فرزندان و ازدواج مجدد

عکس کوچک و تاخورده ي پدر را که روي قلبش فشار مي دهد. چهره ي هميشه مهربان و صداي آرام او پيش چشمش مجسم مي شود. سال هاست او را نديده و در حسرت رو به رو شدن با او بسر مي برد. ولي چاره يي جز تحمل ندارد. بچه که بود مي گفتند کاري براي پدر پيش آمده که نمي تواند پيش آنها برگردد. مي گفتند چون او
يکشنبه، 29 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرزندان و ازدواج مجدد

فرزندان و ازدواج مجدد
فرزندان و ازدواج مجدد


 

نويسنده: احمد عزيزي




 
عکس کوچک و تاخورده ي پدر را که روي قلبش فشار مي دهد. چهره ي هميشه مهربان و صداي آرام او پيش چشمش مجسم مي شود. سال هاست او را نديده و در حسرت رو به رو شدن با او بسر مي برد. ولي چاره يي جز تحمل ندارد. بچه که بود مي گفتند کاري براي پدر پيش آمده که نمي تواند پيش آنها برگردد. مي گفتند چون او پسر بدي بوده، دل بابا شکسته و از خانه شان رفته است و هزار جمله ي ديگر، اما حالا که بزرگ شده مي داند نه او پسر بدي بوده و نه بابا مرد نامهرباني که او و مادرش را تنها بگذارد. مادر وقتي مرد، او زياد بزرگ نبود. اما خوب يادش مي آيد که چطور پدر همه ي عکس ها، لباس ها و هرچيزي که بوي مادر را مي داد درون چمداني گذاشت و سر به نيست شان کرد! الا همين عکس کوچک و تاخورده که آن را يواشکي قاپيد تا هر روز روي قلبش بگذارد و گوش به زنگ شنيدن صداي مادر بماند.

تنهايي حق آنها نيست
 

حتماً آنهايي که در کودکي پدر و مادرشان را از دست داده اند و بعد از مدتي با ازدواج پدر و مادر روبه رو شده اند صحنه هاي ذکر شده را کم و بيش تجربه کرده اند. شايد يکي از سخت ترين شرايطي که ممکن است يک فرد در دوران نوجواني يا جواني با آن مواجه شود ورود مرد يا زني بيگانه به زندگي اش باشد که نام نامادري و ناپدري را به خود يدک مي کشد و معمولاً قبل از آنکه درست شناخته شوند به موجوداتي خشن، ترسناک و بي رحم تشبيه مي شوند. از اين که گفته شود همه ي نامادري ها و ناپدري ها آدم هاي بدي نيستند و بسياري از آنها با از خودگذشتگي بهتر از مادر يا پدر واقعي مي شوند، حرفي تکراري است؛ اما همين که فردي هر چند با حسن نيت به جمع يک خانواده اضافه شود و به عنوان يک تازه وارد سعي داشته باشد به ميل خود روابط را تنظيم کند، احساس تلخي را ايجاد مي کند.
در واقع هر قدر يک مرد يا زن که مي خواهد پدر يا مادر جديد يک خانواده شود انساني متعادل و آشتي طلب باشد، از آنجا که به زعم فرزندان جاي پاي پدر و مادر واقعي گذاشته است، بايد مقابلش گارد گرفت. اين احساس وقتي پررنگ تر مي شود که فرزندان در سن تشخيص باشند و خاطره ي حضور پدر يا مادرشان در خانواده را به خوبي به ياد داشته باشند. در واقع فرزندان به دو دليل پدر و مادر خود را از دست مي دهند. بر اثر طلاق يا بر اثر مرگ. وقتي پدر و مادر در حالي که فرزندي در سن تشخيص دارند، از هم جدا مي شوند و تصميم به ازدواج با فردي جديد مي گيرند، اين تصور براي فرزندان به وجود مي آيد که مگر پدر يا مادر ما آن قدر بد بود که ديگر نمي شد با او زندگي کرد؟ آيا مگر پدر و مادر ما خيلي بدتر از کسي بود که حالا قرار است به خانه مان بيايد؟ همين سؤال ها و ابهامات است که سبب مي شود فرزندان در مقابل فرد تازه وارد جبهه بگيرند و فکر سازگاري با او را از سر بيرون کنند. حالا اگر طلاق باعث جدايي خانواده نشده باشد و مرگ، پدر يا مادر را از خانواده گرفته باشد. احساساتي ديگر شکل مي گيرد و پدر و مادر به دليل اينکه مرگ همسر خود را از ياد برده اند و به خاطرات گذشته ي خود پشت کرده اند سبب واکنش فرزندان مي شوند.

اقدامي فراتر از عصبانيت
 

البته تنها با قرارگرفتن در شرايط مشابه است که مي توان نگراني ها، دلشوره ها، افسردگي ها و عصبانيت هاي فرزنداني را که يکي از والدين شان ازدواج مجدد کرده اند درک کرد، ولي گاهي آنها در واکنش هاي نامعقول پا را ازعصبانيت و لجبازي فراتر مي گذارند و اعتراض شان را به ورود فرد جديد به کانون خانواده با دست زدن به جنايت نشان مي دهند. البته بي گمان تنها تعداد محدودي از فرزندان، چنين واکنش هاي شديدي را در قبال پدر يا مادري که قصد ازدواج مجدد دارند، اتخاذ مي کنند. ولي به هر حال شروع زندگي دوباره با مرد يا زني که بچه ها او را غريبه مي دانند، اثرات رواني عميقي در آنها برجاي مي گذارد. فرزندان بعد از طلاق والدين يا مرگ يکي ازآنها با ترکيبي از احساسات ناخوشايند رو به رو مي شوند. آنها پس از طلاق احساس مي کنند حداقل از سوي يکي از والدين طرد شده اند و ديگر مورد توجه و علاقه نيستند. حتي ممکن است آنها نسبت به والدين خود احساس عصبانيت داشته باشند يا بخواهند از پدر يا مادري که تنها مانده حمايت کنند، در حالي که ترس از جدايي و ترک شدن از سوي والدين و اضطراب نسبت به اينکه چه کسي از آنها مراقبت و چه کسي آنها را ترک خواهد کرد نيز گريبان شان را مي گيرد.

تنهايي چاره کار نيست
 

موقعيت بچه ها هرچقدر حساس باشد، توجيه خوبي براي تنها ماندن پدر و مادرها نيست؛ هرچند در جوامعي مثل ما قضاوت ديگران درباره ي ازدواج مجدد گاه آزار دهنده است. شايد به همين خاطر برخي زن ها و مردها پس از طلاق يا فوت همسرشان، تنهايي را ترجيح مي دهند. پژوهشي با عنوان مقايسه ي نيمرخ روانشناختي نوجواناني که مادران شان ازدواج مجدد داشته اند، نشان داده است تعداد زنان مجردي که به علت فوت همسر تنها مانده اند، شش برابر بيشتر از مردان و تعداد زنان مطلقه دوبرابر بيشتر است. اين در حالي است که نتايج پژوهشي مشابه نشان مي دهد که نسبت ازدواج مجدد مردان ايراني نسبت به مردان غربي شش درصد بيشتر و نسبت ازدواج مجدد زنان ايراني نسبت به زنان غربي، 25 درصد کمتراست. مجموعه ي اين نتايج نشان مي دهد که در جامعه ي ما که ازدواج مجدد به ويژه براي زنان ناخوشايند تلقي مي شود، دوباره اين زنان هستند که به تنها ماندن محکوم مي شوند و بايد خاطره ي تلخ طلاق يا مرگ همسر را براي هميشه در ذهن نگه دارند.

پنج سالگي، فرصت مناسب براي جابه جايي والدين
 

تنهايي، به دوش کشيدن بار مالي خانواده، سرکوب نيازهاي عاطفي، پرهيز از حضور اجتماعي، تحمل حرف ها و نگاه هاي آزار دهنده ي مردم، افسردگي، نااميدي و حسرت، گوشه هاي تلخ زندگي زن و مردها پس از فقدان همسرشان است. پس هرچقدر پدر و مادرها به خاطر فرزندان شان از ازدواج مجدد خودداري کنند و به خاطر واکنش هاي تند احتمالي آنها خودشان را ناديده بگيرند. باز به نظر مي آيد که تنها ماندن بدترين و آخرين راه براي انتخاب است. البته حساسيت هاي فرزندان را در چنين شرايطي نبايد ناديده گرفت و بايد کوشيد تا کمترين آسيب به آنها وارد شود. طبق شواهد کودکان تا پنج سالگي جابجايي والدين و تغيير در خانواده را تشخيص نمي دهند و خود را با شرايط جديد به سرعت وفق مي دهند؛ همچنان که بسياري از ما وقايعي را که تا دو سالگي براي مان رخ داده، به ياد نمي آوريم و از مادر و پدر چيزي در ذهن نداريم، به همين علت است که تا پنج سالگي بهترين زمان براي ازدواج مجدد پدريا مادر است. به عقيده ي روانشناسان بحراني ترين سن براي پذيرش والدين جديد يازده، دوازده سالگي تا هجده، نوزده سالگي است.

چند پيشنهاد
 

شايد بهتر باشد زن و مردي که قصد ازدواج با فرد صاحب فرزندي را دارند نيز نکاتي را تمرين کنند تا فرزندان راحت تر به حضور آنها خو بگيرند. در همين ارتباط روانشناسان عنوان مي کنند که بايد فرزند همسر خود را مانند فرزند خود دوست داشت و به آنچه آنها مي گويند و مي خواهند، توجه نشان داد. همچنين پدر يا مادر جديد نبايد از پدر يا مادر قبلي بچه ها بدگويي کنند، چون به هر حال فرزند، پدر و مادر خود را دوست دارد و نمي تواند بدگويي ها را تحمل کند. اين در حالي است که گفته مي شود اگر پدر و مادر جديد شنيدند که فرزندان مي گويند تو پدر يا مادر من نيستي، نبايد واکنش نشان دهند، چون فرزندان لزوماً قصد حمله ندارند و با اين حرف ها مي خواهند فرد تازه وارد را بپذيرند، روانشناسان توصيه مي کنند تا پدر و مادر جديد خود را در همه ي مسايل منزل وارد نکنند و به جاي مداخله درامور ريز و درشت دنبال آرامش باشند. در نهايت بايد صبور بود و از بچه ها انتظار نداشت تا به سرعت با فرد تازه وارد صميمي شوند.
منبع:نشريه 7 روز زندگي، شماره 97.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.