غدیر (2 )
منبع:اختصاصی راسخون
چکیده:
کلید واژه:
مقدمه:
یکی از این ویژگیها ولایت و خلافت حضرتش میباشد، پیامبر (صلوات الله علیه واله) از همان روزی که دعوتش را آشکار کرد، به معرفی علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) به عنوان خلیفه و جانشین خودش اهتمام داشت، و تا رو زا خر عمر مبارکش دست از معرفی علی بن ابیطالب (علیهالسلام) به عنوان خلیفه و جانشین خودش برنداشت. یکی از دلیلهای روشن و جاودانه که دلالت بر خلافت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) دارد حدیث غدیر است، پیامبر بزرگوار (صلوات الله علیه واله) در سال دهم هجری سال شهادت حضرتش در منطقه خم علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) را به عنوان خلیفه خودش معرفی نمود.
اما از آنجا که حق و باطل همیشه بوده و هستند، از همان روز عید غدیر در سال دهم تا به امروز، باطل و پیروانش هرچه توانستند انجام دادند تا مردم را از خلیفه واقعهای پیامبر دور کنند. یکی از راههای منحرف کردن مردم ساده لوح و بی اطلاع از حقایق تاریخی تشکیک در جریان غدیر است.
و چون بنای ما بر تطویل و زیاده نیست، این شبهه به طور خلاصه و با استفاده از کتابهای مخالفین پاسخ گفتیم، امید دارم این مختصر مقبول صاحب غدیر و احیاگر غدیر (عجل الله تعالی فرجه) و شما پیروان غدیر قرار گیرد.
طرح شبهه:
این شیخ وهابی در قسمت پایانی شبهه خود مدعی است، اگر حدیث «غدیر» نص در ولایت و امامت است پس چرا خود «علی بن ابیطالب» (سلام الله علیه) بدان تمسک نکرده است. اگر بگویید ایشان تقیه کرده است حضرتش را متهم به جبن و ترس کردهاید و چنین چیزی درست نیست.
در پاسخ ایشان باید گفت مناشده به حدیث غدیر و تمسک به آن هم در سیره «علی بن ابیطالب» (سلام الله علیه و آله) و فرزندان بزرگوارش (صلوات الله علیهم) بوده است و حتی غیر اهل بیت هم به حدیث غدیر تمسک کردهاند که عبارت است از:
1- يوم الشورى. 2- مناشدته ايّام عثمان. 3- مناشدته يوم الرحبة دركوفة. 4- مناشده روز الجمل. 5- حديث ركبان فى الكوفة. 6- مناشده يوم صفّين. 7- احتجاج فاطمة الزهراء بنت رسول اللّه (ص) به حديث غدير. 8 - احتجاج امام حسن (علیهالسلام). 9- مناشده إمام حسين علیهالسلام. 10- احتجاج عبداللّه بن جعفر، به حدیث غدير بر معاویه. 11- احتجاج برد، بر عمرو بن العاص به حديث غدير. 12 - احتجاج عمرو بن العاص، به حديث غدير بر معاویه.13- احتجاج عمّار بن ياسر، روز صفّين.14– احتجاج اصبغ بن نباتة، در مجلس معاویه. 15- مناشدة شابّ، أبا هريرة به حديث غدير در كوفة. 16- مناشده رجل، زيد بن أرقم به حديث غدير. 17- مناشدة رجل عراقى، جابر بن عبداللّه الأنصارى. 18- احتجاج قيس بن عبادة بحديث الغدير على معاوية. 19- احتجاج دارمية حجونيّة، بر معاویه. 20- احتجاج عمرو الاودى، على مناوئى أميرالمؤمنين علیهالسلام. 21- احتجاج عمر بن عبدالعزيز. 22- احتجاج المأمون بر فقها به حديث غدير.
اما اسناد:
1- استدلال به حدیث غدیر توسط خود علی بن ابیطالب در روز تشکیل شورا:
مناشده امیرالمؤمنین علیهالسلام در روز شورى به سال 23- و يا- آغاز سال 24 از هجرت.
اخطب خطباء خوارزم- حنفى- گويد: ......ابى الطفيل- عامر بن واثله كه گفت:
من در روز شورى دربان بودم و على علیهالسلام در خانه (محلّ اجتماع و شورى) بود و شنيدم كه به آنها میفرمود: من به طور مؤكّد بر شما احتجاج و استدلال خواهم نمود به چیز یکه هيچ فرد عربى و غير عربىّ از شما نتواند آنرا دگرگون نمايد، سپس فرمود: شما افراد را، همه شما را سوگند میدهم به خدا، كه آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من به وحدانیت خدا ايمان آورده باشد؟ همگى گفتند:نه، فرمود شما را به خدا سوگند میدهم كه در ميان شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيّار داشته باشد كه در بهشت با فرشتگان پرواز میکند؟ همگى گفتند:
نه به خدا قسم، فرمود شما را به خدا سوگند میدهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه عمویی چون عموى من حمزه داشته باشد كه شير خدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است؟ گفتند: نه به خدا قسم، فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم آيا در ميان شما جز من كسى هست كه همسرى چون همسر من فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و آله داشته باشد، كه بانوى زنان اهل بهشت است، گفتند: نه به خدا قسم، فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست، كه دو سبط مانند دو سبط من حسن و حسين داشته باشد كه دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت میباشند؟ گفتند: نه به خدا قسم، فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آيا در ميان شما جز من و پيش از من كسى هست كه چندين بار با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نجوى كرده باشد و پيش از نجوى صدقه داده باشد؟ گفتند: نه به خدا قسم، فرمود:شما را به خدا سوگند میدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد:
من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، ليبلغ الشاهد الغائب گفتند: نه به خدا قسم، ...
2-احتجاج حضرت علی بن ابیطالب (سلام الله عليه) به حدیث غدیر در جنگ جمل با طلحه:
حافظ بزرگ ابو عبد اللّه- حاكم- بررسى در طريق روايت نموده از وليد و ابى بكر بن قريش كه آن دو از حسن بن سفيان و او از محمّد بن عبده و او از حسن بن حسين و او از رفاعة بن اياس ضبّى و او از پدرش و او از جدش نقل نموده كه: در جنگ جمل با على علیهالسلام بوديم، آن حضرت فرستاد نزد طلحه بن عبيد اللّه و ملاقات با او را خواستار شد، در نتيجه طلحه به نزد آن حضرت آمد، به او فرمود تو را به خدا سوگند میدهم آيا از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدى كه مىفرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، طلحه گفت: آرى، فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد میکنی!؟ گفت متذكر نبودم راوى گويد كه طلحه از خدمت آن جناب بازگشت نمود.
3- مناشده امیرالمؤمنین (سلام الله علیها) به حدیث غدیر در رحبه:
4- احتجاج فاطمه زهرا (سلام الله عليها).
«أَ نسيتُم قول رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم يوم غدير خُمّ: من كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه، و قوله صلى الله عليه و سلم: أنت منّي بمنزلة هارون من موسى عليهما السلام؟».(4)
حديث نمودند براى ما: فاطمه، و زينب، وام كلثوم، دختران موسى بن جعفر عليهماالسّلام كه آنها گفتند: حديث نمود براى ما فاطمه دختر جعفر بن محمّد صادق عليهماالسّلام، و گفت: حديث نمود براى من، فاطمه دختر محمّد بن على عليهما السّلام و او گفت: حديث نمود براى من: فاطمه دختر على بن الحسين عليهما السّلام و گفت: حديث نمودند براى من:
فاطمه و سكينه دختران حسين بن على عليهماالسّلام ازم كلثوم دختر فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: آيا فراموش كرديد گفتار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را در روز غدير كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.
5- احتجاج بُرد بر عمر و بن العاص به حديث غدير.
فقال عمرو: حقٌّ و أنا أزيدك: إنَّه ليس أحدٌ من صحابة رسول اللَّه له مناقب مثل مناقب عليٍّ! ففزِع الفتى. فقال عمرو: إنَّه أفسدها بأمره في عثمان. فقال برد: هل أمر أو قتل؟ قال: لا، و لكنّه آوى و منع. قال: فهل بايعه الناس عليها؟ قال: نعم. قال: فما أخرجك من بيعته؟ قال: اتّهامي إيّاه في عثمان. قال له: و أنت- أيضاً- قد اتُّهِمتَ. قال: صدقتَ، فيها خرجتُ إلى فلسطين. فرجع الفتى إلى قومه، فقال: إنَّا أتينا قوماً أخذنا الحجّة عليهم من أفواههم؛ عليٌّ على الحقّ فاتّبعوه. (5)
ذكر كردهاند كه: مردى از (همدان) بنام «برد» به نزد معاويه آمد، در آن هنگام از عمر و بن عاص شنيد كه نسبت به علی عليه السّلام سخنان ناروا و توهين آميز میگوید! به او گفت: همانا بزرگان ما از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدهاند كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، آيا اين مطلب حق و درست؟ يا نادرست و باطل است؟ عمر و بن عاص گفت: حق و درست است و من بر آنچه شنيدهاى میافزایم و ميگويم: احدى از صحابه رسول خدا نيست كه مناقبى چون مناقب على براى او باشد، آن جوان همدانى (برد) بيتاب و هراسان شد، عمر و گفت: على مناقب خود را به سبب اقدامى كه درباره عثمان نمود تباه و نابود ساخت! برد گفت: آيا على عليه¬السّلام امر به کشتن عثمان نمود يا خود اقدام به کشتن او كرد؟ عمرو گفت: نه (او نه امر نمود و نه خود او را كشت) ولى پناه داد (قاتل او را) و منع كرد (از دست يافتن به او)، برد گفت: آيا (با اين وصف) مردم با او به خلافت بيعت كردند!؟ گفت: آرى، برد گفت: پس چه چيزى تو را از بيعت على عليه السّلام خارج نمود؟ گفت: متهم دانستن من او را درباره قتل عثمان، برد گفت:
تو خود نيز مورد چنين اتّهامى واقع شدى؟ عمرو گفت: راست گفتى، و به همین علّت به فلسطين رفتم، پس از اين محاوره و احتجاج جوان نام برده (برد) به سوی قبيله و قوم خود برگشت و بنا گفت: ما به سوی قومى رفتيم و عليه آن قوم از لفظ خودشان برهان (و سند محكوميتشان را) گرفتيم على عليه¬السّلام بر حق است، از او پيروى كني.
6- احتجاج عمرو بن العاص بر معاوية به حديث غدير:
... نامهاى را ذكر نموده كه معاويه به عمرو بن عاص نوشته و ضمن آن نامه او را در جنگ صفين به یاری خود ترغيب نموده، و سپس نامهاى را از عمرو ذكر كرده كه به معاویه جواب داده و قريبا در شرح احوال عمرو بن عاص بهر دو نامه اطلاع و وقوف خواهيد يافت، و از جمله مطالب نامه عمرو در جواب به معاویه اين جمله است: و امّا آنچه را كه بابى الحسن (على عليه¬السّلام) برادر و وصى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله داير به ستم نمودن آن جناب و رشك بردن او بر عثمان نسبت دادى و صحابه را فاسق ناميدى و چنين پنداشتى كه او آنها را وادار به کشتن عثمان نمود، اين مطلب خلاف واقع و پنداشتن آن گمراهى است! و ای بر تو اى معاويه! آيا ندانستى كه ابو الحسن جان خود را در راه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بذل نمود و در فراش او خوابيد!؟ و او در اسلام و هجرت بر سايرين سبقت دارد و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره او فرمود: على از من است و من از على هستم، و او از من به منزله هارون است از موسى، جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست، و درباره او در روز غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.
7- (احتجاج عمار بن ياسر بر عمرو بن عاص) در روز صفين سال 37
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مرا امر فرمود كه با ناكثين (شكنندگان پيمان) جنگ كنم، و من با آنها (اصحاب جمل، طلحه و زبير و يارانشان) جنگ نمودم، و مرا فرمود كه با قاسطين (منحرفين از طريق حق) روبرو شوم، و شما آن هاييد و امّا مارقين (آنها كه از دين بيرون جستند) نمیدانم آنان را درك میکنم يا نه؟ اى ابتر (بلا عقب) :آيا تو نمیدانستهاى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره على عليه¬السّلام فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انا مولى الله و رسوله و علىّ بعده و ليس لك مولى. عمرو در جواب عمّار گفت: اى ابواليقظان (كنيه عمّار است) چرا مرا دشنام میدهی؟ (7)
8- احتجاج أصبغ بن نباتة به حديث غدير در مجلس معاوية.
قال: بلى شهدتُه. قلت: فما سمعته يقول في عليّ؟ قال: سمعته يقول: «من كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و انصُر من نصره، و اخذُل من خَذَله».قلت له: فإذاً أنت- يا أبا هريرة- واليتَ عدوَّه، و عاديت وليَّه. فتنفّس أبو هريرة الصعداء، و قال: إنَّا للَّه و إنَّا إليه راجعون. (8)
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در ايّام جنگ صفّين نامهاى به معاويه بن ابى سفيان نوشت و بدست اصبغ بن نباته داد كه به او برساند، نام برده گويد بر معاويه داخل شدم در حاليكه بر قطعه چرمى نشسته بود و بر دو بالشت سبزى تكيه داده بود، در طرف راست او عمرو بن عاص، و حوشب، و ذو الكلاع «1» و در طرف چپ او برادرش عتبة ابن ابى سفيان (متوفّاى سال 43/4) و عبد اللّه بن عامر بن كريز (متوفّاى سال 57/8) و وليد (فاسق به نص قرآن) بن عقبة، و عبد الرحمن بن خالد (متوفّاى سال 47) و شرحبيل بن سمط (متوفّاى سال 40/1) و در برابرش، ابو هريره و ابو الدرداء «2» و نعمان بن بشير (متوفّاى سال 65) و ابو امامه باهلى (متوفّاى سال 81) قرار داشتند، پس از آنكه معاويه نامه آن جناب را قرائت كرد، گفت: همانا على كشندگان عثمان را به ما تسليم نمىكند، اصبغ گويد: به او گفتم اى معاويه خون عثمان را بهانه مگير، تو جوياى پادشاهى و سلطنت هستى، و اگر در زمان زندگى عثمان میخواستی او را يارى كنى میکردی، ولى در كمين فرصت و در انتظار كشته شدن او بودى تا اين امر را دست آويز رسيدن به مقصود (پادشاهى) قرار دهى، اصبغ گويد: معاويه از سخنان من در خشم شد و من خواستم خشم او بيشتر شود، لذا رو به ابى هريره كردم و به او گفتم اى يار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله من تو را سوگند میدهم به آن خداوندى كه معبودى جز او نيست و داناى آشكار و نهان است و به حق حبيبش مصطفى عليه و آله السلام كه مرا خبر دهى، آيا روز غدير خم را درك نمودى و حضور داشتى؟ گفت: بلى حاضر بودم، گفتم چه درباره على عليه¬السّلام از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدى؟
گفت: شنيدم میفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره، و اخذل من خذله. به او گفتم: بنا بر اين اى ابا هريره، تو با دوست او دشمن شدى و با دشمن او دوست در این موقع ابو هريره نفس بلندى كه حاكى از تأسف او بود كشيد، و گفت: انا لله و انا اليه راجعون.
9- مناشده جواني با ابي هريره به حديث غدير در مسجد كوفة.
...حديث نمود ما را ابو بكر بن ابى شيبه، به اخبار از شريك از ابى يزيد داود اودى متوفّاى 150، از پدرش يزيد اودى، و حافظ ابن جرير طبرى نيز با دقت در طريق آورده از ابى كريب، از شاذان، از شريك، از ادريس و برادرش داود، از پدرشان يزيد اودى كه گفت: ابو هريره داخل مسجد شد، مردم گرد او جمع شدند، جوانى برخاست و رو به ابى هريره نموده و گفت: تو را به خدا سوگند میدهم، از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدى كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، ابو هريره گفت: من شهادت میدهم كه شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
ابو هريره گفت: بار خدايا، آرى، آن جوان گفت: بنابراين من خدا را گواه میگیرم، به تحقیق تو، دشمن او را دوست گرفتى و با دوست او دشمنى نمودى و سپس از نزد او برخاست، و راويان چنين روايت نمودهاند كه: ابا هريره با كودكان در رهگذر همغذا میشد و با آنها بازى میکرد، و هنگامى كه امير مدينه بود خطبه چنين خواند: «الحمد للّه الّذى جعل الدين قياما و ابا هريرة إماما» يعنى حمد خدایی را كه دين را قيام قرار داد و ابى هريره را امام نمود؛ و مردم را با اين سخن میخندانید! و نيز هنگامیکه امير مدينه بود در بازار راه میرفت و هر گاه بمردى میرسید كه در جلو او راه میرفت با پاى خود بر زمين میزد و میگفت: راه دهيد راه دهيد امير آمد، و مقصودش خودش بود.
10- احتجاج عمر بن عبد العزيز خليفه اموي.
(شوشترى) روايت نموده و او از يعقوب، و از عمر بن محمّد سرى (متوفاى 378) از ابن ابى داود، و آن دو- از عمر بن شبّه، از عيسى، از يزيد بن عمر بن مورق- كه گفت: من در شام بودم هنگامى كه عمر بن عبد العزيز بمردم عطا مي¬نمود، من نيز به نزد او رفتم، به من گفت: تو از چه قبيله هستى؟ گفتم: از قريش، گفت از كدام گروه از قريش؟ گفتم: از بنى هاشم، گويد: در اينجا پس از كمى تامّل و سكوت گفت: از كدام قبيله از بنى هاشم؟ گفتم: از پيروان و دوستان على عليه¬السّلام، گفت: على كيست!؟ و ساكت شد، سپس دست خود را بر سينه نهاد و گفت: من نيز قسم به خدا، از دوستان على بن ابى طالب عليه¬السّلام هستم، سپس گفت: عدّهاى براى من حديث نمودند كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدند میفرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، سپس خطاب به مزاحم «1» كرد و گفت: به کسانی مانند اين شخص چه مبلغی از عطاى مرا میدهی؟ گفت: صد، يا دويست درهم، گفت: به او (يعنى به من) پنجاه دينار اعطاء كن (ابن ابى داود گويد، دستور داد كه شصت دينار اعطاء كند براى ولايت او نسبت به على بن ابى طالب عليه السّلام) سپس به من گفت: به محل و شهر خود برگرد، قریب آنچه به افرادی مانند تو اعطاء میشود، به تو نيز اعطاء خواهد شد.
11- احتجاج مأمون عباسي بر فقهاء اهل سنت به حديث غدير.
ثمّ قال: إنّي لم أبعث فيكم لهذا، و لكنّني أحببتُ أن أبسطكم أنَّ أميرالمؤمنين أراد مناظرتكم في مذهبه الذي هو عليه، و الذي يدين اللَّه به. قلنا: فليفعل أمير المؤمنين وفّقه اللَّه.
فقال: إنَّ أميرالمؤمنين يَدين اللَّه على أنَّ عليّ بن أبيطالب خير خلفاء اللَّه بعد رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم، و أولى الناس بالخلافة له. قال إسحاق: فقلت: يا أميرالمؤمنين إنَّ فينا من لا يعرف ما ذكر أميرالمؤمنين في عليّ، و قد دعانا أميرالمؤمنين للمناظرة. فقال: يا إسحاق اختر، إن شئت سألتك أسألك، و إن شئت أن تسأل فقل. قال إسحاق: فاغتنمتها منه، فقلت: بل أسألك يا أميرالمؤمنين. قال: سل. قلت: من أين قال أميرالمؤمنين: إنَّ عليّ بن أبيطالب أفضل الناس بعد رسول اللَّه و أحقّهم بالخلافة بعده؟ قال: يا إسحاق خبِّرني عن الناس بِمَ يتفاضلون؛ حتى يُقال: فلانٌ أفضل من فلان؟ قلت: بالأعمال الصالحة. قال: صدقت.
قال: فأخبرني عمّن فضل صاحبه على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم، ثمّ إنَّ المفضول إن عمل بعد وفاة رسول اللَّه بأفضل من عمل الفاضل على عهد رسول اللَّه أ يلحق به؟ قال: فأطرقت، فقال لي: يا إسحاق لا تقل: نعم؛ فإنّك إن قلت: نعم، أوجدتك في دهرنا هذا من هو أكثر منه جهاداً و حجّا و صياماً و صلاةً و صدقةً. فقلت: أجل، يا أميرالمؤمنين لا يلحق المفضول على عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم الفاضل أبداً. قال: يا إسحاق هل تروي حديث الولاية؟ قلت: نعم؛ يا أميرالمؤمنين. قال: اروِه، ففعلت. قال: يا إسحاق أ رأيت هذا الحديث هل أوجب على أبي بكر و عمر ما لم يوجب لهما عليه؟ قلت: إنَّ الناس ذكروا أنَّ الحديث إنَّما كان بسبب زيد بن حارثة لشيء جرى بينه و بين عليّ، و أنكر ولاء عليّ، فقال رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم: «من كنتُ مولاه فعليّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه». قال: في أيّ موضع قال هذا؟ أليس بعد منصرفه من حجّة الوداع؟ قلت: أجل. قال: فإنّ قتل زيد بن حارثة قبل الغدير، كيف رضيتَ لنفسك بهذا!؟ أخبرني لو رأيت ابناً لك قد أتت عليه خمس عشرة سنة يقول: مولاي مولى ابن عمّي، أيّها الناس فاعلموا ذلك. أ كنت منكراً ذلك عليه تعريفه الناس ما لا ينكرون و لا يجهلون؟ فقلت: اللّهمّ نعم. قال: يا إسحاق أ فتنزِّه ابنك عمّا لا تنزِّه عنه رسول اللَّه صلى الله عليه و سلم؟ ويحكم لا تجعلوا فقهاءكم أربابكم، إنَّ اللَّه- جلَّ ذكره- قال في كتابه: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... و لم يصلّوا لهم و لا صاموا و لا زعموا أنَّهم أرباب، و لكن أمروهم فأطاعوا أمرهم) (11)
اسحاق بن ابراهيم بن اسماعيل بن حمّاد بن زيد روايت كرده كه گفت: يحيى بن اكثم، فرستاد نزد من و عدهاى از ياران من و نام برده در آنوقت قاضى القضاة بود به اینکه: اميرالمؤمنين (مأمون) مرا امر كرده كه مقارن فجر فردا چهل نفر كه همه آنها فقيه باشند و گفته را خوب درك و فهم نمايند و به خوبی بتوانند جواب دهند با خود به حضور او ببرم، اينك آنها را كه به نظر شما صلاحيت دارند نام ببريد، براى اين منظور احضار شوند، ما عدهاى را نام بردیم و خود او هم عدهاى را به نظر آورد تا تعداد مورد لزوم تعيين شد، و نام آنان نوشته شد كه مقارن طلوع فجر حاضر شوند پيش از طلوع فجر كس فرستاد به دنبال آنان و امر به حضور داد، هنگامى كه ما حاضر شديم ديدم لباس پوشيده و نشسته و در انتظار ما است، بلا درنگ سوار شد و ما هم با او سوار شديم تا بدر منزل مأمون رسيديم، خادمى در آنجا ايستاده بود، تا ما را ديد خطاب به قاضى القضاة نمود و گفت: يا ابا محمّد! امير المؤمنين در انتظار تو است، داخل شديم، به ما امر شد كه نماز بخوانيم، هنوز از نماز فارغ نشده بوديم كه خادم اعلام كرد، داخل شويد، همینکه داخل شديم ديديم اميرالمؤمنين بر فراش خود قرار دارد ... تا اينكه اسحاق گويد قاضى القضاة روى به ما نموده گفت: من بدين جهت به دنبال شما كس نفرستادم، بلكه خواستم به شما اعلام كنم كه همانا اميرالمؤمنين خواسته در مذهب و روش دينى خود با شما مناظره نمايد، گفتم: اقدام فرمايند خدا او را موفّق دارد، گفت: همانا امير المؤمنين عقيده دينى او در مقابل خداوند بر اينست كه: على بن ابى طالب عليه¬السّلام بهترين خلفاى الهى است بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سزاوارترين مردم است براى خلافت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.
اسحاق گويد: رو به مأمون نموده گفتم: يا اميرالمؤمنين در ميان ما كسانى هستند كه نسبت به آنچه كه درباره على عليه¬السّلام فرموديد سابقه و معرفتى ندارند، و حال آنكه ما را براى مناظره دعوت فرمودهايد؟ مأمون گفت: اى اسحاق اكنون تو مختارى اگر بخواهى من از تو سؤال كنم سؤال میکنم، و اگر بخواهى تو از من بپرسى حاضرم، اسحاق گويد: اين اختيار را مغتنم شمرده و گفتم: يا اميرالمؤمنين من سؤال میکنم، گفت: سؤال كن، گفتم: اين عقيده و گفتار امير المؤمنين كه على بن ابى طالب عليه¬السّلام افضل خلق است بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سزاوارترين خلق است به خلافت بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر چه مبنى و دليلى است!؟ مأمون گفت: اى اسحاق، آيا مردم بچه چيز داراى افضليت میشوند تا آنجا كه گفته شود: فلان از فلان افضل است؟ گفتم: به وسیله كارهاى خوب و پسنديده، گفت: راست گفتى، اكنون به من خبر ده از دو نفر كه يكى از آن دو در عهد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر آن دیگری برترى و فضيلت يافته، سپس آن دیگری (كه مفضول واقع شده) بعد از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عملى بنمايد كه از عمل آن شخص برترى يافته در عهد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بهتر و افضل باشد، آيا در فضيلت به شخص اوّل میرسد؟ اسحاق گويد: من سر به زیر افكندم و ساكت ماندهام، مأمون گفت: نگويي: كه به او میرسد، زيرا من در زمان خودمان براى تو پيدا میکنم كسى را كه عملهايش از جهاد، و حج، و روزه، و نماز، و صدقه از او هم بيشتر باشد، گفتم: چنين است، يا اميرالمؤمنين آنكه در عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مفضول بوده، بعد از آن جناب در اثر عمل بهتر به آنکه در عهد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فضيلت و برترى داشته هرگز نمیرسد و ملحق نمیشود. مأمون گفت: اى اسحاق آيا حديث و داستان ولايت را بدست آوردهاى؟ گفتم: بلى. گفت بيان كن و روايت نما، منهم حديث ولايت را بيان داشتم مأمون گفت: آيا نه چنين است كه اين حديث بر ذمه ابى بكر و عمر نسبت به علی چیزی را ايجاب میکند كه بر ذمه على نسبت به آن دو آن امر را ايجاب نمىنمايد (يعنى آنها را ملزم میکند كه على را مولاى خود بدانند) گفتم: مردم مي¬گويند كه داستان غدير به سبب زيد بن حارثه بوده براى جريانى كه بين او و على عليه¬السّلام دست داده بود و او ولايت على عليه¬السّلام را در آن جريان انكار نمود؛ لذا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، مأمون گفت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اين سخن را در كجا و چه موقع فرمود؟ مگر نه اينست كه در بازگشت از حجة الوداع بوده؟ گفتم: بلى، گفت: كشته شدن زيد بن حارثه قبل از غدير وقوع يافته! چگونه رضايت دادى براى خود به قبول چنين شايعه بى اساس؟ اكنون به من بگو: اگر پسرى داشته باشى كه به سن پانزده سال رسيده باشد و بگويد: مولاى من، مولاى پسر عموى من است، مردم اين را بدانيد، در حاليكه همه مردم اين را ميدانند و چیزی را كه مردم انكار ندارند و نسبت به آن بىاطلاع نيستند و اين پسر در مقام تعريف و تأكيد آن برآيد آيا در نظر تو چگونه خواهد آمد، آيا ناپسند نيست؟ گفتم: چرا، گفت: اى اسحاق آيا فرزند پانزده ساله خود را از چنين عملى منزّه ميدانى ولى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را از آن منزه نمی شماری؟ و ای بر شما، فقها خود را به منزله معبود و پروردگار خود قرار ندهيد! خداى متعال در كتاب خود (در مقام نكوهش يهود و نصارى) میفرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ در حالي¬كه آنها نماز خود را براى آنها نخواندند و روزه براى آنها نگرفتند و از روى واقع آنها را خدايان خود نمىدانستند، فقط احبار و رهبان بنا امر میکردند و آنها امرشان را گردن مینهادند».
نتيجه:
کتابنامه:
ابن جزری، شمس الدین محمد بن محمد، مناقب الأسد الغالب، بی جا، بی تا.
ابی الحدید، هبة الله، شرح نهج البلاغه، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1418 ه، الطبعة : الأولی، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری.
اسكافى، ابوجعفر، نقض العثمانیة، قم، مكتبة آية الله المرعشي،1378- 1383 ه ش.
اصبهانی مدینی، محمد بن عمر، نزهة الحفاظ، بیروت، دار النشر مؤسسة الكتب الثقافيه، الطبعة: الأولى، تحقيق : عبد الرضى محمد عبد المحسن.
اصفهانی، احمد بن عبد الله، حلیة الاولیاءوطبقات الأصفیاء، دار النشر، دار الکتاب العربی، بیروت،1405، چاپ چهارم.
اميني، عبدالحسین، الغدیر، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه،1416 ه ق، چاپ: اول.
اندلسي، ابن عبد ربه، العقد الفريد، بیروت، دار الكتب العلمية،1404 ه ق چاپ: اول. البانی، محمد، السلسلة الصحیحة، مکتب المعارف، ریاض، بی تا.
بحرانی، سید هاشم، غایة المرام، بی جا، تحقیق سید علی عاشور، بی تا.
بیهقی، احمد بن حسین، الاعتقاد، دارالنشر، دارالآفاق الجدیدة، بیروت،1401 چاپ اول.
ثقفي، ابراهیم، الغارات، بی جا، تحقيق : السيد جلال الدين الحسيني الأرموي، بي تا. دينوري، ابن قتيبه، الامامة والسیاسة، تحقيق الزيني، بی جا، مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع، بی تا.
الجزری، عزالدین، اسد الغابه، دارالنشر، دارإحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان،1417 ه، الطبعة : الأولی، تحقیق : عادل أحمد الرفاعی.
جوزی حنفی، سبط بن فرج، تذکرة الخواص، شریف رضی،1418 ه، قم.
حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحین، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1411 ه، چاپ اول، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا.
حموی، فرائد السمطین، موسسه المحمودی للطباعه والنشر،1398 ه. ق، بی جا.
خوارزمی حنفی، موفق بن احمد، المناقب، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، بی تا.
الزیعلی، جمال الدین، تخریج الاحادیث والاثار، دارالنشر، دارابن خزیمة، الریاض، 1414 ه، چاپ اول.
الشیبانی، احمد بن حنبل، المسند، دار النشر: مؤسسة قرطبة، مصر، بی تا.
طاووس، موسی بن جعفر، الطرائف، چاپخانه خیام، قم،1400 هجری.
عسقلانی، احمد، الإصابة في تمييز الصحابة، بیروت، دارالنشر: دار الجيل 1412، الطبعة : الأولى، تحقيق : علي محمد البجاوي.
فیروزآبادی، سید مرتضی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، اسلامیه، تهران،1392 ق، چاپ: دوم.
کثیر قرشی، اسما عیل بن عمر، البدایة والنهایة، دار النشر: مکتبة المعارف - بیروت.
متقی هندی، علاء الدین، کنزل العمال، دار النشر، دار الکتب العلمیة، بیروت،1419 ه، الطبعة : الأولی، تحقیق : محمود عمر الدمیاطی.
المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن، تهذیب الکمال، دارالنشر، مؤسسةالرسالة، بیروت،1400، چاپ اول.
نسائی، احمد بن شعیب، خصائص علی، دار النشر : مکتبة المعلا - الکویت - 1406، چاپ اول، تحقیق: أحمد میرین البلوشی.
نویری، شهاب الدین، نهاية الأرب في فنون الأدب، قاهره، دارالكتب والوثائق القومية،1423 ه ق، چاپ: اول. عبد الله شافعی، ابن هبة الله، تارخ مدینه دمشق، دار النشر، دار الفکر، بیروت، 1995، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری.
پينوشتها:
1- مناقب خوارزمي، ص 313، ح 314؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 319، ح 251؛ نهایة الارب فی فنون الادب، ج 20، ص 4، باب الثانی، ذکر نبذة من فضائله؛ شرح نهج البلاغة، ج 6 ص 103؛
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 419، باب مناقب طلحة بن عبد الله؛ احمد بن حسین بیهقی، الاعتقاد، ص 373؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 25، ص 108؛ تخریج الاحادیث والاثار، ج 2، ص 235؛ کنزالعمال، ج 11، ص 149؛ ش 31662؛
3- منابع شیعه: الطرائف ج 1 ص 151؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 1 ص 358، ج 1 ص 340، و ... منابع اهل سنت:؛ خصائص علی، ص 104؛ تاریخ مدینه دمشق ج 42 ص 210؛ الاصابة فی معرفة الصحابة ج 4 ص 328؛ البدایة و النهایه، ج 5 ص 210؛ مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 118؛ البانی، السلسلة الصحیحه، ج4 ص 249 ش 1750؛ تهذیب الکمال. ج 11 ص 99؛ اسدالغابة، ج 2 ص 204 و ...
4- غایة المرام، ج 6، ص 122؛ نزهة الحفاظ، ص 102؛ مناقب اسد الغالب، ص 5.
5- الامامة والسیاسة، تحقیق الزینی، ج 1، ص 97؛
6- مناقب خوارزمی، ص 199.
7- الغدیر، ج 1، ص 404.
8- تذکرة الخواص، ص 83؛
9- الغارات، ج 2، ص 659؛ شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 68؛ ابو جعفر اسکافی، نقض العثمانیة، ص 68.
10- تاریخ مدینه دمشق، ج 45، ص 345؛ اسد الغابة، ج 5، ص 383؛ حلیة الاولیاء، ج 5، ص 364؛
11- العقد الفرید، ج 5، ص 350.
/ج