِ وسيع و کار آمدي وجود داشته، چرا نامي از آن در تاريخ نيست و صراحتاً ماجرايي از آن نقل نشده است؟ پاسخ- همان طور که پيشتر نيز اشاره شد- به طور خلاصه آن است که دليل اين بي نشاني را نخست در پايبنديِ وسواس آميز ياران امام به اصل معتبر و مترقي «تقيه» بايد جست که هر بيگانه اي را از نفوذ در تشکيلات امام مانع مي شد، و سپس در ناکام ماندن جهاد شيعه در آن مرحله و به قدرت نرسيدن آنان، که اين خود نيز معلول عواملي چند است. . . . اگر بني عباس نيز به قدرت نمي رسيدند، بي گمان تلاش و فعاليت پنهاني آنان و خاطرات تخل و شيريني که از فعاليت هاي تبليغاتي شان داشتند، در سينه ها مي ماند و کسي از آن خبر نمي يافت و در تاريخ نيز ثبت نمي شد.
با اين همه، چندان اندک نيست رواياتي که در آن از تبليغات گسترده ي شيعي براي امامت اهل بيت، تقريباً به صراحت سخن رفته است. در اين باب، بسنده مي کنيم به يادآوري حديثي که مي گويد: مردي از اهل کوفه به خراسان رفت و مردم را به «ولايت» جعفربن محمد دعوت کرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت کردند، گروهي سرباز زدند و منکر شدند، و فرقه اي احتياط کردند و دست نگه داشتند. . . تا آن جا که وقتي يکي از آن احتياط کنندگان گذارش به مدينه مي افتد و با امام ملاقات مي کند، حضرت با لحني تعرض اميز به او مي گويد: تو که اهل ورع و احتياط بودي، چرا در فلان مکان که فلان عمل هوسبازانه ي خيانت آميز را انجام مي دادي، احتياط نکردي؟!. . .(3)
چنان که مي بينيم، تبليغ کننده، اهل کوفه است؛ و منطقه ي تبليغ، خراسان؛ و نام مرد، پنهان؛ و دعوت وي، به ولايت (حکومت) امام صادق؛ و غير عمل پذيرندگان، به اطاعت و فرمانبري.
پينوشتها:
1- بحار، ج 47، ص 58.
2- اصول کافي، ج 1، ص 186.
3-بحار، ج 47، ص 72.
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
ادامه دارد...
/ج