مرگ در جزيره اسرارآميز

مرگ مشكوك ناپلئون بناپارت با افسانه و شايعه درهم آميخته است بعد از سال ها زندگي در تبعيد هر روز حالش بدتر و بدتر مي شد. در روزهاي آخر ، حالش رو به وخامت گذاشته بود و دکترها فقط براي او آرام بخش تجويز مي کردند. هيچ دارويي به درمان او کمک نکرد.
دوشنبه، 11 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرگ در جزيره اسرارآميز

مرگ در جزيره اسرارآميز
مرگ در جزيره اسرارآميز


 

نويسنده:‌ علي رنجبران




 

مرگ مشكوك ناپلئون بناپارت با افسانه و شايعه درهم آميخته است
 

بعد از سال ها زندگي در تبعيد هر روز حالش بدتر و بدتر مي شد. در روزهاي آخر ، حالش رو به وخامت گذاشته بود و دکترها فقط براي او آرام بخش تجويز مي کردند. هيچ دارويي به درمان او کمک نکرد. چند روز بعد، سرانجام جزيره «سنت هلن» در اقيانوس آرام شاهد مرگ مرد عجيبي بود، مردي که زندگي اش تمام اروپا را تکان داد و هنوز هم اسرارآميز به نظر مي رسد. از آن تاريخ تا به امروز نظريه هاي زيادي در مورد مرگ «ناپلئون» بيان شده است.
خيلي از آنها تا سال ها به نظر منطقي مي آمدند اما بعد از مدتي دلايل جديد آن نظرها را رد مي کردند.
اسرار مرگ امپراتور فرانسه هنوز هم براي خيلي از مردم جذابيت دارد.
او يکي از بزرگ ترين فرماندهان نظامي تاريخ و امپراتور فرانسه بود. ناپلئون بناپارت بيشتر اروپا را فتح کرد، دوبار تبعيد شد و بار دوم همان جا در تبعيد جانش را از دست داد. او در طول انقلاب کبير فرانسه، ژنرال و فرمانرواي اولين کنسول جمهوري فرانسه بود. ناپلئون در کورسيکا متولد شد؛ جايي که هزاران کيلومتر از محل مرگ او فاصله داشت.شايد وقتي در اين شهر کوچک به دنيا آمد ،هيچ کس فکرش را هم نمي کرد که او چنين پرآوازه شود. ناپلئون در 15 سالگي پدرش را از دست داد و مادرش او را بزرگ کرد و به مدرسه نظام فرستاد. ظاهراً اين بهترين انتخاب او بود، چون به سرعت در آنجا پيشرفت کرد. او در سال 1792 زماني که فقط 23 سال داشت، شاهد سقوط سلطنت بوربون ها بود و به جنگ هاي انقلابي فرانسه پيوست و نامي براي خودش دست و پا کرد اما در گير و دار انقلاب و اختلافات انقلابيون، به دليل دوستي با برادر يکي از سران انقلاب مدتي هم زنداني شد اما بالاخره از زندان آزاد شد و با تلاش زياد به سمت فرماندهي ارتش فرانسه در ايتاليا رسيد. او موفق شد اتريش و متحدانش را وادار به صلح با جمهوري فرانسه کند. به اين ترتيب فرانسه روي جنگ با انگلستان متمرکز شد. در سال 1798، ناپلئون به مصر که تحت فرمان حکومت عثماني بود لشکر کشيد و آنجا را فتح کرد. او تلاش کرد ناوگان تجاري انگلستان را در مسير هند از بين ببرد اما نتوانست، کشتي هاي تحت امرش در يک نبرد سخت به وسيله نيروي دريايي بريتانيا در رود نيل از بين رفتند.

