ارزيابي جايگاه صحابه در تبيين قرآن(3)
ترجمه: محسن احتشامي نيا *
و – سوگند دادن علي بن ابي طالب به راويان حديث پيامبر
نکته: احمد بن حنبل و جمعي از محدثان اهل تسنن، اين حديث را از اسماء بن حکم فزاري روايت کردند؛ اما جمله آخر آن را – که «اذا حدّثني أحد من أصحابه استخلفه» بود – به اين جمله تغيير دادند: «إذا حدّثني غيره استخلفته». ابن تغيير و تحريف براي آن بود که مبادا جايگاه صحابه خدشه دار شود. (مسند احمد: 1 /2، 10؛ سنن ابن ماجه: 1 /446، 4 / 296؛ مسند ابي داود طيالسي: 2؛ مسند حميدي: 1 / 2، 4؛ المصنف ابن ابي شيبه کوفي: 2 / 280؛ تأويل مختلف الحديث ابن قتيبه: 42؛ المعجم الاوسط طبراني: 1 / 185؛ معرفه علوم الحديث حاکم: 2؛ جامع البيان ابن جرير طبري: 4 / 128؛ اسدالغابه: 3 /223؛ المبسوط سرخسي: 10 / 167؛ تفسير ابن کثير: 1 / 415، 2 / 478)
اين حديث مي رساند که حضرت علي عليه السلام اعتقادي به وثاقت و درستي سخنان صحابه نداشته و اصل نزد وي عدم اعتماد به آنها بود؛ مگر اينکه راوي حديث، افرادي همچون سلمان، ابوذرّ، عمّار و مقداد باشند. از ديگر صحابه نيز نقل شده که هرگاه اخباري بر آنان از ناحيه پيامبر نقل مي شد، آنان مبنا را بر عدم پذيرش آن راوي مي گذاشتند. اين روش همگي آنان بوده و اگر کسي به خلاف اين روش عمل مي کرد، اين مخالفت او براي ما نقل مي شد. پس عدم مخالفت، دليل بر آن است که همگي صحابه در مورد نقل حديث يکديگر از پيامبر به استحلاف (سوگند دادن) عمل مي کردند. (الکفايه في علم الروايه: 105)
3-3- آيت الله معرفت گويد:
صحابه فقط مردم را از طريق منبع وحي امين الاهي آگاه مي کردند و فقط از زبان گويا به حقِ آشکار، سخن مي گفتند. (بند 1-2)
نيز گويد:
بزرگان صحابه در سرزمينهاي مختلف پراکنده گشتند، همچون ستارگان آسمان و چراغهايي فرا راه تاريکيها شده و انوار هدايت گشتند. (بند 1-7)
وي در مورد صحابه ادامه داده که «مسلماً شخصي راستگو و تصديق شده، درباره مطلبي که آن را دريافته و از آن آگاه شده و حرمتش را پاس داشته سخن گفته است.» (بند 1-5)
همچنين گفته است:
کلام صحيح آن است که براي سخن صحابي در تفسير، اعتبار قائل شويم، چه در درايت او و چه در روايت او؛ زيرا يکي از منابع اصيل در تفسير، سخن صحابه است. (بند 1-5)
در نقد اين سخنان بايد گفت:
الف) اين سخنان، عيناً اعتقاد اهل سنت است که اهل بيت پيامبر را ردّ مي کنند؛ آن اهل بيتي که خداوند، هر گونه پليدي را از آنان برداشته و آنان را طبق مفاد حديث ثقلين، عِدل قرآن شمرده است.
عقيده اهل تسنن، اين است که حجيت صحابه همچون حجيت معصومين است. البته اين سخن را تحت پوشش «عدالت صحابه» مطرح مي کنند و مي گويند: «همگي صحابه عادل اند و هيچ گونه جرح و قدحي بر آنان وارد نيست.» همان گونه که ابن اثير بدان تصريح کرده است. (اسدالغابه في معرفه الصحابه، ج 1 / ص 3)
نيز حکم کرده اند که: «عدالتِ همگي صحابه طبق اجماع اهل حق از مسلمين – يعني اهل سنت و جماعت- ثابت است»؛ همان گونه که ابن عبدالبرّ بدان اشاره مي کند. (الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ج 1/ ص 8 در چاپ جديد به تحقيق شيخ علي محمد معوّض و شيخ احمد عادل عبدالموجود، ج 1 / ص 129)
اين سخن بدان جهت است که نزد اهل سنت، اخذ معارف ديني اختصاص به صحابه دارد. در نظر آنان، کسي که نسبت به جرح يکي از صحابه اقدام کند، مانند آن است که کتاب و سنت را باطل مي داند. آنان فردي را که در مورد صحابه مناقشه کند، کافر قلمداد مي کنند. ابوزرعه به اين مطلب تصريح مي کند و مي گويد: «اگر ديدي شخصي يکي از اصحاب رسول خدا را به نقصان نسبت مي دهد، بدان که او کافر است؛ زيرا رسول خدا نزد ما حق است و قرآن حق است و کساني که قرآن و سنت را به ما رسانده اند، اصحاب رسول خدا هستند. و آنان که مي خواهند اين آگاهي و علم ما را زير سؤال ببرند، قصد ابطال کتاب و سنت دارند و مناقشه در خود ايشان شايسته است و آنان زنديق (خارج از دين) به حساب مي آيند.» (الکفايه في علم الدرايه، ص 27)
شکي نيست که اين سخنان با کتاب خدا مخالف است؛ آنجا که به تعدادي از صحابه خدشه وارد کرده و آنان را به بازگشت به دوره جاهلي و فرار از پيش روي در جنگ هاي صدر اسلام توصيف نموده است. همه اينها مي رساند که در دلهاي بعضي از صحابه، بيماري و نفاق وجود داشته است. اين مطلب در مورد بعضي از صحابه حتي به ابتداي بعثت پيامبر باز مي گردد که براي نمونه، مي توان به سوره مدثر مراجعه کرد.
عقيده عدالت صحابه با سنت پيامبر نيز مخالفت دارد. براي نمونه مي توان به حديث «حوض» و احاديث «فتن» استدلال نمود. اين گونه از روايات را راوياني مثل بخاري و مسلم در کتابهاي خويش روايت نموده اند.
اين سخنان با ضرورت عقايد اماميه نيز تعارض آشکار دارد. به علاوه، واقعيت تاريخ صدر اسلام اين اعتماد مطلق بر صحابه را روا نمي دارد. در پاسخ به اين سخنان، کافي است که به مطالبي از سعدالدين تفتازاني(1) درباره صحابه اشاره کنيم:
جنگها و مشاجراتي که بين صحابه روي داد، بنابر آنچه در کتابهاي تاريخي نقل شده و از زبان افراد ثقه ذکر گرديده، مي رساند که بعضي از آنان از طريق حق منحرف گشته و به حد ظلم و فسق رسيده اند. و علت آن، کينه، عناد، حسادت، دشمني، طلب حکومت و رياست بود. (شرح المقاصد: ج 5 / ص 310)
تفتازاني مي افزايد:
چنين نيست که هر کسي که پيامبر را ملاقات کرده باشد، بتوان او را به خير نسبت داد. البته دانشمندان به خاطر حسن ظني که نسبت به اصحاب رسول خدا داشتند، براي کارهاي آنام محملهايي تراشيدند و تأويلاتي ساختند که به خود آنان شايسته است. و معتقد شدند که آنان از نسبت گمراهي و فسق بر کنارند. اين توجيه آنان در حق صحابه، براي پاسداشت اعتقادات مسلمين از لغزش و گمراهي درباره بزرگان صحابه بود؛ به ويژه مهاجرين و انصار و کساني که خداوند، آنان را به ثواب خود در بهشت، بشارت داده بود. (شرح المقاصد: ج 5 / ص 310)
شبيه به اين عبارات را ابن حزم اندلسي(2) مي گويد:
محال است که پيامبر دستور به پيروي از تمام صحابه داده باشد؛ چرا که برخي از آنان امري را حلال مي شمردند و برخي ديگر همان امر را حرام مي دانستند... صحابه در عصر پيامبر، آراء و انديشه هاي خود را مي گفتند. اين سخنان به گوش پيامبر مي رسيد. حضرتش شخصي را که درست گفته بود، تصديق مي کرد و گوينده نادرست را تخطئه مي نمود. اين مطلب بعد از رحلت ايشان بيشتر و بيشتر شد... وي سپس موارد متعددي از فتاواي صحابه را که پيامبر انکار نموده، آورده است.» (الإحکام في اصول الأحکام (با تحقيق احمد شاکر): ج 6 / ص 810؛ همچنين ج 5 / 642 و ج 6 / 806، 813، 816)
ب) آيت الله معرفت گويد:
ارزش تفسير صحابه ناشي از آن است که آنها به رسول خدا نزديک بودند. آنان محل توجه ايشان در امر تعليم و تربيتش بودند و به لحاظ زماني، نزديک ترين افراد به موارد نزول قرآن بوده و داناترين افراد به اهداف و مقاصد و نياتش بوده اند. (بند 1-2)
در پاسخ بايد گفت:
قرآن امّ الکتاب و لوح محفوظ است و کتابي است پنهان همچون درّ در صدف که جز افراد مطهّر، کسي نمي تواند آن را دريابد و کتاب مبين است که هر چيزي را روشن مي کند و داراي لوح محو و اثبات است. البته تمام اين مراتب و مقامات، در اين مصحفي که مابين دو جلد است، وجود ندارد که در دسترس همگان باشد؛ بلکه آنها الواحي مخصوص و ملکوتي هستند که اختصاص به صاحبان آيه تطهير دارد؛ بزرگ مرداني آسماني که هر سال در شب قدر، تأويل آيات بر آنان فرود مي آيد و با آن مي توانند هر مشکلي را حل و رفع نمايند. اين شأن فقط مخصوص اهل بيت عليهم السلام است و بس. اين معرفت هيچ گاه براي صحابه پيدا نخواهد شد؛ چرا که خداي متعال آنان را وارث تکويني آيات ملکوتي خود قرار نداده است. برخي از برجستگان اهل سنت نيز ذکر کرده اند که اين سخن همان تعبير مسيحيان در حق اسقفها مي باشد. ابن حزم مي گويد:
برخي گفته اند: صحابه چون شاهد وحي بودند، پس نسبت به آن، از ديگران داناترند. لازمه اين اعتقاد ايشان، آن است که بگوييم تابعان نيز صحابه را درک کردند و از ديگران نسبت به ايشان داناترند. در اين صورت، تقليد از تابعين واجب مي شود. و به همين ترتيب، نسل به نسل تا به زمان ما مي رسد و بر ما تقليد از اين مجموعه واجب مي شود؛ در حالي که اين نکته، ويژگي مسيحيان در تبعيت از اسقفهايشان است؛ اما دين ما اين خصوصيت را ندارد. و حمد و ستايش مخصوص خداوند جهانيان است. (الإحکام في اصول الأحکام: ج 6 / ص 819 (با تحقيق احمد شاکر)، همچنين انتشارات دارالجيل به تحقيق گروهي از علماء: ج 6 / ص 250)
ج) خود صحابه چنين مقاماتي را -که آيت الله معرفت و برخي افراد افراطي از اهل سنت برايشان اثبات مي کنند- براي خود قبول ندارند. دکتر طه حسين(3) در اين باره چنين مي گويد:
ما نبايد اصحاب پيامبر را آن گونه ببينيم که خودشان، خويش را آن گونه نمي ديدند. آنان خود را انسانهايي مي پنداشتند که در معرض خطا و گناه هستند؛ همچون ديگر افراد بشر که در معرض خطا و اشتباه هستند. آنان به همديگر تهمتهاي بزرگي نسبت مي دادند. برخي از آنان برخي ديگر را به کفر و فسق متهم مي ساخت... افرادي از اصحاب پيامبر که از عثمان پشتيباني کردند، دشمنان خود را خارج از دين مي انگاشتند. افراد مقابل آنها نيز با فرمان عثمان مخالفت مي کردند. به همين دليل، اين دو گروه جنگ با يکديگر را جايز مي دانستند. پس از آن، در عمل، برخي با برخي ديگر در روز جنگ جمل و جنگ صفين به نبرد برخاستند و يکديگر را کشتند... اصحاب، خود را بدين اختلاف مي راندند و گناهان کبيره را به يکديگر نسبت مي دادند و برخي با برخي ديگر در راه خدا مي جنگيدند. پس شايسته نيست که انديشه ما درباره ايشان، از گمان خودشان درباره خودشان نيکوتر و بهتر باشد. و شايسته نيست که روش کساني را در پيش گيريم که اکثر گزارشهاي مربوط به فتنه و اختلاف ميان صحابه را انکار مي کنند. اگر ما اينچنين رفتار کنيم، ما نيز از جمله کساني خواهيم بود که تمام تاريخ اسلام را از زمان بعثت پيامبر تا کنون دروغ مي انگاشته ايم؛ زيرا کساني که اخبار اين فتنه ها را نقل کرده اند، همان کساني بوده اند که اخبار فتح پيامبر و جنگهاي او و سيره پيامبر و خلفا را براي ما گزارش کرده اند. بنابراين، در بررسي راوين اخبار، شايتسه نيست که بخشي را که دوست مي داريم تصديق کنيم و همان راويان را در اخباري که نمي پسنديم، دروغگو بنگاريم. همچنين شايسته نيست که ما برخي از قطعات تاريخ را باور کنيم و برخي ديگر را افسانه پنداريم؛ به اين بهانه که برخي از آن را دوست داريم و ما را راضي مي کند و برخي ديگر ما را به رنج و آزار مي اندازد. (الفتنه الکبري (عثمان): ص 173-170)
دکتر احمد امين(4) چنين مي گويد:
ما مي بينيم که صحابه خود همديگر ر نقد - و حتي لعن- مي کردند. اگر صحابه خود را در اين جايگاه مي دانستند، نه نقد برايشان صحيح بود و نه لعن. آنها خود نسبت به خود آگاه بودند و مبادرت به اين کار نمي کردند؛ زيرا ايشان در مورد جايگاهشان، از عوام روزگار ما داناتر بودند. بنگريد به حال طلحه و زبير و عايشه و کساني که همراه اينان بودند. هرگز به اين عقيده نرسيدند که پيمان با علي را نشکنند. نيز بنگريد به معاويه و عمروعاص که از زدن حتي يک ضربه ناچيز که بتوانند به علي عليه السلام بزنند، کوتاهي نکردند و دريغ نورزيدند. آنان ياران علي را با شمشير، از پاي درآوردند. همچنين از عمر روايت شده که وي روايات ابوهريره را انکار مي کرد و خالدبن وليد را دشنام مي داد و به فسق و حکم مي کرد... در ميان صحابه پيامبر اندک است مواردي که از زبان يا دست عمر آسيبي نديده باشند. و نمونه هايي چنين که تاريخ براي ما گزارش کرده، بسيار است.
تابعين نيز به همين شيوه با صحابه برخورد مي کردند و گناهکاران صحابه را ردّ و طرد مي کردند. اما بعد از گذشت زمان صحابه تابعين، مردم عامي اينان را مانند معبودهاي بزرگ و غير قابل طعن پنداشته و مي پندارند؛ در حالي که صحابه مانند بقيه مردم هستند. همان طور که مردم را در کارهاي نيک مي ستاييم، آنان رانيز مدح مي کنيم و در بديهايشان آنان را مثل ساير مردم نکوهش مي نماييم. آنان بر بقيه مردم برتري خاصي جز ديدار پيامبر و عمصر عصر بودن با او ندارند؛ بلکه حتي گناهان آنان - به همين دليل- از بقيه سنگين تر است؛ چرا که آنان، نشانه ها و معجزات پيامبر را مستقيماً ديده اند، ولي ما از نزديک نديده ايم. پس گناهان ما از آنان خفيف تر است و ما از آنان عذر بيشتري داريم. (ضحي الاسلام: ج 3 / ص 75)
محمد ناصرالدين الباني دانشمند معاصر مي گويد:
چگونه برايمان رواست که تصور کنيم که پيامبر به ما اجازه دهد که از فرد فرد صحابه پيروي کنيم؛ در حالي که بين آنان هم افراد بسيار دانشمند وجود دارد و هم افراد متوسط، و حتي کساني که داراي علم بسيار اندکي بوده اند؛ مانند آن صحابي که مي پنداشت که خوردن تگرگ، روزه روزه دار را باطل نمي کند!
(سلسله الاحاديث الضعيفه و الموضوعه: ج 1 / ص 82)
نزديک به اين عبارات از شوکاني (م 1255 هـ ق)(5)، شيخ محمود ابوريه (م 1370 هـ ق)، (اضواء علي السنه المحمديه: ص 359-356 (چاپ دار المعارف مصر)) شيخ محمد عبده(6)، رشيد رضا(7) و رافعي(8) نقل شده است.
آيت الله معرفت مي گويد:
ارزش تفسير صحابي به آن است که به رسول الله صلي الله عليه و آله نزديک بود و حضرتش به طور جدي، به تعليم و تربيت آنها عنايت داشت. همچنين فاصله زماني آنها به واقع نزول قرآن کمتر بود و نسبت به اهداف و مقاصد قرآن، آشناتر بودند؛ چنان که سيد ابن طاووس گفت: «آنان نسبت به نزول قرآن از حيث علم، نزديک تر بودند. (بند 1-2)
در پاسخ مي گوييم: علامه طباطبايي اين مضامين را آورده و به آنها پاسخ داده است که ما به پاسخ ايشان اکتفا مي کنيم. مرحوم طباطبايي ابتدا اين نظره غلط را بدين گونه تقرير مي کند:
خداوند فرمود: «و أنزلنا إليک الذکر...» (نحل (16): 44) پيامبر مطالب تفسيري را براي صحابه تبيين کرد. آن گاه تابعان اين مطالب را از صحابه گرفتند. پس آنچه آنان از پيامبر به ما رسانده اند، همان بيانات پيامبر است که به نصّ قرآن، پرهيز و چشم پوشي از آن جايز نيست. اما سخناني که صحابه بدون اِسناد به پيامبر، درباره آيات قرآن گفته اند، گرچه از حيث حجيت به احاديث نبوي نمي رسد، ليکن قلب آدمي نسبت به آنها اطمينان بيشتري دارد. پس آنچه را صحابه در تفسير قرآن گفته اند، يا کلامي است که از پيامبر شنيده اند يا سخني است بر اساس ذوق به دست آمده از بيان و آموزش پيامبر. همچنين آنچه شاگردانشان، يعني تابعين ذکر کرده اند، همين حکم را دارد. چگونه مي توان تصور کرد که معاني قرآن برايشان پوشيده مانده باشد، با وجود قدرت فهم آنان در زبان عربي و تلاش آنان بر دريافت از سرچشمه علم پيامبر و کوشش فراواني که در فهم دين داشته اند همان گونه که تاريخ از کوششهاي مردان ديني صدر اسلام براي ما بيان مي دارد. از اينجا آشکار مي شود که بازگشت ز طريقه و سنت آنان و خارج شدن از اجتماع ايشان و تفسير آيه اي از آيات بر اساس آنچه آنان نگفته اند و بدان گزارش نداده اند، بدعت است. در مقابل، سکوت کردن درباره آياتي که آنان سکوت کرده و بيان از آن ارائه نکرده اند، واجب و لازم است. (تفسر الميزان: ج 3 / ص 83)
آنگاه علامه طباطبايي در پاسخ اين سخنان و نقد آنها مي نويسد:
آن سخناني که به عنوان تفسير قرآن از کلام صحابه نقل شده - بدون توجه به طرق اسنادي آن - اختلاف صحابه در فهم قرآن را مي رساند تا جايي که حتي بيانات يک نفر از آنان نيز با اختلاف و چندگونگي نقل شده و اين مطلب بر شخص متتبّع ژرف نگر در اخبار آنان پوشيده نيست. و اين مطلب که بايد حتماً يکي از اقوال مختلفِ نقل شده از آنان را پيرامون آيه برگزينيم و از خَرق اجماع آنان و خروج از جماعت آنان بپرهيزيم، قابل قبول نيست. زيرا آنان خود اين راه را نپيموده اند و اين روش را ضروري نشمرده و به اختلاف بين خود اهميت نداده اند. پس چگونه است که ديگران بر آنچه آنان گفته اند پافشاري دارند؟ سخنان آنان – از حيث حجيّت- نسبت به ديگران امتيازي ندارد و مخالفت کردن ديگران با آنان، امري نامشروع و حرام شمرده نمي شود؛ ضمن اينکه ين روش و تکيه بر نقل آنچه از مفسران صدر اسلام، يعني صحابه و تابعين، درباره معاني آيات قرآني رسيده، موجب توقف سير علمي است. اگر ما در صدد جستجوي حقيقت نباشيم و حقايق را فقط در سخنان دانشمندان پيشين و کتابهاي تفسيري صدر اسلام جستجو کنيم، شيوه اي باطل در پيش گرفته ايم. به علاوه، مي دانيم که آنچه درباره تفسير از آنان نقل شده، چيزي جز معاني ساده و عباراتي بسيط و خالي از عمق و دقت نظر است. در اين صورت، با مفهوم اين آيه شريفه چه کنيم که مي فرمايد: «و نزلنا عليک الکتاب تبياناً لکل شيء» (نحل: 16/89) (و ما بر تو کتاب نازل کرديم تا بيان هر چيزي باشد) پس آن دقت نظرهاي معارفي قرآن را از کجاب بيابيم؟
صاحبان اين نظريه گفته اند:
مگر مي شود که معاني قرآن بر آنان مخفي مانده باشد، با توجه به اينکه ايشان داراي فهم و جديت و اجتهاد فراواني در تفسير قرآن بوده اند؟ اين سخن نيز باطل است؛ زيرا در بسياري از معاني آيات قرآني، بين اينان اختلاف واقع شده و در سخنان زيادي که از آنان نقل شده، تناقضات زيادي وجود دارد. اختلاف و تناقض قابل تصور نيست، مگر اينکه فرض کنيم که حق و حقيقت، بر پاره اي از آنان پنهان مانده و راه حق با باطل درآميخته است. (تفسير الميزان: ج 3 / ص 85)
و اما مطلبي از سيد ابن طاووس نقل شده بدين صورت که: «علم صحابه نسبت به نزول قرآن صحيح تر است.» در پاسخ مي گوييم که سيد ابن طاووس ين مطلب را در ردّ سخن جُباني در تفسير آيه «قال الذي عنده علم من الکتاب» (نمل(27): 24) گفته است، و اين، از باب جدال احسن است و الزام خصم به آنچه خود آن را باور دارد.
اگر آيت الله معرفت مي خواهد عقايد سيد ابن طاووس را در باب صحابه و حديث نجوم ادعايي اهل سنت بدست آورد، بايد به کتاب طرائف ايشان مراجعه کند که سيد ابن طاووس
گويد:
و از روايات عجيب و نادر اهل سنت آن است که ايشان از پيامبر عبارتي به اين مضمون نقل کرده اند که حضرتش فرمود: «أصحابي کالنجوم بأيّهم القتديتم اهديتم: اصحاب من همچون ستارگان آسمان اند که به هر کدامشان اقتدا کنيد، هدايت مي شويد.» در حالي که ما مي دانيم برخي از صحابه همديگر را تکفير کردند و پاره اي ديگر همديگر را به گمراهي نسبت داده و بعضي خون يکديگر را حلال شمرده اند که برخي از اين موارد قبلاً گذشت؛ مانند اتفاقاتي که در هنگام کشته شدن عثمان پيش آمد و جنگ بصره (جمل) و صفّين و حوادث مشابه بسياري که حاکي از تناقضات و اختلافات بين صحابه است. پس اگر اقتدا به هر کدام از آنها درست باشد، ناگزير به برخي ديگر خطا خواهد بود؛ چرا که برخي نسبت به برخي ديگر، شهادت خطا و اشتباه داده اند و اين موجب گمراهي و قتل آنان مي شود. بدين روي، ضعف اين گونه روايات آشکار مي شود که چه اندازه با عقل انسانهاي ديندار، فاصله دارد. (الطرائف: ص 523)
پي نوشت ها :
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي، واحد مرکزي.
1. سعدالدين تفتازاني از علماي بزرگ اهل سنت متوفي 791 هـ ق است که ابن حجر درباره ي وي گفته است: «در بسياري از علوم بر ديگران تقدم يافت، در بين آنان مشهور شد و آوازه اش بلند گشت و مردم از تأليفاتش سود بردند... در مشرق اسلامي شناخت علوم به او منتهي مي شود. در سال 791 در سمرقند وفات يافت.» (بُغيه الوعاه في طبقات اللغويين و النحاه: ج 2 / ص 285، الدرر الکامنه: ج 4 / ص 350؛ الشذرات الذهب: ج 6 / ص 319؛ البدر الطالع: ج 2 / ص 303
اليان سرکيس درباره ي وي گفته است: «وي از مفاخر زمان خود بود که چشمها مانند او را در ميان بزرگان و شخصيتها نديده بودند. وي استاد مطلق و شخصي بود که همگان بر بزرگي اش اتفاق داشتند. تأليفاتش در نقاط مختلف زمين مشهور متداول بود... رياست فرقه حنفيه در زمانيش منحصر به او بود.»
2. ابن حزم (متوفي 456 هـ ق): ذهبي وي را موثق دانسته و چنين گفته است: «ابن حزم، پيشواي يکتا، مطلع در تمام فنون و معارف... هوشي سرشار و ذهني سيّال داشت. کتابهاي نفيس زيادي نگاشت... در علوم اسلامي سرچشمه و منشأ بود. در نقل احاديث تبحّر داشت و بي نظير بود.» (سير اعلام النبلاء: ج 18 / ص 184) ابن خلدون درباره وي شهادت به صدق و امانت و ديانت و بزرگي و آقايي داده است. (العبر: ج 3 / ص 239) شيخ عزالدين بن عبدالسلام درباره ي وي گفته است: «وي يکي از مجتهدان بود، که من در کتابهاي علماي اسلام درباره مسائل علمي کتابي همچون کتاب المحلّي، ابن حزم نديده ام.» ذهبي بعد از نقل اين مطلب گفته است: «شيخ عزالدين درباره او راست مي گويد.» (سير اعلام النبلاء: ج 18/ ص 193) شبيه به اين عبارات از سيوطي نيز نقل شده است (طبقات الحفّاظ: ص 436» زرکلي درباره ي ابن حزم گفته: «دانشمند اندلس در زمانش و يکي از بزرگان اسلام به شمار مي رفت. مردم بسياري در اندلس از طريقه و روش او پيروي مي کردند که به آنان «حزميّه» گفته مي شد. (الاعلام، ج 4 / ص 254)
3. زرکلي درباره او گفته است: دکتر طه حسين متوفي 1393 از بزرگان سخنوران است که شيوه هاي جديدي را بنيان نهاد و غوغايي در جهان ادبيات عرب پديد آورد. (اعلام زرکلي: 3 / 231)
4. زرکلي گفته است: احمد امين (متوفي 1373 هـ ق) دانشمند ادبيات، صاحب اطلاعات فراوان در مورد تاريخ که در شمار نويسندگان بزرگ بود... وي از اعضاي مجمع علمي عربي در دمشق و مجمع اللغه در قاهره و مجمع علمي عراق در بغداد بود. دانشگاه قاهره به وي دکتراي افتخاري داد. او از پرکارترين نويسندگان مصري است که کتابهاي بسياري نگاشت و افاضات زيادي را نشر داد. از جمله کارهاي او اينکه مدت 30 سال رئيس گروه تأليف و ترجمه و نشر کتب در مصر بود. از تأليفات او است: «فجر الاسلام»، «ضُحي الاسلام»، «ظهر الاسلام»، «يوم الاسلام»، «زعماء الاسلام في العصر الحديث». (اعلام زرکلي: ج 1 / ص 101؛ همچنين نک: معجم المؤلفين: ج 1 / ص 168)
5. زرکلي گويد: محمدبن علي بن محمد شوکاني، فقيه، مجتهد از بزرگان علماء يمن و اهل صنعاء بود. در سرزمين شوکان از منطقه فولان يمن زاده شد. در صنعاء باليد و قضاوت آنجا را در سال 1229 هـ ق. عهده دار شد و در همين سمت از دنيا رفت. وي تقليد را حرام مي دانست. 114 کتاب و رساله دارد، از جمله: نيل الأوطار، البدر الطالع، فتح القدير في التفسير، السيل الجرّار... (الاعلام زرکلي: ج 6 / ص 298) کلام مورد نظر او در کتاب ارشاد الفحول: ص 158 آمده است.
6. زرکلي گفته است: شيخ محمد عبده فرزند حسن خيرالله مفتي مصر، از بزرگان اصلاح طلب و نوانديش در اسلام بود... تفسير قرآن کريم و شرح نهج البلاغه از آثار وي مي باشد. (اعلام: ج 6 / ص 252) عمر رضا کحّاله چنين گويد: فقيه، مفسر، متکلم، دانشمند، اديب، نويسنده، روزنامه نگار و سياستمدار... (معجم المؤلفين: ج 10 / ص 273) وي در سال 1323 درگذشت.
7. زرکلي درباره اش مي گويد: صاحب مجله «المنار»، يکي از مردان اصلاح طلب و نويسنده، عالم در علم حديث، ادبيات، تاريخ و تفسير... در سال 1315به مصر مهاجرت کرد و از ياران و شاگردان شيخ محمد عبده شد... او از افراد صاحب فتوي و تأليف گشت که سعي داشت بين شريعت و مسائل جديد پيوند برقرار کند... (اعلام: ج 6 / ص 126) وي در سال 1354 درگذشت. براي پيدا کردن سخنان وي نک: تفسير المنار: ج 10 / ص 375).
8. زرکلي درباره او مي گويد: مصطفي صادق رافعي دانشمندي اديب و شاعري از نويسندگان بزرگ بود که اصل او از طرابلس شام بود. (الاعلام 7: 235) به سال 1356 درگذشت.