فرزندان و ازدواج مجدد
نويسنده: احمد عزيزي
عکس کوچک و تاخورده ي پدر را که روي قلبش فشار مي دهد. چهره ي هميشه مهربان و صداي آرام او پيش چشمش مجسم مي شود. سال هاست او را نديده و در حسرت رو به رو شدن با او بسر مي برد. ولي چاره يي جز تحمل ندارد. بچه که بود مي گفتند کاري براي پدر پيش آمده که نمي تواند پيش آنها برگردد. مي گفتند چون او پسر بدي بوده، دل بابا شکسته و از خانه شان رفته است و هزار جمله ي ديگر، اما حالا که بزرگ شده مي داند نه او پسر بدي بوده و نه بابا مرد نامهرباني که او و مادرش را تنها بگذارد. مادر وقتي مرد، او زياد بزرگ نبود. اما خوب يادش مي آيد که چطور پدر همه ي عکس ها، لباس ها و هرچيزي که بوي مادر را مي داد درون چمداني گذاشت و سر به نيست شان کرد! الا همين عکس کوچک و تاخورده که آن را يواشکي قاپيد تا هر روز روي قلبش بگذارد و گوش به زنگ شنيدن صداي مادر بماند.
در واقع هر قدر يک مرد يا زن که مي خواهد پدر يا مادر جديد يک خانواده شود انساني متعادل و آشتي طلب باشد، از آنجا که به زعم فرزندان جاي پاي پدر و مادر واقعي گذاشته است، بايد مقابلش گارد گرفت. اين احساس وقتي پررنگ تر مي شود که فرزندان در سن تشخيص باشند و خاطره ي حضور پدر يا مادرشان در خانواده را به خوبي به ياد داشته باشند. در واقع فرزندان به دو دليل پدر و مادر خود را از دست مي دهند. بر اثر طلاق يا بر اثر مرگ. وقتي پدر و مادر در حالي که فرزندي در سن تشخيص دارند، از هم جدا مي شوند و تصميم به ازدواج با فردي جديد مي گيرند، اين تصور براي فرزندان به وجود مي آيد که مگر پدر يا مادر ما آن قدر بد بود که ديگر نمي شد با او زندگي کرد؟ آيا مگر پدر و مادر ما خيلي بدتر از کسي بود که حالا قرار است به خانه مان بيايد؟ همين سؤال ها و ابهامات است که سبب مي شود فرزندان در مقابل فرد تازه وارد جبهه بگيرند و فکر سازگاري با او را از سر بيرون کنند. حالا اگر طلاق باعث جدايي خانواده نشده باشد و مرگ، پدر يا مادر را از خانواده گرفته باشد. احساساتي ديگر شکل مي گيرد و پدر و مادر به دليل اينکه مرگ همسر خود را از ياد برده اند و به خاطرات گذشته ي خود پشت کرده اند سبب واکنش فرزندان مي شوند.
منبع:نشريه 7 روز زندگي، شماره 97.
تنهايي حق آنها نيست
در واقع هر قدر يک مرد يا زن که مي خواهد پدر يا مادر جديد يک خانواده شود انساني متعادل و آشتي طلب باشد، از آنجا که به زعم فرزندان جاي پاي پدر و مادر واقعي گذاشته است، بايد مقابلش گارد گرفت. اين احساس وقتي پررنگ تر مي شود که فرزندان در سن تشخيص باشند و خاطره ي حضور پدر يا مادرشان در خانواده را به خوبي به ياد داشته باشند. در واقع فرزندان به دو دليل پدر و مادر خود را از دست مي دهند. بر اثر طلاق يا بر اثر مرگ. وقتي پدر و مادر در حالي که فرزندي در سن تشخيص دارند، از هم جدا مي شوند و تصميم به ازدواج با فردي جديد مي گيرند، اين تصور براي فرزندان به وجود مي آيد که مگر پدر يا مادر ما آن قدر بد بود که ديگر نمي شد با او زندگي کرد؟ آيا مگر پدر و مادر ما خيلي بدتر از کسي بود که حالا قرار است به خانه مان بيايد؟ همين سؤال ها و ابهامات است که سبب مي شود فرزندان در مقابل فرد تازه وارد جبهه بگيرند و فکر سازگاري با او را از سر بيرون کنند. حالا اگر طلاق باعث جدايي خانواده نشده باشد و مرگ، پدر يا مادر را از خانواده گرفته باشد. احساساتي ديگر شکل مي گيرد و پدر و مادر به دليل اينکه مرگ همسر خود را از ياد برده اند و به خاطرات گذشته ي خود پشت کرده اند سبب واکنش فرزندان مي شوند.
اقدامي فراتر از عصبانيت
تنهايي چاره کار نيست
پنج سالگي، فرصت مناسب براي جابه جايي والدين
چند پيشنهاد
منبع:نشريه 7 روز زندگي، شماره 97.