بشارت
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند!
« و بشر الصابرين* الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون؛ و مژده ده شکيبايان را؛ [همان] کساني که چون مصيبتي به آنان برسد مي گويند ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم.»
يکي از مواهب رباني که شامل حال اولياست، بشارت است از حق به ولي؛ اما زمينه بشارت آن نيست که مردم گمان مي کنند. معمولاً ما بشارت را در سرور و شادي مي بينيم؛ ولي در کار حضرت حق، بشارت در غم و اندوه است. اين مطلب هنوز براي مردم روشن نشده است. ما خوشي را به دارايي و ثروت مي دانيم؛ اما در زبان حق، خوشي در فقر و نداري است. اين زبان اوليا هم هست؛ وقتي مي خواهند به کسي بشارت بدهند، به او مي گويند: جيب هاي تو را خالي مي کنيم ( جيب دلت را). اما مردم دنيا وقتي مي خواهند کسي را بشارت بدهند، مي گويند جيب هايت را پر مي کنيم؛ يعني بشارت را در دارايي مي دانند؛ در حالي که حق و اولياي حق اين طور نيستند. بشارت در نداري است. اول کاري که مي کنند، اين است که جيب عاشق را خالي مي کنند؛ بنابراين « جاهدوا باموالکم».
حديثي هست، که مي فرمايد: « نعمتان مجهولتان؛ الصحه و الامان؛ دو نعمت براي مردم مجهول است ، يکي صحت و ديگري امنيت».
اول، صحت: مردم فکر مي کنند موقعي به صحت مي رسيم که قرص نخوريم، دکتر نرويم، دوا مصرف نکنيم و بيمار نشويم؛ اما اين نيست؛ اگر نه، نمي فرمودند « مجهولتان». براي همه خلق مجهول است؛ مگر کسي که با منطق رسول اللهي آشنا باشد، کسي که اين نوع نگاه اميرالمؤمنين (ع) را دريافت کرده است. براي او اين صحت نيست. ما در راه خدا و الهيات و ولايت، نگاهي داريم که اين نوع نگاه نيست.
دوم: امنيت: از نظر مردم، امنيت اين است که مالشان سوخته نشود؛ کسي سرشان کلاه نگذارد؛ دزد خانه شان را نزند و ... نه؛ اين هم امنيت نيست؛ اين مفهوم را هم ما نفهميده ايم. صحت و امان براي خلق مشخص نيست. ما خيال مي کنيم زندگي از حين ولادت تا مرگ است؛ اما حيات اين نيست. حيات از موقع مرگ شروع مي شود. ما به حقايق راه نداريم. از مسائلي که بايد ما را به يقين برساند ، هيچ چيزي دستمان نيست.
امام علي (ع) مي فرمايند: « و الله لا بن ابي طالب انس بالموت من الطفل بثدي امه؛ سوگند به خدا! انس پسر ابوطالب به مرگ بيشتر است از انس طفل به پستان مادرش.»
چه طور ايشان دنبال حيات نبودند؛ حياتي که من و شما به دنبالش مي رويم؟ اگر اين « حيات» بود که اميرالمؤمنين (ع) بايد همه اش به دنبال اين حيات باشد. پس چه طور است که همه فکرش به حيات پس از مرگ است؟ حيات را آنجا مي بيند.
مي دانيد کي امنيت داشتيم؟ کي امنيت براي من و شما آوردند؛ اما قدرش را ندانستيم.
بگذاريد مثالي بزنم تا مطلب روشن شود: دو برادر 30-40 سال با هم قهر بودند؛ بزرگتر ها و پيرمردها تلاش مي کردند اين دو برادر صلبي را با هم آشتي بدهند؛ مهماني مي دادند، آنها را نصيحت مي کردند و ... اما دو برادر نمي پذيرفتند. آنها مي گفتند: فلاني اصلاً برادر من نيست. تا آن که موشک باران شروع شد؛ آنها با هم آشتي کردند. يک اتاق گرفته بودند، همه خانواده ها با هم زندگي مي کردند. هر دو از هم عذرخواهي کردند و همه حرف ها کنار رفت. حال اين امنيت است يا آن يکي؟
من فکر مي کنم، ايران داشت به طرف کمال بي نهايت مي رفت. جوان ها به ياد امام حسين(ع) ، به عشق کربلا پاره پاره و تکه تکه مي شدند. آنها به هستي کمال مي دادند.
وقتي به يک بچه نوپا مي گفتند: امام حسين؛ با جان مي دويد نه با پا.
خوش به حال آن پدراني که وقتي بچه ها آمدند و گفتند: اجازه هست که به جبهه بروم؟ قبل از فرزند کفش ها را برايشان جفت کردند. اين فرد واقعاً پدر است. در مقابل پدري که مخالفت مي کند، حب به نفس دارد. براي اينکه حالش به هم نخورد، قلبش نگيرد، اعصابش به هم نريزد... نه اينکه بچه اش را مي خواهد که مي گويد: نرو. اين فرد حب به نفس دارد. نمي خواهد خودش اشک بريزد، قلبش تکاني بخورد و ... و گرنه به بچه کار ندارد. اين درست است که در زيارت نامه گفتي: بچه ام و پدرم و مادرم را فدايت مي کنم؟ چه طور؟ اي پدر؛ تو وقتي رفتي کربلا در زيارت نامه گفتي: « بابي انت و امي و ولدي ... پدر و مادر و فرزندانم به فدايت.» دروغ گفتي؟ يا راست؟ اگر دروغ گفتي که زيارتت قبول باشد، دروغگو!! اگر راست گفتي چه طور وقتي بچه ات آمد، گفت: اجازه مي دهيد بروم؛ گفتي نه؟ ديدي دروغ گفتي!
عاشورا که گذشت، اگر قرار باشد بچه ات را فدا کني، کدام زمينه بهتر است؟ حالا اين زمينه تمام شده است. ما نعمت را از دست داديم.
هنوز در دنياي وجود خودمانيم. اين دنياي وجودي از دنيايي که فرعون دنبالش بود، بزرگ تر است. فرعون دنبال دنياي کوچکي بود در مقابل دنياي وجودمان که به آن متصليم. فرعون را مي شود از آن دنيا حرکت داد اين فرعون نفس است که نمي توان ازاين دنيا حرکتش داد.
ما فقط خودمان را دوست داريم.آخرين نقطه اي که مي تواند انسان را متصل کند، آمادگي براي مرگ است. هر عشقي، به هر چيزي، اول سر بر کف گذاشتن مي خواهد.
اين منطق را نگه داريد؛ اين امنيت است. منطق تضحيه ، منطق فداکاري، منطقي که اسم امام حسين (ع)، انسان را با سر به سمت مقتل ببرد و اين نگه داشته نمي شود؛ مگر در مجالس امام حسين(ع). هيچ جاي ديگر، جايش نيست. نه در دانشگاه است نه در کتاب نه در مسجد... . دور و بر اين گريه کردن ها و سياهي ها و سينه زدن هاست . همين منطق است که اهل ولايت را به صاحب الزمان، حضرت بقيه الله (ع)، متصل مي کند. اين بايد زنده بماند. نمي بيني « کربلا» را مي خواهند از من و تو بگيرند ؛ چون مي دانند در کربلا چيست. مي خواهند « سامرا» را از ما بگيرند، چون مي دانند چيست. عالم را با گريه کردن مي گرفتند. آنها با شيعه کار دارند؛ چون شيعه عالم گير است. تشيع، ظهور و ثبوت و جان گرفتنش، همه در مجلس امام حسين(ع) است. هيچ چيز ديگري نيست. البته تشيع که واقعي است؛ آن تشيعي که خداوند پايش را امضا مي کند. اگر راه امام حسين (ع) را مي خواهي طي کني بايد طهارت نام کربلا؛ طهارت نام سيد الشهداء (ع) هميشه مد نظرت باشد. آنجا هر کس راه پيدا مي کند، پاک است. جز اين اگر باشد از عشق بي خبري. حضرت حق به صابران بشارت داده است. صبر در مصيبت، صبر در عبادت، صبر در بلاء، صبر در معصيت.
- خواهر جان صبر کن! بي بي زينب (س) فرمودند: يعني حسين جان تو را سر ببرند و من صبر کنم؟ محکم فرمودند: بله.
فبشّر الصّابرين
در عروسي بشارت است؟ يا در اين مصيبت بزرگ، آن هم براي حضرت زينب (س)؟
بله بشارت است.
اميرالمؤمنين (ع) نشسته بودند در « مسجد کوفه» و سر مبارکشان پايين بود. يک چوب کوچک هم دستشان بود و داشتند با اين چوب، خاک هاي زمين مسجد کوفه را زير و رو مي کردند، يا نقش مي زدند. کسي آمد صورت ايشان را بالا آورد . عرض کرد: يا ابالحسن ! اني احبک حباً شديداً؛ آقا جان! من عاشق شما هستم. حضرت سر را بالا آوردند و گفتند: صدقت يا ولي الله ( راست مي گويي؛ يعني در صحيفه وجودم اسمت را مي بينم). حالا که من را دوست داري بشارتت بدهم . اُبشّرک بالبلاء.
استعد للفقر. فخذ جلباباً من الفقر. حالا که من را دوست داري برو لباس فقر را بپوش.
اين فقر ظاهري نيست، فقر از همه چيز است. تا مي گوييم فقر، خيال مي کنند؛ يعني بي پولي. خيلي ها هستند پول ندارند. جلسه مي آيند؛ اما فکرشان دنبال پول است. اين فقر نيست، اينها فکرشان بيشتر از ثروتمندان دنبال پول است. گريه مي کننند بر امام حسين(ع)، نماز مي خوانند، نماز شب مي خوانند، ولي تمام همشان به اين است که دارا بشوند. در مقابل ممکن است کسي جيبش پرپول باشد؛ اما همه تلاشش به اين باشد که خودش را خلاص کند و اين خيلي به حقيقت نزديک تر است تافقيري که همه حواس و ذهنش به پولدار شدن است.
صحت و امنيت و بشارت را نمي دانيم چيست، فقر را هم نمي دانيم. فقر، بي نيازي درون است.
بعضي از ائمه (ع) از نظر مادي وضعشان خيلي خوب بود. آقا سيد الشهداء (ع) وقتي خيام زينب (س) را سرپا کردند، تيرک هاي چادر همه مُذهّب بودند و لشکر شمر اينها را غارت کردند.
امام علي (ع) فرمودند: در همه بچه هايم ( حتي در ائمه) اين منصبي که ظواهر عالم فقر هم به همراهش باشد، فقط به من اختصاص دارد. اميرالمؤمنين (ع) خيلي مظلوم بودند. خوراکش قرصه اي نان جوين است. خداوند زمين و آسمان است.
اين منصب فقط براي ايشان است؛ امير المؤمنين (ع) ويژگي هاي زيادي دارند و اين يکي از ويژگي هايي است که تمام ائمه اثناعشر نبايد داشته باشند.
" اکتفي امامکم من دنياکم بتمر و من اقوت بقرصين و انکم لا تقدرون علي ذلک، و لکن اعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد؛
« هيچ کدامتان نمي توانيد اين راه را برويد، فقط منم که به دو جامه اکتفا کردم و به دو قرص نان جوين ( اندازه کلوچه، نه نان سنگک). شما نمي توانيد اين راه را برويد؛ اما مواظب خودتان باشيد، عفت داشته باشيد. جد و جهد کنيد، تقوا داشته باشيد.»
و اين راه باز است.
منبع:موعود ( ويژه جن) ، شماره 123،124
« و بشر الصابرين* الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون؛ و مژده ده شکيبايان را؛ [همان] کساني که چون مصيبتي به آنان برسد مي گويند ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم.»
يکي از مواهب رباني که شامل حال اولياست، بشارت است از حق به ولي؛ اما زمينه بشارت آن نيست که مردم گمان مي کنند. معمولاً ما بشارت را در سرور و شادي مي بينيم؛ ولي در کار حضرت حق، بشارت در غم و اندوه است. اين مطلب هنوز براي مردم روشن نشده است. ما خوشي را به دارايي و ثروت مي دانيم؛ اما در زبان حق، خوشي در فقر و نداري است. اين زبان اوليا هم هست؛ وقتي مي خواهند به کسي بشارت بدهند، به او مي گويند: جيب هاي تو را خالي مي کنيم ( جيب دلت را). اما مردم دنيا وقتي مي خواهند کسي را بشارت بدهند، مي گويند جيب هايت را پر مي کنيم؛ يعني بشارت را در دارايي مي دانند؛ در حالي که حق و اولياي حق اين طور نيستند. بشارت در نداري است. اول کاري که مي کنند، اين است که جيب عاشق را خالي مي کنند؛ بنابراين « جاهدوا باموالکم».
حديثي هست، که مي فرمايد: « نعمتان مجهولتان؛ الصحه و الامان؛ دو نعمت براي مردم مجهول است ، يکي صحت و ديگري امنيت».
اول، صحت: مردم فکر مي کنند موقعي به صحت مي رسيم که قرص نخوريم، دکتر نرويم، دوا مصرف نکنيم و بيمار نشويم؛ اما اين نيست؛ اگر نه، نمي فرمودند « مجهولتان». براي همه خلق مجهول است؛ مگر کسي که با منطق رسول اللهي آشنا باشد، کسي که اين نوع نگاه اميرالمؤمنين (ع) را دريافت کرده است. براي او اين صحت نيست. ما در راه خدا و الهيات و ولايت، نگاهي داريم که اين نوع نگاه نيست.
دوم: امنيت: از نظر مردم، امنيت اين است که مالشان سوخته نشود؛ کسي سرشان کلاه نگذارد؛ دزد خانه شان را نزند و ... نه؛ اين هم امنيت نيست؛ اين مفهوم را هم ما نفهميده ايم. صحت و امان براي خلق مشخص نيست. ما خيال مي کنيم زندگي از حين ولادت تا مرگ است؛ اما حيات اين نيست. حيات از موقع مرگ شروع مي شود. ما به حقايق راه نداريم. از مسائلي که بايد ما را به يقين برساند ، هيچ چيزي دستمان نيست.
امام علي (ع) مي فرمايند: « و الله لا بن ابي طالب انس بالموت من الطفل بثدي امه؛ سوگند به خدا! انس پسر ابوطالب به مرگ بيشتر است از انس طفل به پستان مادرش.»
چه طور ايشان دنبال حيات نبودند؛ حياتي که من و شما به دنبالش مي رويم؟ اگر اين « حيات» بود که اميرالمؤمنين (ع) بايد همه اش به دنبال اين حيات باشد. پس چه طور است که همه فکرش به حيات پس از مرگ است؟ حيات را آنجا مي بيند.
مي دانيد کي امنيت داشتيم؟ کي امنيت براي من و شما آوردند؛ اما قدرش را ندانستيم.
بگذاريد مثالي بزنم تا مطلب روشن شود: دو برادر 30-40 سال با هم قهر بودند؛ بزرگتر ها و پيرمردها تلاش مي کردند اين دو برادر صلبي را با هم آشتي بدهند؛ مهماني مي دادند، آنها را نصيحت مي کردند و ... اما دو برادر نمي پذيرفتند. آنها مي گفتند: فلاني اصلاً برادر من نيست. تا آن که موشک باران شروع شد؛ آنها با هم آشتي کردند. يک اتاق گرفته بودند، همه خانواده ها با هم زندگي مي کردند. هر دو از هم عذرخواهي کردند و همه حرف ها کنار رفت. حال اين امنيت است يا آن يکي؟
من فکر مي کنم، ايران داشت به طرف کمال بي نهايت مي رفت. جوان ها به ياد امام حسين(ع) ، به عشق کربلا پاره پاره و تکه تکه مي شدند. آنها به هستي کمال مي دادند.
وقتي به يک بچه نوپا مي گفتند: امام حسين؛ با جان مي دويد نه با پا.
خوش به حال آن پدراني که وقتي بچه ها آمدند و گفتند: اجازه هست که به جبهه بروم؟ قبل از فرزند کفش ها را برايشان جفت کردند. اين فرد واقعاً پدر است. در مقابل پدري که مخالفت مي کند، حب به نفس دارد. براي اينکه حالش به هم نخورد، قلبش نگيرد، اعصابش به هم نريزد... نه اينکه بچه اش را مي خواهد که مي گويد: نرو. اين فرد حب به نفس دارد. نمي خواهد خودش اشک بريزد، قلبش تکاني بخورد و ... و گرنه به بچه کار ندارد. اين درست است که در زيارت نامه گفتي: بچه ام و پدرم و مادرم را فدايت مي کنم؟ چه طور؟ اي پدر؛ تو وقتي رفتي کربلا در زيارت نامه گفتي: « بابي انت و امي و ولدي ... پدر و مادر و فرزندانم به فدايت.» دروغ گفتي؟ يا راست؟ اگر دروغ گفتي که زيارتت قبول باشد، دروغگو!! اگر راست گفتي چه طور وقتي بچه ات آمد، گفت: اجازه مي دهيد بروم؛ گفتي نه؟ ديدي دروغ گفتي!
عاشورا که گذشت، اگر قرار باشد بچه ات را فدا کني، کدام زمينه بهتر است؟ حالا اين زمينه تمام شده است. ما نعمت را از دست داديم.
هنوز در دنياي وجود خودمانيم. اين دنياي وجودي از دنيايي که فرعون دنبالش بود، بزرگ تر است. فرعون دنبال دنياي کوچکي بود در مقابل دنياي وجودمان که به آن متصليم. فرعون را مي شود از آن دنيا حرکت داد اين فرعون نفس است که نمي توان ازاين دنيا حرکتش داد.
ما فقط خودمان را دوست داريم.آخرين نقطه اي که مي تواند انسان را متصل کند، آمادگي براي مرگ است. هر عشقي، به هر چيزي، اول سر بر کف گذاشتن مي خواهد.
اين منطق را نگه داريد؛ اين امنيت است. منطق تضحيه ، منطق فداکاري، منطقي که اسم امام حسين (ع)، انسان را با سر به سمت مقتل ببرد و اين نگه داشته نمي شود؛ مگر در مجالس امام حسين(ع). هيچ جاي ديگر، جايش نيست. نه در دانشگاه است نه در کتاب نه در مسجد... . دور و بر اين گريه کردن ها و سياهي ها و سينه زدن هاست . همين منطق است که اهل ولايت را به صاحب الزمان، حضرت بقيه الله (ع)، متصل مي کند. اين بايد زنده بماند. نمي بيني « کربلا» را مي خواهند از من و تو بگيرند ؛ چون مي دانند در کربلا چيست. مي خواهند « سامرا» را از ما بگيرند، چون مي دانند چيست. عالم را با گريه کردن مي گرفتند. آنها با شيعه کار دارند؛ چون شيعه عالم گير است. تشيع، ظهور و ثبوت و جان گرفتنش، همه در مجلس امام حسين(ع) است. هيچ چيز ديگري نيست. البته تشيع که واقعي است؛ آن تشيعي که خداوند پايش را امضا مي کند. اگر راه امام حسين (ع) را مي خواهي طي کني بايد طهارت نام کربلا؛ طهارت نام سيد الشهداء (ع) هميشه مد نظرت باشد. آنجا هر کس راه پيدا مي کند، پاک است. جز اين اگر باشد از عشق بي خبري. حضرت حق به صابران بشارت داده است. صبر در مصيبت، صبر در عبادت، صبر در بلاء، صبر در معصيت.
- خواهر جان صبر کن! بي بي زينب (س) فرمودند: يعني حسين جان تو را سر ببرند و من صبر کنم؟ محکم فرمودند: بله.
فبشّر الصّابرين
در عروسي بشارت است؟ يا در اين مصيبت بزرگ، آن هم براي حضرت زينب (س)؟
بله بشارت است.
اميرالمؤمنين (ع) نشسته بودند در « مسجد کوفه» و سر مبارکشان پايين بود. يک چوب کوچک هم دستشان بود و داشتند با اين چوب، خاک هاي زمين مسجد کوفه را زير و رو مي کردند، يا نقش مي زدند. کسي آمد صورت ايشان را بالا آورد . عرض کرد: يا ابالحسن ! اني احبک حباً شديداً؛ آقا جان! من عاشق شما هستم. حضرت سر را بالا آوردند و گفتند: صدقت يا ولي الله ( راست مي گويي؛ يعني در صحيفه وجودم اسمت را مي بينم). حالا که من را دوست داري بشارتت بدهم . اُبشّرک بالبلاء.
استعد للفقر. فخذ جلباباً من الفقر. حالا که من را دوست داري برو لباس فقر را بپوش.
اين فقر ظاهري نيست، فقر از همه چيز است. تا مي گوييم فقر، خيال مي کنند؛ يعني بي پولي. خيلي ها هستند پول ندارند. جلسه مي آيند؛ اما فکرشان دنبال پول است. اين فقر نيست، اينها فکرشان بيشتر از ثروتمندان دنبال پول است. گريه مي کننند بر امام حسين(ع)، نماز مي خوانند، نماز شب مي خوانند، ولي تمام همشان به اين است که دارا بشوند. در مقابل ممکن است کسي جيبش پرپول باشد؛ اما همه تلاشش به اين باشد که خودش را خلاص کند و اين خيلي به حقيقت نزديک تر است تافقيري که همه حواس و ذهنش به پولدار شدن است.
صحت و امنيت و بشارت را نمي دانيم چيست، فقر را هم نمي دانيم. فقر، بي نيازي درون است.
بعضي از ائمه (ع) از نظر مادي وضعشان خيلي خوب بود. آقا سيد الشهداء (ع) وقتي خيام زينب (س) را سرپا کردند، تيرک هاي چادر همه مُذهّب بودند و لشکر شمر اينها را غارت کردند.
امام علي (ع) فرمودند: در همه بچه هايم ( حتي در ائمه) اين منصبي که ظواهر عالم فقر هم به همراهش باشد، فقط به من اختصاص دارد. اميرالمؤمنين (ع) خيلي مظلوم بودند. خوراکش قرصه اي نان جوين است. خداوند زمين و آسمان است.
اين منصب فقط براي ايشان است؛ امير المؤمنين (ع) ويژگي هاي زيادي دارند و اين يکي از ويژگي هايي است که تمام ائمه اثناعشر نبايد داشته باشند.
" اکتفي امامکم من دنياکم بتمر و من اقوت بقرصين و انکم لا تقدرون علي ذلک، و لکن اعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد؛
« هيچ کدامتان نمي توانيد اين راه را برويد، فقط منم که به دو جامه اکتفا کردم و به دو قرص نان جوين ( اندازه کلوچه، نه نان سنگک). شما نمي توانيد اين راه را برويد؛ اما مواظب خودتان باشيد، عفت داشته باشيد. جد و جهد کنيد، تقوا داشته باشيد.»
و اين راه باز است.
منبع:موعود ( ويژه جن) ، شماره 123،124
/ج