آنها که نمي سوزند...
چنان که مستحضريد براي سوختن و احتراق يک ماده سه شرط الزامي است: نخست: گرما، دوم ماده سوختني و سوم گاز اکسيژن. در صورت نبود هر يک از اين موارد عمل سوختن و شعله ور شدن غير ممکن مي نمايد. اما در لابه لاي متون گران سنگ اسلامي به اسرار و رموزي دست يازيديم که با اين قاعده مسلم علمي مغايرت و منافرت دارند يا آن که لااقل ماده سوختني محسوب نمي شوند و "نسوز" هستند.
چند نمونه را به ايجاز در چهار حوزه "نباتات"، "جمادات"، "حيوانات" و "انسان ها" معرفي مي نماييم. باشد دريچه اي و روزني به سوي حقيقت گشوده شود.
1 ـ نباتات
«ابن الفقيه» چنين گزارش داده است که: در «کرمان» شهري است که آن را «خبيص (1)» گويند...در آنچا چوبي يافته مي شود که آتش آن را نمي سوزاند. يک راهب «مسيحي» اين چوب را برداشته و آن را دستاويز فريب مردمان کرده بود. او مدعي بود که اين چوب از جنس صليب حضرت عيسي (ع) است؛ (2) زيرا آن را ساعت ها در آتش مي افکند لکن هنگامي که خارج مي نمود آن چوب نسوخته بود. او پيوسته بدين فريبکاري مشغول بود تا آن که مردي از همين شهر از راز او آگاه شد و پاره اي چوب آورد که پايداري و دوامش از چوب صليب آن راهب بيشتر بود. (3)
درختي در بجا
درختي در خرلج
چوبي در هندوستان
چوبي در خزانه فتحعليشاه قاجار
چوبي سبک و متخلل...
راقم آثم نيز گويد: در عصر ما چوبي را به قدر "اخمص راحه" (11) ديدم که بسيار سبک و متخلخل بود و به دست خود او را در آتش انداختم با مکث زياد و آتش در او مطلقاً تاثيري نکرد(12)
چغزواره (خزه روي آب)
2 ـ جمادات
صاحب "منتخب اللغات" گويد: طلق يا پنبه کوهي معرب "تلک" است. سنگي است سفيد و براق که آن را "ابرک" گويند و چون بر چيزي بمالند آتش آن را نسوزد. صاحب "برهان قاطع" نيز در اين زمينه گويد: گوهري باشد کاني، گويند: هر که حل کرده آن را بر بدن مالد آتش بر بدن او اثر نکند. يکي از معاني آن چنان که "ابن البيطار" گويد: ميکا (MICA) است. نوعي از سنگ که سفيد و براق و طبق بر طبق باشد آن را "ابرق" نيز گويند و چون ابرق محلول را بر چيزي بمالند آتش آن چيز را نسوزد. (18)
3 ـ حيوانات
ابن الفقيه گويند: پرنده اي است به نام «سمندل (19)» که آتش شود و پر وپالش نسوزد.(20)
موشي در خراسان
4 ـ انسان ها
از معروف ترين و مشهورترين انسان هايي که در آتش افکنده شد و آتش بديشان آزاي نرساند حضرت ابراهيم خليل (ع) بوده است که به معجز الهي از آتش «نمرود» رست. چنان که خداوند تبارک و تعالي فرموده: «قلنا يا نارکوني بردا و سلاماً علي ابراهيم» (الانبياء/ 69) (ما به آتش فرموديم سرد و سلامت باش بر ابراهيم)
موهاي حضرت رسول (ع)
حضرت رضا فرمودند: چهار موي آنها از رسول خدا (ص) است و سه موي آنها از خود آن شخص است. پس حضرت آن چهار موي را در آتش انداخته و نسوخت و سه موي ديگر سوخت. (22)
جمعي از فقرا (دراويش) حيدري
...در اينجا جماعتي از فقرا (دراويش) حيدري پيش من آمدند و به سماع پرداختند و آتش برافروختند و ميان آن رفته و آتش بر آنان کارگر نيفتاد. (23)
دست و سينه مرد هندو
بعضي از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان، شربت، پالوده و بستني درست کرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مي دهند و بعضي آن مبلغي که راجع به حضرت است به شيعيان مي دهند تا در مراکز عزاداري صرف نماييد. يکي از آنان را عادت چنين بود که همراه سينه زن ها حرکت مي کرد و با آنها سينه مي زد. چون مُرد بنا به مرسوم مذهبي خودشان بدنش را با آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه اي از سينه اش که آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود. بستگانش آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند: اين دو عضو راجع به حسين شماست!
جايي که آتش جهنم که طرف نسبت و قابل مقايسه با آتش دنيا نيست به وسيله حسين عليه السلام خاموش و برد و سلام مي گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوي به وسيله آن بزرگوار جاي تعجب نيست. (24)
هندوان در آتش
پي نوشت ها :
1ـ خبيص در شرق شهر کرمان است و نام جديد آن؛ شهدا.
2ـ طبق عقيده اسلام مطلقاً مسيح (ع) به صليب کشيده نشد.
3ـ ابن اسحاق الهمذاني، ابوعبدال.... احمد بن محمد (ابن الفقيه) (م. (متوفاي) 365 ه.) کتاب البلدان، تحقيق: يوسف الهادي، بيروت ـ لبنان، عالم الکتب، الطبعه الاولي، 1416ه. / 1996 ميلادي. ص 414 .
4ـ بجا از شهرهاي حبشه در آفريقا است.
5ـ القزويني، زکريا بن محمد بن محمود (م. 682 ه.). آثار البلاد و اخبار العباد، امير کبير ـ تهران، ص 661.
6ـ صاحبت البدان گويد: و هم ما يکون الي ناحيه سمرقند، ص 634
7ـ الحموي الغدادي، ياقوت ( م. 626 ه )، معجم البدان، دارصادر ـ بيروت ـ لبنان، ج 3 ص 443 و آثار البلاد ص 665.
8ـ حکيم مومن يا محمد مومن حسيني طبيب، از اطبا شاه سليمان صفوي بود. کتاب او "تحفه المومنين" نام دارد که مشهور به "تحفه حکيم مومن" است.
9ـ نيستانکي ناييني، محمدحسن. گوهر شب چراغ ، انتشارات بقيه ا...، چاپ سوم، زمستان 79. ج 1 ص 180.
10 ـ همو، پيشين، ج 1 ص، 180.
11 ـ يعني به اندازه باريکي کف پا
12 ـ نيستانکي ناييني، پيشين، ج 1 ص 1 ص 180.
13- کف سبزي که بر روي آب هاي راکد مي نشيند (خزه روي آب)، جل وزغ.
14ـ البلدان، ص 414.
15ـ جايي در افغانستان امروزي است.
16ـ از گياهان سست و بي دوام است.
17 ـ معجم البلدان، ج 1، ص 360.
18- ر. ک: دهخدا (مدخل طلق).
19ـ نام مرغي است به هند که در آتش نمي سوزد.
20ـ البلدان، ص 416.
21ـ افمان، ص 416.
22ـ نيستانکي نائيني، محمدحسن ، پيشين، ج 1 ص 122
23ـ ابن بطوطه، تحفه النظار، چاپ مغرب، ج 3 ص 246.
24ـ دستغيب، سيد عبدالحسين، داستان هاي شگفت، موسسه مطبوعات دارالکتاب، چاپ پنجم، قم، ش 45 ، ص 105.
25 ـ همان، ص 106.