روزي همگام با ابراهيم

عيد قربان (يا عيد ‌أضحي، به معني گوسپندکُشان) برابر با دهم ماه ذي‌الحجه، يکي از گراميترين عيدهاي جهان اسلام و از روزهاي فرخنده در گاهشماري اسلامي است که به ياد آزمون دشوار حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل عليهماالسلام جشن گرفته مي‌شود كه نمودي از ايثار و اطاعت و عشق به انجام فرمان خداست و براي باقي ماندن نام و ياد آن نيكوكاران، به عنوان فريضه‌اي براي حجاج مقرر مي‌گردد تا در اين روز قرباني کنند
چهارشنبه، 9 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روزي همگام با ابراهيم

روزي همگام با ابراهيم
روزي همگام با ابراهيم


 





 
عيد قربان (يا عيد ‌أضحي، به معني گوسپندکُشان) برابر با دهم ماه ذي‌الحجه، يکي از گراميترين عيدهاي جهان اسلام و از روزهاي فرخنده در گاهشماري اسلامي است که به ياد آزمون دشوار حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل عليهماالسلام جشن گرفته مي‌شود كه نمودي از ايثار و اطاعت و عشق به انجام فرمان خداست و براي باقي ماندن نام و ياد آن نيكوكاران، به عنوان فريضه‌اي براي حجاج مقرر مي‌گردد تا در اين روز قرباني کنند و از اين طريق براي يتيمان و تهيدستان خوراکي فراهم سازند. در روايات ديني مطالب بسياري در اين موضوع آمده است که در ذيل به چند موردشان اشاره مي‌شود:
1ـ ابراهيم هر بار كه قصد زيارت اسماعيل كرد، او را بر براق نشاندندى، بامداد از شام‏برفتى، نماز پيشين به مكه بودى، زيارت كردى و شبانگاه به شام بودى.
چون اسماعيل بزرگ شد، او را هنرى و روزافزون ديد، همگى دل وى بگرفت و دل درحيات او بست. تا شبى كه نمودند او را به خواب كه گوينده‏اى مى‏گويد:
ـ ان الله يأمرك‏بذبح ابنك هذا!
ابراهيم چون اين خواب ديد، دانست كه وحى خداوند است و فرمان‏ وى. هاجر را گفت: «مى‏خواهم كه خداى را عزوجل قربانى كنم اندر آن وادى كه ‏گوسپندان ايستاده‏ اند و مى‏خواهم كه اسماعيل را با خود ببرم. سرش بشوى و موى راشانه كن و گيسوانش بباف و او را نيكو بياراى.»
آنگه گفت: «جان پدر، كارد و رسن بردار تا در آن شعب رويم و گوسپند را قربان كنيم.»
شيطان آن روز گفت: «اگر امروز در اين حال آل‌ابراهيم را به فتنه نيفكنم و بر ايشان مرا دستى نبود، پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ايشان دسترس بود.»
در آن حال بر صورت‏ مردى ناصح آمد پيش هاجر، گفت:
ـ هيچ دانى كه ابراهيم پسر خود را كجا مى‏برد؟
گفت: «او را مى‏برد كه گوسپند قربان كند.» گفت: «نه، كه خود پسر را قربان مى‏كند.» هاجرگفت: «اين چه سخن است كه تو مى‏گويى؟ او بر وى از آن مهربانتر است و دوست‏تر كه‏ اين كند.» شيطان گفت: «خداش مى‏فرمايد كه چنين كند.» هاجر گفت: «اگر خداى‏ مى‏فرمايد، خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب.»
از وى نوميد گشت، به راه ايشان آمد؛ پسر را ديد كه بر اثر پدر مى‏رفت، گفت:
ـ اى پسر، دانى كه پدرت كجا مى‏برد؟
گفت: «مى‏رويم تا گوسفند را قربان كنيم.» گفت: «نه، كه تو را قربان خواهد كرد.» گفت: «از بهر چه فرزند را قربان كند؟» گفت: «الله او را چنين‏ مى‏فرمايد.» گفت: «اگر الله مى‏فرمايد، فسمعاً و طاعهً.»
از وى نوميد بازگشت. فراپيش ابراهيم شد، گفت:
ـ ايهاالشيخ، كجا مى‏روى؟ گفت: «مراحاجتى است در اين شعب، به حاجت خويش را مى‏روم.» گفت: «والله كه شيطان درخواب به تو نموده كه: اين فرزند را قربان كن!». ابراهيم بدانست كه او خود شيطان است،گفت: «اليك عنّى يا عدوالله. فوالله لامضيت لامر ربى.»
ابراهيم آن ساعت از پيش شيطان تيز برفت و گرم تا بر او سابق شد. چون به جمره‌العقبه‏ رسيد، شيطان ديگرباره فرا پيش وى آمد، ابراهيم هفت سنگ به وى انداخت و همچنين‏ در جمره‌الوسطى و جمره‌الكبرى شيطان فرا پيش مى‏آمد و ابراهيم بر وى سنگهامى‏انداخت.
رب‏ العالمين آن تيز رفتن ابراهيم در آن موضع و آن سنگ انداختن، سنتى‏ گردانيد بر امت احمد تا در مناسك حج به جاى مى‏آرند و ابراهيم را ثنا مى‏گويند.
[چون ابراهيم سر فرزند بر خاك نهاد،] اسماعيل گفت:
ـ اى پدر، مرا به تو سه حاجت‏ است: يكى آنكه دست‏ و پاى من سخت ببندى؛ زيرا كه چون نيش كارد به حلق من رسد، در اضطراب آيم، آنگه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدين بى‏حرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضايع شود.
ديگر حاجت آن است كه به وقت ذبح، مرا به روى افكنى تا درسجود باشم آن ساعت كه جان تسليم كنم و نيز نبايد كه تو در روى من نگرى، رحمت‏ آيد تو را بر من و در فرمان الله سست شوى و من در روى تو نگرم، بر فراق تو جزع آرم و به خدا عاصى گردم.
سوم حاجت آن است كه چون به نزديك مادر شوى و من با تو نباشم، او سوخته گردد، با وى مدارا كن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پيراهن من‏بد و دِه تا به بوى من مى‏دارد. اى پدر، كارد تيز كن و زود به حلق فرود آر تا مرگ بر من ‏آسان شود كه مرگ دردى صعب است و كارى سخت!
ابراهيم چون اين سخن از وى بشنيد، بگريست و روى سوى آسمان كرد، گفت:
ـ خداوندا، من آن ابراهيم ‏ام كه قوم من بت پرستيدند و من تو را يگانه پرستيدم، دشمنْ ‏مرا به آتش افكند و تو به فضل خود مرا رهانيدى. اكنون بلايى بدين عظيمى بر من‏ نهادى. الهى، اگر بنده را مى‏ آزمايى، تو را رسد كه خداوندى و من بنده؛ تو دانى كه در نفس من چيست و من ندانم كه در نفس تو چيست، داناى نهان و خداى همگان تويى.
پس كارد بر حلق نهاد تا فرمان به جاى آرد، كارد همى‏كشيد و حلق نمى‏بريد. جبرئيل از سدره منتهى درپريد و كارد برگردانيد؛ ندا آمد كه:
ـ يا ابراهيم، خواب كه ديده‏اى، راست‏كردى!
ابراهيم برنگرست، جبرئيل را ديد بر هوا كه مى‏آمد و آن نرميش عظيم فداى اسماعيل‏با وى و جبرئيل مى‏گفت:
ـ الله‏اكبر، الله‏اكبر، الله‏اكبر!
ابراهيم به موافقت وى گفت:
ـ لااله‏الاالله و الله‏اكبر!
اسماعيل گفت:
ـ الله‏اكبر و لله الحمد!
اين تكبير سنتى گشت درروزگار عيد و در مناسك حج. و گفته‏اند آن كبش «عظيم» خواند؛ از بهر آنكه قربانِ هابيل بوداز نخست و پذيرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا كرده بود.(تفسير كشف‏الاسرار، ج8)
2- به خبر چنين اندر آمدست كه اين تكبير كه به روزگار گوسفندكشان گويد، اين سه تن‏تأليف كردند: جبريل امين خداى، و ابراهيم خليل خداى و پسر ابراهيم ذبيح خداى. وهر كه اين تكبير بدان روزگار بسيار گويد، روز رستخيز اين سه تن شفيع او باشند پيش‏خداى.
پس ابراهيم دست پسر بگشاد و خداى تعالى نزد ابراهيم وحى فرستاد كه:
ـ پسرت را بگوى كه اندر اين ساعت حاجتى از من بخواه؛ هر چه بخواهد، روا كنم.
ابراهيم پسر را بگفت، پسر روى سوى آسمان كرد و گفت:
ـ يارب، هر كه از مؤمنان پيش تو آيد با گناه‏بسيار و به ايمان وى اندر تقصيرى باشد، تو آن گناهان وى، مرا ببخش!
پس جبريل عليه‏السلام آن كبش پيش ابراهيم ببرد تا قربان كند، كبش از دست كودك ‏بجست و زان كوه فرو شد و به كوه منى بر شد؛ آنجا كه امروز جاى قربان است و حجاج‏آنجا قربان كنند و آنجاى سنگ اندازند. و خداى تعالى چنان خواست كه جاى قربان بر منى بود.
آن كودك از پس كبش بدويد و كبش آنجا بيستاد كه نخستين روز سنگ اندازند.ابراهيم هفت سنگ بينداخت و كبش بيستاد و ابراهيم فراز شد و او را بگرفت و قربان‏كرد، آنجا كه امروز جاى قربان است.(تاريخ بلعمى، ج يكم)
3ـ اول كسى كه نماز پيشين كرد، ابراهيم بود، آنگه كه او را ذبح فرزند فرمودند. ابراهيم‏خود را فرمانبردار كرده، جان فرزند نثار كرده و ملك‏العرش به فضل خود ندا كرده واسماعيل را فدا كرده. خليل در نگرست، چهار حال ديد، در هر حال رفعتى و خلعتى‏يافت. شكر را ميان ببست؛ اين چهار ركعت نماز بگزارد شكر آن چهار خلعت را: يكى‏شكر توفيق، ديگرى شكر تصديق،
سه ديگر شكر ندا، چهارم شكر خدا.(تفسير كشف‏الاسرار، ج 1)
4ـ ابتلاى خليل به ذبح فرزند آن بود كه يك بار در جمال اسماعيل نظاره كرد، التفاتيش‏پديد آمد. آن تيغ جمال او دل خليل را مجروح كرد، فرمان آمد كه:
ـ يا خليل، ما تو را ز آزر و بتان آزرى نگاه داشتيم تا نظاره روى اسماعيل كنى؟! رقم خُلّت ما و ملاحظه اغيار به هم جمع نيايد. ما را چه نظاره تراشيده آزرى و چه نظاره روى اسماعيلى!
بسى بر نيامدكه تيغش در دست نهادند، گفتند:
ـ اسماعيل را قربان كن كه در يك دل دو دوست‏ نگنجد.(همان)
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط