گفتار و عمل به مثابه حیات سیاسی
هانا آرنت از جمله متفکران قرن بیستم به شمار می رود که با شیوه های کاملا متفاوت، به بحران های عمده سیاسی، اجتماعی و به ویژه اخلاقی قرن بیستم در قالب های فلسفی و سیاسی پرداخت. زندگی او مصادف بود با تشنج های بین دو جنگ، انقلاب ها و جنگ های داخلی و رخدادهایی که تصور آنها برای هر انسانی دشوار است. وی در زندگی علمی خود همواره درصدد بود که عرصه های جدید تجربه انسانی را کشف کند و با آن در شیوه های مرسوم نگرش به جهان، با عرضه روش هایی دیگر تردید ایجاد کند. در واقع وی بر این باور بود که انسان در برابر راه هایی قرار دارد و باید از میان آنها راهی برگزیند.
آرنت متوجه بود فضای مدرنی که انسان وارد آن شده است، مملو از اضطراب هایی است که به تنهایی و بی خانمانی ناشی از موقعیت های پیش آمده برای انسان قرن بیستم، دامن می زند، از این رو با نگارش وضع بشری و تحلیل دیدگاه خویش در این کتاب، کوشید که به انسان ها کمک کند تا با فرآیند از خودبیگانگی روبرو شوند و در برابر آن مقاومت کنند. او با نگارش این کتاب درصدد بود که با رجوع به تجربه انسان، تفسیری پیچیده تر، از وضع بشر به دست دهد، و بویژه با اشاره به تجربه انسان در اعصار گذشته، دیگر امکانات انسان را باز نماید. از نظر آرنت تجربه انسانی، تجربه یی غنی و پیچیده است که همواره بخش عمده یی از آن مغفول می ماند و انسان باید بکوشد حوزه های فراموش شده آن را بازیابد. وی در این اثر با تاکید بر نوعی زندگی که آن را زندگی عمل ورزانه می نامد، در مقابل زندگی نظرورزانه، در تلاش برای روشن کردن بنیادی ترین وجه وضع بشری است که اگر بناست انسان باشیم و انسان بمانیم، این وجه باید حفظ شود. از دیدگاه آرنت زندگی عمل ورزانه یعنی زندگی انسانی تا آنجا که فعالانه درگیر انجام دادن کاری است، بدین گونه که در جهان انسان ها و چیزهای انسان ساخته ریشه دارد و هرگز آنها را ترک نمی کند یا کاملا از آنها فراتر نمی رود. وی تاکید می کند که محیط فعالیت هر انسان را چیزها و انسان ها تشکیل می دهند و بدون آنها محیط فعالیت بی معنی است.
در واقع اگر این محیط یعنی جهانی که در آن به دنیا می آییم، بدون فعالیت انسانی که آن را تولید کرده است و از آن مراقبت می کند، وجود نداشت، زندگی انسانی حتی برای زاهدی که در طبیعت وحشی زندگی می کند، بدون این جهان ممکن نبود؛ بدون جهانی که مستقیم یا غیرمستقیم به حضور انسان های دیگر گواهی می دهد. آرنت بر این باور بود که همه فعالیت های انسانی مشروط به این است که انسان ها با یکدیگر زندگی کنند، اما تنها عمل است که خارج از جامعه انسانی حتی نمی توان آن را تصور کرد. در حالی که زحمت، نیازی به حضور دیگران ندارد، هر چند زحمت در انزوای کامل انسانی نیست، بلکه در واقعی ترین معنای کلمه زحمت، حیوانی است. نکته یی که باید بدان توجه داشت این است که عمل امتیاز انحصاری انسان است و از این رو عمل یکسره به حضور دایم دیگران وابسته است.