زندگي ناپلئون
 

او به فرانسه برگشت و با کودتايي تبديل به امپراتور فرانسه شد. ناپلئون موفق شد که قدرت فرانسه را در اروپا تثبيت کند و با همسايگانش صلح کرد. او بين سال هاي امپراتوري و تبعيد دومش تقريباً به همه جاي اروپا لشکر کشيد، تقريباً روسيه را فتح کرد اما حريف سرما نشد و با يک شکست بد به خانه اش بازگشت. بعد از آن او جز يک دوره کوتاه روي خوش نديد. در سال 1813 تقريبا همه قدرت هاي اروپا عليه او متحد شدند. امپراتوري پروس (آلمان فعلي قسمتي از اين امپراتوري قديمي است)، روسيه، ايتاليا، اتريش و سوئد عليه فرانسه با يکديگر متحدشده بودند. بنابراين ناپلئون در نبرد لايپزيک کاملا شکست خورد. او قدرتش را از دست داد و به جزيره آلب در مديترانه تبعيد شد اما اين تبعيد ،پايان کار او نبود. دو سال بعد امپراتور از تبعيد گريخت و دوباره به فرانسه برگشت. او سپاهي تشکيل داد اما در هجدهم ژوئن در نبرد مشهور واترلو شکست خورد. دوره دوم سلطنت او چيزي نزديک به 100 روز طول کشيد و سرانجام او به جزيره کوچک سنت هلن در اقيانوس اطلس تبعيد و زنداني شد؛ البته نه زندان که خود جزيره يک زندان بزرگ بود. او دو ماه اول تبعيدش را در منطقه «بريارس»که متعلق به «ويليام بالکومب» بود، گذراند و دريک چادر صحرايي زندگي مي کرد. ناپلئون انسان عجيب و جذابي بود که کاريزماي فوق العاده اي داشت، به همين دليل خيلي زود با خانواده بالکومب صميمي شد. او بيشتر از همه با اليزابت که دختر جوان خانواده بود، صميمي شد. هر روز با او از خاطراتش حرف مي زد؛ خاطراتي که بعدها اليزابت آنها را به صورت يک کتاب منتشر کرد اما اين دوستي بعد از چند سال تمام شد، چون حاکمان انگليسي جزيره به ويليام بالکومب مشکوک شدند و فکر مي کردند او واسطه ميان ناپلئون و پاريس است. در دسامبر سال 1815 ناپلئون به زندان «wood House Long» منتقل شد.
در زندان جديد طرز رفتار زندانبان با زندانيان خيلي بد بود. ناپلئون و همراهانش از اوضاع و عدالت حاکم در زندان راضي نبودند. در سال هاي اول، او ملاقات کنندگان زيادي داشت اما به تدريج محدوديت هاي او بيشتر شد تا اينکه زندگي او در انزواي کامل قرار گرفت. طبق دستور انگليسي ها همه مي بايست او را با لقب ژنرال بناپارت، امپراتور سابق فرانسه صدا مي زدند، حتي سربازان انگليسي اي که در جزيره خدمت مي کردند. همچنين ناپلئون براي اسب سواري در جزيره مي بايست يک افسر انگليسي را همراه خودش مي برد اما او از حضور انگليسي ها متنفر بود و به همين دليل بيشتر مواقع به گردش نمي رفت. بعد از مرگش، دولت انگلستان طوري وانمود کرد که ناپلئون در اثر سرطان روده اثني عشر(مثل پدرش) جان خود را از دست داده اما اين طور نبود و اين مساله رازي است که سال ها براي گشودن آن تلاش شده است.

همزاد ناپلئون
 

خيلي ها ادعا مي کنند که امپراتور به مرگ طبيعي نمرده است بلکه به ضرب گلوله از پاي درآمده است؛ يعني شخصي که به عنوان ناپلئون بناپارت در تبعيدگاه «سنت هلن» به مرگ طبيعي درگذشته، ناپلئون واقعي نبوده است. دليل اين ادعا مدارکي است که «پيترمک رون»-مورخ و يکي از بزرگ ترين کارآگاهان «اسکاتلند يارد»-آنها را جمع آوري کرده. مدرک رنگ و رو رفته اي که در دهکده «بالي مور» فرانسه پيدا شد، باعث اين شايعات شد.
روي اين صفحه از کاغذ که آمار مرگ و مير دهکده در آن نوشته شده است، نام مردي به چشم مي خورد به اسم «فرانسوا اوژن ربو»که در اين دهکده به دنيا آمده و در سنت هلن جانش را از دست داده است؛ اينکه چرا يک مرد دهاتي از اين دهکده بايد به سنت هلن برود، سوالي است که ذهن همه را به خودش مشغول مي کند.
ظاهرا اين مرد شباهت زيادي به ناپلئون داشته و همين موضوع کليد اين ماجراست .ناپلئون که يک بار از آلب فرار کرده بود، تمام عوامل لازم را براي فرار خود در اختيار داشت؛ يعني هم پول داشت، هم کمک دوستاني که حاضر بودند جان خود را فداي او کنند. بنابراين در سال 1881 که ژنرال «گورگار» از مقام فرماندهي سنت هلن برکنار شد و ژنرال «برتراند» به جاي او منصوب شد، شرايط براي فرار امپراتور آماده شد. به روايت تاريخ دو ماه بعد از ورود گوکار به پاريس، يک کالسکه زيبا وارد دهکده بالي مور شد. کالسکه ران به دنبال فرانسوا اوژن ربو بود. هرگز معلوم نشد چه کسي داخل کالسکه نشسته بود و چرا به دنبال فرانسوا مي گشتند. بعد ازآن ماجرا همزاد امپراتور به همراه خواهرش زندگي عادي خود را پشت سر مي گذاشت تا اينکه در يکي از شب هاي پاييز همان سال فرانسوا به همراه خواهرش به طرز عجيبي گم شد. بعدها خواهر فرانسوا را ديدند که در شهر ديگري در آسايش و ثروت زندگي مي کند. او در مورد برادرش مي گفت که به سفر دريايي رفته است و از او خبري ندارد. در زمستان سال 1818 يک ما ه پس از ناپديدشدن فرانسوا، همسر ژنرال «برتراند» به يکي از دوستانش نوشت: «ما موفق مي شويم، ناپلئون از جزيره گريخته است».

مرگ در شب تابستان
 

اما سرنوشت ناپلئون چه شد و او بعد از فرار به کجا رفت. گويا در همان روزها مرد ناشناس و شيک پوشي که خود را «ريوار» معرفي مي کرد، وارد وروناي ايتاليا شد. ريوار خودش را بازرگاني از شمال فرانسه معرفي مي کرد که همسرش فوت کرده و قصد دارد تجارت کوچکي را در زمينه خريد و فروش الماس آغاز کند.
او شريکي داشت به اسم «پتروچي» که ريوار را امپراتور صدا مي کرد، چون او شباهت عجيبي به ناپلئون داشت. همه چيز عادي بود تا اينکه بعدازظهر روز گرم 23 آگوست سال 1823، ريوار پيغام لاک و مهر شده اي را دريافت کرد، نامه اي که او از خواندن آن بسيار آشفته شد و به شريکش گفت: مجبور است براي انجام مأموريت مهمي به جايي برود. قبل از رفتن او، نامه لاک و مهر شده را به پتروچي داد و از او خواست که اگر ظرف سه ماه از او خبري نشد، آن را به پادشاه فرانسه برساند. 12شب پس از آن واقعه، اندکي بعد از ساعت 11 شب چهارم سپتامبر سال 1823 ،همه چراغ هاي قصر«شونبرون» در اتريش روشن بود و پسر ناپلئون بناپارت در آتش تب مي سوخت.
يکي از نگهبانان که در آن وقت شب در بيرون قصربه نگهباني مشغول بود، ناگهان صداي به هم خوردن برگ هاي درخت توجهش را جلب کرد. او ديد که سايه اي به طرف قصر مي دود، شليک کرد و يکي از گلوله ها، آن شخص را از پاي درآورد. بنا به درخواست همسر «ناپلئون بناپارت» جسد مرد ناشناس در آرامگاه خانوادگي دفن شد.
ريوار ديگر در ورونا ديده نشد و شريکش نامه را به پادشاه فرانسه داد. در جزيره سنت هلن هم مرگ به سراغ کسي رفت که شبيه ناپلئون بود. او نه مثل ناپلئون نوشتن بلد بود و نه مي توانست مثل ناپلئون حرف بزند هرچند بعضي ها مي گفتند شرايط تبعيد و اقامت در جزيره او را به چنين روزي انداخته است، آنها که او را مي شناختند و مي دانستند که ناپلئون نوشتن و سخنوري را در خون خود دارد و مدارک و فرمان هاي او اين موضوع را کاملاً اثبات مي کند. يکي از شگفت انگيزترين نکته هاي اين معماي تاريخي، وجود تابوتي در موزه مخصوص ناپلئون بناپارت است.
در اين موزه علاوه بر دست نوشته ها و فرامين مختلف و نقشه هاي جنگي ناپلئون ، تابوتي وجود دارد که روزانه افراد مختلفي از آن ديدن مي کنند. اين همان تابوتي است که با آن شخص مورد نظر همسر ناپلئون بناپارت- که در باغ قصر شونبرون با تير نگهبان از پا درآمد -تا مزار خانوادگي بناپارت تشييع شده است. اين تابوت در سال 1963 توسط يکي از بازماندگان بناپارت به موزه اهدا شده است.

هيچ وقت کسي نفهميد که بر سر ناپلئون واقعي چه آمد
 

مرگ ناپلئون سنت هلن
 

بعد از مرگ او، فرانسوي ها ادعا کردند که ناپلئون را انگليسي ها کشته اند، البته نه به شکل مستقيم، آنها مي گفتند که امپراتور بر اثر شرايط نامساعد آب و هوايي به بيماري کبدي دچار شده بود. آنها براي اثبات حرفشان به نامه هايي اشاره مي کنند که در آنها ناپلئون از دولت انگليس خواسته تا او را براي معالجه به اروپا بفرستند. گويا انگليسي ها از مرگ او بدشان نمي آمده، به همين دليل با درخواست او موافقت نکرده بودند؛ البته استدلال آنها اين بود که ناپلئون به خاطر سابقه بدش، ممکن بوده از اين فرصت استفاده کند و دوباره بگريزد اما ماجرا به همين سادگي ها هم نبوده و بحث و جدل تا مدت ها ادامه پيدا کرده است. بعدها يک پزشک سوئدي در اظهار نظري جالب ادعا کرد که ناپلئون بر اثر بيماري نمرده است. دکتر «استن فورشوفود» متخصص علم سم شناسي بود و همين طور عشق و علاقه زيادي به شخصيت افسانه اي ناپلئون داشت. ماجرا به سال 1955 برمي گردد؛ يعني وقتي که دفتر خاطرات لوئي مارشان- پيشخدمت مخصوص امپراتور-منتشر شد. دکتر فورشوفود از خواندن آن دفترچه بسيار تعجب کرد؛ چون همه آثار و علائم بيماري امپراتور که مارشان با دقت تمام به آنها اشاره کرده بود، همان علائمي بودند که در مسموميت با سم آرسنيک ديده مي شود. با خواندن اين مطلب فورشوفود تصميم گرفت پرده از اين راز بردارد. بعد از آزمايش هاي زيادي که انجام شد، اثر مقداري سم آرسنيک در موهاي او پيدا شد. بنابه نظر اين پزشک امپراتور بناپارت را با سم آرسنيک به تدريج مسموم کرده بودند تا اينکه کليه هاي او از کار افتاده و درگذشته بود. سال ها بعد از اين ادعا يک پزشک بازنشسته دانمارکي ادعا کرد که امپراتور فرانسه نه بر اثر سم دشمنان بلکه بر اثر ابتلا به بيماري مزمن کليوي جانش را از دست داده است. او در کتابش نوشته که ناپلئون بر اثر ناراحتي هاي کليوي و ادراري که سال ها او را آزار مي داد، در گذشته است، نه بر اثر سم آرسنيک. او ادعا کرد که اين، نتيجه مطالعاتش درباره 50 سال از زندگي ناپلئون از کودکي تا مرگ است. بنا بر نوشته هاي دکتر «سورنسن»، درد ناشي از اين مسئله به قدري ناپلئون را آزار مي داد که او روزي گفته بود که بالاخره او را مي کشد.سورنسن گفت که اين نشانه ها از سال هاي 1790 تا زمان درگذشت ناپلئون در سن 51 سالگي (در سال 1821) او را رها نکرده است. اين پزشک 82 ساله مي گويد گزارش هاي پزشکي و مربوط به کالبد شکافي امپراتور فرانسه را به دقت مطالعه کرده و به اين نتيجه رسيده که ناپلئون در نبردهاي خود در ايتاليا، روسيه و نبرد واترلو در سال 1815بيمار بوده است اما ماجرا ادامه پيدا کرده تا اينکه بعد از سال ها بحث و جدل ،نزديک به 200 سال پيش، تيمي از دانشمندان از سراسر جهان اعلام کردند ناپلئون بر اثر سرطان معده مرده است. به گفته دکتر «روبرت جنتا» و به نقل از نشريه هپاتولوژي و مطالعات بيماري معده و روده نيچر، حتي اگر فرض کنيم که فرمانرواي فرانسه از جزيره تبعيدي خود آزاد شده يا فرار کرده است، وضعيت سلامت او اجازه نمي داده است که دوباره اهدافش را پيگيري کند. بنا بر گزارش اين گروه، کالبد شکافي جسد هيچ گونه علامتي از مسموميت را نشان نداده است بلکه مشخص کرده که او به سرطان معده دچار بوده است. ناپلئون احتمالا به دليل مصرف زياد کنسرو و عدم مصرف ميوه و سبزيجات به سرطان مبتلا شده بود.
منبع:نشريه همشهري سرنخ شماره 52



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط