خورشيد ايراني و هلال عثماني
نويسنده:علي كاليراد*
شكستهاي ايران در عصر قاجار از روسيه تزاري و تحميل قراردادهاي گلستان (1813) و تركمانچاي (1828) گرچه نقطه پاياني بر حاكميت سياسي ايران بر قفقاز جنوبي بود، ولي اين به معناي گسسته شدن رشته پيوندهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و مذهبي ايران با سرزمينهاي شمال ارس نبود.
برخلاف آنچه شايد تصور شود، استيلاي روسيه تزاري بر مناطق مسلماننشين قفقاز و آسياي مركزي منجر به قطع ارتباط مردمان اين نواحي با جهان اسلام نشد، چنانكه با آغاز روند صنعتي شدن قفقاز در اواخر سده 19، سطح روابط اقتصادي ايران با اين منطقه به شكل چشمگيري افزايش يافت و شمار زيادي از ايرانيان به عنوان نيروي كار ارزان عازم شمال ارس شدند. از سوي ديگر، روسيه سياست منسجمي در قبال اقوام تابعه خود نداشت و گاهي عدم دخالت در امور محلي را در پيش ميگرفت و گاهي كمر به روسيسازي ميبست. وقوع انقلاب 1905 در روسيه و برآمدن جنبش مشروطيت در ايران در سال 1906 زمينه تازهاي براي تعاملات سياسي و فكري ميان ايرانيان و قفقازيان در آغاز سده 20 فراهم كرد. با همه اين احوالات در آستانه يكصد سالگي جدايي سياسي قفقاز از ايران، حوادثي رخ داد كه نشان از تلاش براي جدايي فرهنگي و هويتي قفقاز از ايران داشت. در واپسين ايام جنگ جهاني اول، جمهوري خلق آذربايجان در 28 مي1918 پا به عرصه وجود نهاد. در اعلاميه استقلال اين جمهوري نوظهور آمده بود، كه قلمرو دولت آذربايجان، جنوب شرقي منطقه قفقاز جنوبي را در برميگيرد، اما اطلاق نام آذربايجان بر اين واحد سياسي جديد، واكنش شديد محافل سياسي و مطبوعاتي ايران را درپي داشت. بهواقع سياستهاي تركان جوان در عثماني كه براي پيشبرد اهداف توسعهطلبانه خود در منطقه از يكسو برطبل وحدت مسلمين ميكوبيدند و از سوي ديگر به حربه تبليغات پانتركي متوسل ميشد، ايرانيان را سخت نسبت به تحولات قفقاز بدگمان ميكرد. ايرانيان ميپرسيدند كه تاسيس كشوري تحت عنوان آذربايجان آن هم در زماني كه نيروهاي نظامي و اطلاعاتي عثماني در قفقاز و شمال غربي ايران مستقر هستند، آيا نميتواند مقدمهاي براي جدا كردن ايالت آذربايجان از ايران باشد؟ اين نگراني به مجموعهاي از رايزنيهاي سياسي و مناقشات قلمي ميان تهران و باكو انجاميد. آنچه در مجادلات جرايد تهران و باكو جلب توجه ميكند، رويكرد كاملا متفاوت طرفين به مساله است. در حالي كه ژورناليستها و سياسيون ايراني اطلاق نام آذربايجان بر سرزمينهاي شمال ارس را با توجه به منابع تاريخي و جغرافيايي جعل و تحريف ميدانستند، در مقابل، دولتمردان باكو به قضيه نه از لابهلاي كتب تاريخ و جغرافيا، بلكه از منظر سياسي نگاه ميكردند. محمدامين رسولزاده، يكي از پدران بنيانگذار جمهوري آذربايجان و رئيس وقت شوراي ملي اين كشور، در يكي از پاسخهاي خود به مطبوعات ايران مينويسد: «اسم آذربايجان زياده از يك اصطلاح جغرافيايي، يك معناي ملي را افاده ميكند». وي در يكي ديگر از نوشتههاي خود آشكارا به كاركرد سياسي وجود يك ملت آذربايجاني در قفقاز اشاره ميكند: «در نتيجه انقلابهاي عظيم روسيه، تركان آذربايجاني روسيه را اگر به نام يك ملت معرفي و حيات سياسي آنها را تامين كنيم، يقينا اين مساله هم ما را در اين طرف ارس و هم شما [ايرانيان] را خلاص خواهد كرد.»
محمدامين رسولزاده (1955 ـ 1884) كه در اين زمان مشغول پاسخگويي به اعتراضات جرايد تهران بود، يك دهه پيشتر خود در اين شهر به سر ميبرد و سردبيري نخستين روزنامه مدرن ايراني، يعني «ايران نو» را بهعهده داشت. اين جوان روزنامهنگار كه در بحبوحه جنبش مشروطيت از قفقاز به ايران آمده بود، در تهران به يكي از چهرههاي اصلي حزب دموكرات ايران بدل شد، اما در پي مداخله نظامي روسيه در ايران، رسولزاده در سال 1912 راه استانبول را درپيش گرفت. او در استانبول به جرگه انجمنهاي تركگرا پيوست و در نشريات آنان از «تركان ايران» نوشت. چندي پس از آن كه عمر دولت مستقل آذربايجان به دست ارتش سرخ در سال 1920 به پايان رسيد، دوران آوارگي رسولزاده در تركيه و اروپا نيز آغاز شد. در نامهاي كه وي در مارس 1924 از استانبول براي سيدحسن تقيزاده نوشت، از تأثر دائمي خود در مورد سوءتفاهماتي كه در افكار عمومي ايران نسبت به او ايجاد شده سخن گفت: «جستجوي واسطههايي كه بتوانند اين سوءتفاهمات را برطرف كنند، از اشتغالات دائمي من است.»
نكته قابل تامل آن كه در چرخش هويتي از ايرانگرايي به تركگرايي، رسولزاده موردي استثنايي و منحصربهفرد نبوده است. رسولزاده در عالم مطبوعات و روزنامهنگاري، خود دستپرورده و شاگرد احمد آقايف (1939 ـ 1869) بود. شايد كمتر كسي تصور كند احمد آقايف (آقااوغلو) كه در دهه 1910 از سردمداران و فعالان شناخته شده جنبش پانتركيسم در امپراتوري عثماني بود، 2 دهه پيشتر يعني در دهه 1890 در قلب فرانسه به نظريهپردازي در باب مليگرايي ايراني مشغول بود و هم او به واسطه عقايد تركستيزانهاش مورد سرزنش و ملامت عثمانيان مقيم پاريس قرار گرفت. احمد آقايف كه متولد قرهباغ بود و گويا جز گشت وگذاري در منطقه ارسباران (قرهداغ) هيچگاه پا به داخل خاك ايران ننهاده بود، هنگام تحصيل در پاريس (سالهاي 1894 ـ 1888) خود را نه روس يا ترك بلكه ايراني ميدانست و به عنوان يك ايراني در نشريات فرانسوي قلم ميزد. آقايف جوان كه دل در گرو پيشرفت و اعتلاي ايران داشت، بر اين باور بود كه ايران در آيندهاي نزديك «ايفاگر همان نقشي در جهان اسلام خواهد بود كه فرانسه از عصر رنسانس تاكنون در تاريخ اروپا عهدهدار آن بوده است.»
سيدضياءالدين طباطبايي، رئيس هيأت اعزامي دولت ايران به قفقاز در سالهاي 1919 ـ 1918، ضمن گزارشهاي خود از باكو به وجود جرياني اشاره ميكند كه «از 20 سال قبل ساعي بوده است مسلمانهاي قفقازيه را با عثماني مربوط كند»، اما ايرانيان فارغ از اعتراضاتي كه در آن مقطع زماني نسبت به اطلاق نام آذربايجان بر شمال ارس داشتند، به كند و كاو در زمينهها و بسترهاي اين رخداد نپرداختند و گاهي تحريكات روسها و توطئههاي عثمانيان را سلسله جنبان حوادث قلمداد كردند. حتي سيدضياء كه علاوه بر شم روزنامهنگاري، توجه ويژهاي نسبت به تحولات روسيه داشت، همانگونه كه نقل شد، صرفا اشارهاي گذرا به تلاشهاي طولاني مدت براي افشاندن بذر عثمانيگرايي در دل مسلمانان قفقاز كرده است. اين در حالي بود كه تا آغاز سده بيستم، مردمان شيعه مذهب شمال ارس نظر خوشي نسبت به عثمانيگرايي نداشتند. چنان كه در سال 1828 كه هنوز جوهر قرارداد تركمانچاي خشك نشده بود، شيعيان قفقاز در صفوف ارتش روسيه وارد جنگ با تركان عثماني شدند. در سده 1870 نيز كه حسن زردابي ميكوشيد با انتشار نخستين روزنامه به زبان آذربايجاني، اين زبان را به جايگاه يك زبان نوشتاري بركشد و به سلطه زبان فارسي به عنوان زبان فرهنگي شمال ارس خاتمه دهد، نخبگان و روحانيون شيعه منطقه از در مخالفت درآمدند و آن را ناشي از ايرانستيزي/ شيعهستيزي زردابي دانستند كه سني مذهب و طبعا متمايل به عثماني بود. از اينرو آيا نبايد پرسيد كه طي 20 سالي كه سيدضياء از آن سخن ميگفت (يعني 2 دهه نخست سده 20) چه پيش آمد كه گرايش به عثماني در قفقاز بيشتر شد چهبسا اگر ايرانيان به نگارش مقالات آتشين مطبوعاتي يا اثبات خطاي تاريخي اطلاق نام آذربايجان بر سرزمينهاي شمال ارس بسنده نميكردند و موشكافانه در پي پاسخ به پرسش پيشگفته برميآمدند، 70 سال بعد دوباره از همان سوراخ گزيده نميشدند.
متأسفانه ايرانيان در مقطع زماني 1919 ـ 1918 سادهترين جواب را در قبال مساله آذربايجان قفقاز برگزيدند: تقليل دادن ماجرا به توطئه قدرتهاي منطقهاي (روسيه و عثماني) و منتسب ساختن قفقازيان به اين يا آن دولت خارجي. به عنوان نمونه، فعالان ايراني از تقيزاده گرفته تا سيدضياء از احمد آقايف به عنوان يكي از سردمداران پانتركيسم در عثماني و قفقاز ياد ميكردند.
با فرض اينكه ايرانيان از گرايش اوليه آقايف به ايرانگرايي و مقالات او در جرايد فرنگ بيخبر بودند، ولي مسلما همراهي و همدلي آقايف و روزنامههاي تحت مديريت او با مشروطه ايراني را نيك در خاطر داشتند. چنان كه تقيزاده زماني كه براي تامين پول و سلاح براي مشروطهگران به باكو رفت، با آقايف به مشورت و رايزني نشست، اما چند صباحي بعد ايرانيان و ازجمله تقيزاده به همين اكتفا كردند كه احمدآقا اوغلي را از اركان جنبش پانتركيسم معرفي كنند. آيا اين تغيير موضع و چرخش 180 درجهاي وي و امثال آقايف نيازمند بررسي و مداقه همهجانبه نبود؟ نكته اين است كه پاسخهاي مقطعي دير يا زود رنگ ميبازد، اما پرسشها همچنان به قوت خود باقي است.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :roode20
برخلاف آنچه شايد تصور شود، استيلاي روسيه تزاري بر مناطق مسلماننشين قفقاز و آسياي مركزي منجر به قطع ارتباط مردمان اين نواحي با جهان اسلام نشد، چنانكه با آغاز روند صنعتي شدن قفقاز در اواخر سده 19، سطح روابط اقتصادي ايران با اين منطقه به شكل چشمگيري افزايش يافت و شمار زيادي از ايرانيان به عنوان نيروي كار ارزان عازم شمال ارس شدند. از سوي ديگر، روسيه سياست منسجمي در قبال اقوام تابعه خود نداشت و گاهي عدم دخالت در امور محلي را در پيش ميگرفت و گاهي كمر به روسيسازي ميبست. وقوع انقلاب 1905 در روسيه و برآمدن جنبش مشروطيت در ايران در سال 1906 زمينه تازهاي براي تعاملات سياسي و فكري ميان ايرانيان و قفقازيان در آغاز سده 20 فراهم كرد. با همه اين احوالات در آستانه يكصد سالگي جدايي سياسي قفقاز از ايران، حوادثي رخ داد كه نشان از تلاش براي جدايي فرهنگي و هويتي قفقاز از ايران داشت. در واپسين ايام جنگ جهاني اول، جمهوري خلق آذربايجان در 28 مي1918 پا به عرصه وجود نهاد. در اعلاميه استقلال اين جمهوري نوظهور آمده بود، كه قلمرو دولت آذربايجان، جنوب شرقي منطقه قفقاز جنوبي را در برميگيرد، اما اطلاق نام آذربايجان بر اين واحد سياسي جديد، واكنش شديد محافل سياسي و مطبوعاتي ايران را درپي داشت. بهواقع سياستهاي تركان جوان در عثماني كه براي پيشبرد اهداف توسعهطلبانه خود در منطقه از يكسو برطبل وحدت مسلمين ميكوبيدند و از سوي ديگر به حربه تبليغات پانتركي متوسل ميشد، ايرانيان را سخت نسبت به تحولات قفقاز بدگمان ميكرد. ايرانيان ميپرسيدند كه تاسيس كشوري تحت عنوان آذربايجان آن هم در زماني كه نيروهاي نظامي و اطلاعاتي عثماني در قفقاز و شمال غربي ايران مستقر هستند، آيا نميتواند مقدمهاي براي جدا كردن ايالت آذربايجان از ايران باشد؟ اين نگراني به مجموعهاي از رايزنيهاي سياسي و مناقشات قلمي ميان تهران و باكو انجاميد. آنچه در مجادلات جرايد تهران و باكو جلب توجه ميكند، رويكرد كاملا متفاوت طرفين به مساله است. در حالي كه ژورناليستها و سياسيون ايراني اطلاق نام آذربايجان بر سرزمينهاي شمال ارس را با توجه به منابع تاريخي و جغرافيايي جعل و تحريف ميدانستند، در مقابل، دولتمردان باكو به قضيه نه از لابهلاي كتب تاريخ و جغرافيا، بلكه از منظر سياسي نگاه ميكردند. محمدامين رسولزاده، يكي از پدران بنيانگذار جمهوري آذربايجان و رئيس وقت شوراي ملي اين كشور، در يكي از پاسخهاي خود به مطبوعات ايران مينويسد: «اسم آذربايجان زياده از يك اصطلاح جغرافيايي، يك معناي ملي را افاده ميكند». وي در يكي ديگر از نوشتههاي خود آشكارا به كاركرد سياسي وجود يك ملت آذربايجاني در قفقاز اشاره ميكند: «در نتيجه انقلابهاي عظيم روسيه، تركان آذربايجاني روسيه را اگر به نام يك ملت معرفي و حيات سياسي آنها را تامين كنيم، يقينا اين مساله هم ما را در اين طرف ارس و هم شما [ايرانيان] را خلاص خواهد كرد.»
محمدامين رسولزاده (1955 ـ 1884) كه در اين زمان مشغول پاسخگويي به اعتراضات جرايد تهران بود، يك دهه پيشتر خود در اين شهر به سر ميبرد و سردبيري نخستين روزنامه مدرن ايراني، يعني «ايران نو» را بهعهده داشت. اين جوان روزنامهنگار كه در بحبوحه جنبش مشروطيت از قفقاز به ايران آمده بود، در تهران به يكي از چهرههاي اصلي حزب دموكرات ايران بدل شد، اما در پي مداخله نظامي روسيه در ايران، رسولزاده در سال 1912 راه استانبول را درپيش گرفت. او در استانبول به جرگه انجمنهاي تركگرا پيوست و در نشريات آنان از «تركان ايران» نوشت. چندي پس از آن كه عمر دولت مستقل آذربايجان به دست ارتش سرخ در سال 1920 به پايان رسيد، دوران آوارگي رسولزاده در تركيه و اروپا نيز آغاز شد. در نامهاي كه وي در مارس 1924 از استانبول براي سيدحسن تقيزاده نوشت، از تأثر دائمي خود در مورد سوءتفاهماتي كه در افكار عمومي ايران نسبت به او ايجاد شده سخن گفت: «جستجوي واسطههايي كه بتوانند اين سوءتفاهمات را برطرف كنند، از اشتغالات دائمي من است.»
نكته قابل تامل آن كه در چرخش هويتي از ايرانگرايي به تركگرايي، رسولزاده موردي استثنايي و منحصربهفرد نبوده است. رسولزاده در عالم مطبوعات و روزنامهنگاري، خود دستپرورده و شاگرد احمد آقايف (1939 ـ 1869) بود. شايد كمتر كسي تصور كند احمد آقايف (آقااوغلو) كه در دهه 1910 از سردمداران و فعالان شناخته شده جنبش پانتركيسم در امپراتوري عثماني بود، 2 دهه پيشتر يعني در دهه 1890 در قلب فرانسه به نظريهپردازي در باب مليگرايي ايراني مشغول بود و هم او به واسطه عقايد تركستيزانهاش مورد سرزنش و ملامت عثمانيان مقيم پاريس قرار گرفت. احمد آقايف كه متولد قرهباغ بود و گويا جز گشت وگذاري در منطقه ارسباران (قرهداغ) هيچگاه پا به داخل خاك ايران ننهاده بود، هنگام تحصيل در پاريس (سالهاي 1894 ـ 1888) خود را نه روس يا ترك بلكه ايراني ميدانست و به عنوان يك ايراني در نشريات فرانسوي قلم ميزد. آقايف جوان كه دل در گرو پيشرفت و اعتلاي ايران داشت، بر اين باور بود كه ايران در آيندهاي نزديك «ايفاگر همان نقشي در جهان اسلام خواهد بود كه فرانسه از عصر رنسانس تاكنون در تاريخ اروپا عهدهدار آن بوده است.»
سيدضياءالدين طباطبايي، رئيس هيأت اعزامي دولت ايران به قفقاز در سالهاي 1919 ـ 1918، ضمن گزارشهاي خود از باكو به وجود جرياني اشاره ميكند كه «از 20 سال قبل ساعي بوده است مسلمانهاي قفقازيه را با عثماني مربوط كند»، اما ايرانيان فارغ از اعتراضاتي كه در آن مقطع زماني نسبت به اطلاق نام آذربايجان بر شمال ارس داشتند، به كند و كاو در زمينهها و بسترهاي اين رخداد نپرداختند و گاهي تحريكات روسها و توطئههاي عثمانيان را سلسله جنبان حوادث قلمداد كردند. حتي سيدضياء كه علاوه بر شم روزنامهنگاري، توجه ويژهاي نسبت به تحولات روسيه داشت، همانگونه كه نقل شد، صرفا اشارهاي گذرا به تلاشهاي طولاني مدت براي افشاندن بذر عثمانيگرايي در دل مسلمانان قفقاز كرده است. اين در حالي بود كه تا آغاز سده بيستم، مردمان شيعه مذهب شمال ارس نظر خوشي نسبت به عثمانيگرايي نداشتند. چنان كه در سال 1828 كه هنوز جوهر قرارداد تركمانچاي خشك نشده بود، شيعيان قفقاز در صفوف ارتش روسيه وارد جنگ با تركان عثماني شدند. در سده 1870 نيز كه حسن زردابي ميكوشيد با انتشار نخستين روزنامه به زبان آذربايجاني، اين زبان را به جايگاه يك زبان نوشتاري بركشد و به سلطه زبان فارسي به عنوان زبان فرهنگي شمال ارس خاتمه دهد، نخبگان و روحانيون شيعه منطقه از در مخالفت درآمدند و آن را ناشي از ايرانستيزي/ شيعهستيزي زردابي دانستند كه سني مذهب و طبعا متمايل به عثماني بود. از اينرو آيا نبايد پرسيد كه طي 20 سالي كه سيدضياء از آن سخن ميگفت (يعني 2 دهه نخست سده 20) چه پيش آمد كه گرايش به عثماني در قفقاز بيشتر شد چهبسا اگر ايرانيان به نگارش مقالات آتشين مطبوعاتي يا اثبات خطاي تاريخي اطلاق نام آذربايجان بر سرزمينهاي شمال ارس بسنده نميكردند و موشكافانه در پي پاسخ به پرسش پيشگفته برميآمدند، 70 سال بعد دوباره از همان سوراخ گزيده نميشدند.
متأسفانه ايرانيان در مقطع زماني 1919 ـ 1918 سادهترين جواب را در قبال مساله آذربايجان قفقاز برگزيدند: تقليل دادن ماجرا به توطئه قدرتهاي منطقهاي (روسيه و عثماني) و منتسب ساختن قفقازيان به اين يا آن دولت خارجي. به عنوان نمونه، فعالان ايراني از تقيزاده گرفته تا سيدضياء از احمد آقايف به عنوان يكي از سردمداران پانتركيسم در عثماني و قفقاز ياد ميكردند.
با فرض اينكه ايرانيان از گرايش اوليه آقايف به ايرانگرايي و مقالات او در جرايد فرنگ بيخبر بودند، ولي مسلما همراهي و همدلي آقايف و روزنامههاي تحت مديريت او با مشروطه ايراني را نيك در خاطر داشتند. چنان كه تقيزاده زماني كه براي تامين پول و سلاح براي مشروطهگران به باكو رفت، با آقايف به مشورت و رايزني نشست، اما چند صباحي بعد ايرانيان و ازجمله تقيزاده به همين اكتفا كردند كه احمدآقا اوغلي را از اركان جنبش پانتركيسم معرفي كنند. آيا اين تغيير موضع و چرخش 180 درجهاي وي و امثال آقايف نيازمند بررسي و مداقه همهجانبه نبود؟ نكته اين است كه پاسخهاي مقطعي دير يا زود رنگ ميبازد، اما پرسشها همچنان به قوت خود باقي است.
پينوشتها:
* دانشجوي دكتري تاريخ معاصر
منبع:روزنامه جام جمارسال توسط کاربر محترم سایت :roode20
/ج