به نظر می رسد این ارتباط خاص عمل و وجود روی هم رفته ترجمه اولیه حیوان سیاسی ارسطوست که سنکا آن را حیوان اجتماعی می خواند و در سیر تطور این مفهوم، توماس آکویناس لفظ سیاسی را جانشین لفظ اجتماعی کرد. از این رو انسان بنا به ماهیت خود سیاسی یعنی اجتماعی است. قرار گرفتن لفظ سیاسی به جای لفظ اجتماعی بیش از هر نظریه مبسوطی نشان می دهد که تا چه میزان استنباط اولیه یونانیان از سیاست از میان رفته بود. به این علت، پرمعنا اما نه تعیین کننده است که کلمه «اجتماعی» اصالت رومی دارد و در زبان یا فکر یونانی معادل ندارد. کاربرد لاتینی کلمه اجتماعی «societas» نیز در اصل معنای سیاسی روشن و نسبتا محدودی داشت؛ این کاربرد ائتلاف انسان ها را برای هدفی خاص نشان می دهد، مانند هنگامی که آنها برای حکومت بر دیگران یا ارتکاب جنایت سازمان دهی می شوند. البته باید توجه داشت که فقط با مفهوم متاخر نوع انسان اجتماعی است که کلمه «اجتماعی» به تدریج معنای عمومی وضع بنیادی انسان را کسب می کند.
در واقع اینگونه نیست که ارسطو یا افلاطون از این نکته ناآگاه یا بدان بی توجه بودند که انسان نمی تواند بدون همراهی انسان های دیگر زندگی کند، بلکه آنها این وضع را از زمره مشخصات خاص انسان برنمی شمردند؛ بر عکس، این چیزی است که زندگی انسانی در آن با زندگی حیوانی مشترک است، و فقط به این علت بطور بنیادی انسانی نیست. همراهی طبیعی و صرفا اجتماعی نوع انسان محدودیتی تلقی می شد که نیازهای زندگی زیستی بر ما تحمیل کرده اند؛ نیازهایی که برای انسان و دیگر اشکال زندگی حیوانی یکسانند. براساس تفکر یونانی، استعداد انسان برای سازمان دهی سیاسی در تقابل مستقیم با کانون های طبیعی ای قرار دارد که مرکز آن خانه و خانواده است. ظهور دولت شهر بدان معنا بود که انسان فراتر از زندگی خصوصی خود به نوعی زندگی دوم یعنی زندگی عمل ورزانه رسیده است. اکنون هر شهروندی به مرتبه یی از وجود تعلق دارد؛ و تمایز بارزی میان آنچه از آن اوست و آنچه اجتماعی است، وجود دارد. این فقط دیدگاه یا نظریه ارسطو نبود، بلکه حقیقتی تاریخی و ساده بود که انهدام همه واحدهای سازمان دهی شده مبتنی بر خویشاوندی نظیر خانواده و قبیله اساس دولت شهر را تعیین می کند. از میان همه فعالیت های لازم و حاضر در جوامع انسانی، فقط دو فعالیت سیاسی یعنی عمل و گفتار، تشکیل دهنده چیزی است که ارسطو حیات سیاسی تلقی می کرد، قلمرویی که امور انسانی از آن سر برمی آورد. اما، هر چند یقینا تنها بنیان دولت شهر انسان را قادر می کرد که زندگی خود را در قلمرو سیاسی با عمل و گفتار بگذراند، به نظر می رسد که این باور که این دو استعداد انسانی به یکدیگر تعلق دارند و عالی ترین استعدادها به شمار می روند، بر دولت شهر مقدم و در تفکر پیشاسقراطی موجود باشد.
در تجربه دولت شهر عمل و گفتار فعالیت های سیاسی جداگانه اند که هر روز بر استقلال شان افزوده می شود. تاکید از عمل به گفتار انتقال می یافت، و بر گفتار به مثابه وسیله یی برای اقناع به جای شیوه پاسخ گویی خاص انسان یعنی جواب دادن و اقدام در برابر آنچه روی داده یا انجام گرفته است، تاکید می شد. در واقع سیاسی بودن یعنی زندگی کردن در دولت شهر بدان معنا بود که درباره همه چیز با کلمات و اقناع و نه با زور و خشونت تصمیم گیری شود. در خودآگاهی یونانی، وادار کردن مردم با خشونت و فرمان دادن به جای اقناع، شیوه های پیشاسیاسی ارتباط با مردم بود که ویژه زندگی بیرون از آرای مردم یعنی زندگی خانه و خانواده بود که در آن رییس خانواده با نیروی استبدادی و بدون مخالف فرمان می راند، یا زندگی در امپراتوری های آسیایی که استبداد شرقی آنها اغلب مرتبط با خانواده تلقی می شد. آرنت بر این باور است که تعریف ارسطو از انسان به مثابه حیوان سیاسی نه تنها بی ارتباط و حتی متضاد با کانونی طبیعی بود که در زندگی خانوادگی وجود دارد، بلکه آن را فقط در صورتی می توانیم به درستی بفهمیم که تعریف مشهور دوم وی را از انسان یعنی انسان موجود زنده یی است که قادر به سخن گفتن است به آن اضافه کنیم.
ترجمه لاتینی این عبارت به animal rationale یعنی حیوان ناطق بر استنباط نادرستی مبتنی است که کمتر از استنباط نادرست بنیادی مربوط به «حیوان اجتماعی» نیست. مراد ارسطو نه تعریف انسان بطورکلی بود و نه نشان دادن عالی ترین استعداد انسان که از نظر وی لوگوس یعنی گفتار یا عقل نیست، بلکه نوس یعنی استعداد تعمق است که ویژگی اصلی آن این است که محتویات آن را نمی توان به گفتار تبدیل کرد.
ارسطو، در دو تعریف مشهورتر خود، فقط دیدگاه رایج صاحبان آرا را درباره انسان و شیوه سیاسی زندگی بیان کرده است؛ براساس این دیدگاه، هر کس از زمره صاحبان آرا نبود، از بردگان و وحشیان بود که البته آنها نه فقط از قوه گفتار بلکه از شیوه زندگی ای که در آن گفتار معنایی داشت و دغدغه اصلی همه شهروندان سخن گفتن با یکدیگر بود، محروم بودند. سوءاستنباط عمیقی که در ترجمه لاتینی «امرسیاسی» به «امراجتماعی» وجود دارد، شاید در هیچ جای دیگر از بحثی که در آن توماس آکویناس ماهیت فرمانروایی خانوادگی را با ماهیت فرمانروایی سیاسی مقایسه می کند، روشن تر نباشد. وی براین باور است که رییس خانواده شبیه سلطان است، اما قدرت وی به اندازه قدرت سلطان تمام عیار نیست.
نه تنها در یونان و در میان صاحبان آرا بلکه در سراسر دوران باستان، در واقع بدیهی بود که حتی قدرت جبار، به اندازه قدرتی که پدرسالار یا فرمانروا با آن بر خانواده و بردگان خود حکم می راند «کامل» نیست. علت این امر آن نبود که قدرت فرمانروای شهر بر مجموع قوای روسای خانواده ها انطباق می یافت و آنها آن را مهار می کردند، بلکه بدان علت بود که فرمانروایی بی معارض و قلمرو سیاسی مانع الجمع بودند
منبع:www.aftabir.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : msjmsj77
آرنت متوجه بود فضای مدرنی که انسان وارد آن شده است، مملو از اضطراب هایی است که به تنهایی و بی خانمانی ناشی از موقعیت های پیش آمده برای انسان قرن بیستم، دامن می زند، از این رو با نگارش وضع بشری و تحلیل دیدگاه خویش در این کتاب، کوشید که به انسان ها کمک کند تا با فرآیند از خودبیگانگی روبرو شوند و در برابر آن مقاومت کنند. او با نگارش این کتاب درصدد بود که با رجوع به تجربه انسان، تفسیری پیچیده تر، از وضع بشر به دست دهد، و بویژه با اشاره به تجربه انسان در اعصار گذشته، دیگر امکانات انسان را باز نماید. از نظر آرنت تجربه انسانی، تجربه یی غنی و پیچیده است که همواره بخش عمده یی از آن مغفول می ماند و انسان باید بکوشد حوزه های فراموش شده آن را بازیابد. وی در این اثر با تاکید بر نوعی زندگی که آن را زندگی عمل ورزانه می نامد، در مقابل زندگی نظرورزانه، در تلاش برای روشن کردن بنیادی ترین وجه وضع بشری است که اگر بناست انسان باشیم و انسان بمانیم، این وجه باید حفظ شود. از دیدگاه آرنت زندگی عمل ورزانه یعنی زندگی انسانی تا آنجا که فعالانه درگیر انجام دادن کاری است، بدین گونه که در جهان انسان ها و چیزهای انسان ساخته ریشه دارد و هرگز آنها را ترک نمی کند یا کاملا از آنها فراتر نمی رود. وی تاکید می کند که محیط فعالیت هر انسان را چیزها و انسان ها تشکیل می دهند و بدون آنها محیط فعالیت بی معنی است.
در واقع اگر این محیط یعنی جهانی که در آن به دنیا می آییم، بدون فعالیت انسانی که آن را تولید کرده است و از آن مراقبت می کند، وجود نداشت، زندگی انسانی حتی برای زاهدی که در طبیعت وحشی زندگی می کند، بدون این جهان ممکن نبود؛ بدون جهانی که مستقیم یا غیرمستقیم به حضور انسان های دیگر گواهی می دهد. آرنت بر این باور بود که همه فعالیت های انسانی مشروط به این است که انسان ها با یکدیگر زندگی کنند، اما تنها عمل است که خارج از جامعه انسانی حتی نمی توان آن را تصور کرد. در حالی که زحمت، نیازی به حضور دیگران ندارد، هر چند زحمت در انزوای کامل انسانی نیست، بلکه در واقعی ترین معنای کلمه زحمت، حیوانی است. نکته یی که باید بدان توجه داشت این است که عمل امتیاز انحصاری انسان است و از این رو عمل یکسره به حضور دایم دیگران وابسته است.
به نظر می رسد این ارتباط خاص عمل و وجود روی هم رفته ترجمه اولیه حیوان سیاسی ارسطوست که سنکا آن را حیوان اجتماعی می خواند و در سیر تطور این مفهوم، توماس آکویناس لفظ سیاسی را جانشین لفظ اجتماعی کرد. از این رو انسان بنا به ماهیت خود سیاسی یعنی اجتماعی است. قرار گرفتن لفظ سیاسی به جای لفظ اجتماعی بیش از هر نظریه مبسوطی نشان می دهد که تا چه میزان استنباط اولیه یونانیان از سیاست از میان رفته بود. به این علت، پرمعنا اما نه تعیین کننده است که کلمه «اجتماعی» اصالت رومی دارد و در زبان یا فکر یونانی معادل ندارد. کاربرد لاتینی کلمه اجتماعی «societas» نیز در اصل معنای سیاسی روشن و نسبتا محدودی داشت؛ این کاربرد ائتلاف انسان ها را برای هدفی خاص نشان می دهد، مانند هنگامی که آنها برای حکومت بر دیگران یا ارتکاب جنایت سازمان دهی می شوند. البته باید توجه داشت که فقط با مفهوم متاخر نوع انسان اجتماعی است که کلمه «اجتماعی» به تدریج معنای عمومی وضع بنیادی انسان را کسب می کند.
در واقع اینگونه نیست که ارسطو یا افلاطون از این نکته ناآگاه یا بدان بی توجه بودند که انسان نمی تواند بدون همراهی انسان های دیگر زندگی کند، بلکه آنها این وضع را از زمره مشخصات خاص انسان برنمی شمردند؛ بر عکس، این چیزی است که زندگی انسانی در آن با زندگی حیوانی مشترک است، و فقط به این علت بطور بنیادی انسانی نیست. همراهی طبیعی و صرفا اجتماعی نوع انسان محدودیتی تلقی می شد که نیازهای زندگی زیستی بر ما تحمیل کرده اند؛ نیازهایی که برای انسان و دیگر اشکال زندگی حیوانی یکسانند. براساس تفکر یونانی، استعداد انسان برای سازمان دهی سیاسی در تقابل مستقیم با کانون های طبیعی ای قرار دارد که مرکز آن خانه و خانواده است. ظهور دولت شهر بدان معنا بود که انسان فراتر از زندگی خصوصی خود به نوعی زندگی دوم یعنی زندگی عمل ورزانه رسیده است. اکنون هر شهروندی به مرتبه یی از وجود تعلق دارد؛ و تمایز بارزی میان آنچه از آن اوست و آنچه اجتماعی است، وجود دارد. این فقط دیدگاه یا نظریه ارسطو نبود، بلکه حقیقتی تاریخی و ساده بود که انهدام همه واحدهای سازمان دهی شده مبتنی بر خویشاوندی نظیر خانواده و قبیله اساس دولت شهر را تعیین می کند. از میان همه فعالیت های لازم و حاضر در جوامع انسانی، فقط دو فعالیت سیاسی یعنی عمل و گفتار، تشکیل دهنده چیزی است که ارسطو حیات سیاسی تلقی می کرد، قلمرویی که امور انسانی از آن سر برمی آورد. اما، هر چند یقینا تنها بنیان دولت شهر انسان را قادر می کرد که زندگی خود را در قلمرو سیاسی با عمل و گفتار بگذراند، به نظر می رسد که این باور که این دو استعداد انسانی به یکدیگر تعلق دارند و عالی ترین استعدادها به شمار می روند، بر دولت شهر مقدم و در تفکر پیشاسقراطی موجود باشد.
در تجربه دولت شهر عمل و گفتار فعالیت های سیاسی جداگانه اند که هر روز بر استقلال شان افزوده می شود. تاکید از عمل به گفتار انتقال می یافت، و بر گفتار به مثابه وسیله یی برای اقناع به جای شیوه پاسخ گویی خاص انسان یعنی جواب دادن و اقدام در برابر آنچه روی داده یا انجام گرفته است، تاکید می شد. در واقع سیاسی بودن یعنی زندگی کردن در دولت شهر بدان معنا بود که درباره همه چیز با کلمات و اقناع و نه با زور و خشونت تصمیم گیری شود. در خودآگاهی یونانی، وادار کردن مردم با خشونت و فرمان دادن به جای اقناع، شیوه های پیشاسیاسی ارتباط با مردم بود که ویژه زندگی بیرون از آرای مردم یعنی زندگی خانه و خانواده بود که در آن رییس خانواده با نیروی استبدادی و بدون مخالف فرمان می راند، یا زندگی در امپراتوری های آسیایی که استبداد شرقی آنها اغلب مرتبط با خانواده تلقی می شد. آرنت بر این باور است که تعریف ارسطو از انسان به مثابه حیوان سیاسی نه تنها بی ارتباط و حتی متضاد با کانونی طبیعی بود که در زندگی خانوادگی وجود دارد، بلکه آن را فقط در صورتی می توانیم به درستی بفهمیم که تعریف مشهور دوم وی را از انسان یعنی انسان موجود زنده یی است که قادر به سخن گفتن است به آن اضافه کنیم.
ترجمه لاتینی این عبارت به animal rationale یعنی حیوان ناطق بر استنباط نادرستی مبتنی است که کمتر از استنباط نادرست بنیادی مربوط به «حیوان اجتماعی» نیست. مراد ارسطو نه تعریف انسان بطورکلی بود و نه نشان دادن عالی ترین استعداد انسان که از نظر وی لوگوس یعنی گفتار یا عقل نیست، بلکه نوس یعنی استعداد تعمق است که ویژگی اصلی آن این است که محتویات آن را نمی توان به گفتار تبدیل کرد.
ارسطو، در دو تعریف مشهورتر خود، فقط دیدگاه رایج صاحبان آرا را درباره انسان و شیوه سیاسی زندگی بیان کرده است؛ براساس این دیدگاه، هر کس از زمره صاحبان آرا نبود، از بردگان و وحشیان بود که البته آنها نه فقط از قوه گفتار بلکه از شیوه زندگی ای که در آن گفتار معنایی داشت و دغدغه اصلی همه شهروندان سخن گفتن با یکدیگر بود، محروم بودند. سوءاستنباط عمیقی که در ترجمه لاتینی «امرسیاسی» به «امراجتماعی» وجود دارد، شاید در هیچ جای دیگر از بحثی که در آن توماس آکویناس ماهیت فرمانروایی خانوادگی را با ماهیت فرمانروایی سیاسی مقایسه می کند، روشن تر نباشد. وی براین باور است که رییس خانواده شبیه سلطان است، اما قدرت وی به اندازه قدرت سلطان تمام عیار نیست.
نه تنها در یونان و در میان صاحبان آرا بلکه در سراسر دوران باستان، در واقع بدیهی بود که حتی قدرت جبار، به اندازه قدرتی که پدرسالار یا فرمانروا با آن بر خانواده و بردگان خود حکم می راند «کامل» نیست. علت این امر آن نبود که قدرت فرمانروای شهر بر مجموع قوای روسای خانواده ها انطباق می یافت و آنها آن را مهار می کردند، بلکه بدان علت بود که فرمانروایی بی معارض و قلمرو سیاسی مانع الجمع بودند
منبع:www.aftabir.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : msjmsj77
/ج