برهان غايتشناختى
اثر: ويليام پيلى
ترجمه: حسين نوروزى تيمور لويى*
ترجمه: حسين نوروزى تيمور لويى*
برهان نظم
فرض كنيد كه در گذر از بيابان پايم به سنگى خورد و از من پرسيدند كه: سنگ چگونه آنجا قرار گرفته است؟ و من نيز احتمالا بر خلاف چيزهايى كه مىدانم پاسخ دهم كه: آن سنگ پيوسته در آنجا قرار داشته است، شايد اثبات سخافت پاسخ من خيلى آسان نباشد. اما فرض كنيد كه من ساعتى را روى زمين پيدا كردم و از من پرسيدند كه: ساعت چگونه در آنجا قرار گرفته است؟ بعيد است كه اينجا در باره پاسخى بينديشم كه قبلا در خصوص سنگ داده بودم،يعنى پاسخ دهم كه ساعت احتمالا پيوسته در آنجا بوده است. اما چرا اين پاسخ به همان ميزان سنگ در مورد ساعت صدق نمىكند و در مورد ساعت همانند سنگ قابل قبول نيست؟ فقط به اين دليل كه وقتى را وارسى مىكنيم، چيزى را در مىيابيم(كه در مورد سنگ قادر به كشف آن نبوديم) يعنى اجزاى مختلف ساعتبراى هدفى تنظيم و كنار هم چيده شدهاند. فىالمثل، اجزاء به گونهاى آرايش و تعبيه شدهاند كه حركت توليد كنند و آن حركت طورى تنظيم شده است كه وقت روز را بنماياند; يعنى اگر شكل و اندازه اجزاى مختلف ساعت متفاوت تر از حالت كنونى بودند يا نظم و ترتيب آنها غير از نظم و ترتيب كنونى آنها بود، در آن صورت يا اصلا هيچ حركتى در دستگاه به وجود نمىآمد، يا حركتى كه تامين كننده هدف ساختساعتباشد، صورت نمىگرفت. حال تعداد معدودى از سادهترين اجزاء و نقش آنها را كه همگى به يك هدف منتهى مىشوند مد نظر قرار مىدهيم: يك جعبه مدور حاوى فنر قابل ارتجاع مارپيچى را مشاهده مىكنيم كه با فشار براى شل شدن، حول محورى مىچرخد سپس يك زنجير قابل انعطاف را ملاحظه مىكنيم كه حركت فنر را از جعبه به امرود منتقل مىسازد. سپس چرخهايى را مىيابيم كه دندانههاى آنها درهم گير كرده و روى هم تاثير گذاشته و حركت ناشى از امرود را به چرخه ميزان و از چرخه به عقربه منتقل مىكند. در عين حال، اندازه و شكل اين چرخها چنان براى آن حركت ميزان شدهاند كه موجب تنظيم و جابه جايى عقربه از مكانى مشخص و در زمانى معين مىشود. ما به اين واقعيت نيز آگاهيم كه چرخها از برنز ساخته شدهاند تا از زنگ آنها جلوگيرى شود و فنرها از آهن ساخته شدهاند. چه، هيچ فلز ديگرى غير از آهن چنين قدرت جهندگى ندارد. روى صفحه ساعت، شيشهاى قرار داده شده، در جايى از مصنوع مادهاى به كار رفته كه اگر چيزى غير از ماده شفاف بود، گذر زمان ديده نمىشد، مگر اينكه پشتساعت را باز مىكرديم. در خصوص اين دستگاه مورد مشاهده (كه فىالواقع بررسى دستگاه و شايد اطلاع قبلى از آن، جهت درك وفهم آن مورد نياز است) استنباطى كه مىكنيم اين است كه ساعت لاجرم بايد سازندهاى داشته باشد وبايد در زمان و مكان خاص صنعتگر يا صنعتگرانى وجود داشته باشند كه ساعت را براى هدفى ساختهاند و در مىيابيم كه ساعت واقعا اين هدف را تامين مىكند و صنعتگران ساختمان ساعت را درك كرده و استعمال آن را طراحى كردهاند. الف.اولا، من بر اين انديشهام كه اينكه ما هرگز ساخته شدن ساعت را رؤيت نكردهايم يا صنعتگرى را كه قادر به اختساعت است، نشناختهايم و اينكه خودمان هم از ساخت چنين اثرى يا از درك و فهم نحوه ساخت كاملا عاجزيم، نتيجهگيرى قبلى - ساعت داراى سازنده است - را كم رنگ نمىسازد. زيرا همين نتيجه در خصوص بقاياى نفيس آثار باستانى و از بين رفته و در نظر عموم مردم، درباره محصولات شگفتانگيز كارخانههاى جديد صدق مىكند: آيا از هر يك ميليون نفر، يك نفر مىداند كه
Frames
بيضى شكل چگونه مىچرخد؟ اين نوع عدم آگاهى، تحسين ما را در مورد مهارت هنرمندان ناديده و ناشناخته برمىانگيزد، ولى در اذهان ما هيچ شك و ترديدى را در خصوص وجود و كارايى چنين هنرمندان، در زمان پيشين يا در مكان خاص پديد نمىآيد. من نمىتوانم بپذيرم كه استنباط فوق - اعتبايد سازنده داشته باشد - اصلا تغييرى كرده باشد; خواه سؤال در مورد عامل انسان مطرح شود يا در خصوص عاملى از نوع ديگر يا در مورد عاملى كه از برخى جهات داراى ماهيت متفاوتى است. ب. ثانيا، اگر گاهگاهى ساعت درست كار نكرد، يا به ندرت وقت صحيح را نشان داد، باز از اعتبار نتيجه ما كاسته نخواهد شد. شايد در اينجا هدف از ساختن دستگاه، نظم، و ناظم روشن باشد و در اين مورد فرضى(ساعت)، به هر طريقى كه بخواهيم، بىنظمى حركت را توجيه كنيم - خواه بتوانيم و خواه نه - باز هدف، نظم و ناظم آشكار است. لازم نيستيك دستگاه كامل باشد تا نظم را كه با آن ساخته شده، نشان دهد. وقتى اين سؤال مطرح شود كه: آيا نظمى در ساخت دستگاه حاكم بوده استيا نه؟ كامل بودن دستگاه چندان ضرورتى - ندارد. ج. ثالثا، اگر ما در گذشته و حال نتوانستهايم دريابيم كه چگونه برخى از اجزاى ساعتبه يك اثر كلى منتهى مىشوند، يا حتى نتوانستهايم بگوييم كه برخى از اجزاء به طريقى به آن اثر منتهى مىشود يا نه؟ باز هم شبههاى در برهان وارد نمىشود. نيز اگر به خاطر صدمه، اختلال يا فرسودگى اجزاى ساعت مورد بحث، حركتساعت عملا متوقف يا مختل مىشد يا به كندى صورت مىگرفت، باز در اذهان ما هيچ شكى در خصوص سودمندى و هدف اين اجزاء خطور نمىكرد; با اينكه نمىتوانيم نحوه وابستگى اجزاى محصول نهايى [ساعت] يا هماهنگى اجزاء را بررسى كنيم. هر چه دستگاهى پيچيدهتر باشد، احتمال بروز اين ابهام بيشتر خواهد بود. در مورد دومين مساله مفروض،يعنى اينكه ساعت اجزايى دارد كه ما مىتوانيم بدون آسيب به حركتساعت، آنها را از ساعت جدا كنيم و با آزمايش اين را ثابت كنيم - حتى اگر ما كاملا مطمئن بوديم كه اين اجزاى زايد واقعا چنين هستند - بايد گفت استدلالى را كه در رابطه با ديگر اجزاء مطرح كرديم، باطل و بىنتيجه نمىكند و نشانه تدبير - همانند قبل - نسبتبه اين اجزاء به قوت خود باقى است. د. رابعا، هيچكس با عقل سليم خود چنين نخواهد انديشيد كه وجود ساعتبا قطعات متعددش با اين وصف قابل توجيه است كه يكى از تركيبات ممكن صور مادى است و در جايى كه ساعت را پيدا كرده، هر چيز ديگرى را هم كه پيدا مىكرد، بايد حاوى پيكربندى درونى مىشد و اين پيكربندى، اكنون ساختارى مثل ساعتيا ديگر مصنوعات بشرى است. . ه.خامسا، در پاسخ به سؤال مشاهدهگر ما، اين جواب رضايتبخشى نخواهد بود كه اصل و مبناى نظم در خود اشياء است كه اجزاى ساعت را به شكل و وضع كنونىاش درآورده است. او هرگز ساعتى را نديده است كه با اصل نظم ساخته شده باشد وحتى نمىتواند مفهومى از اصل نظم [در ساعت] را بدون هوش ساعتساز در ذهن خود مجسم سازد. ز. سادسا، از شنيدن اين تعجب خواهد كرد كه ساز و كار ساعت دليل تدبير نيست، و فقط محركى است كه ذهن را ترغيب مىكند كه اينگونه بينديشد. ح.سابعا، تعجب خواهد كرد اگر به اوگفته شود كه ساعتى كه در دست او وجود دارد، چيزى بيش از نتيجه قوانين طبيعت فلزى نيست. چه اين تعريف زبان است كه قانون را به عنوان علت فاعلى پديدهاى فرض كنيم. قانون،عامل را مسلم مىانگارد. زيرا عامل طبق اسلوب عمل خود را انجام مىدهد. قانون مستلزم نيرو است زيرا نيرو طبق نظم عمل مىكند، بدون اين عامل، بدون اين نيرو كه هر دو متمايز از خود قانون مىباشد، قانون هيچ كارى نمىكند و مفهوم خود را از دست مىدهد. اين اصطلاح «قانون خاصيت فلزى» وقتى با كنار گذاشتن نيرو و عامل، به عنوان علت پديدهها در نظر گرفته مىشود يا جايگزين آنها مىشود، ممكن استبه گوش يك فيلسوف عجيب و ناپخته باشد، ولى به اندازه اصطلاحاتى كه با آنها آشنايى بيشترى داشته، توجيه پذير است. مانند: «قانون ماهيت نباتى»، «قانون ماهيتحيوانى»، يا در واقع كلا «قانون طبيعت». ط.ثامنا، وبالاخره اينكه اگر به مشاهدهگر ما گفته شود كه او هيچ چيز درباره موضوع ساعت نمىداند، از نتيجهگيرى كه كرده(ساعت، ساعتساز دارد) يا از اطمينانى كه به صحت آن دارد، در ذهن او شبههاى ايجاد نمىشود. وى براى برهان خودش به حد كافى آگاهى دارد. او به سودمندى هدف واقف است و مورد استفاده ابزار و تناسب آن ابزار با هدف را مىداند. با دانستن اين نكات، بىاطلاعى او درباره نكات ديگر و شكهايى كه در مورد نكات ديگر دارد، يقين استدلالش، را تحت تاثير قرار نمىدهد. وقوف بر كم دانشى نمىتواند بىاعتمادى را نسبتبه چيزهايى را كه نمىداند ايجاد كند. فرض كنيد در وهله بعد همان شخصى كه ساعت را پيدا كرد، پس از مدتى در مىيابد كه علاوه بر تمام خصوصياتى كه او تاكنون در ساعت مشاهده كرده است، ساعت داراى خاصيت توليد ساعت ديگرى مثل خودش در حين حركت مىباشد.(اين امر قابل تصور است). به عنوان مثال، اين ساعت در داخل خود، داراى ساز و كار، سيستم اجزاء وتركيب است و داراى هماهنگى پيچيدهاى از چرخها و ديگر وسايلى است كه آشكارا و به طور مجزا براى اين منظور محاسبه و طراحى شدهاند. حالا از خود مىپرسيم: اين كشف چه اثرى مىتواند در نتيجهگيرى قبلى داشته باشد؟ الف. اولين تاثير، افزايش تحسين ويقين از تدبير و اعتماد راسخ به مهارت تمام و كمال مدبر خواهد بود; يعنى اگر وى متعلق تدبير را به عنوان وسيله مشخص و پيچيده در نظر بگيرد كه بسيارى از اجزاى آن، ساز وكار قابل دركى دارند، آنگاه در مشاهده جديد خود چيزى به جز دليل اضافى براى انجام آنچه قبلا انجام داده بود، پيدا نخواهد كرد; يعنى ساختمان ساعت را به نظم و مهارت صنعتگر برتر نسبتخواهد داد. اگر ساختمان ساعتبدون اين خصوصيت كه قبل از تشخيص آن همان ساختمان قبلى است - اثبات مىكرد كه تدبير و مهارتى در آن به كار رفته است، وقتى شخص اين خاصيت اضافى را درك كند، دليل بر والايى و كمال ساير خصوصيات خواهد بود. ب. اين شخص خواهد انديشيد كه هر چند ساعت پيش روى وى، از لحاظى مولد و سازنده ساعتى است كه در جريان حركتش توليد شده، معالوصف اين موضوع (توليد ساعتبه وسيله ساعت ديگر) داراى مفهومى بسيار متفاوت از موردى است كه فىالمثل يك نجار، سازنده يك صندلى، بانى تدبير آن، و علت ارتباط قسمتهاى مختلف آن براى كاربردشان است. با توجه به اينها، ساعت اول، بانى تركيب و ترتيب اجزاى ساعت جديد استيا فاعل اجزايى كه با كمك و واسطهگرى آنها، ساعت دوم توليد شده است. ساعت اول، به هيچ وجه نمىتواند علتساعت دوم باشد. ما احتمالا مىتوانيم با تعبير و تفسير مفصل، اين برداشت را بكنيم كه جريان آب، ذرت را آسياب كرد، اما هيچ تفسيرى به ما اجازه نمىدهد كه بگوييم(يا حدس و گمانى سبب نمىشود كه فكر كنيم) جريان آب، آسياب را ساخته است; ما على رغم اين كه آسياب بسيار قديمىتر از آن باشد كه بگوييم سازنده آن چه كسى بوده است. كارى كه جريان آب در اين خصوص انجام مىدهد، فقط در اين حد است كه: با وارد شدن قوه محركه غير عاقل به دستگاهى كه قبلا و مستقل از آب، توسط عامل هوشمندى آرايش يافته است، اثرى پديد مىآيد; مثلا ذرت آسياب مىشود. اثر، از آرايش و طرح، ناشى مىشود; اما نمىتوان گفت كه نيروى جريان آب، كمتر از آرايش و طرح، علت معلول و اثر است. هر سهمى هم كه آب در آسياب كردن ذرت دارد، نمىتوان گفت كه درك و طراحى در ساخت آسياب از اهميت كمترى برخوردار بودهاند; اين سهم آب در آسياب ذرت همانند سهمى است كه يك ساعت در توليد ساعت ديگر داشت. ج. بنابراين، با اينكه اكنون ديگر محتمل نيست كه ساعتى را كه مشاهده گرما پيدا كرده بود، بلافاصله به دستيك صنعتگر ساخته شده باشد، معالوصف اين تغيير نگرش، در هيچ خردمندى اين استنتاج را تحت تاثير قرار نمىدهد كه در ابتدا يك صنعتگر در ساختساعت، دخيل بوده و نقشى ايفا كرده است. اينجا برهان نظم مثل قبل به قوت خود باقى است. نشانههاى نظم و تدبير، مثل قبل تبيين مىشوند. شايد ما در همان ساعت در جستجوى علتخصوصيات مختلف باشيم. احتمالا در خصوص علت رنگ بدنه و سفتى وگرماى آن جويا شويم و امكان دارد كه اين علل تماما متفاوت باشند. اكنون درباره سودمندى استفاده و ارتباط باهدف در ساعت پيش رويمان سؤال نمىكنيم. اگر به ما گفته شودكه ساعت قبلى ساعتبعدى را توليد كرده است، به اين سؤال پاسخى داده نمىشود. همچنين نظم بدون ناظم، تدبير بدون مدبر، ترتيب بدون انتخاب، آرايش بدون چيزى كه توانايى آرايش دارد، سودمندى و ارتباط بدون موجودى هدفدار، وسايل مناسب هدف وبه كارگيرى آنها جهت تحقق هدف بدون هدفى مدنظر، نمىتوانند وجود داشته باشند. آرايش و ترتيب اجزاء، كارايى وسيله با هدف، ارتباط ابزارها با كاركرد، بر وجود هوش و ذهن دلالت مىكنند. بنابراين، هيچ كس عقلا نمىتواند بر اين باور باشد كه ساعتبى جان و بى احساس كه از آن ساعت پيش رويمان پديد آمد، علت اصلى دستگاهى است كه اين قدر تحسين ما را برمىانگيزد. همچنين واقعا نمىتوان اذعان داشت كه ساعت، اول ابزار را ساخته، اجزاى آن را مرتب كرده، وظيفه آنها را مشخص نموده و نظم، عمل و وابستگى متقابل آنها را معين كرده و حركات مختلف آنها را در جهت نتيجه واحد تلفيق كرده و همچنين نتيجهاى را به وجود آورده است كه با سودمندى موجودات ديگر مرتبط است. بنابراين، تمام اين خصوصيات همانطور كه قبلا بودند اكنون هم بدون عامل هوشمند،توجيه ناپذيرند. د.اگر اين مشكل را عقبتر ببريم، چيزى عايد ما نمىشود; يعنى با فرض اين كه ساعت پيش روى ما از ساعت ديگرى پديد آمده است و آن ساعت نيز از ساعت قبلى پديد آمده و اين سلسله، بىنهايت ادامه پيدا كند مشكلى حل نمىشود. ما هر قدر هم عقبتر برويم، حتى به كمترين حد رضايتبخشى در مورد موضوع نزديك نخواهيم شد. تدبير هنوز توجيه ناپذير است.هنوز ما يك مدبر مىخواهيم. چنين فرضى (سلسله بىنهايت) نه وجود يك مدبر را مىرساند ونه وجود آن را منتفى مىسازد. اگر مشكلمان با عقب رفتن كمتر مىشد، شايد با عقب گرد تا بىنهايت اين مشكل را حل مىكرديم و اين تنها موردى است كه براى آن مىتوان اين گونه استدلال را به كار برد. جايى كه نسبتبه حد، تمايل يا موقع افزايش تعداد واژگان، تقرب دايمى وجود دارد، با فرض اين كه تعداد واژگان نامحدود است، حصول به اين حد، قابل درك خواهد بود. اما جايى كه اين تمايل و تقرب وجود ندارد، با افزايش سلسله چيزى پديد نمىآيد. در مورد نكته مورد بحث،بين رشته محدود و نامحدود تفاوتى وجود ندارد. زنجيرهاى كه حاوى حلقههاى بىشمارى است، نمىتواند بيشتر از زنجيرهاى كه از تعداد حلقههاى محدود ساخته شده استخود استوار باشد. از اين موضوع، ما اطمينان كافى نداريم(با اينكه ما هرگز اين آزمايش را انجام ندادهايم) زيرا با افزايش تعداد حلقهها از ده به صد، از صد به هزار وبيشتر، ما كوچكترين تقرب يا گرايش نسبتبه خود استوارى زنجيره، مشاهده نمىكنيم. از اين لحاظ بين يك زنجير طويل وكوتاه، زنجيرههاى مختلف و زنجيره محدود ونامحدود، هيچ تفاوتى وجود ندارد. (مع الوصف ممكن است زنجيرهها از جهات ديگر با هم تفاوتهاى عمده داشته باشند). اين بسيار شبيه مثال مورد بحث ماست. دستگاهى كه ما در حال بررسى آن هستيم، با ساختمان خود بيانگر تدبير ونظم مىباشد. تدبير بايد داراى مدبر ونظم داراى ناظم بوده باشد، خواه اين دستگاه بلا فاصله از دستگاه ديگرى توليد شده باشد خواه نه. موقعيت، حقيقت امر را تغيير نمىدهد; يعنى اينكه دستگاه ديگر شايد به طريق مشابه از دستگاه ما قبل خود توليد شده باشد نيزحقيقت مطلب را عوض نمىكند. تدبير بايد مدبرى داشته باشد. اينكه دستگاه پيشين از دستگاه ماقبل خود توليد شده، باز هيچ تغييرى را ايجاد نمىكند; باز هم مدبر لازم است. هيچ گرايش قابل درك وهيچ تقربى براى تقليل اين ضرورت معقول نيست. اين موضوع به طور كلى براى هر سلسله از اين دستگاهها صدق مىكند خواه اين سلسله داراى ده دستگاه باشد خواه صد دستگاه يا هزار دستگاه. به ديگر سخن، چه رشته محدود باشد و چه نامحدود، اين موضوع در هر دو مورد صادق است. اين رشتهها از هر جنبه ديگرى هم كه متفاوت از يكديگر باشند، از اين لحاظ تفاوتى با هم ندارند; يعنى به طور يكسان در زنجيره محدود و نامحدود، تدبير و نظم بدون مدبر وناظم توجيه ناپذير است. سؤال تنها اين نيست كه چگونه اولين ساعتبه وجود آمد؟ زيرا مىتوان چنين وانمود كرد كه با فرضيه زير، اين سؤال كاملا منتفى است: يعنى يك رشته ازساعت وجود داشته كه ازيكديگر توليد شده و به بىنهايتختم مىشوند و در نتيجه، اولين ساعتى وجود نداشته است كه براى ايجاد آن علتى وجود داشته باشد. شكل سؤال شايد بدين صورت باشد: آيا در برابر ما چيزى غير از جوهر ناظم نظم بىسامان كه داراى هيچ علامت ونشانى از تدبير نيست، وجود ندارد؟ احتمالا اثبات اين مطلب مشكل باشد كه چنين جوهرى نمىتوانسته از ازل وجود داشته باشد; خواه در توالى (اگر امكان داشته باشد كه فكر مىكنم اين امكان وجود ندارد كه اجسام نامنظم، از همديگر به وجود بيايند)، خواه با بقاى انفرادىشان. اما اكنون اين مساله مطرح نيست. اگر فرض كنيم كه اينطور باشد، در واقع فرض مىكنيم كه تفاوتى نمىكرد كه ما يك ساعت پيدا مىكرديم يا يك سنگ. به اين ترتيب، جنبه ماوراء الطبيعه اين سؤال ما(اولين ساعت چگونه به وجود آمد) در بحث ما جايى نخواهد داشت. چون در ساعتى كه مشغول بررسى آن هستيم، تدبير، نظم، هدف، مقصود، وسيله نيل براى هدف و انطباق(هماهنگى) براى دستيابى به مقصود ديده مىشود. سؤالى كه به طور مستمر به ذهن ما فشار مىآورد اين است كه تدبير و نظم از كجا نشات گرفته است؟ چيزى كه مورد نياز است، ذهن هدفمند، دست هماهنگ ساز و هوشى است كه اين دست را هدايت مىكند. اين سؤال، اين اقتضاء، با افزايش شمار يا سلسله اجسام كه عارى از تمام اين خواصاند از بين نمىرود، حتى اگر اين تعداد را تا بىنهايت افزايش دهيم. اگر گفته شود كه با فرض اينكه يك ساعت در جريان حركات ساعت ديگر و به وسيله ساز و كار درونى آن توليد مىشود، ما يك علتبراى ساعت داريم; يعنى ساعتى كه از آن به وجود آمده است و من (فرض كننده) انكار مىكنم كه براى طراحى و تدبير تناسب وسيله براى هدف، تطابق اجزاء با كاربرد(كه همه اينها را در ساعت مىيابيم) علت ديگرى وجود داشته باشد. بنابراين، بيهوده است كه رشتهاى از چنين علتهايى فرض كنيم يا ادعا كنيم كه رشته علل به بىنهايتختم مىشود. چون من قبول ندارم كه ما علتى براى پديدههاى مذكور داشته باشيم; چه رسد به رشتهاى از علتها، خواه معدود باشد خواه نامحدود. اما در اين فرض، تدبير بدون مدبر و نشانههاى نظم بدون ناظم وجود دارد. ه .مشاهدهگر ما چنين درك خواهد كرد: سازنده ساعت پيش روى او واقعا و حقيقتا سازنده هر ساعتى است كه از آن ساعتبه وجود آمد. ضمن اينكه هيچ تفاوتى بين ساختساعتبا دستهاى خود، به وسيله سوهان زدنها، دستگاههاى تراش، تراشهاى اسكنه، و غيره و هماهنگ سازى، نصب و به هم پيوستن ساير اجزاء يا مشابه آنها در بدنه ساعتى كه قبلا ساخته شده، به گونهاى كه بتواند يك ساعت جديد در جريان حركات وارده به وجود آورد، وجود ندارد(مگر اينكه دومى نشانگر مهارت والاترى دارد). ساعت جديد فقط با مجموعهاى از ابزار جديد كار مىكند. نتيجهاى كه بايد از اولين وارسى ساعت، كاركرد، ساختمان وحركاتش اخذ كرد، اين است كه ساعتبايد براى علت و بانى بودن ساعت ديگر، صنعتگرى داشته باشد كه ساز و كار آن را فهميده و كاربرد آن را در نظر گرفته است. اين نتيجهگيرى ترديد ناپذير است. وارسى دوم كشف جديدى را به ما ارايه مىدهد; ساعت در جريان حركات خود به گونهاى ساخته شده كه ساعت ديگرى را توليد مىكند كه شبيه خودش استبه علاوه، در ساعت، سيستمى از نظاممندى مىيابيم كه به طور مجزا براى نيل به آن هدف محاسبه شدهاند. اين كشف جديد چه اثرى در استنباط قبلى ما دارد يا بايد داشته باشد؟ همانطورى كه قبلا گفته شد، چه اثرى جز افزايش توصيف ناپذير تحسين ما از مهارتى كه در تشكيل چنين دستگاهى به كار رفته است مىتواند داشته باشد. يا به جاى اين، ناگهان ما به يك نتيجهگيرى متضاد رهنمون خواهيم شد كه هنر يا مهارتى در آن به كار نرفته است؟ هر چند تمام شواهد هنر و مهارت مثل قبل وجود دارند و اين آخرين و برترين جزء مهارت اكنون به بقيه اضافه مىشود؟ آيا اين مطلب مىتواند بدون گزافه گويى پذيرفته شود؟ آرى اين الحاد است; اين الحاد است. زيرا نشانهى تدبير و جلوه نظم كه در ساعت وجود دارد، در آثار طبيعت نيز وجود دارد; با اين تفاوت كه در طبيعت عظيمتر، بيشتر و به درجهاى است كه از تمام محاسبات فراتر مىرود. منظورم اين است كه تدبير مربوط به طبيعت از حيث پيچيدگى، ظرافت و ريزكارى بر تدبير هنرى مكانيستى برترى دارد. به علاوه، تدبير مربوط به طبيعت از نظر تنوع و تعداد، فراتر از تدبير هنرى است. حتى در بسيارى موارد، پديدههاى طبيعت در نسبتبا كاملترين محصولات مكانيكى تدبير از حيث هوش بشرى، تطابق اجزاء با غايت و هدف برابرى مىكنند.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :afshinnazemi
فرض كنيد كه در گذر از بيابان پايم به سنگى خورد و از من پرسيدند كه: سنگ چگونه آنجا قرار گرفته است؟ و من نيز احتمالا بر خلاف چيزهايى كه مىدانم پاسخ دهم كه: آن سنگ پيوسته در آنجا قرار داشته است، شايد اثبات سخافت پاسخ من خيلى آسان نباشد. اما فرض كنيد كه من ساعتى را روى زمين پيدا كردم و از من پرسيدند كه: ساعت چگونه در آنجا قرار گرفته است؟ بعيد است كه اينجا در باره پاسخى بينديشم كه قبلا در خصوص سنگ داده بودم،يعنى پاسخ دهم كه ساعت احتمالا پيوسته در آنجا بوده است. اما چرا اين پاسخ به همان ميزان سنگ در مورد ساعت صدق نمىكند و در مورد ساعت همانند سنگ قابل قبول نيست؟ فقط به اين دليل كه وقتى را وارسى مىكنيم، چيزى را در مىيابيم(كه در مورد سنگ قادر به كشف آن نبوديم) يعنى اجزاى مختلف ساعتبراى هدفى تنظيم و كنار هم چيده شدهاند. فىالمثل، اجزاء به گونهاى آرايش و تعبيه شدهاند كه حركت توليد كنند و آن حركت طورى تنظيم شده است كه وقت روز را بنماياند; يعنى اگر شكل و اندازه اجزاى مختلف ساعت متفاوت تر از حالت كنونى بودند يا نظم و ترتيب آنها غير از نظم و ترتيب كنونى آنها بود، در آن صورت يا اصلا هيچ حركتى در دستگاه به وجود نمىآمد، يا حركتى كه تامين كننده هدف ساختساعتباشد، صورت نمىگرفت. حال تعداد معدودى از سادهترين اجزاء و نقش آنها را كه همگى به يك هدف منتهى مىشوند مد نظر قرار مىدهيم: يك جعبه مدور حاوى فنر قابل ارتجاع مارپيچى را مشاهده مىكنيم كه با فشار براى شل شدن، حول محورى مىچرخد سپس يك زنجير قابل انعطاف را ملاحظه مىكنيم كه حركت فنر را از جعبه به امرود منتقل مىسازد. سپس چرخهايى را مىيابيم كه دندانههاى آنها درهم گير كرده و روى هم تاثير گذاشته و حركت ناشى از امرود را به چرخه ميزان و از چرخه به عقربه منتقل مىكند. در عين حال، اندازه و شكل اين چرخها چنان براى آن حركت ميزان شدهاند كه موجب تنظيم و جابه جايى عقربه از مكانى مشخص و در زمانى معين مىشود. ما به اين واقعيت نيز آگاهيم كه چرخها از برنز ساخته شدهاند تا از زنگ آنها جلوگيرى شود و فنرها از آهن ساخته شدهاند. چه، هيچ فلز ديگرى غير از آهن چنين قدرت جهندگى ندارد. روى صفحه ساعت، شيشهاى قرار داده شده، در جايى از مصنوع مادهاى به كار رفته كه اگر چيزى غير از ماده شفاف بود، گذر زمان ديده نمىشد، مگر اينكه پشتساعت را باز مىكرديم. در خصوص اين دستگاه مورد مشاهده (كه فىالواقع بررسى دستگاه و شايد اطلاع قبلى از آن، جهت درك وفهم آن مورد نياز است) استنباطى كه مىكنيم اين است كه ساعت لاجرم بايد سازندهاى داشته باشد وبايد در زمان و مكان خاص صنعتگر يا صنعتگرانى وجود داشته باشند كه ساعت را براى هدفى ساختهاند و در مىيابيم كه ساعت واقعا اين هدف را تامين مىكند و صنعتگران ساختمان ساعت را درك كرده و استعمال آن را طراحى كردهاند. الف.اولا، من بر اين انديشهام كه اينكه ما هرگز ساخته شدن ساعت را رؤيت نكردهايم يا صنعتگرى را كه قادر به اختساعت است، نشناختهايم و اينكه خودمان هم از ساخت چنين اثرى يا از درك و فهم نحوه ساخت كاملا عاجزيم، نتيجهگيرى قبلى - ساعت داراى سازنده است - را كم رنگ نمىسازد. زيرا همين نتيجه در خصوص بقاياى نفيس آثار باستانى و از بين رفته و در نظر عموم مردم، درباره محصولات شگفتانگيز كارخانههاى جديد صدق مىكند: آيا از هر يك ميليون نفر، يك نفر مىداند كه
Frames
بيضى شكل چگونه مىچرخد؟ اين نوع عدم آگاهى، تحسين ما را در مورد مهارت هنرمندان ناديده و ناشناخته برمىانگيزد، ولى در اذهان ما هيچ شك و ترديدى را در خصوص وجود و كارايى چنين هنرمندان، در زمان پيشين يا در مكان خاص پديد نمىآيد. من نمىتوانم بپذيرم كه استنباط فوق - اعتبايد سازنده داشته باشد - اصلا تغييرى كرده باشد; خواه سؤال در مورد عامل انسان مطرح شود يا در خصوص عاملى از نوع ديگر يا در مورد عاملى كه از برخى جهات داراى ماهيت متفاوتى است. ب. ثانيا، اگر گاهگاهى ساعت درست كار نكرد، يا به ندرت وقت صحيح را نشان داد، باز از اعتبار نتيجه ما كاسته نخواهد شد. شايد در اينجا هدف از ساختن دستگاه، نظم، و ناظم روشن باشد و در اين مورد فرضى(ساعت)، به هر طريقى كه بخواهيم، بىنظمى حركت را توجيه كنيم - خواه بتوانيم و خواه نه - باز هدف، نظم و ناظم آشكار است. لازم نيستيك دستگاه كامل باشد تا نظم را كه با آن ساخته شده، نشان دهد. وقتى اين سؤال مطرح شود كه: آيا نظمى در ساخت دستگاه حاكم بوده استيا نه؟ كامل بودن دستگاه چندان ضرورتى - ندارد. ج. ثالثا، اگر ما در گذشته و حال نتوانستهايم دريابيم كه چگونه برخى از اجزاى ساعتبه يك اثر كلى منتهى مىشوند، يا حتى نتوانستهايم بگوييم كه برخى از اجزاء به طريقى به آن اثر منتهى مىشود يا نه؟ باز هم شبههاى در برهان وارد نمىشود. نيز اگر به خاطر صدمه، اختلال يا فرسودگى اجزاى ساعت مورد بحث، حركتساعت عملا متوقف يا مختل مىشد يا به كندى صورت مىگرفت، باز در اذهان ما هيچ شكى در خصوص سودمندى و هدف اين اجزاء خطور نمىكرد; با اينكه نمىتوانيم نحوه وابستگى اجزاى محصول نهايى [ساعت] يا هماهنگى اجزاء را بررسى كنيم. هر چه دستگاهى پيچيدهتر باشد، احتمال بروز اين ابهام بيشتر خواهد بود. در مورد دومين مساله مفروض،يعنى اينكه ساعت اجزايى دارد كه ما مىتوانيم بدون آسيب به حركتساعت، آنها را از ساعت جدا كنيم و با آزمايش اين را ثابت كنيم - حتى اگر ما كاملا مطمئن بوديم كه اين اجزاى زايد واقعا چنين هستند - بايد گفت استدلالى را كه در رابطه با ديگر اجزاء مطرح كرديم، باطل و بىنتيجه نمىكند و نشانه تدبير - همانند قبل - نسبتبه اين اجزاء به قوت خود باقى است. د. رابعا، هيچكس با عقل سليم خود چنين نخواهد انديشيد كه وجود ساعتبا قطعات متعددش با اين وصف قابل توجيه است كه يكى از تركيبات ممكن صور مادى است و در جايى كه ساعت را پيدا كرده، هر چيز ديگرى را هم كه پيدا مىكرد، بايد حاوى پيكربندى درونى مىشد و اين پيكربندى، اكنون ساختارى مثل ساعتيا ديگر مصنوعات بشرى است. . ه.خامسا، در پاسخ به سؤال مشاهدهگر ما، اين جواب رضايتبخشى نخواهد بود كه اصل و مبناى نظم در خود اشياء است كه اجزاى ساعت را به شكل و وضع كنونىاش درآورده است. او هرگز ساعتى را نديده است كه با اصل نظم ساخته شده باشد وحتى نمىتواند مفهومى از اصل نظم [در ساعت] را بدون هوش ساعتساز در ذهن خود مجسم سازد. ز. سادسا، از شنيدن اين تعجب خواهد كرد كه ساز و كار ساعت دليل تدبير نيست، و فقط محركى است كه ذهن را ترغيب مىكند كه اينگونه بينديشد. ح.سابعا، تعجب خواهد كرد اگر به اوگفته شود كه ساعتى كه در دست او وجود دارد، چيزى بيش از نتيجه قوانين طبيعت فلزى نيست. چه اين تعريف زبان است كه قانون را به عنوان علت فاعلى پديدهاى فرض كنيم. قانون،عامل را مسلم مىانگارد. زيرا عامل طبق اسلوب عمل خود را انجام مىدهد. قانون مستلزم نيرو است زيرا نيرو طبق نظم عمل مىكند، بدون اين عامل، بدون اين نيرو كه هر دو متمايز از خود قانون مىباشد، قانون هيچ كارى نمىكند و مفهوم خود را از دست مىدهد. اين اصطلاح «قانون خاصيت فلزى» وقتى با كنار گذاشتن نيرو و عامل، به عنوان علت پديدهها در نظر گرفته مىشود يا جايگزين آنها مىشود، ممكن استبه گوش يك فيلسوف عجيب و ناپخته باشد، ولى به اندازه اصطلاحاتى كه با آنها آشنايى بيشترى داشته، توجيه پذير است. مانند: «قانون ماهيت نباتى»، «قانون ماهيتحيوانى»، يا در واقع كلا «قانون طبيعت». ط.ثامنا، وبالاخره اينكه اگر به مشاهدهگر ما گفته شود كه او هيچ چيز درباره موضوع ساعت نمىداند، از نتيجهگيرى كه كرده(ساعت، ساعتساز دارد) يا از اطمينانى كه به صحت آن دارد، در ذهن او شبههاى ايجاد نمىشود. وى براى برهان خودش به حد كافى آگاهى دارد. او به سودمندى هدف واقف است و مورد استفاده ابزار و تناسب آن ابزار با هدف را مىداند. با دانستن اين نكات، بىاطلاعى او درباره نكات ديگر و شكهايى كه در مورد نكات ديگر دارد، يقين استدلالش، را تحت تاثير قرار نمىدهد. وقوف بر كم دانشى نمىتواند بىاعتمادى را نسبتبه چيزهايى را كه نمىداند ايجاد كند. فرض كنيد در وهله بعد همان شخصى كه ساعت را پيدا كرد، پس از مدتى در مىيابد كه علاوه بر تمام خصوصياتى كه او تاكنون در ساعت مشاهده كرده است، ساعت داراى خاصيت توليد ساعت ديگرى مثل خودش در حين حركت مىباشد.(اين امر قابل تصور است). به عنوان مثال، اين ساعت در داخل خود، داراى ساز و كار، سيستم اجزاء وتركيب است و داراى هماهنگى پيچيدهاى از چرخها و ديگر وسايلى است كه آشكارا و به طور مجزا براى اين منظور محاسبه و طراحى شدهاند. حالا از خود مىپرسيم: اين كشف چه اثرى مىتواند در نتيجهگيرى قبلى داشته باشد؟ الف. اولين تاثير، افزايش تحسين ويقين از تدبير و اعتماد راسخ به مهارت تمام و كمال مدبر خواهد بود; يعنى اگر وى متعلق تدبير را به عنوان وسيله مشخص و پيچيده در نظر بگيرد كه بسيارى از اجزاى آن، ساز وكار قابل دركى دارند، آنگاه در مشاهده جديد خود چيزى به جز دليل اضافى براى انجام آنچه قبلا انجام داده بود، پيدا نخواهد كرد; يعنى ساختمان ساعت را به نظم و مهارت صنعتگر برتر نسبتخواهد داد. اگر ساختمان ساعتبدون اين خصوصيت كه قبل از تشخيص آن همان ساختمان قبلى است - اثبات مىكرد كه تدبير و مهارتى در آن به كار رفته است، وقتى شخص اين خاصيت اضافى را درك كند، دليل بر والايى و كمال ساير خصوصيات خواهد بود. ب. اين شخص خواهد انديشيد كه هر چند ساعت پيش روى وى، از لحاظى مولد و سازنده ساعتى است كه در جريان حركتش توليد شده، معالوصف اين موضوع (توليد ساعتبه وسيله ساعت ديگر) داراى مفهومى بسيار متفاوت از موردى است كه فىالمثل يك نجار، سازنده يك صندلى، بانى تدبير آن، و علت ارتباط قسمتهاى مختلف آن براى كاربردشان است. با توجه به اينها، ساعت اول، بانى تركيب و ترتيب اجزاى ساعت جديد استيا فاعل اجزايى كه با كمك و واسطهگرى آنها، ساعت دوم توليد شده است. ساعت اول، به هيچ وجه نمىتواند علتساعت دوم باشد. ما احتمالا مىتوانيم با تعبير و تفسير مفصل، اين برداشت را بكنيم كه جريان آب، ذرت را آسياب كرد، اما هيچ تفسيرى به ما اجازه نمىدهد كه بگوييم(يا حدس و گمانى سبب نمىشود كه فكر كنيم) جريان آب، آسياب را ساخته است; ما على رغم اين كه آسياب بسيار قديمىتر از آن باشد كه بگوييم سازنده آن چه كسى بوده است. كارى كه جريان آب در اين خصوص انجام مىدهد، فقط در اين حد است كه: با وارد شدن قوه محركه غير عاقل به دستگاهى كه قبلا و مستقل از آب، توسط عامل هوشمندى آرايش يافته است، اثرى پديد مىآيد; مثلا ذرت آسياب مىشود. اثر، از آرايش و طرح، ناشى مىشود; اما نمىتوان گفت كه نيروى جريان آب، كمتر از آرايش و طرح، علت معلول و اثر است. هر سهمى هم كه آب در آسياب كردن ذرت دارد، نمىتوان گفت كه درك و طراحى در ساخت آسياب از اهميت كمترى برخوردار بودهاند; اين سهم آب در آسياب ذرت همانند سهمى است كه يك ساعت در توليد ساعت ديگر داشت. ج. بنابراين، با اينكه اكنون ديگر محتمل نيست كه ساعتى را كه مشاهده گرما پيدا كرده بود، بلافاصله به دستيك صنعتگر ساخته شده باشد، معالوصف اين تغيير نگرش، در هيچ خردمندى اين استنتاج را تحت تاثير قرار نمىدهد كه در ابتدا يك صنعتگر در ساختساعت، دخيل بوده و نقشى ايفا كرده است. اينجا برهان نظم مثل قبل به قوت خود باقى است. نشانههاى نظم و تدبير، مثل قبل تبيين مىشوند. شايد ما در همان ساعت در جستجوى علتخصوصيات مختلف باشيم. احتمالا در خصوص علت رنگ بدنه و سفتى وگرماى آن جويا شويم و امكان دارد كه اين علل تماما متفاوت باشند. اكنون درباره سودمندى استفاده و ارتباط باهدف در ساعت پيش رويمان سؤال نمىكنيم. اگر به ما گفته شودكه ساعت قبلى ساعتبعدى را توليد كرده است، به اين سؤال پاسخى داده نمىشود. همچنين نظم بدون ناظم، تدبير بدون مدبر، ترتيب بدون انتخاب، آرايش بدون چيزى كه توانايى آرايش دارد، سودمندى و ارتباط بدون موجودى هدفدار، وسايل مناسب هدف وبه كارگيرى آنها جهت تحقق هدف بدون هدفى مدنظر، نمىتوانند وجود داشته باشند. آرايش و ترتيب اجزاء، كارايى وسيله با هدف، ارتباط ابزارها با كاركرد، بر وجود هوش و ذهن دلالت مىكنند. بنابراين، هيچ كس عقلا نمىتواند بر اين باور باشد كه ساعتبى جان و بى احساس كه از آن ساعت پيش رويمان پديد آمد، علت اصلى دستگاهى است كه اين قدر تحسين ما را برمىانگيزد. همچنين واقعا نمىتوان اذعان داشت كه ساعت، اول ابزار را ساخته، اجزاى آن را مرتب كرده، وظيفه آنها را مشخص نموده و نظم، عمل و وابستگى متقابل آنها را معين كرده و حركات مختلف آنها را در جهت نتيجه واحد تلفيق كرده و همچنين نتيجهاى را به وجود آورده است كه با سودمندى موجودات ديگر مرتبط است. بنابراين، تمام اين خصوصيات همانطور كه قبلا بودند اكنون هم بدون عامل هوشمند،توجيه ناپذيرند. د.اگر اين مشكل را عقبتر ببريم، چيزى عايد ما نمىشود; يعنى با فرض اين كه ساعت پيش روى ما از ساعت ديگرى پديد آمده است و آن ساعت نيز از ساعت قبلى پديد آمده و اين سلسله، بىنهايت ادامه پيدا كند مشكلى حل نمىشود. ما هر قدر هم عقبتر برويم، حتى به كمترين حد رضايتبخشى در مورد موضوع نزديك نخواهيم شد. تدبير هنوز توجيه ناپذير است.هنوز ما يك مدبر مىخواهيم. چنين فرضى (سلسله بىنهايت) نه وجود يك مدبر را مىرساند ونه وجود آن را منتفى مىسازد. اگر مشكلمان با عقب رفتن كمتر مىشد، شايد با عقب گرد تا بىنهايت اين مشكل را حل مىكرديم و اين تنها موردى است كه براى آن مىتوان اين گونه استدلال را به كار برد. جايى كه نسبتبه حد، تمايل يا موقع افزايش تعداد واژگان، تقرب دايمى وجود دارد، با فرض اين كه تعداد واژگان نامحدود است، حصول به اين حد، قابل درك خواهد بود. اما جايى كه اين تمايل و تقرب وجود ندارد، با افزايش سلسله چيزى پديد نمىآيد. در مورد نكته مورد بحث،بين رشته محدود و نامحدود تفاوتى وجود ندارد. زنجيرهاى كه حاوى حلقههاى بىشمارى است، نمىتواند بيشتر از زنجيرهاى كه از تعداد حلقههاى محدود ساخته شده استخود استوار باشد. از اين موضوع، ما اطمينان كافى نداريم(با اينكه ما هرگز اين آزمايش را انجام ندادهايم) زيرا با افزايش تعداد حلقهها از ده به صد، از صد به هزار وبيشتر، ما كوچكترين تقرب يا گرايش نسبتبه خود استوارى زنجيره، مشاهده نمىكنيم. از اين لحاظ بين يك زنجير طويل وكوتاه، زنجيرههاى مختلف و زنجيره محدود ونامحدود، هيچ تفاوتى وجود ندارد. (مع الوصف ممكن است زنجيرهها از جهات ديگر با هم تفاوتهاى عمده داشته باشند). اين بسيار شبيه مثال مورد بحث ماست. دستگاهى كه ما در حال بررسى آن هستيم، با ساختمان خود بيانگر تدبير ونظم مىباشد. تدبير بايد داراى مدبر ونظم داراى ناظم بوده باشد، خواه اين دستگاه بلا فاصله از دستگاه ديگرى توليد شده باشد خواه نه. موقعيت، حقيقت امر را تغيير نمىدهد; يعنى اينكه دستگاه ديگر شايد به طريق مشابه از دستگاه ما قبل خود توليد شده باشد نيزحقيقت مطلب را عوض نمىكند. تدبير بايد مدبرى داشته باشد. اينكه دستگاه پيشين از دستگاه ماقبل خود توليد شده، باز هيچ تغييرى را ايجاد نمىكند; باز هم مدبر لازم است. هيچ گرايش قابل درك وهيچ تقربى براى تقليل اين ضرورت معقول نيست. اين موضوع به طور كلى براى هر سلسله از اين دستگاهها صدق مىكند خواه اين سلسله داراى ده دستگاه باشد خواه صد دستگاه يا هزار دستگاه. به ديگر سخن، چه رشته محدود باشد و چه نامحدود، اين موضوع در هر دو مورد صادق است. اين رشتهها از هر جنبه ديگرى هم كه متفاوت از يكديگر باشند، از اين لحاظ تفاوتى با هم ندارند; يعنى به طور يكسان در زنجيره محدود و نامحدود، تدبير و نظم بدون مدبر وناظم توجيه ناپذير است. سؤال تنها اين نيست كه چگونه اولين ساعتبه وجود آمد؟ زيرا مىتوان چنين وانمود كرد كه با فرضيه زير، اين سؤال كاملا منتفى است: يعنى يك رشته ازساعت وجود داشته كه ازيكديگر توليد شده و به بىنهايتختم مىشوند و در نتيجه، اولين ساعتى وجود نداشته است كه براى ايجاد آن علتى وجود داشته باشد. شكل سؤال شايد بدين صورت باشد: آيا در برابر ما چيزى غير از جوهر ناظم نظم بىسامان كه داراى هيچ علامت ونشانى از تدبير نيست، وجود ندارد؟ احتمالا اثبات اين مطلب مشكل باشد كه چنين جوهرى نمىتوانسته از ازل وجود داشته باشد; خواه در توالى (اگر امكان داشته باشد كه فكر مىكنم اين امكان وجود ندارد كه اجسام نامنظم، از همديگر به وجود بيايند)، خواه با بقاى انفرادىشان. اما اكنون اين مساله مطرح نيست. اگر فرض كنيم كه اينطور باشد، در واقع فرض مىكنيم كه تفاوتى نمىكرد كه ما يك ساعت پيدا مىكرديم يا يك سنگ. به اين ترتيب، جنبه ماوراء الطبيعه اين سؤال ما(اولين ساعت چگونه به وجود آمد) در بحث ما جايى نخواهد داشت. چون در ساعتى كه مشغول بررسى آن هستيم، تدبير، نظم، هدف، مقصود، وسيله نيل براى هدف و انطباق(هماهنگى) براى دستيابى به مقصود ديده مىشود. سؤالى كه به طور مستمر به ذهن ما فشار مىآورد اين است كه تدبير و نظم از كجا نشات گرفته است؟ چيزى كه مورد نياز است، ذهن هدفمند، دست هماهنگ ساز و هوشى است كه اين دست را هدايت مىكند. اين سؤال، اين اقتضاء، با افزايش شمار يا سلسله اجسام كه عارى از تمام اين خواصاند از بين نمىرود، حتى اگر اين تعداد را تا بىنهايت افزايش دهيم. اگر گفته شود كه با فرض اينكه يك ساعت در جريان حركات ساعت ديگر و به وسيله ساز و كار درونى آن توليد مىشود، ما يك علتبراى ساعت داريم; يعنى ساعتى كه از آن به وجود آمده است و من (فرض كننده) انكار مىكنم كه براى طراحى و تدبير تناسب وسيله براى هدف، تطابق اجزاء با كاربرد(كه همه اينها را در ساعت مىيابيم) علت ديگرى وجود داشته باشد. بنابراين، بيهوده است كه رشتهاى از چنين علتهايى فرض كنيم يا ادعا كنيم كه رشته علل به بىنهايتختم مىشود. چون من قبول ندارم كه ما علتى براى پديدههاى مذكور داشته باشيم; چه رسد به رشتهاى از علتها، خواه معدود باشد خواه نامحدود. اما در اين فرض، تدبير بدون مدبر و نشانههاى نظم بدون ناظم وجود دارد. ه .مشاهدهگر ما چنين درك خواهد كرد: سازنده ساعت پيش روى او واقعا و حقيقتا سازنده هر ساعتى است كه از آن ساعتبه وجود آمد. ضمن اينكه هيچ تفاوتى بين ساختساعتبا دستهاى خود، به وسيله سوهان زدنها، دستگاههاى تراش، تراشهاى اسكنه، و غيره و هماهنگ سازى، نصب و به هم پيوستن ساير اجزاء يا مشابه آنها در بدنه ساعتى كه قبلا ساخته شده، به گونهاى كه بتواند يك ساعت جديد در جريان حركات وارده به وجود آورد، وجود ندارد(مگر اينكه دومى نشانگر مهارت والاترى دارد). ساعت جديد فقط با مجموعهاى از ابزار جديد كار مىكند. نتيجهاى كه بايد از اولين وارسى ساعت، كاركرد، ساختمان وحركاتش اخذ كرد، اين است كه ساعتبايد براى علت و بانى بودن ساعت ديگر، صنعتگرى داشته باشد كه ساز و كار آن را فهميده و كاربرد آن را در نظر گرفته است. اين نتيجهگيرى ترديد ناپذير است. وارسى دوم كشف جديدى را به ما ارايه مىدهد; ساعت در جريان حركات خود به گونهاى ساخته شده كه ساعت ديگرى را توليد مىكند كه شبيه خودش استبه علاوه، در ساعت، سيستمى از نظاممندى مىيابيم كه به طور مجزا براى نيل به آن هدف محاسبه شدهاند. اين كشف جديد چه اثرى در استنباط قبلى ما دارد يا بايد داشته باشد؟ همانطورى كه قبلا گفته شد، چه اثرى جز افزايش توصيف ناپذير تحسين ما از مهارتى كه در تشكيل چنين دستگاهى به كار رفته است مىتواند داشته باشد. يا به جاى اين، ناگهان ما به يك نتيجهگيرى متضاد رهنمون خواهيم شد كه هنر يا مهارتى در آن به كار نرفته است؟ هر چند تمام شواهد هنر و مهارت مثل قبل وجود دارند و اين آخرين و برترين جزء مهارت اكنون به بقيه اضافه مىشود؟ آيا اين مطلب مىتواند بدون گزافه گويى پذيرفته شود؟ آرى اين الحاد است; اين الحاد است. زيرا نشانهى تدبير و جلوه نظم كه در ساعت وجود دارد، در آثار طبيعت نيز وجود دارد; با اين تفاوت كه در طبيعت عظيمتر، بيشتر و به درجهاى است كه از تمام محاسبات فراتر مىرود. منظورم اين است كه تدبير مربوط به طبيعت از حيث پيچيدگى، ظرافت و ريزكارى بر تدبير هنرى مكانيستى برترى دارد. به علاوه، تدبير مربوط به طبيعت از نظر تنوع و تعداد، فراتر از تدبير هنرى است. حتى در بسيارى موارد، پديدههاى طبيعت در نسبتبا كاملترين محصولات مكانيكى تدبير از حيث هوش بشرى، تطابق اجزاء با غايت و هدف برابرى مىكنند.
پينوشتها:
*ويليام پيلى (1805- 1743) متكلم و معلم فلسفه اخلاق در كمبريج انگلستان بود. آثار مشهور وى عبارتند از: شواهد مسيحيت و الهيات طبيعى. مقاله برهان نظم از كتاب «الهيات طبيعى»(چاپ نهم) گرفته شده و ترجمه آن به طالبان علم ارايه مىشود.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :afshinnazemi
/ج