سعدي

سخن به نزد گرانقدر مردم هشيار عطيه اي ست شکوهنده و گران مقدار به پيشگاه خردمند مردم دريادل سخن عزيزتر آمد زگوهر شهوار سخن عطية والاي عالم بالاست که گشت بهره انسان از درگه دادار سخن بماند و گنجينه کمال از مرد نه مخزن گهر و گنج در هم و دينار
دوشنبه، 7 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سعدي

سعدي
سعدي


 

نويسنده : اديب برومند




 
سخن به نزد گرانقدر مردم هشيار
عطيه اي ست شکوهنده و گران مقدار
به پيشگاه خردمند مردم دريادل
سخن عزيزتر آمد زگوهر شهوار
سخن عطية والاي عالم بالاست
که گشت بهره انسان از درگه دادار
سخن بماند و گنجينه کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنج در هم و دينار
به بحر فکر، سخنور چه غوطه ور گردد
بسا لآلي رخشان که آورد به کنار
به يک دقيقه که شاعر شود دقيق به فکر
رسد دقايق طبع و خيال او به هزار
نميرد آن که زکلکش به جاي ماند اثر
که جاودانه همي زنده داردش آثار
به ويژه “سعدي شيراز” آن که در نه چرخ
نتافت اختر سعدي چنو به هيچ ديار
بلند پايه سخن آفرين گردون فر
که گشت گفته او ورد ثابت و سيار
همان خجسته سير، شاعر فضيلت کيش
که پيکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حيات
ز لوح خاطر غمديدگان سترد غبار
سپهر مرتبه گوينده اي که نيک افتاد
طنين شهرت او، زير گنبد دوّار
به شهر علم، برافراشت رأيت تسخير
به راه فضل، برانگيخت مرکب رهوار
زلطف طبع بيار است باغ فضل از گل
ز حسن خلق بپيراست شاخ علم از خار
زشعر نغز، به جان داد قوت راحت بخش
به فکر بکر زدل برد انده و تيمار
به باغ طبع چه پرورده گونه گون ريحان
ز شاخ فکر چه آورده رنگ رنگ اثمار
بيان او چه بياني لطيف و شهد آميز
کلام او چه کلامي بديع و شکربار
بيان او همه خاطر نواز و شور انگيز
کلام او همه راحت فزاي و بهت بار
بيان اوست گهر بارتر از ابر مطير
کلام اوست دل انگيزتر ز باد بهار
لطافت سخنش في المثل چو ديبه روم
شمامة قلمش بي گمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقرير
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بود کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع همو داد مايه اي افزون
ز نظم و نثر همو ريخت پايه اي ستوار
کند ستايش رفتار نيک و خير اندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازيانه گفتار، شيوه گفتار
فروزش سخنش چون به تيه ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصايدش همگي گرمتر از بوسه عشق
لطايفش به مثل نرمتر از گونه يار
سرود بس غزل نغز و قطعه پرشور
به حکم ذوق سليم و قريحه سرشار
لطافت غزلش في المثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بي بدل چو چهر نگار
چه گويمت ز “گلستان” او که هر ورقش
بود زلطف و صفا، رشک صفحه گلزار
خزان دهر نيابد به “بوستانش” راه
که پايدار زيد چون گل هميشه بهار
به “طيباتش” اگر روي آوري، بيني
که مشکبوي تر آمد ز طلبه عطار
نصايحش همه قلب عوام را اکسير
“بدايعش” همه نقد خواص را معيار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پايندگيش نيک اقرار
بسا ولايت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهي گشت ز آدمي ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تيره مبدل نمود زرّ عيار
بيامدند و برفتند و هيچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پيله تنديدند تار عُلقه به دهر
وليک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طرفه قصور
وليک خوار بخفتند زير سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه يادگار جميل
نه جام ماند از آنان، نه چهره گلنار
ز زر سرخ نجستند غير خفت و ننگ
به خاک تيره نبردند غير نکبت و عار
ولي زگفته “سعدي” بسا گهر باقي است
گرانبها و گرانمايه و گران مقدار
به هرکه بنگري از خاص و عام و پير و جوان
ز شعر دلکش اويند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنت سراي دهر، زدود
به صيقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آيينه کلامش ديد
جمال عشق و عفاف و شمايل دلدار
حلاوت سخنش بيشتر شود معلوم
هرآنچه گفته او بيشتر شود تکرار
خوشا به خطه فرخنده اختر، شيراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او يافت پرورش سعدي
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار
کنون ز کلک سخندان حقگزار، “اديب”
بر آستانه سعدي شد اين چکامه نثار
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.