كسي كه زنده ماندنش معما بود
كسي كه زنده ماندنش معما بود
زنده ماندن او در جنگ چيزي از معما كم نداشت چون بارها و بارها در عرصههايي وارد شد كه بچههاي تخريب او را رفتني ميدانستند. اصلا امير معروف به اين شده بود كه نيروها را با خود ميبرد. آنها به شهادت ميرسند وخودش مجروح ميشود.
حس عجيب و غريبي است كه هم غم را تا عمق جانت حس كني و هم به خود دلداري دهي كه امير نبايد ميمرد. عمر طولاني براي او عيب بود. بايد شهيد ميشد حق او همين بود، اصلا فرد جهادگر اين است.
سال 62 كه او را در ميان بچههاي تخريب در جنوب ديدم از قديميهاي گردان بود كه احترامش ميكردند. چهره آفتاب خورده، قدكوتاه، لبخند هميشگي، تواضع و افتادگي، كم حرفي و پايي كه وقت راه رفتن كمي ميلنگيد چيزهايي بود كه در اولين نگاه به او در ذهنت جا ميگرفت.
رفاقت با او خيلي سخت نبود. ساده و صميمي با ظاهري كه به فرماندهان و كار كشتههاي تخريب نميخورد.
«امير اسدي» از اهالي گنبد كاووس، هنوز ديپلم نگرفته بود كه از اواسط سال 60، همان وقتي كه تشكيلات درست و حسابي براي معبر زني و پاكسازي ميدانهاي مين وجود نداشت به جمع گروه مين پيوست و در فتحالمبين مجروح شد و چند ماه بعد در عمليات رمضان پاي خود را در پاكسازي از دست داد.
خيلي زود معبرزن حرفهاي شب هاي عمليات شد و در فاصله دو عمليات مسووليت آموزش صدها نيرو را برعهده گرفت و در يكي دو سال آخر جنگ هم بارها در عمليات برونمرزي شركت كرد و تخصص در انفجارات را هم بر تجربيات خود افزود.
زنده ماندن او در جنگ چيزي از معما كم نداشت چون بارها و بارها در عرصههايي وارد شد كه بچههاي تخريب او را رفتني ميدانستند. اصلا امير معروف به اين شده بود كه نيروها را با خود ميبرد. آنها به شهادت ميرسند و خودش مجروح ميشود. مثل رفتن او با «حسن نوري» در روز سيزده فروردين 63 براي شناسايي يكي از ميدانهاي مين كه حسن شهيد شد و امير براي چندمين بار زخمي.
او در خيبر را فوق تصور عمل كرد. وقتي شب سوم در «طلائيه» عرصه آنقدر بر نيروها تنگ شد كه قدرت تصميمگيري را مختل كرده بود فرمانده گردان «شهيد عاصمي» خود را براي معبرزني داوطلب كرد كه دقايقي بعد از شروع كار تير بارها و ضد هواييهاي عراق ميدان را جارو كرد! . چارهاي جز بيرون آمدن نيروها از ميدان نبود كه جمع بچهها در پشت خاكريز در حالت بيتدبيري منتظر سبك شدن آتش ماندند.
يكباره امير از چاله خود به وسط جمع پريد و از فرمانده اجازه ادامه كار را گرفت كه عاصمي سر او را به سمت خود كشاند و با بوسهاي موافقت كرد. امير با حالت نيمه ركوع كار را شروع كرد در حالي كه ناظر بيروني او را در هيبت يك قهرمان اسطورهاي ميديد كه در آن جهنم آتش بالاخره كار را تمام كرد.
امير كه همان سال ها در تربيت معلم قبول شده بود با تمام شدن جنگ به گنبد برگشت و آقا معلم شد. اما با دلي پرخون و غصه و نگاهي پرحسرت به دوران جنگ كه دهها نفر از نيروهاي آموزشي خود را با بال گشوده در آسمان ميديد. او هيچ گاه از خاطرات و غم هاي خود چيزي نميگفت. بيصدا بي شكوه و گلايه زندگي ميكرد.
بارها به خود ميگفتم چه حكمتي در ماندن اوست. آيا پس از عمري بال بر آتش جنگ زدن، مرگي عادي خواهد داشت؟ تا اينكه در جريان پاكسازي مناطق آلوده به مين رو، اين نيروي زبده را پيدا كردند و او را به مرزها بردند و نهايتاً در 6 ارديبهشت سال 86 قصر شيرين، مشهد او شد و از پيكرش هم چيزي نماند.
آقا معلم مباركت باشد. گِلهاي نيست، حق تو همين بود اما دل ما از ياد تو خالي نميشود. جنگ كه تمام شد فكر كرديم تو را از دست فرشتهها گرفتيم تا يادگاري از آن روزها داشته باشيم اما تقدير اين بود كه به محفل دوستان آسمانيات وارد شوي. سلام رسان ما باش.
منبع: خبرگزاري فارس
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
زنده ماندن او در جنگ چيزي از معما كم نداشت چون بارها و بارها در عرصههايي وارد شد كه بچههاي تخريب او را رفتني ميدانستند. اصلا امير معروف به اين شده بود كه نيروها را با خود ميبرد. آنها به شهادت ميرسند وخودش مجروح ميشود.
حس عجيب و غريبي است كه هم غم را تا عمق جانت حس كني و هم به خود دلداري دهي كه امير نبايد ميمرد. عمر طولاني براي او عيب بود. بايد شهيد ميشد حق او همين بود، اصلا فرد جهادگر اين است.
سال 62 كه او را در ميان بچههاي تخريب در جنوب ديدم از قديميهاي گردان بود كه احترامش ميكردند. چهره آفتاب خورده، قدكوتاه، لبخند هميشگي، تواضع و افتادگي، كم حرفي و پايي كه وقت راه رفتن كمي ميلنگيد چيزهايي بود كه در اولين نگاه به او در ذهنت جا ميگرفت.
رفاقت با او خيلي سخت نبود. ساده و صميمي با ظاهري كه به فرماندهان و كار كشتههاي تخريب نميخورد.
«امير اسدي» از اهالي گنبد كاووس، هنوز ديپلم نگرفته بود كه از اواسط سال 60، همان وقتي كه تشكيلات درست و حسابي براي معبر زني و پاكسازي ميدانهاي مين وجود نداشت به جمع گروه مين پيوست و در فتحالمبين مجروح شد و چند ماه بعد در عمليات رمضان پاي خود را در پاكسازي از دست داد.
خيلي زود معبرزن حرفهاي شب هاي عمليات شد و در فاصله دو عمليات مسووليت آموزش صدها نيرو را برعهده گرفت و در يكي دو سال آخر جنگ هم بارها در عمليات برونمرزي شركت كرد و تخصص در انفجارات را هم بر تجربيات خود افزود.
زنده ماندن او در جنگ چيزي از معما كم نداشت چون بارها و بارها در عرصههايي وارد شد كه بچههاي تخريب او را رفتني ميدانستند. اصلا امير معروف به اين شده بود كه نيروها را با خود ميبرد. آنها به شهادت ميرسند و خودش مجروح ميشود. مثل رفتن او با «حسن نوري» در روز سيزده فروردين 63 براي شناسايي يكي از ميدانهاي مين كه حسن شهيد شد و امير براي چندمين بار زخمي.
او در خيبر را فوق تصور عمل كرد. وقتي شب سوم در «طلائيه» عرصه آنقدر بر نيروها تنگ شد كه قدرت تصميمگيري را مختل كرده بود فرمانده گردان «شهيد عاصمي» خود را براي معبرزني داوطلب كرد كه دقايقي بعد از شروع كار تير بارها و ضد هواييهاي عراق ميدان را جارو كرد! . چارهاي جز بيرون آمدن نيروها از ميدان نبود كه جمع بچهها در پشت خاكريز در حالت بيتدبيري منتظر سبك شدن آتش ماندند.
يكباره امير از چاله خود به وسط جمع پريد و از فرمانده اجازه ادامه كار را گرفت كه عاصمي سر او را به سمت خود كشاند و با بوسهاي موافقت كرد. امير با حالت نيمه ركوع كار را شروع كرد در حالي كه ناظر بيروني او را در هيبت يك قهرمان اسطورهاي ميديد كه در آن جهنم آتش بالاخره كار را تمام كرد.
امير كه همان سال ها در تربيت معلم قبول شده بود با تمام شدن جنگ به گنبد برگشت و آقا معلم شد. اما با دلي پرخون و غصه و نگاهي پرحسرت به دوران جنگ كه دهها نفر از نيروهاي آموزشي خود را با بال گشوده در آسمان ميديد. او هيچ گاه از خاطرات و غم هاي خود چيزي نميگفت. بيصدا بي شكوه و گلايه زندگي ميكرد.
بارها به خود ميگفتم چه حكمتي در ماندن اوست. آيا پس از عمري بال بر آتش جنگ زدن، مرگي عادي خواهد داشت؟ تا اينكه در جريان پاكسازي مناطق آلوده به مين رو، اين نيروي زبده را پيدا كردند و او را به مرزها بردند و نهايتاً در 6 ارديبهشت سال 86 قصر شيرين، مشهد او شد و از پيكرش هم چيزي نماند.
آقا معلم مباركت باشد. گِلهاي نيست، حق تو همين بود اما دل ما از ياد تو خالي نميشود. جنگ كه تمام شد فكر كرديم تو را از دست فرشتهها گرفتيم تا يادگاري از آن روزها داشته باشيم اما تقدير اين بود كه به محفل دوستان آسمانيات وارد شوي. سلام رسان ما باش.
منبع: خبرگزاري فارس
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج