نفوذ فرهنگ و تمدن ايران در شبه قاره هند

پيوستگي هاي فرهنگي و تاريخي و ايران و شبه قاره از ديرباز موضوع بحث و جدال هاي فراوان بوده و ايرانيان و مردمان شبه قاره و ايران شناسان غربي و پيروان مکتب ايران شناسي روسيه در باب روابط فرهنگي، زباني و ادبي ايران و شبه قاره و نيز گسترده و عمق حضور فرهنگ و تمدن و سنت هاي ايراني در اين منطقه کتابها و مقالات ارزنده اي نشر داده اند.
دوشنبه، 7 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نفوذ فرهنگ و تمدن ايران در شبه قاره هند

گفتگو با ايران شناسان
نفوذ فرهنگ و تمدن ايران در شبه قاره هند


 

نويسنده :




 


 

گفتگو با استاد اکبر ثبوت
 

پيوستگي هاي فرهنگي و تاريخي و ايران و شبه قاره از ديرباز موضوع بحث و جدال هاي فراوان بوده و ايرانيان و مردمان شبه قاره و ايران شناسان غربي و پيروان مکتب ايران شناسي روسيه در باب روابط فرهنگي، زباني و ادبي ايران و شبه قاره و نيز گسترده و عمق حضور فرهنگ و تمدن و سنت هاي ايراني در اين منطقه کتابها و مقالات ارزنده اي نشر داده اند.
بررسي هاي تاريخي بيانگر آن است که ايرانيان که روزگاري امپراتوري سياسي و فرهنگي و نظامي گسترده اي را به خود اختصاص داده بودند، در سرزمين پهناور و شبه قاره نيز حضوري تاريخي و فرهنگي داشتند. اين حضور در دوران هاي مختلف تاريخي پيش و پس از اسلام و در عهد سلسله هاي سلجوقي، غزنوي، غوري، سادات دهلي و گورکاني قابل مشاهده است.
به منظور بررسي گونه شناسي حضور فرهنگي و زباني ايرانيان در شبه قاره هند، پاکستان و بنگلادش، گفتگويي داريم با استاد اکبر ثبوت که از پژوهشگران برجسته در مطالعات اين حوزه هستند و سالها نيز در کشورهاي هند و پاکستان مأموريت علمي و فرهنگي داشته اند و از نزديک با سرمايه هاي فرهنگي و ادبي ايران در اين منطقه و نيز صاحب نظران بومي آنجا آشنا بوده اند.
***

- چه ضرورتي در بررسي پيوندهاي فرهنگي ايران و هند هست؟
 

ادامه حيات و پيشرفت هر ملتي مسلتزم روابط سالم و همکاري هاي سازنده با ملل ديگر است؛ و اين گونه روابط و همکاري ها هم تحقق نمي يابد مگر يک سلسله وجه مشترک ها دو يا چند ملت را به يکديگر پيوند دهد؛ و در اين ميان، اشتراکات فرهنگي که طي روزگاران دراز پديد مي آيد و ريشه در اعماق زندگي و شخصيت انسان ها دارد، استوارترين و ديرپاترين است؛ و آنگاه در ميان اقوام و ملل دنيا، شايد هيچ دو ملتي را نتوان يافت که به اندازه مردم شبه قاره با مردم ايران پيوندها و علائق فرهنگي مشترک داشته باشند. چه به لحاظ گستردگي و استحکام و عمق اشتراکات و چه به لحاظ پيشينه طولاني آنها، و چه به لحاظ وجوه اشتراک در جهات ديگر- از حيث نژاد و شرقي و آسيايي بودن- و نيز پيوندهاي اقتصادي و سياسي و منطقه اي که هريک مي تواند عاملي براي تحکيم روابط فرهنگي هم باشد؟

- پيشينه تاريخي پيوندهاي فرهنگي ميان ايرانيان و مردمان شبه قاره به کجا مي رسد؟
 

اين پيوندها و علايق، پيشينه اي چند هزار ساله دارد و به روزگاري مي رسد که اين دو قوم که هر دو از يک ريشه آريايي بوده اند، با هم مي زيستند و فرهنگ واحدي داشتند و عناصري از آن فرهنگ را در آثار بسيار کهن دو ملت، هنوز مي توان يافت؛ چنان که در قديم ترين بخش هاي ودا، از آسوره (Asoura) به احترام تمام ياد شده و اين واژه همان است که در ايران اهوره تلفظ شده؛ زيرا حرف سين که در واژه هاي هندسي بوده، در زبان ايرانيان به حرف “ه” مبدل شده؛ مانند “سوم” و “سند” که در فارسي “هوم” و “هند” است و اينها مي رساند که در هنگام تدوين بخش هاي کهن ودا، آسوره يا اهوره نزد هر دو قوم محترم و مقدس بوده است. همچنين در کتاب هاي مقدس ايرانيان پيش از اسلام، نام شماري از مقدسات هندوان را مي توان در ميان مقدسات يافت و از جمله آريامن (Aruyaman)، ميترا (Mitra) و آرميتي (Aramaiti)
از لحاظ عبادات مشترک مثل تقدس هوم که در هندي سوم يا سومه گويند و ساير آداب هم اشتراکات اين دو قوم آشکار است و افزون بر اينها، نام هاي قهرمانان و شاهان داستاني مشترک مانند جمشيد و فريدون و کيکاووس هم دلالت بر يکي بودن اصل اين دو قوم دارد. پس در زماني بسيار دور که شايد از 1400 سال پيش از ميلاد بيشتر نباشد، اين دو قوم داراي دين وتمدن واحدي بوده اند. ملک الشعراي بهار مي گويد:

 

هند و ايران آشنايان هم اند
هر دو از نسل فريدون و جم اند

ايزدي بود آشنايي هاي ما
آشنا داند صداي آشنا
 

- در باب پيوندهاي فرهنگي اين دو قوم، پس از آنکه به صورت دو شاخه از يک درخت منشعب گرديد، چه نکاتي را در خور ذکر مي بيند؟
 

اين دو قوم که پس از انشعاب، يکي به فلات ايران روي آورده و ديگري در شبه قاره مسکن گزيد، پس از استقرار در سرزمين تازه از يک سو بقاياي فرهنگ واحد پيشين را داشت و از يک سو فرهنگي را که در محيط جديد به دست آورد؛ و از يک سو مبادلات فرهنگي ميان دو طرف را؛ چنان که از يک سو پادشاهان موريا (Mauria) همچون آشوکا (232-73 ق. م) که بزرگ ترين امپراتور هند در روزگار باستان بود- پيوندهاي استواري با ايران برقرار نموده و در معماري و هنر حجاري و کتيبه نويسي، از سبک و شيوه اي ايران در عصر داريوش بزرگ پيروي کردند. حفاري هايي که در حوالي شهر پتنه در مرکز ايالت بيهار در کنار رود گنگ انجام گرفت، نشان مي دهد که پايتخت شاهان مزبور در همان نواحي بوده و آنگاه تلار صد ستوني که در آنجا کشف شده، عيناً مانند تالار آپادانا در تخت جمشيد و به همان سبکي است که هنوز بقاياي پايه ستون ها و سنگ ها و حتي چوب ستون هاي آن ديده يم شود. شماري از کتيبه هاي آشوکا هم که بر جا مانده، به خط خروشتي (Kharoshti) است که اصلاً از مغرب آسيا و ايران به هند آمده است؛ و اين خط در کنار خط براهمي – خط اصلي هند باستان- و شاخه هاي آن، متساوياً در شمال غربي هندوستان متداول بوده است. اپيگراف هاي آشوکا بر روي ستون ها و صخره ها، همه جا رسم کتيبه نگاري ايران در عصر هخامنشي را به ياد مي آورد و نشان مي دهد که در اين مورد، وي به اقتباس از شهرياران ايران پرداخته است.
از سوي ديگر در عصر حکّام پس از اسکندر، در طول مدتي نزديک هزار سال و شايد بيشتر، در ايران آن عصر و خصوصاً در کثيري از نواحي شمالي و شرقي آن- بلخ بخارا و.. صومعه ها و مراکز نشر معارف و آموزه هاي بودايي را داريم و مبلغان و مروّجان آن از ميان ايرانيان را – که برخي نيز از شخصيت هاي قدرتمند و نامور، همچون شاهزادگان اشکاني بوده اند. مراکز و مبلغان مذکور، نقش عظيمي در شيوع گسترده آيين بودا داشته اند؛ و نفوذ عناصر فراواني از فرهنگ بودايي در هنر و ادبيات ايران در کيش مزدايي و مانويگري از همين راه بود. از ميان دو دين نامبرده، اولين آيين رسمي ايران بود و دومي بيش از هر آيين ايراني ديگري در جهان گسترش يافت.
در همان اعصار بود که ايرانيان روايتي از داستان زندگي بودا و تعليمات او را به قلم آوردند که تحريرهاي گوناگون آن، در خلال نزديک به دو هزار سال، به بسياري از بان هاي آسيايي و آفريقايي و اروپايي ترجمه شد و بخش هاي زيادي از آن به کثيري از کتاب هاي ادبي و اخلاقي و ديني و عرفاني ملل و اقوام جهان راه يافت.

- پيوندهاي فرهنگي ايران و شبه قاره در دوره ساساني چگونه بود؟
 

در اين دوره، روابط گسترده اي در ميان مردم دو منطقه برقرار بود و خصوصاً در ادوار اخير که ايران هم مرز هندوستان بود، آثار اين ارتباط نمايان تر است. در آغاز اين دوره پناهنده شدن برخي از شاهزادگان اشکاني به شبه قاره را داريم؛ و از آن ميان دو فرزند اردوان که نامه اي براي خواهرشان- همسر اردشير ساساني- نوشتند و پنهاني براي وي فرستادند؛ در اين نامه، آن گونه که فردوسي مي گويد، به ياد آوردند که “برادر دو داري به هندوستان”.
اما از مهم ترين اسنادي که در باب پيوندهاي فرهنگي ميان مردم در منطقه در اين دوره بر جاي مانده، نقاشي هاي ديوارهاي غارهاي معروف اجاتنا (Ajanta) در نزديکي بمبئي است. در نقاشي هاي ديوار غارهاي شماره 1 و 2 که تاريخ آن اوايل سده هفتم ميلادي است، تصوير پادشاه هند جنوبي (دکن) پولاکسين (Pulakesian) دوم ديده مي شود که سفارت اعزامي از دربار خسرو پرويز پادشاه ساساني (590- 628 م را مي پذيرد؛ و جامه ها و اسلحه و زيورآلات و چهره و اندام ايرانيان در آنجا مشهود است. سکه هايي هم که از قرن هفتم تا دوازدهم ميلادي در هند رايج بوده، همه از حيث وزن و عيار و نقش و نگار، از روي مسکوکات ساسانيان اقتباس شده؛ و افزون بر اينها، در اماکن عديده در هندوستان جنوبي کتيبه هايي به خط پهلوي هست که خط ايرانيان پيش از اسلام بود؛ از جمله شش کتيبه که بر روي صليب هاي سنگي نقش شده و در کليساهاي جنوب هند موجود مي باشد.
کليساها تابع کليساي سُرياني بوده و پيش از ظهور اسلام، از طريق ايران، در جنوب هندوستان تأسيس شده است.
در همين دوره ساساني، بر طبق روايات داستاني، سفر برزويه- داناي بزرگ ايران- به هند را داريم که کتاب “کليله و دمنه” از رهاوردهاي آن بود. اين کتاب را ايرانيان به زبان پهلوي و از پهلوي به عربي ترجمه کردند و بعدها از اين دو زبان به بسياري از زبان هاي ديگر ترجمه شد و ترجمه آن به زبان پارسي بعد از اسلام، از مهم ترين متون ادبي تاريخ ماست و همراه با تحريرهاي متعدد آن، در شبه قاره رواجي در خور داشته است. از داستانهاي شيريني هم که داريم، بر مي آيد که در اين عصر، ايرانيان بازي شطرح را از هنديان گرفتند و رواج دادند و بازي نرد را به عنوان تحفه اي از ايران به هند فرستادند؛ و هزاران رامشگر خنياگر- خواننده و نوازنده – را از هند به ايران آوردند و از اين طريق، موسيقي هندي را ترويج کردند.

- بپردازيم به پيوندهاي فرهنگي ايران و شبه قاره در ادوار پس از اسلام.
 

پس از اسلام، اين پيوندها ابعاد بيشتر و گسترده تري يافت و به عنوان مثال: با مهاجرت کثيري از پارسيان به هند در خلال سده هاي متوالي، امکانات جديدي براي گفتمان ميان دو فرهنگ ايراني زرتشتي و هندي هندويي فراهم آمد که هريک از اين دو، تأثيراتي معتنا به بر ديگري نهادند. در قرن هفتم هجري، در سند با منطقه اي به نام صحراي زرتشت روبرو مي شويم و در عصر اکبرشاه (سده 10 هجري) که پارسيان در حيات سياسي و اجتماعي هند شرکتي فعال تر از گذشته دارند، يکي از پيشوايان به نام دستور مهرجي رانا، در مجالسي که در دربار شاه تشکيل مي شود، حضور مي يابد و به توضيح مباني عقيدتي زرتشتيان مي پردازد و در سده هاي بعدي، پارسيان همراه با اقداماتي که براي کمک به توسعه اقتصادي و صنعتي و سياسي هند انجام دادند، از تلاش براي پيشرفت فرهنگ آن سرزمين نيز غافل نبودند و با همين هدف، اولين روزنامه را در غرب هندوستان انتشار دادند و نخستين چاپخانه را در بمبئي تأسيس نمودند و موسسات فرهنگي عظيمي همچون موسسه گاما برپا داشتند و پس از استقلال هند نيز بر مسندهايي مانند رياست دانشگاه بمبئي انجام وظيفه کردند و شخصيت هايي همچون دکتر هوي بها (از دانشمندان نامي) از ميان ايشان برخاست.
نفوذ عناصر متعددي از فرهنگ ايران باستان و آيين زرتشتي در فرهنگ هندي نيز در خور گفتاري گسترده است و يکي از ابعاد آن را که نفوذ عناصر مزبور در ادبيات اردو باشد، پروفسور نذير احمد استاد ممتاز دانشگاه اسلامي عليگر، در پژوهش جداگانه اي عرضه داشته اند.

- آيا آيين و تعليمات بودا که ايران پيش از اسلام گسترش يافته بود، پس از اسلام هم در ايران رواج داشت؟
 

پس از ورود اسلام به ايران، عواملي که موجب گسترش آيين بودا در ايران بود، از ميان رفت و در نتيجه پس از گذشت دويست سيصد سال، ديگر نشاني از پيروان بودا در ايران مشهود نبود. با اين همه، جاي پاي تعاليم بودا و دلبستگي به معارف بودايي را در ابعاد گوناگون فرهنگ اسلامي ايران، در طول قرون و اعصار متمادي مي توان يافت. و از آن ميان، تلاش ايرانيان در تحرير و ترجمه و نشر داستان زندگي بودا و تعليمات او، که در اين مورد به عنوان نمونه، به کار شيخ صدوق ابن بابويه قمي (متوفاي 381 هـ) يکي از سه محدث بزرگ شيعي- اشاره مي کنيم که بيش از 60 صفحه از کتاب از جدار خود درباره امام مهدي (عج) را به اين داستان اختصاص داده و نيز علامه محمد باقر مجلسي اصفهاني (م: 111 هـ) يکي از سه محدث بزرگ متأخر شيعي که آنچه را صدوق نقل کرده، در کتاب عظيم بحارالانوار به تمامه آورده و در کتاب عين الحياه آن را به فارسي رواني ترجمه نمود ه و با ستايش فراوان از آن، ارزش آن را تأييد کرده؛ و آن را مشتمل بر فوايد بي نظير و حکمت هاي شريفة انبيا عليه السلام و مواعظ لطيفه حکما، و گنجي از گنج هاي حکمت رباني دانسته است. نيز ديگر تحريرها و ترجمه هاي علما و فضلاي ايران و شيعه از روايت اسلام – ذيل مدخل بلوهر و يوذاسف – به پاره اي از آنها اشاره کرده ام. از ميان مترجمان اين داستان به نظم فارسي؛ ميرزا محمد حسين تبريزي متخلص به نجات، ضياء الدين محمد حسين آيتي خراساني قائني، سيد علي نقي امين سبزه واري، محمد تقي گنابادي (شيخ بهلول معروف) محمد حسن ميرجهاني جوشقاني محمد آبادي اصفهاني که چهار تن اخير از علماي شيعه اند، قابل ذکرند.
27 بيت از يک ترجمه منظوم اين اثر به فارسي کهن و به خط مانوي نيز موجود است که ظاهراً در دوره سامانيان سروده شده و به گمان محققان از رودکي است. از ميان کساني هم که اين اثر را به نثر فارسي ترجمه کرده اند و جملگي از عالمان شيعي اند: ميرزا محمد اخباري مقتول در دوره فتحعلي شاه، شيخ محمد تقي اصفهاني معروف به آقانجفي، شيخ محمد باقر کمره اي، سيد عليرضا ريحان يزدي- ترجمه اخير به فارسي سره- و اينها گذشته از مواردي است که شاعران و دانشمنداني مانند امام غزالي، عطار، مولانا جلال الدين، فيض کاشاني، مهدي نراقي، احمد نراقي، سيد نعمت الله جزايري، محدث قمي در نوشته ها يا سروده هاي خود پاره اي از روايت مزبور را نقل يا ترجمه کرده اند. و از حيّز احصا خارج است. همچنين ايرانيان براي بودا چهره اي چنان آشنا و در عين حال قدّيس ترسيم کردند که حتي برخي او را داراي مقام نوبت يا شبيه به نبوت و مرتبط با فرشتگان شمردند و گفتند که وي کتابي فارسي آورده و با تهمورث – پادشاه داستاني ايران- در يک زمان مي زيسته و به ظهور پيامبر اسلام (ص) و امام مهدي (عج) بشارت داده است؛ به عنوان نمونه اي در اين باب، از اديب الممالک فراهاني ياد مي کنيم که با اشاره با نويدهاي پيشنيان به ظهور پيامبر (ص) مي گويد:

 

اين است که ساسان به دساتبر خبر داد
بودا به صنم خانة کشمير خبر داد

آيا در نوشته ها و اشعار شاعران و نويسندگان جديد ايران هم نشانه هايي از توجه و دلبستگي به تعاليم بودا مي توان يافت؟
شاعران و نويسندگان و محققان جديد ايران، در سروده ها و داستان ها و مقالات پژوهشي خود به بودا و داستان زندگي و تعاليم او، فراوان پرداخته اند؛ از آن ميان: ملک الشعراي بهار، محمد حجازي، فريدون کار، عبدالحسين سپنتا، مهدي اخوان ثالث و سهراب سپهري. در آثار صادق هدايت نيز انديشه هاي بودا کراراً انعکاس يافته است. در برف کور، اشاره به نيرواناي بودا را مي توان يافت. در داستاني از او به نام آخرين لبخند، که زوال نامه تمدن ايراني بودايي خراسان بزرگ است، به نقل جملاتي از بودا پرداخته و انديشه بودا و شوپنهاور فيلسوف آلماني را به هم آميخته و فلسفه بودا را همان فلسفه، موج ناپايداري و در گذر بودن همه هستي و شکل ها مي داند. اين بيت هم از يک قصيده فلسفي ملک الشعراي بهار است که در آن از بودا و سخن او درباره هستي و رنج ياد مي کند:

بودا که ره نيستي آموخت به اصحاب
خوش گفت که: گيتي به جز از رنج و عنا نيست

اين دو بيت هم از قطعه شعري اثر علي اصغر حکمت است:

بودا بنگر در عالم خاک
از جوهر قدس يک مظهر تام

خورشيد شهود بر سينه او
چون تافت زغيب، شد ماه تمام

- با توجه به نفوذ و گسترش آيين بودا در ايران پيش از اسلام، آيا در دوره اسلامي نيز معاريفي بوده اند که از ميان بودائيان برخاسته باشند؟
برمکيان که مهم ترين خاندان وزارتي در دوره عباسيان بودند، نياکانشان توليت معبد بودايي نوبهار در بلخ را داشتند و در بخشي از دوره هارون الرشيد- مقتدرترين خليفه تاريخ اسلام- پس از خليفه، بيشترين نقش و سهم را در حاکميت دارا بودند و در ترويج دانش و فرهنگ، از جمله اشاعه ترجمه داستان زندگي بودا و ترجمه عربي کليله و دمنه که الهام گرفته از انديشه هاي بودايي است، نقشي چشمگير ايفا کردند. به نوشته ابن النديم، يحيي برمکي مردي را به هند فرستاد تا داروهاي موجود در آن سرزمين را بياورد و درباره اديان آن آگاهي هاي کسب نمايد و مکتوب کند و او بدين منظور کتابي درباره هند نوشت. نيز از نوشته ابن النديم بر مي آيد که بر مکيان اهتمام شايسته اي به امر هند داشتند و دانشمندان طب و حکيمان شبه قاره را به نزد خود مي خواندند. همچنين افشين سردار معروف، به گفته محققان از خانداني اصلاً بودايي بود.
 

- آيا در ميان بودائيان هند و مسلمانان، پيوندهاي فرهنگي نيز وجود داشت؟
 

در قرن هاي دوم و سوم هجري، برخي از دانشجويان مسلمان براي تحصيل پزشکي از نواحي بسيار دور به مرکز آموزشي تکسيلا مي رفتند که طي چند قرن از مراکز تعليمات بودايي بود و به ويژه در آموزش پزشکي شهرت داشت و در زمان هارون الرشيد، دانشجوياني که در آنجا تحصيل مي کردند، در بغداد اهميت زيادي مي يافتند. برخي از محققان مسلمان مانند ابوريحان بيروني و مسعودي نيز “بودائيان” را همان “صابئين” که در قرآن- در کنار اهل کتاب- از ايشان ياد شده، دانسته اند.

- آيا ايرانيان به پژوهش بر روي آثار هندوان نيز مي پرداخته اند و به حکمت و معارف آنان توجه کافي داشته اند؟
 

در پاسخ اين سوال، به کار پر ارج ابوريحان اشاره مي کنم که براي نخستين بار در طول تاريخ، معارف هندوان را در بيرون از محدوده و قلمرو خاص آنان عرضه و ارائه کرد و کتاب گرانسگ او- تحقيق ماللهند- هنوز از معدود منابع بسيار معتبر براي شناخت فرهنگ هند در اعصار قديم است، علاوه بر ديگر آثار او در هندشناسي که مجموعاً به بيست مي رسد. همچنين کار ميرغياث الدين علي سيفي حسيني قزويني در ترجمه بخشي از مهابهارات کتاب مقدس هندوان که به چاپ هم رسيده است. اين مترجم و پدرش مير عبدالطيف، هر دو از مربيان اکبر شاه بودند. نيز کار ابوالقاسم فندرسکي فيلسوف و دانشمند نامي ايران در سده 11 هجري که فرهنگ نامه اي براي مهابهارات و اثري در تشريح دقايق آن پرداخت.
به عنوان نمونه اي از عنايت و توجه علماي متأخر ما به معارف هندوان نيز اين نکته را ياد آور مي شوم که علامه طباطيايي حکيم و مفسر نامي قرآن ضمن ستايش فراوان از او پانيشاد از کتب مقدس هندوان اين کتاب را در محفلي با حضور انديشه وران و صاحب نظران به بحث و گفتگو مي نهاد و به توضيح لطايف آن مي پرداخت!

- حالا از آن يکي روي سکه بگوييد. يعني از نفوذ و گسترش فرهنگ ايران پس از اسلام در شبه قاره و خدمات مردم اين سرزمين به اين فرهنگ.
 

پاسخ اين درخواست را در ذيل چند عنوان مطرح مي کنم: 1) فلسفه و علوم عقلي، 2- پزشکي، 3- ادبيات 4- عرفان، 5- هنر، 6- ماهها و جشن ها، 7- دين، 8- نسخه هاي خطي و 9- نشر کتاب
نفوذ و گسترش فرهنگ ايران در شبه قاره در بعد فلسفه و علوم عقلي را از دو طريق بايد بررسي کرد: الف) از طريق کتاب هاي حکما و علماي ايران در اين رشته ها؛ ب) از طريق استادان و مدرسان ايراني که هنديان در اين رشته ها برايشان تلمذ و شاگردي کردند.
در باب طريق اول يادآور مي شويم که اکثر کتاب هايي که در حوزه هاي علميه هند- خاصه در فلسفه و علوم عقلي- محور تدريس و بحث و مطالعه بود، از آثار ايرانيان بود و در برنامه درس نظامي نيز که به وسيله نظام الدين لکهنوي- از بزرگ ترين علماي هند- براي مدارس ديني هند تنظيم شد و بيش از دويست سال در غالب مدارس مزبور اجرا شد و هنوز با تغييراتي اجرا مي شود، بيشتر کتاب هايي که براي تدريس – به ويژه در فلسفه و علوم عقلي- مقرر شده بود، از تصنيفات علما و حکماي ايران بود؛ از آن جمله در رياضي و هيئت مصنفات خواجه نصيرطوسي و شيخ بهايي و علي قوشچي، در منطق کتاب هاي شريف جرجاني و اثيرالدين ابهري زنجاني و سعدالدين تفتازاني خراساني و ملا عبدالله يزدي و قطب الدين بويهي رازي و نجم الدين کاتبي قزويني، در فلسفه کتاب هاي ابهري نامبرده و ميرحسين ميبدي يزدي و صدرالدين شيراز، که علماي هند بر هريک از کتاب هاي مزبور و بر بسياري کتاب هاي ديگر از مصنفان ايراني که به عنوان کتاب هاي درسي و کمک درسي برگزيده بودند، شروح و حواشي متعدد نوشته و به منظور هموار کردن راه هموطنان خود در استفاده از آنها، بارها به توضيح دقايق و حل مشکلات آن اقدام نمودند. چنان که طي مدتي نزديک چهارصد سال، بيش از هفتاد تن از علماي بزرگ هند، هريک اثري در توضيح دقايق کتاب “شرح الهدايه” صدراي شيرازي به قلم آوردند؛ از جمله محب الدين بهلوي، نظام الدين لکهنوي، محمد حسن لکهنوي، عبدالعلي بحرالعلوم لکهنوي، تفضل حسين کشميري، شاه عبدالعزيز دهلوي، شاه رفيع الدين دهلوي، سيد دلدار علي تقوي، سيد محمد سلطان العلما لکهنوي و.. برخي از علماي هند مانند مولانا حشمت علي آن را همچون متون مقدس از بر کرده و هر سال مرور مي کردند!
همچنين آثار ميرداماد که در ميان هموطنان و همکيشان شيعي او در ايران و عراق چندان مطرح نبود، دارند مورد توجه قرار گرفت و کتاب او “افق المبين” را در پاره اي حوزه ها تدريس مي کردند و برخي بر آن حاشيه نوشته اند. در اعصار اخير نيز، دهها سال پيش از آنکه “حکمه الاشراق” (تصنيف سهرودي)و “اسفار” صدراي شيرازي به فارسي ترجمه شود، دانشمندان و حکمت شناسان هندي اين دو کتاب را به دو ترجمه کرد. مترجم حکمه الاشراق مولوي دکتر ميرزا محمد هادي (م: 1350 هـ. ق) که آثار فراواني در علوم مختلف تصنيف يا از انگليسي ترجمه کرده و شرح حکمه الاشراق را با کثيري از حواشي صدر المتأهلين بر آن به اردو برگردانيد و کاري و در اين مورد، در سلسله تصاب تعليم علوم مختلف تصنيف يا از انگليس ترجمه کرد و شرح حکمه الاشراق را با کثيري از حواشي صدر المتألهين بر آن به اردو برگردانيد و کار وي در اين مورد، در سلسله تصاحب تعليم جامعه عثمانيه حيدر آباد کن که دو مجلد از ترجمه او از اسفار، نزديک 70 سال سابق در 1757 صفحه بزرگ در حيدرآباد کن به چاپ رسيده و منتشر شده است. از ديگر مترجمان اسفار به اردو، ميرک کشميري و مولانا ابوالاعلي مودودي که دومي از معروف ترين علماي شبه قاره در عصر ما بود و تشکيلات ديني سياسي پرقدرت “جماعت اسلامي” را بنياد نهاد و رهبري کرد و از آثار قلمي او ترجمه دو حصه (قسمت سفر) از اسفار چهارگانه صدر است. نخستين اقدام جدي براي معرفي فلسفه ايران به اروپاييان نيز به وسيله يک متفکر شبه قاره صورت گرفت؛ و علامه محمد اقبالي کشميري لاهوري، براي اخذ دکتري از ميلادي در لندن منتشر و به زبان هاي آلماني و فرانسه و اردو و بنگالي و عربي ترجمه شد و شادروان دکتر امير حسين آريان پور آن را به نام “سير فلسفه در ايران” به فارسي برگرداند.

- در باب نفوذ و گسترش فرهنگ ايران در شبه قاره در بعد فلسفه و علوم عقلي، از طريق استادان و مدرسان ايراني چه نکاتي شايان ذکر است؟
 

گسترش فلسفه و علوم عقلي در شبه قاره در سده هاي دوازدهم تا چهاردهم هجري، بيش از هر عاملي مرهون کوشش علماي وابسته به خاندان علمي ديني فرنگي محل و شاگردان ايشان بود و شجره نسب اين خاندان – به گونه اي که خود گفته اند. به خواجه عبدالله انصاري اديب و دانشمند و عارف بزرگ ايراني و پارسي نويس منتهي مي شود و به لحاظ علمي نيز شجره نسب ايشان به نظام الدين لکهنوي و از او با چند واسطه به حکيم علامه فتح الله شيرازي (م: 997 هـ) مي رسد که شاگرد جمال الدين محمود شيرازي (و او شاگرد علامه جلال الدين دواني) و نيز شاگرد غياث الدين منصور شيرازي او شاگرد پدرش سيدصدر الدين دشتکي شيرازي بود که سلسله تلمذ اين دو- با چند واسطه به علامه حلي و خواجه نصيرالدين طوسي و از طريق آنها به شيخ الرئيس بوعلي سينا منتهي مي شود.
فتح الله شيارزي در شيراز تولد و پرورش يافت و در تمام شاخه هاي حکمت- هيئت، رياضي، طبيعيات، الهيات، جرّاثقال (ميکانيک)، طب، علوم غريبه و دانش هاي ديني و ادبي يگانه روزگار گرديد. در رصد بندي مهارت يافت و کثيري از فضلا از مجلس درس و محضر وي بهره مند شدند و نخستين کسي است که آثار حکيمان متأخر ايران- همچون دواني و سيد صدرالدين و غياث الدين منصور-را به هند برد و در حلقه هاي درسي وارد کرده و مورد قبول علما گردانيد؛ و در انتقال دانش و حکمت مدرسي ايران به هند، مهم ترين نقش را داشت. دهها سال پيش ازهجرت وي به هند نيز يکي از علماي هند به نام شيخ عبدالله تلنپي (م: 922 هـ) پس از اتمام دروس مقدماتي به ايران آمد؛ و روزگاري دراز ملامت يکي از علما به نام ملا عبدالله يزدي را (که از صاحب کتاب حاشيه در منطق جداست) اختيار کرد و منطق و حکمت را از او فرا گرفت و به هند بازگشت و شهريار هند منصب ملک العلمايي به او داد و خود در درس او حضور مي يافت و او شاگردان مبرّزي تربيت کرد که بيش از چهل تن از آنان به مقامات عاليه علمي و مرتبه استادي رسيدند و با کوشش هاي او و برادرش علوم عقلي در حوزه هاي هند رواجي بيش از گذشته يافت. نيز ملا محمود جونپوري بزرگ ترين حکيم مسلمان هندي که در قرن يازدهم مي زيست، در محضر حکيمان و دانايان ايراني همچون ميرفندرسکي شاگردي کرد.
تلمذ بزرگان هند بر دانشوران ايران در علوم عقلي، تا اعصار اخير ادامه داشت؛ چنان که در شرح احوال امام الهند مولانا ابوالکلام آزاد- از رهبران نهضت آزادي خواهي در شبه قاره و از بزرگ ترين دانشمندان و اديبان و اولين وزير فرهنگ هند پس از استقلال – آورده اند که وي در سفر بمبئي با يک استاد ايراني به نام شيخ الرئيس آشنا شد و يک سال با او حکمه الاشراق را آموخت که اين شيخ الرئيس ظاهراً همان ابوالحسن ميرزا بود، نوزاد فتحعلي شاه و با يک واسطه شاگرد حاج ملاهادي سبزواري

- نفوذ و گسترش فرهنگ ايراني در شبه قاره در بعد علوم پزشکي چگونه بود؟
 

از دو طريق: 1- پزشکان ايراني 2- آثار طبي ايرانيان. در مورد اول، به عنوان نمونه محمد هاشم علوي شيرازي معروف به حکيم علويخان (م: 1142 هـ) ياد مي کنيم که در هند مشغول شد و مردمان بسياري از دانش وي بهره مند شدند و گروه هايي از اهل فضل در شهرهاي هند منتشر شدند و به تدريس او افاده پرداختند. و پيش از او نيز بيش از عماد الدين محمود طبيب شيرازي که در قرن دهم مي زيست و بيست سال در هند به سر برد و در دربار پادشاه او جايگاهي در خور داشت و کتاب هاي متعددي در طب و طبيعيات نگاشت. نيز رستم جرجاني از اطباي قرن دهم که پزشک پادشاهان گيلان بود و به دربار نظام شاه دکن راه يافت و آثاري به نام نظام شاهيان نگاشت. نيز نورالدين محمد عبدالله شيرازي از اطباي قرن يازدهم که پدرش متخلص به “دوايي” و ملقب به “عين الملک” بود و پس از درگذشت پدر، شاه جهان لقب عين الملک را به او داد. و او کتاب هايي به نام شاه جهان و دار اشکوه تصنيف کرد. نيز حکيم محمد قاسم استرآبادي از پزشکان قرن دهم و يازدهم و از ملا زمان عادل شاه دکني که مورخ هم بود و “تاريخ فرشته” را به نام شهريار نامبرده نوشت.
اما رواج آثار طبي ايرانيان در هند را با توجه به اين نکات مي توان دريافت: کثرت نسخه هاي خطي از آثار طبي ايرانيان – اعم از عربي و فارسي- و کثرت چاپ هايي که از اين آثار شده؛ و کثرت کتاب هايي که هنديان به عنوان شرح و حاشيه بر اين آثار يا به عنوان ترجمه آنها به قلم آورده اند؛ که شايد بتوان گفت شمار هندياني که مثلاً بر بخش هاي مختلف “قانون” ابن سينا شرح يا حاشيه نوشته يا اقدام به تدريس و ترجمه آن کرده اند، از شمار ايرانياني که به اين کارها پرداخته اند، بيشتر بوده؛ و قانون ابن سينا يک قرن پيش از آنکه در ميان هموطنان او به زبان آنان منتشر شود، به صورت کامل به قلم حکيم غلام حسنين کنتوري به اردو ترجمه و چاپ شد و در قرن دهم به درخواست عادل شاه بيجاپوري و به قلم فتح الله شيرازي سابق الذکر جامه پارسي در بر کرد و در 1306 هـ در لکهنو به چاپ رسيد؛ و ارج و اعتبار قانون در سرزمين هند چندان بود که نه تنها کساني مانند شاه رفيع الدين دهلوي- فرزند شاه ولي الله آن را تدريس مي کردند، بلکه حتي برخي از دانشمندان مانند سيد کمال الدين حسيني موهاني آن را از بر داشتند و يک نکته جالب توجه ديگر اينکه تا اواسط سده سيزدهم، دانش پزشکي در شبه قاره، بيش از هر زباني به زبان فارسي عرضه مي شد و علاوه بر رواج کتاب هاي پزشکي ايرانيان به فارسي، هنديان نيز آثار خود را در اين رشته را غالباً به فارسي مي نگاشتند و در مجلد اول از “فهرست مشترک نسخه هاي خطي فارسي در پاکستان”، نشانه هايي نزديک به 1800 نسخه خطي از کتاب هاي پزشکي فارسي و کتابخانه هاي پاکستان آمده است.
همچنين شايان ذکر است که طب ايراني، پس از رواج طب جديد اروپايي در ايران، اندک اندک در وطن خود منسوخ شد و از رسميت افتاد؛ اما همين طب که با کوشش پزشکان قديم ايراني و به وسيله آٍثار طبي قديم ما در شبه قاره رواج يافته و اطباي هندي در تکامل آن کوشيده بودند، تحت عنوان “طب يوناني” و “طب ابن سينايي” ارج واعتبار خود را در آن سرزمين حفظ کرده و هنوز هم در سطح وسيعي مبناي آموزش ها و تحقيقات پزشکي و معالجه بيماري هاست؛ کاري که خصوصاً موسسه بزرگ “بنياد همدرد” و نهادهاي تابعه آن، به آن مي پردازند. اين موسسه طب سنتي و گياه درماني و توليد کننده و عرضه کننده داروهاي گياهي در هند و پاکستان، در سال 1324ق به وسيله يکي از پزشکان مشهور طب يوناني حکيم حافظ عبدالمجيد با هدف اصلاح و تقويت روش قديم پزشکي و داروسازي در دهلي پايه گذاري شد و با احداث آزمايشگاه هاي جديد و آزمايش داروهاي مختلف، براي اولين بار طب يوناني با روش هاي علمي جديد در معرض پژوهش قرار گرفت. بنياد همدرد و پس از حکيم عبدالمجيد، با مديريت همسرش رابعه و سپس فرزندش حکيم عبدالحميد کرد، از جمله دانشگاهي به نام جامعه همدرد براي پژوهش در زمينه هاي پزشکي قديم و جديد و علوم اسلامي و انساني که از دانشکده هاي مطالعات اسلامي و علوم انساني، پزشکي، داروسازي تشکيل شده؛ نيز “بيمارستان مجيديه” که بخشي از آن ويژه طب سنتي و گياه درماني است و در آن، بيماران به هر دو روش جديد و قديم درمان مي شوند نيز “موسسه آکادمي غالب” که مرکزي فرهنگي ادبي و با هدف پژوهش در باب آثار غالب شاعر نام آور پارسي سراي هند تأسيس شده است. دانشگاه همدرد داراي يک باغ گياهان دارويي است که در آن گياهان کشت مي شود که در پزشکي قديم اسلامي و ايراني از آنها استفاده مي شده است. برادر کوچک حکيم عبدالحميد، حکيم محمد سعيد نيز بنياد همدرد پاکستان را در کراچي تأسيس نمود که به اقداماتي مشابه با همدرد هند مي پردازد و براي همکاري با ايران در زمينه طب سنتي و تأسيس کرسي فارسي در دانشگاه همدرد اعلام آمادگي کرده است.

- نفوذ و گسترش فرهنگ ايران در شبه قاره، در بعد ادبيات و خدمات مردم آن سرزمين به ادبيات ما چگونه بوده است؟
 

پاسخ اين پرسش را در ذيل چند عنوان ذکر مي کنيم:
1- رواج سروده ها و آثار منثور ادبي فارسي در هند
2- پارسي سرايي و پارسي نويسي اديبان هند
3- تلاش هايي که در هند براي تأليف فرهنگ نامه هاي فارسي، تذکره هاي شاعران فارسي، دستور زبان فارسي و تاريخ نويسي به فارسي انجام گرفت.
4- اقدامات هنديان براي شرح و حاشيه نويسي بر آثار ادبي فارسي و ترجمه آنها به زبان هاي ديگر.
5- اقدامات شهرياران و حکام هندي براي ترويج ادب و فرهنگ فارسي.
در باب موضوع اول يادآور مي شويم که آثار ادبي منظور و منثور هيچ ملتي در ميان ملت ديگر، به اندازه آثار ادبي ايران در شبه قاره رواج نداشته است و چون بررسي اين موضوع – کماهو حقه – نيازمند تأليف کتابي دست کم در چندين مجلد قطور است، در اينجا تنها به ذکر چند براي ارائه جايگاهي يکي از شاعران ايران يعني حافظ در در هند اکتفا مي کنيم:
* دعوت هايي که حکمرانان دورترين نقاط اين مرز و بوم (دکن، بنگاله) از حافظ براي سفر به آن بلاد کردند و نپذيرفت.
* وجود حافظان حافظ يا کساني که تمام ديوان او را از برداشتند و از جمله آنان: ديبندرانات تاگور (1819-1905م ) از پيشوايان روحاني هندوان و پدر تاگور فيلسوف و شاعر بزرگ هند که مسلمان نبود؛ اما همواره صبح را با قرائت حافظ در کنار اوبانيشان آغاز مي کرد و اين غزل خواجه را بسيار مي خواند:

 

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود

و در واپسين روزهاي زندگي، اين بيت او را غالباً ورد زبان داشت:

عيان نشد که چرا آمدم، کجا بودم
دريغ و درد که غافل زکار خويشتنم

و در دم مرگ اين بيت او را زمرمه مي کرد:

کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد که باز بينيم ديدار آشنا را

* تدريس ديوان حافظ که در اين باب به سه گزارش بسنده مي کنيم:
 

- اکبرشاه يکي از دو امپراتور بزرگ هند در طول تاريخ، بخش هايي از ديوان حافظ را در نزد مير عبداللطيف قزويني (م: 981 هـ. ق) خواند.
 

- شيخ عبدالحق محدث دهلوي، از بزرگ ترين علماي هند، چند جزو از بوستان و گلستان سعدي و ديوان حافظ را نزد پدرش شيخ سيف الدين آموخت.
 

عبدالله خويشکي قصوري چشتي از علماي بزرگ هند که شرحي بر ديوان حافظ نوشته است کثيري از اوقات به تدريس ديوان حافظ مي پرداخت.
* “تواجد” کردن با سروده هاي حافظ در مجالس سماع و حتي در محفل هاي سراسر روحانيت که براي پارسايان و پيشروان عرفان و معنويت برپا مي شد. در احوال شاه ولي الله دهلوي بزرگترين عالم هند در طول دوره اسلامي مي خوانيم: ماه رمضان بود و شاه در اعتکاف. شب بيست و نهم؛ نادر کيفيتي است داشت که جز شوق و وجد و انجذاب، چيز ديگري را گنجايش نبود. بعضي نغمه هاي پاکيزه که در جوار آن مکان بود نيز مهيج آن کيفيت شده بود. تمام شب به همين رنگ گذشت. در ثلث آخر شب، وقت ايشان به غايت خوش بود. از شوق و ذوق سراپا مملو بود. مستي و جوش از هر بن موي مبارک مي تراويد و اثري عجيب و شرف اندوزان حضور در گرفته بود و در آن وقت نغمه سر اين بيت حافظ شيرازي را بر خواند:

 

تاز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود

از آن آواز پرسوز و گداز، دل و جگر هريک مي پاشيد و هرکدام جداگانه در سر خود مستي مي داشت. خلاصه که به گفته حافظ:

از آن افيون که ساقي در مي افکند
حريفان را نه سرماند و نه دستار

انس شاه ولي الله با حافظ، از دوران کودکي او آغاز شد، از همان هنگام که همواره اين بيت خواجه را به عنوان درسي گرانبها از زبان پدرش شاه عبدالرحيم که نيز از علماي بزرگ هند بود، مي شنيد:

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

* فال گرفتن با ديوان حافظ- حتي براي تصميم گيري در موارد مهم- و ابداع طريقه هاي مختلف به اين منظور نيز در سرزمين هند رواجي فوق العاده داشته و خود حاکي از عظمت حافظ در آن مرز و بوم است. در اين موردکافي است يک نگاه به نسخه اي از ديوان خواجه، معروف به “حافظ مغلّيه” بيندازيم. اين نسخه خطي را گويا همايون پادشاه بزرگ هند با خود از ايران آورده بود و پادشاهان گورکاني هند- به ويژه همايون و جهانگير – با آن فال مي گرفتند و گاهي پس از فال گرفتن، مطالبي در حاشيه صفحات نسخه يادداشت مي کردند.
چنان که در حاشيه اين بيت خواجه:

نظر بر قرعه توفيق و يمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختياران زد

يادداشتي به تاريخ 962 هجري با اين مضمون از همايون ديده مي شود: “از ديوان حافظ اين شاه بيت آمد؛ و چندين بار ابيات مناسب آمده که اگر شرح آنها شود، کتابي شود. ان شاء الله تعالي چون ولايت شرقي به امر کردگار فتح شود، نذر خوبي، به خواجه لسان الغيب فرستاده شود و جمع آن تفألات نيز مکتوب گرديد “.
از حاشيه صفحه اي ديگر به قلم جهانگير – ديگر شهريار بزرگ هند- نيز بر مي آيد که وي در ايام شاهزادگي، به سبب آزردگي، از پدر خود اکبر شاه جدا شده و در اله آباد مي بود و مردد بود که به نزد پدر بازگردد يانه؛ پس ديوان حافظ را خواست و فال گرفت؛ اين غزل آمده:

چرا نه در پي عزم ديار خود باشم؟
چرا نه خاک ره کوي يار خود باشم؟

غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم
به شهر خود روم و شهريار خود باشم

ز محرمان سرا پردة وصال شوم
زبندگان خداوندگار خود باشم

چون کار عمر نه پيداست، باري، آن اولي
که روز واقعه پيش نگار خود باشم

پس به موجب اين فال، به سرعت روانه شده، به ملازمت پدرش اکبر شتافت؛ و پس از شش ماه اکبر شاه فوت کرد و جهانگير به سطنت رسيد و به نوشته خود او “هم سعادت خدمت و رضا جويي از پدر و حاضر بودن در واقعة ناگزير (مرگ او) دست داد و هم دولت موروث روي گشت که بعينه مضمون آن غزل خواجه بود.”
در يک فيلم هندي بهنام “مغول اعظم” نيز رواج تفأل به ديوان حافظ در دربار مغولان هند انعکاس يافته و گزارشي از تفأل تاگور فيلسوف و شاعر هندي بر سر مزار حافظ هم در مد نظر دارم که براي پرهيز از اطاله کلام از ذکر هر دو صرف نظر مي کنم و اين قسمت را با نقل اين دو گزارش خاتمه مي دهم که پس از استقلال هند، آقاي جواهر لعل نهرو، در برابر پيام تبريک نخست وزير وقت ايران به مناسبت استقلال هند، مناسب ترين پاسخ را اين بيت حافظ يافت:

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو در اندازيم

و در سال 2001 ميلادي که آقاي واجپايي نخست وزير هند به ايران سفر کرد، در سخنراني رسمي خود اين بيت حافظ را خواند:

مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ
کجاست فکر حکيمي و راي برهمني؟

به اين ترتيب حتماً پارسي سرايي و پارسي نويسي هنديان فصل مشبعي خواهد شد.
معرفي کامل و دقيق شاهکارهايي که مردم شبه قاره – از هر طايفه و پير و هر مذهب و مسلک و در هر ناحيه- در طي روزگاران دراز به نظم و نثر پارسي پديد آورده اند، نيازمند پژوهش هاي گسترده و فراوان و تأليف کتاب هايي مفصل است و مي بايد براي پارسي گويان و پارسي نويسان هريک از ايالات متعدد هند، تذکره هاي جداگانه تأليف شود و تاريخ شعر و ادبيات فارسي را در هريک از ادوار تاريخي هند جداگانه به بررسي نهند که در اين دو مورد نيز خوشبختانه محققان شبه قاره تلاش هاي ارزنده اي کرده اند که تفصيل در اين باره سخن را دراز مي کند و در اينجا نمونه اي از آن تلاش ها را تنها در باب ايالت کشمير جنت نظير ياد مي کنيم:
1- “تذکره شعراي کشمير” در ذکر 305 شاعر تأليف اصلح ميرزا کشميري در نيمه دوم سده 12 هجري که به تصحيح شادروان پير حسام الدين راشدي چاپ شده است.
2- “پارسي سرايان کشمير” تأليف گرد هاري لال تيکو که خود کشميري و هندو بود و کتاب او در سال 1342 شمسي در تهران انتشار يافت.
3- “تذکره شعراي پارسي زبان کشمير با ايران صغير” تأليف خواجه عبدالحميد عرفاني که آثار متعددي به نظم و نثر فارسي و اردو از او برجا ماند. چاپ دوم اين تذکره در سال 1335 شمسي انجام گرفت.
4- “تذکره شعراي کشمير” تأليف پير حسام الدين راشدي که تذکره اي بسيار مفيد و با ارزش و در چهار مجلد در لاهور به چاپ رسيده است.
5- “کشمير مين فارسي ادب کي تاريخ” تأليف پروفسور عبدالقادر سروري به اردو و با ارزش و در چهار مجلد در لاهور به چاپ رسيده است.
6- “کشمير کي فارسي شعرا” (در فاصله سال هاي 1586 تا 1628 م) تأليف محمد صديق نيازمند که در سرينگر انتشار يافتهاست.
7- “کشمير مين اکبر اورجهانگير کي دور کافارسي ادب” از همان مولف که نمي دانم منتشر شده است يا نه!
8- “کشمير کي فارسي ادب کي تاريخ” (در فاصله سال هاي 1752 تا 1819 م) تأليف محمد منور مسعودي که در سرينگر منتشر شده است.
با يادآوري اين نکته خاتمه مي دهيم که اديبان هندي همچون امير خسرو و حسن دهلوي و فيضي و ابوالفضل و بيدل و غالب و اقبال، با آنکه فارسي زبان مادري شان نبود، آثاري آفريدند که به لحاظ کميت و کيفيت، چندان کمتر از آنچه سخن سرايان و نويسندگان ايران خلق کردند، نبود و شگفت آنکه اينان نه تنها فارسي را براي بيان لطيف ترين احساسات و يافته هاي خود برگزيدند، بلکه اين زبان را بالصراحه از زبان مادري خود برتر شمردند. غالب مي گويد:

پارسي بين تا که بيني نقش هاي رنگ رنگ
بگذر از مجموعه اردو که بي رنگ من است

و اقبال مي گويد:

گرچه هندي در عذوبت شکر است
طرز گفتار دري شيرين تر است

فارسي از رفعت انديشه ام
در خورد با فطرت انديشه ام

* اگر اجازه بدهيد، بپردازيم به اقداماتي که براي تأليف فرهنگ نامه هاي فارسي، تذکره هاي شاعران فارسي، دستور زبان فارسي و تاريخ نويسي به زبان فارسي در هند انجام گرفته است.
آنچه در موارد ياد شده، در گذشته هاي دور در هند انجام گرفته بسي بيش از آن بوده که در زادگاه فارسي يعني ايران انجام گرفته است و خوشبختانه در پيرامون هريک از چهار مورد مزبور، تحقيقات مفصلي در کتاب هايي جداگانه و مستقل عرضه گرديده که ما را از اطاله کلام بي نياز مي دارد. بنگريد به کتاب دکتر شهريار نقوي در باب “فرهنگ نامه هاي فارسي” که در هند تأليف شده؛ و اثر دکتر سيد عليرضا تقوي در باب “تذکره هاي شاعران فارسي” که در هند تأليف شده؛ و اثر دکتر کمال حاج سيد جوايد در باب “کتاب هاي دستور زبان فارسي” که در هند تأليف شده؛ و کتاب دکتر آفتاب اصغر در معرفي کتب تاريخي که در فاصله سال هاي 932 تا 1118 هجري به فارسي در هند تأليف شده است.
اين نکته نيز در خود يادآوري است که مهمترين فرهنگ نامه هاي قديمي فارسي (برهان قاطع و فرهنگ جهانگيري) در هند و به نام دو تن از شهرياران آن سرزمين يعني سلطان عبدالله قطب شاه پادشاه گلکنده و جهانگير شاه تيموري تأليف شده؛ و نخستين فرهنگ لغت که به شيوه فرهنگ نويسي جديد تأليف شده (فرهنگ نظام) در هند و به نام نظام حيدرآباد دکن تأليف در 1348 ق در حيدرآباد منتشر شده؛ همچنين نخستين تذکره شاعران فارسي لباب الالباب در قرن هفتم به نام يکي از وزيران هندي تأليف شده و نيز پرمطلب ترين تذکره هاي شاعران فارسي “عرفات العاشقين”. و اولين کاري که براي نگارش تاريخ ادبيات فارسي به شيوه تحليلي انجام گرفته “شعر العجم” تأليف علامه شيلي نعماني هندي است.
 

- از اقدامات هنديان در جهت شرح و حاشيه نويسي بر آثار ادبي فارسي و ترجمة اين آثار به زبان هاي ديگر چه نکاتي را شايان يادآوري مي دانيد؟
 

براي پرهيز از اطاله کلام، به اشاره اي در باب پاره اي از شرح و حاشيه هايي که بر اشعار حافظ نوشته اند و ترجمه هايي که از آن کرده اند و کتابها و مقالاتي که به حافظ شناسي و حافظ پژوهشي اختصاص داده اند؛ بسنده مي کنيم تا نمونه اي باشد و کارهايي را که در مورد شاعران ديگر شده است بر آن قياس نمايند.
از جمله شارحان حافظ و حاشيه نگاران بر ديوان او: ابوالحسن عبدالرحمن ختمي، عبدالاحد اصغر اخاد، الله جويا، باقر مدارسي شافعي متخلص به آگاه، بدرالدين اکبر آبادي، بهلول کول برکي جالند هري، جلال اندرآبي، جمال دهلوي، خيرالله، سلامت الله صديقي، بدايوني، ظفر حسين بن خان محمد راي پوري، مولانا عبدالرب، مولوي عبدالرحيم، عبدالله خليفه خويشکي متخلص به عبدي، عبدالله فتح علي بن شيخ وارث علي، عبدالواحد بلگرامي، عبيدالله عبدالله، مولوي سيد علي، غلام جيلاني و رفعت رامپوري.
از جمله مترجمان اشعار حافظ: اچي کمار بهتاچاريه (چاريا)، حسن مفتاحي، احمد بخش يکدل چشتي، اصغر علي شاه جعفري، قاضي اکرم حسين، اوّبارد، دينشاه زرتشتي، بيدار بخت، پارس علي لاهوري، پستانجي کوورجي تهاکر، پروفسورم. ج تاکور، تفضل حسين احمد آبادي، جوش مليح آبادي، جو تندر موهن باگچي، چوتوباي آدووالا، شيخ حسين احمدآبادي، خانزاده چودهري، داداچن چي، دلپت راي، رازي، راگهوبندراؤ جذب عالمپوري، رشيد الدين انصاري، سبهاش مکهرجي، ستندرتات دت، قاضي سجاد حسين، مولوي سيد سراج الدين، شاغل جي پوري، شکتي چترجي، شمس بريلوي، عبادالله اختر، عبدالحافظ، عبدالحکيم نشتر جالندهري، عبدالله خان عسکري، عزيز الحکيم.
از کساني که به کار حافظ پژوهشي و حافظ شناسي پرداخته و در اين باب قلم زده اند: خانم آصفه زماني، اسلم جي راجپوري، سيد محمد يونس جعفري، جلال الدين احمد جعفري، سجاد ظهير، شبلي نعماني، شجاع بن حسين، پرفسور اميرحسين عابدي، عبدالعزيز محمد عبدالرشيد لاهوري، عنايت خان راسخ، در پايان اين قسمت يادآور مي شوم که يکي از محققان معاصر پاکستاني به نام اختر راهي کتابي نسبتاً مفصل را به معرفي ترجمه هاي متون فارسي به زبان هاي پاکستاني (اردو، پنجابي، سندي، پشتو، براهوي) اختصاص داده است.

- حکام هندي براي ترويج ادب و فرهنگ فارسي چه اقداماتي کردند؟
 

در اين مورد يادآور مي شوم که اقدامات مزبور چندان گسترده و چشمگير بود که در طي چند قرن، بسياري از پارسي سرايان و پارسي نويسان ايران رو به ديار هند نهادند و با برخوردار شدن از صلات و جوايز حکام و شاهان نامبرده، رنج غربت را از ياد بردند؛ چنان که در دربار اکبر شاه چهار صد شاعر و دانشور- و از آن ميان شصت ايراني بودند و از آغاز تا پايان عصر صفوي، 745 نفر از اهل ادب و دانش و فرهنگ که از ايران به هند رفته اند، شناسايي شده اند؛ به اين شرح: در دوره نظامشاهيان و قطب شاهيان و عادل شاهيان 73 نفر؛ در روزگار بابر و همايون 42 نفر؛ در روزگار اکبر 259 نفر؛ در روزگار جهانگير 173 نفر؛ در روزگار شاه جهان 114 نفر؛ در روزگار اورنگ زيب 66 نفر.
عنايت شهرياران هند به سرايندگاني که از ايران به هند مي رفتند، چندان بود که بارها کساني از آنان را با اعطاي منصب ملک الشعرايي و امير الشعرايي سرفراز نمودند و به کساني از ايشان، هموزنشان طلا بخشيدند؛ از جمله جهانگير به حياتي گيلاني و سعيدي گيلاني؛ و شاه جهان به باقياي نائيني و سعيداي گيلاني و قدسي مشهدي و کليم همداني؛ و ابراهيم عادل شاه ثاني در برابر نظم کتاب نورس، به ملک قمي و ظهوري ترشيزي، پنج شتر زر جايزه داد.
اقدامات شهرياران و حکام هند در ترويج ادب و فرهنگ فارسي منحصر به تقدير از سرايندگان وصله بخشي به ايشان نبود، بلکه خود نيز غالباً ذوق شاعري داشتند و اشعار دلنشيني از آنان بر جاي مانده است؛ چنان که باير موسس سلسله گورکانيان هند ديواني به يادگار نهاد که چاپ شده و اين بيت از اوست:

 

تا به زلف سيهش دل بستم
از پريشاني عالم رستم

و همايون فرزند باير و برادر او ميرزا کامران نيز هريک ديواني به جا نهادند و اين بيت از ميرزا کامران است:

زين سان که جمال خود آراسته مي آرايي
در زهد شکست آري، در عشق بيفزايي

و اکبر شاه فرزند همايون نامي ترين شاهان هند در دوره اسلامي نيز به فارسي شعر مي گفت و اين بيت از اوست:

نيست زنجير جنون در گردن مجنون زار
عشق دست دوستي در گردنش افکنده است

بسياري ديگر از شاهان و شاهزادگان خاندان تيموري نيز شعر فارسي را نيکو مي گفتند؛ از جمله جهانگير و همسر تهراني الاصل او نور در جهان- مقتدرترين ملکه هاي هند- و فرزند جهانگير شاه جهان؛ و شاه عالم و زيب النسا پسر و دختر اورنگ زيب و نوادگان شاه جهان. همچنين برخي از نظامشاهيان دکن مانند برهان نظام شاه و برخي از قطب شاهيان دکن مانند جمشيد قطب شاه متخلص به جمشيد و محمد قلي قطب شاه و محمد قطب شاه و برخي از عادل شاهيان بيجاپور مانند يوسف و اسماعيل و ابراهيم شعر فارسي مي گفتند.
از اميران و سرداران هند در اين دوره که نيز شعر فارسي مي گفتند از اينان ياد مي کنيم” بيرم خان بهارلو بزرگترين سردار گورکانيان هند که پس از خارج شدن هند از قلمرو حکومتي ايشان، آن را مجدداً فتح کرد و همايون را از نو بر اريکة سلطنت نشانيد. وي مردي دانشمند و شيعي مذهب بود و ديوان اشعار فارسي او چاپ شده است.
امير بزرگ ميرزا قوام الدين جعفر قزويني که افزون بر جايگاه سياسي و اجتماعي چشمگير، مردي دانشمند و صاحب قلم بود و از آثار او يک مثنوي ديوان شعر، هر دو به فارسي.
ابوالحسن يمين الدوله آصف جاه تهراني برادر ملکه نور جهان که در سلطنت جهانگير وکيل مطلق او بود و “وکيل السلطنه” لقب داشت و در به سلطنت رسيدن فرزندش شاه جهان- که داماد خود او بود- مهم ترين نقش را داشت و چون پادشاهي بر وي قرار گرفت، آصف جاه به مرتبه مقتدرترين چهره سياسي و نظامي هند ترقي کرد. دختر او ملکه ارجمند بانو بود که عمارت بسيار زيبا و محير العقول تاج محل به عنوان آرامگاه وي بنا شده است. آصف جاه مردي دانشمند بود و شعر فارسي نيز مي گفت. اين بيت از اوست:

يک سبزه بي نمک نبود در تمام هند
گويي که هند را به نمک آب داده اند!

- شاعران ايران، اين همه عنايت و توجه شاهان و بزرگان هند به شعر فارسي و سخن سرايان ايران را چگونه پاسخ دادند؟
شاعران ايران در پاسخ به اين عنايت ها، با ستايش هاي فراوان از هند و زيباييها و نعمت ها و مردم فرمانروايان آن، شهرت و آوازه هند را جهانگير کردند و در برگ هاي زرين تاريخ ادب و هنر جاودانه ساختند. صائب مي گويد:

حاصل خاک مراد کشور هندوستان
نامردان وطن را کام شيرين کردن است.

طالب آملي مي گويد:

در آبه هند و ببين رتبه سخا و سخن
که منبع سخن و معدن سخا اينجاست

به هند جوهر يانند قدر فضل شناس
رواج گوهر دانش به مدعا اينجاست

کليم همداني در باب مراجعت خود از هند مي گويد:

ز شوق هند زانسان چشم حسرت برقفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمي بينم مقابل را

اسير هندم و زين رفتن بي جا پشيمانم
کجا خواهد رساند پرفشاني مرغ بسمل را؟

اشرف مازندراني خواهر زاده علامه مجلسي مي گويد:

رو به سوي هند شبها در وطن خوابيده است
هرکه عيش و عشرت هندوستان را ديده است

و گويد:

در ايران نيست جز هند آرزو بي روزگاران را
تمام روز باشد حسرت شب ورزه داران را

حکيم بزرگ ملاعبدالرزاق لاهيجي شاگرد و داماد صدرالمتأهلين نيز که آرزوي اودر سفر به هند برآورده نشد مي گويد:

حبّذا هند کعبة حاجات
خاصه ياران عافيت جو را

هرکه شد مستطيع فضل و هنر
رفتن هند واجب است او را

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط