مخالفت با اختيارات داور

علي اکبر خان داور وزير عدليه با تقديم لايحه اي به مجلس خواستار اعطاي اختياراتي به وي جهت ايجاد تغييرات در دستگاه قضايي کشور شد. از جمله برنامه هاي او انحلال دادگستري و پايه گذاري يک دادگستري با ساختاري جديد بود. وي همچنين از مجلس خواست تا به او اجازه دهد رأساً قوانيني را وضع نموده و در معرض آزمايش بگذارد. با
دوشنبه، 30 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مخالفت با اختيارات داور

مخالفت با اختيارات داور
مخالفت با اختيارات داور


 

نو یسنده : منصور مهدوی




 
علي اکبر خان داور وزير عدليه با تقديم لايحه اي به مجلس خواستار اعطاي اختياراتي به وي جهت ايجاد تغييرات در دستگاه قضايي کشور شد. از جمله برنامه هاي او انحلال دادگستري و پايه گذاري يک دادگستري با ساختاري جديد بود. وي همچنين از مجلس خواست تا به او اجازه دهد رأساً قوانيني را وضع نموده و در معرض آزمايش بگذارد. با وجود آنکه مصدق السلطنه خود مدتي قبل از مجلس براي وزارت ماليه اختيارات گرفته بود به مخالفت با تقاضاي داور پرداخته و نطق مفصلي را ايراد نمود. مخالفت او آنقدر شديد بود که يکي دوبار به غش و ضعف دچار شد. او راجع به تقاضاي داور در خصوص اعطاي «اختيار قانونگذاري» گفت:
«... اساساً قانونگذاري را از مختصات و وظايف مجلس شوراي ملي مي دانم اگر بنا باشد مجلس به وزرا اجازه بدهد که بروند قانون وضع کنند پس وظيفه مجلس شوراي ملي چيست؟
اين حق به موجب اصل 27 قانون اساسي از وظايف مجلس شوراي ملي است و هيچ مجلسي هم نمي تواند اين حق را به دولت واگذار کند.»(84)
مصدق السلطنه با التهاب، خطاب به نمايندگان مجلس گفت:
اين مسئله به قدري بزرگ است که شما امروز که مي خواهيد براي شش ماه ديگر اختيارجان و مال مردم را به يک وزارتخانه واگذار کنيد که خودش قانون وضع کند و خودش اجرا کند. بنده اگر در اين موضوع پنج ساعت هم توضيح بدهم باز زياد نيست ولي مع ذلک بنده تا حدي که ممکن بوده است توضيحات خودم را به اختصار نوشته ام و دراينجا به عرض آقايان مي رسانم... به موجب اصل متمم قانون اساسي قواي مملکت به 3 شعبه تجزيه مي شود. قوه مقننه، قوه قضائيه، قوه اجرائيه.
وضع قانون که عبارت از قواعد و احکامي است که هيئت تقنينيه براي حفظ انتظامات جامعه تصويب مي کند از وظايفه قوه مقننه است و چون به موجب اصل 28 متمم قانون اساسي قواي ثلاثه مزبوره هميشه از يکديگر ممتاز و منفصل خواهد بود.» لذا قوه تقنينيه نمي تواند انجام اين وظيفه را به عهده يکي از قواي ديگر واگذارد که هم واضع قانون باشد و هم قانون را تطبيق نمايد.»(85)

تحسين نظميه همزمان با ترور مدرس
 

دستگاه استبدادي و شخص رضاشاه حاضر به تحمل آيت الله مدرس نبوده و براي از ميان برداشتن او توطئه مي کردند تا اينکه توسط نظميه چند نفر تيرانداز زبردست مأمور ترورآن شهيد شدند. در دي ماه 1306 در کوچه پشت مسجد سپهسالار شهيد مدرس زير رگبار گلوله ها قرار گرفت. ايشان با هوشياري کم نظير و تسلطي که دراين گونه شرايط کمتر کسي داراست هنگام ترور مقداري مي نشيند و دستهاي خود را با عبايش به بالاي سر مي گيرد تا گلوله ها به
سر و صورتش اصابت نکند چند تير به دستانش اصابت نموده و زخمي مي شود و بدين ترتيب توطئه رضاشاه و عوامل نظميه به مشيت الهي و هوشياري آيت الله مدرس بي اثر مي ماند. پس از اين ماجرا بود که شهيد مدرس در پاسخ تلگراف رضاشاه که جوياي احوال وي شده بود، گفت:«به کوري چشم دشمنان نمرده ام و هنوز زنده ام».
به فاصله چند روز بعد از اين واقعه در حالي که هنوز جراحات شهيد مدرس بهبود نيافته بود، مصدق السلطنه هنگام بررسي لايحه زندان قصر زبان به تحسين نظميه گشوده و به واقعه ترور شهيد مدرس نيز اشاره مي کند ولي با کمال بي تفاوتي مي گويد مربوط به بنده نيست:
«ازاين نظميه شخص بنده هم راضي هستم... بنده راضي هستم از اين نظميه، به جهت اينکه حقيقتاً يک مدتي است بعد از اينکه اين نظميه از صاحب منصبان خارجي منتزع شد و به دست صاحب منصبان ايراني رسيد يک انتظاماتي در اين شهر است و در محله ما هم به توجهات اعليحضرت پهلوي امنيت است و خوب است.

بعضي نمايندگان - همه جا هست.
 

مصدق - بلي همه جا هست و فرضاً محله آقاي مدرس امنيت نداشته باشد.(86) مربوط به بنده نيست شايد جرايد سانسور باشد و نتوانند چيزي بنويسند اگر محله ايشان امنيت نداشته باشد خودشان مي دانند، بنده آنچه که مي بينم اين نظميه در محله ما يک کارهاي خوبي کرده است و حقيقتاً جاي تشکر است.»(87)
شهرباني بازوي ترور و خفقان رضاشاه بود و اين چيزي نبود که مصدق السلطنه از آن بي خبر باشد. اشاره وي به امنيت خصوصي اش که تحت توجهات رضاشاه براي او ايجاد شده است، بي اعتنايي به حادثه ترور شهيد مدرس و تحسين و تأييد نظميه معناي سنگيني دارد.

اعتقاد به آزادي انتخابات
 

مصدق السلطنه دراعتراض به دخالت دولت در انتخابات نطقي متهورانه ايراد کرد. او اعتراض خود را ضمن مخالفت با تصويب اعتبار براي هزينه انتخابات بعدي چنين ايراد مي کند:
«بنده با اين اعتبار از دو نظر مخالفم اول اينکه اگر آزادي انتخابات جزو حقوق مجلس و مجلسيان نيست و صلاح هم اين است که نباشد تصويب اين اعتبار مورد ندارد. انتخابات غيرآزاد مستلزم خارجي نيست مأمورين دولتي به هرکس که مايلند مي توانند اعتبارنامه داده او را به سمت نمايندگي روانه مجلس نمايند... اين قبيل نمايندگان از روي يک اصل کلي که وکيل تابع موکل است صاحب يک رأي مي باشند در اين صورت لياقت يا عدم لياقتشان اثري در امور ندارد و هرگونه مخارجي که براي انتخابات مي شود ضرري فاحش است که به کيسه ملت وارد مي گردد... ملت بيچاره که از انتخاب وکيل بي خبراست ملت بدبخت که از حکومت ملي محروم است سزاوار نيست که مورد ملامت هم بشود.
در مملکتي که مشروطه نيست اگر دولت خبطي کرد ملت مي تواند تن درندهد ولي در مملکتي که مشروطه است اگر مجلس چيزي را تصويب نمود و ملت موافقت نکرد مخالفت ملت مثل
کسي است که خط و مهر خود را انکار نمايد.»(88)
مصدق السلطنه سپس با ارائه مدرک مستندي از دخالت جان محمد خان امير لشکر شرق درانتخابات کلات، سرخس و درجز به افشاگري عليه اعمال غير قانوني دولت مي پردازد اين عمل او چنان بر برخي نمايندگان فرمايشي مؤثر واقع شد که در ميان نطقش از رضاشاه در خصوص وي کسب تکليف کردند ولي رضاشاه در پاسخ گفت:
«هرچه مي خواهد بگويد.»(89)
مصدق السلطنه در ادامه گفتار خود خواستار مجازات عاملين اين اعمال غيرقانوني شد سپس در اهميت آزادي انتخابات گفت:
«اگر وکيل را ملت انتخاب نمود ناچار است که درمنافع ملت حرف بزند و رأي بدهد ولي اگر مأمورين انتخاب نمودند معلوم نيست که نفع کدام ملت را در نظر دارند لذا هر مداخله که درانتخابات بشود يک بذري است که براي خيانت مي کارند. آزادي انتخابات نه تنها در صلاح مملکت است بلکه مجلس آزاد براي دولت درستکار وطن پرست بهتر و بزرگترين سنگر مي باشد.»(90)
اقامت دراحمد آباد
مجلس ششم به انتها رسيد و انتخابات مجلس هفتم برپا شد. از سوي دستگاه مراقبتي شديد صورت گرفت تا کسي خارج از فهرست تعيين شده وارد مجلس نشود. مصدق السلطنه تلاشهايي را صورت داد شايد مانع ازتقلبات آشکار شود. حتي با رضاشاه نيز ديدار نمود
ولي کوشش او به جايي نرسيد. طبق اعلام نتايج آيت الله مدرس يک رأي هم نياورد. شهيد مدرس رئيس شهرباني را مورد خطاب قرار داده و گفت:
«در دوره ششم من قريب 14 هزار رأي داشتم در اين دوره اگر از ترس شما کسي به من رأي نداد پس آن رأيي که من به خودم دادم کجا رفت.»(91)
مصدق السلطنه پس از اين وقايع از سياست دست کشيد و تصميم گرفت بقيه عمر را در احمد آباد سپري کند.(92) وي از مهر ماه 1307 به احمدآباد رفت و به زندگي عادي در آنجا مشغول شد. او با ارزيابي شرايط پيش آمده پس از مجلس ششم و سختگيري هاي دستگاه رضاخان در خصوص انتخابات مجلس هفتم و خصوصاً برخي مخالفتهاي وي در مجلس ششم با لوايح دولتي که مي توانست در شرايط جديد براي او ايجاد زحمت کند، جهت مصون ماندن از هر گزندي تصميم به عزلت گرفتن و غير از اين محاسبات و احتمالات هيچ قهريه اي در رفتن او به احمد آباد دخالت نداشت و در مدت زمان زندگي در آنجا (احمد آباد) تحت نظر نبود.(93) دکتر مصدق السلطنه در يک جمله علت سکونت در احمد آباد را اين گونه بيان مي دارد:
«من براي فرار از ديکتاتور آنجا ساکن شدم»(94)
ديکتاتوري رضاشاه تدريجاً تکميل مي شود و تسلط مخوف او بر جامعه هر روز عميقتر مي شود. حبس و تبعيد آيت الله مدرس، قضيه کشف حجاب و کشتار مسجد گوهرشاد، اذيت و آزار روحانيون، قتلهاي پياپي، کشتن بي صداي سران و... همه و همه اتفاق افتاد ولي مصدق السلطنه در احمد آباد مشغول مطالعه و کشاورزي بود و به رغم نطقهاي آزاديخواهانه در مجلس، نه تنها در برابر مظالم رضاخان موضعي نگرفت بلکه از ترس اينکه مبادا گرفتار شود با کسي معاشرت هم نمي کرد:
«من درآن سالها در ده زندگي مي کردم و براي اينکه گرفتار نشوم با کسي معاشرت نمي کردم.»(95)
سايه سنگين ديکتاتوري چنان وي را منفعل کرده بود که مي گويد:
«گاه مي خواستم [با] پاي خود به زندان قصر بروم و در آنجا روحاً و جسماً هر دو مقيد بمانم.»(96)
اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينکه در بهار 1315 بيماري مصدق السلطنه دوباره بروز کرد و اين بار به صورت خونريزي شديد گلو خود را نشان داد لذا براي معالجه به آلمان (برلن) رفت. آنجا نيز از بيم گزند رضاشاه غير از معالجين خود با کسي ملاقات نکرد. پس از يک اقامت 38 روزه و کسب بهبودي، به ايران برگشته و مجدداًً زندگي در انزوا را برگزيد. در اين سالها آيت الله مدرس بدست عوامل رضاشاه به شهادت رسيد و کشاورز احمد آباد همچنان بر سکوي سکوت خيمه داشت.

بازداشت و تبعيد به بيرجند
 

مطابق منطق رضاخان چنانچه کسي مرتکب خطايي شد علاوه بر فرد خاطي مي بايست اطرافيان و نزديکان او نيز مورد عقاب و عتاب واقع مي شدند. چند نمونه از اين عملکرد ظالمانه او گوياي مطلب خواهد بود.
قبل از برکناري تيمورتاش دوست و همکار نزديک او عبدالحسين ديبا که رئيس محاسبات وزارت دربار بود و نمايندگي مجلس را هم داشت از کار برکنار شد و تحت تعقيب قرار گرفت و به اتهام اخذ رشوه ازاميرمنصور نامي براي وکالت مجلس به زندان افتاد.(97) و يا به دنبال دستگيري سردار اسعد از قوام الملک شيرازي، محمدتقي خان اسعد (امير جنگ) و اميرحسين خان ايلخان ظفر نمايندگان مجلس سلب مصونيت شده و آنها نيز به زندان افتادند. اينان از جمله نزديکان سردار اسعد بودند. روز قتل سردار اسعد هم عده زيادي از سران بختياري و قشقايي و بويراحمد و ممسني که در دادرسي ارتش (ديوان حرب) محاکمه و محکوم شده بودند در زندان قصر به دار آويخته شدند. عده اي از بختياريها و قشقائيها نيز به حبسهاي طولاني محکوم شدند (98) و ديگرآنکه وقتي سرلشکر جهانباني به زندان افتاد تمام اعضاي فاميل مجبور شدند نام خانوادگي شان را به «شاهبنده» تبديل کنند.(99)
اين رفتار رضاخان چنان شايع بود که وقتي عده اي خواستند
اميراقتدار وزير داخله را از کابينه طرد کنند به سردار بجنوردي که وزير داخله ضمانت وفاداري او را نزد رضاخان کرده بود تهمتهايي زدند. رضاخان نيز سردار بجنوردي را اعدام و اميراقتدار را خانه نشين کرد.
با اين اوصاف ماجراي تبعيد دکتر مصدق بدين شرح است که دکتراحمد متين دفتري که سوابق حضور در کابينه جم و خدمت به دستگاه پهلوي را داشت در آبان 1318 مأمور تشکيل کابينه شد. وي از ابتداي کار با مشکلات اقتصادي عديده اي مواجه بود که مهمترين آنها مبادلات تجاري با دولت آلمان بود. به دليل شروع جنگ جهاني دوم و اشتغال اکثر کارحانجات آلمان به تهيه ملزومات جنگ، آن دولت قادر به انجام تعهدات عمده خود در قبال دولت ايران و بازرگانان ايراني نبود. رئيس الوزرا به شاه قول داده بود که مشکلات را حل خواهد کرد و گهگاهي که شاه از وي پرس و جو مي کرد با گفتن «خاطر مبارک آسوده باشد» سعي مي کرد به شاه اطمينان دهد که قادر به حل معضلات است. قريب به شش ماه بعد از صدرات متين دفتري شاه دريافت که کشور با معضلات عظيمي روبرو شده و دولت جزاغفال او کاري نکرده است يکباره ساعت 9 شب چهارم تيرماه 1319 رضاشاه از خوابگاه خود خارج شده و متين دفتري را احضار نمود. پس از حضور رئيس الوزرا، شاه وي را به باد ناسزا و کتک گرفت و به سرپاس مختاري (رئيس کل شهرباني) دستور داد وي را زنداني نمايد. فرداي آن شب نيز شاه دستور داد مصدق السلطنه پدرزن و عموي متين دفتري نيز زنداني شود.(100)
دکترمصدق السلطنه روز پنج تيرماه 1319 در باغ کاشف السلطنه واقع در تجريش دستگير شد. او را به همراه يادداشتها با اتومبيلش به منزل مسکوني وي در تهران برده و يادداشتهايي را که آنجا بود نيز برداشته و مصدق السلطنه را به همراه کيف و جعبه دارويش به شهرباني بردند و آنجا بدون هيچ پرس و جويي بازداشت شد.
وي مي گويد: «... در سال 1319 مأمورين شهرباني براي بازداشت من آمدند چون امر دولت را مطاع مي دانم فوراً تمکين کردم.»(101) در شهرباني سؤال کردم به چه تقصير مرا اينجا آورديد گفتند: «تقصيري نداريد و بايد در اينجا بمانيد.»(102)
او مدت يازده روز در بازداشت به سر مي برد. پس از اين مدت مسئولين زندان درصدد انتقال وي به بيرجند برآمدند ولي او از رفتن امتناع کرد و ميان او و رئيس زندان مشاجره اي صورت گرفت. مصدق السلطنه ماجرا را اين گونه توضيح مي دهد:
«... بعد از توقف چند روز در زندان مرکزي که معلوم شد اصلاً رسيدگي در کار نيست و مقصودشان آزار من است عاصي شدم و روزي که مي خواستند مرا به زندان بيرجند ببرند مقاومت کردم و در اتاق رئيس زندان با اشاره به عکس شاه سابق اين شعر را خواندم
اي زبردست زير دست آزار
گرم تا کي ماند اين بازار»(103)
رفتن او به بيرجند چند روزي به تعويق افتاد. مصدق السلطنه اصرار داشت خانواده اش از وضعيتش مطلع شوند. اين تمنا برآورده
مي شود. خانواده اش پس از وقوف بر کسالت وي، از رئيس شهرباني تقاضا مي کنند، آشپزي را در معيت او قرار دهد که مورد موافقت واقع مي شود. روز هفده تير تصميم به حرکت گرفته مي شود دکتر مصدق السلطنه خود را روي زمين مي اندازد و سعي مي کند از رفتن امتناع ورزد ولي اين بار بالاجبار او را سوار کرده و با خود مي برند. بين راه تصميم به خودکشي مي گيرد و درصدد عملي نمودن تصميم خود برمي آيد. هنگام توقف در فيروزکوه دور از چشم همسفران ده قرص «ديلائوديد» (ترکيبي از ترياک) و مقداري حب سرفه که ترياک خالص آن يک مثقال تخمين زده مي شود را يکجا و بدون آب مصرف مي کند. چون سم مصرف شده زياد بود معده توان هضم و جذب آن را نداشته لذا پس از حرکت مجدد اتومبيل، تکانهايي که در طول راه به مسافرين وارد مي شود باعث تهوع مصدق السلطنه مي شود و او از مرگ نجات مي يابد ولي مدت مديدي بيهوش مي شود. جهت مداوا و سلامت مصدق السلطنه، سه شب در مشهد اتراق مي کنند و پس از بهبودي به بيرجند مي روند. روز بيست و سوم تيرماه وارد بيرجند مي شوند. آنجا مصدق السلطنه و آشپز همراهش زنداني شدند. در اين مدت گاه و بي گاه دچار صرع مي شود پس از مدتي نيز محل وي را عوض نموده و او را به اتاق تاريکي منتقل مي کنند. تغيير مکان بر روند بيماري اش تأثير منفي گذارده و به همين سبب پرستاري از تهران براي مراقبت و مداواي او اعزام مي شود لکن بدون آنکه مفيد واقع گردد مجبور به بازگشت شد. دکتر مصدق السلطنه که اميدي به زندگي نداشت، مجدداً عزم انتحار مي کند و راههاي مختلفي را بررسي کرده و نهايتاً تصميم مي گيرد که با اعتصاب غذا به هدفش برسد، سه شبانه روز را در اعتصاب به سر مي برد. با وجود ضعفي که داشت اعتصاب غذا
هم مزيد بر علت شده و او را به مرز مرگ مي فرستد. کفيل شهرباني بيرجند پس از اطلاع ازاعتصاب غذاي مصدق السلطنه و وضع وخيمش سعي مي کند او را وادار به شکستن اعتصاب کند ولي توفيقي حاصل نمي کند. مصدق السلطنه در خصوص خودکشي ها مي گويد:
«مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس و از آنجا به زندان بيرجند انتقالم دادند در عوض راه و در زندان دومرتبه اقدام به خودکشي نمودم.»(104)
با تشديد کسالت، پرستار ديگري از تهران به بيرجند اعزام مي شود ولي اندکي بعد مصدق السلطنه از زندان آزاد گرديد.(105) هنگام ترخيص چنان ضعيف شده بود که از راه رفتن عاجز بود و آشپز، وي را حمل مي کرد و حتي توان پوشيدن لباس خود را نيز نداشت.
پس از مدتي حبس و تبعيد سرانجام با تقاضاي دکتر غلامحسين مصدق (پسر مصدق السلطنه) از ارنست پرون(106)، محمدرضا پهلوي
نزد رضاشاه وساطت نموده و مصدق السلطنه از زندان آزاد شد. دکتر مصدق السلطنه شرح واقعه را اينگونه بيان مي دارد:
«وقتي که من در زندان در نهايت بدبختي بودم هيچ کس قادر نبود که از من کوچکترين توسطي بکند جناب آقاي منصور [منصورالملک] نخست وزير بودند وعده دادند ولي جرأت اينکه يک مذاکرات جدي بکنند نداشتند... من خوبي و محبتي که ارنست پرون در حقم نموده است هيچ وقت فراموش نمي کنم. ايشان اهل سوئيس و اوقاتي که اعليحضرت همايون شاهنشاهي در آنجا تحصيل مي فرمودند با دربار مربوط شده است. آقاي پرون ناخوش شد و در مريض خانه نجميه بستري شده است و خوب شد وقتي مي خواست برود از پسرم تشکرنمود پسرم گفت اگر مي خواهيد از من تشکرکنيد برويد پدر مرا که زندان است مرخص کنيد. گفت چشم. خدا شاهد است هيچ کس قادر نبود نزد شاه فقيد از من شفاعت بکند مگر اين شخص که رفت به اعليحضرت عرض کرد تمام خدمات و زحماتي که در راه شما کشيده ام به اين مصالحه مي کنم که يک زنداني را خلاص کنيد شاه فرمودند از او بد نشنيده ام و مي روم از او وساطت مي کنم. رفتند حضور پدر تاجدارشان و از من توسط فرمودند. شاه امر کردند يک قدري تأمل بکنيد و بالاخره بعد از بيست روز دستور دادند که مرا از زندان بيرجند به احمدآباد
منتقل و در آنجا تحت مراقبت مأمورين شهرباني باشم.»(107)
پس از شهريور 1320 به مصدق السلطنه اعلام شد که مي تواند آزادانه به تهران بيايد ولي او نپذيرفت:
«روز بيستم شهريور همه زندانيها و تمام اشخاصي که تحت نظر شهرباني بودند آزاد شدند و من هم آزاد شدم. سپهبد اميراحمدي نوشتند که حسب الامر اعليحضرت همايوني آزاد هستيد که به شهر بياييد. من گفتم با شهر کاري ندارم من خيلي دلتنگ بودم و به شهر نيامدم در تمام مدت شايد 2 يا 3 مرتبه براي کسالت دختر مريضم به تهران آمدم.»(108)

پي‌نوشت‌ها:
 

84-همان، جلسه 119، يکشنبه 28 خرداد 1306.
85-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره ششم، جلسه 120، يکشنبه 28 خرداد 1306.
86-اشاره به واقعه ترور شهيد مدرس.
87-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره ششم، جلسه 189، پنج شنبه 14 دي 1306.
88-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره ششم، جلسه 212، شنبه 28 بهمن 1306.
89-مکي، حسين، دکتر مصدق و نطقهاي تاريخي او، ص 386.
90-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره ششم، جلسه 212، شنبه 28 بهمن 1306.
91-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه سوم، سه شنبه 16 اسفند 1322.
92-حسين آباد، قارپوزآباد و احمد آباد املاک مصدق السلطنه بوده است و او به احمدآباد که از بخشهاي ساوجبلاغ است علاقه زيادي داشت. به همين خاطر در اين برهه و نيز زمان بعد از سال 1335 که از زندان آزاد شد در احمد آباد عزلت گزيد.
93-در سال 1319 توسط شهرباني دستگير و تبعيد شد. پس از بازگشت مدتي تحت نظر بود که شرح و علت آن خواهد آمد.
94-کي استوان، حسين، سياست موازنه منفي، جلد 1، ص 229(نطق پيش از دستود).
95-افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 292.
96-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 3، سه شنبه 16 اسفند 1322.
97-عاقلي، دکتر باقر، نخست وزيران ايران از مشيرالدوله تا بختيار، نشر جاويدان، 1370، ص 419.
98-همان، ص 433.
99-اتوزيان، همايون، مصدق و نبرد قدرت در ايران، ص 77.
100-عاقلي، دکتر باقر، نخست وزيران ايران، ص 467.
101-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 100، پنج شنبه 12 بهمن 1323.
102-افشار، ايرج، خاطرات و تألمات مصدق، ص 338.
103-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 100، پنج شنبه 12 بهمن 1323.
104-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره چهاردهم، جلسه 3، سه شنبه 16 اسفند 1322.
105-روز 14 آذر 1319 حکم آزادي مصدق السلطنه به او ابلاغ شد.
106-رضاخان در سال 1310 محمدرضا پهلوي (وليعهد) را براي انجام تحصيل به سوئيس فرستاد و براي اينکه در اين مسافرت طولاني دچار افسردگي نشود و يک هم صحبت ايراني داشته باشد، حسين فردوست (ارتشبد بعدي) را که شاگرد اول کلاس وليعهد بود همراه او به اين کشور روانه ساخت و آنها در مدرسه « له روزه» به درس خواندن مشغول شدند. در اين مدرسه خدمه هاي متعددي به کار اشتغال داشتند، از جمله يک سوئيسي به نام ارنست پرون که وظيفه اش تنها جاروکشي و نظافت راهرو و اتاق محمدرضا پهلوي بود.
بر اساس نوشته حسين فردوست، ارنست پرون موجودي کتابخوانده و بسيار با سواد و حتي اديب و شاعر بود. «پرون» در دوران تحصيل و اقامت محمدرضا پهلوي در اين مدرسه، موفق شد تا توجه خاص وي را به سوي خود جلب کند و به زودي در شمار نزديک ترين افراد و دوستان او قرار گيرد، به طوري که وقتي محمدرضا پهلوي سوئيس را ترک مي کرد، به ارنست پرون قول داد که به زودي وي را به تهران خواهد برد و همين کار را هم کرد لذا پس از گفتگويي مختصر با رضاخان اجازه گرفت تا «پرون» را به ايران بياورد. بر اساس اسناد و مدارکي که پس از پيروزي انقلاب انتشار يافته، ارنست پرون يکي از مهم ترين جاسوساني است که از سوي آژانس اطلاعاتي انگلستان بر سر راه محمدرضا پهلوي کاشته شده و از طريق او به درون دربار راه يافته است. ارنست پرون افزون بر فعاليت در آژانس جاسوسي انگليس، در تشکيلات فراماسونري ايران و گراند لژ جهاني عضويت داشت.
بررسي موقعيت حرفه اي و جايگاه و نقش او به عنوان يک جاسوس در دربار و نيز روابط ويژه و استثنايي ارنست پرون و محمدرضا پهلوي و تبعات و پيامدهاي آن نياز به يک بررسي جامع و مستقل دارد.
107-مذاکرات مجلس شوراي ملي، دوره شانزدهم، جلسه 27، پنجشنبه 4 خرداد، 1329.
108-همان.
 

منبع: نیمه پنهان (جلد21) /منصورمهدوی ،تهران انتسارات کیهان ، چاپ چهارم،1387.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط