ناگفتههاي دفاع مقدس(1)
عبور از موانع دشمن كار آساني نبود، پيادهروي بين خاكريز نيروهاي خودي و نيروهاي دشمن طول كشيد. عبور از كانالهاي عريض كه پر از مين و تلههاي انفجاري بود كار را سختتر ميكرد. هرچه به مواضع عراقيها نزديكتر ميشديم با شليك گلولههاي منور بيشتري مواجه ميشديم. بالاخره پس از دو سه ساعت پيادهروي، و استراحت و زمينگير شدن رسيديم به ميدان مين، آن هم پشت كانال بزرگي كه عراقيها در آن مستقر شده و سنگر گرفته بودند. دقايقي در ميدان مين زمينگير شديم.
بايد بچههاي تخريب معبر را باز ميكردند تا از ميدان عبور كنيم، آنها شب قبل كه براي شناسايي آمده بودند، معبر را پاكسازي كرده بودند و بازگشته بودند عقب، بدون اين كه عراقيها متوجه شوند. در همين ميدان مين چند دقيقه قبل دو تا از بچههاي تخريب مجروح شدند و كار با مشكل مواجه شد. كسي نميدانست معبر را بايد از كجا باز كرد و كدام قسمت مينها خنثي شده است. لحظهها به كندي ميگذشت يك گردان سيصد و چند نفري در معبر گير افتاده بودند. از آن سوي بيسيم صداي آقامهدي زينالدين را شنيدم كه پرسيد چرا معطلايد؟ گفتم تخريبچي مجروح شده و پاي معبر زمينگير شدهايم.
آقا مهدي گفت: عيبي نداره. كي داوطلبه؟
محسن طالبي كه معاون گروهان بود و كنار من درازكش شده بود، تا حرفهاي آقاي مهدي را شنيد گفت من! و بعد اصرار روي اصرار.
به آقا مهدي گفتم: محسن طالبي...
آقا مهدي هم پذيرفت، محسن طالبي خيز گرفت به طرف ميدان مين. پايش گير كرد روي يك تله انفجاري و ... خودش را انداخت روي مينها، صداي نالهاش توي انفجارها پيچيد. درگيري شروع شد، ساعتي بعد ديگر آتش دشمن فعال نبود چون بچهها از روي پيكر پاك شهيد طالبي عبور كردند و به تصرف سنگرهاي دشمن پرداختند....
محسن طالبي قبل از عمليات والفجر مقدماتي، نزديكهاي غروب سر به بيابان ميگذاشت. قدم ميزد و دائم در فكر بود.
يك روز به او گفتم چرا اين همه فكر ميكني؟ گفت: آدم بايد بداند از كجا آمده، به كجا ميرود و چگونه بايد برود!
منبع:جام جم آنلاين
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
بايد بچههاي تخريب معبر را باز ميكردند تا از ميدان عبور كنيم، آنها شب قبل كه براي شناسايي آمده بودند، معبر را پاكسازي كرده بودند و بازگشته بودند عقب، بدون اين كه عراقيها متوجه شوند. در همين ميدان مين چند دقيقه قبل دو تا از بچههاي تخريب مجروح شدند و كار با مشكل مواجه شد. كسي نميدانست معبر را بايد از كجا باز كرد و كدام قسمت مينها خنثي شده است. لحظهها به كندي ميگذشت يك گردان سيصد و چند نفري در معبر گير افتاده بودند. از آن سوي بيسيم صداي آقامهدي زينالدين را شنيدم كه پرسيد چرا معطلايد؟ گفتم تخريبچي مجروح شده و پاي معبر زمينگير شدهايم.
آقا مهدي گفت: عيبي نداره. كي داوطلبه؟
محسن طالبي كه معاون گروهان بود و كنار من درازكش شده بود، تا حرفهاي آقاي مهدي را شنيد گفت من! و بعد اصرار روي اصرار.
به آقا مهدي گفتم: محسن طالبي...
آقا مهدي هم پذيرفت، محسن طالبي خيز گرفت به طرف ميدان مين. پايش گير كرد روي يك تله انفجاري و ... خودش را انداخت روي مينها، صداي نالهاش توي انفجارها پيچيد. درگيري شروع شد، ساعتي بعد ديگر آتش دشمن فعال نبود چون بچهها از روي پيكر پاك شهيد طالبي عبور كردند و به تصرف سنگرهاي دشمن پرداختند....
محسن طالبي قبل از عمليات والفجر مقدماتي، نزديكهاي غروب سر به بيابان ميگذاشت. قدم ميزد و دائم در فكر بود.
يك روز به او گفتم چرا اين همه فكر ميكني؟ گفت: آدم بايد بداند از كجا آمده، به كجا ميرود و چگونه بايد برود!
منبع:جام جم آنلاين
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج