کبر چیست و متکبر کیست
ضيق صدر سبب ايجاد صفاتي از قبيل تکبر مي شود و اثرات ناشي از آن: مانند خودبيني و احتجاب از حق و... است. به همين دليل امام (ره) ضيق صدر را از اسباب تکبر مي خواند (1) و در جاي ديگر مي فرمايند:
از موجبات تکبر... يکي کوچکي دماغ و ضعف قابليت و پستي و کم حوصلگي است و بالجمله، چون ظرفيتش کم است؛ به مجرد آن که يک کمالي در خود مي بيند و يک امتيازي در خود مشاهده مي کند، گمان مي کند داراي مقام و مرتبه اي است. (2)
کبر چيست و متکبر کيست؟
پيامبر (ص) مي فرمايند: اي ابوذر! هر کس بميرد و در دلش ذره اي تکبر باشد، بوي بهشت را استشمام نمي کند؛ مگر اين که پيشتر توبه کند. عرض کرد: اي رسول خدا، من زيبايي را دوست دارم، حتي دوست دارم بند تازيانه ام و دوال کفشم زيبا باشد. آيا از اين حالت بيم کبر و خودپسندي مي رود؟ فرمود: دلت را چگونه مي يابي؟ عرض کرد: آن را شناساي حق و آرام گرفته بدو مي يابم. فرمود: پس اين حالت، کبر نيست، بلکه کبر آن است که حق را فرو گذاري و به ناحق رو آوري و به مردم با اين ديد نگاه کني که هيچ کس آبرويش چون آبروي تو و خونش چون خون تو نيست. (3)
در احاديث ديگر نيز مقصود از کبر: انکار حق (4) خوار شمردن مردم؛ نشناختن حق (5) و کمترين حد الحاد (6) بيان شده است. حضرت امام از آن به صفت رذيله ياد مي کند که انسان را از بهره هاي دنيوي و اخروي باز مي دارد و سبب بغض و کينه مي شود و عامل تحقير وي در چشم مردم مي شود. (7)
با بهره گيري از اين معاني، مي توان شخصي را که خود را برتر از ديگران مي داند و ديگران را حقير مي شمارد و يا آنکه حق را انکار مي کند و ملحد است، متکبر خواند.
متکبر به داشته هاي کذايي خود، بدون توجه به فقدان و نقص هايش، چنان سر مست مي شود که دچار خود برتربيني مي شود و همه چيز را از آن خود مي داند. در راه رفتن، چنان مي خرامد که گويا تمام زمين زير پاي او است و سرش آسمان را سوراخ مي کند. از اين جهت، مانند طاووسي است که بر بال هاي زيبا و خراميدنش مي بالد و دچار خود برتربيني مي شود و متوجه پاهاي زشت خود نيست. اين وجوه تشبيه ما را بر آن مي دارد تا متکبر را اين گونه خطاب کنيم :
همچو طاووس چو سر مست خرامي در باغ (8)
و با سخني از خاقاني چنين هشدار مي دهيم:
ز نيرنگ هوا و از فريب آز خاقاني
دلت خلد است، خالي ساز از طاوس و شيطانش (9)
مبدا تکبر
در اين تفحص به صفت رذيله اي مي رسيم که در دل انسان آشيان دارد و حالت خود برتر بيني را درون فرد قدرت مي بخشد و آن «عجب» است.
اين صفت بدون آثار بيروني، براي ديگران شناخته شده نيست، اما همين که از خانه خود خارج شود و در رفتار و کردار و خلق و خوي صاحب خود تاثير گذارد، نام تکبر را به خود مي گيرد و شخص متصف به آن را متکبر مي نامند. رفتارهايي چون: شق و رق راه رفتن، خود را از ديگران جدا کردن، در بالاي مجلس نشستن و تلاش در جلب توجه کردن در زندگي او مشاهده مي شود.
تکبر ابليس نيز از عجب شروع شد؛ يعني صفت خودپسندي و برتري بيني نسبت به آدم را قبل از فرمان خداوند در دل مي پروارند؛ وقتي که فرمان سجده آمد، آنچه در دل داشت، در ظاهرش تبلور يافت و به دليل برتري جنس خود بر آدم سجده نرد. خداوند درباره ي او فرمود:
«ابي واستکبر و کان من الکافرين»؛ (10) سر باز زد و کبر ورزيد و از کافران شد. محال است شخصي متکبر باشد، ولي صفت عجب را به همراه نداشته
باشد؛ اما ممکن است شخصي عجب داشته باشد، ولي متکبر نباشد؛ چون گاهي انسان تلاش مي کند، آنچه را در درون دارد، در ظاهر نشان ندهد. شخصي که براي ديگران ارزشي قائل نيست و ديگران را چون مورچه اي کوچک مي شمرد و خود را قاهر و قادر مي بيند و از آن حالات نه تنها متنفر نيست بلکه از ظهور و بروز آن لذت مي برد. حال آنکه تکبر خود، نشان پستي و فرومايگي و بي نشاني وي است.
يکي ديگر از مبادي تکبر، حسادت است (11) که از گناهان قلبي است و تاثير آن در ظاهر است. اگر شخصي تلاش کند تا آنچه را که ديگران دارند به هر قيمتي، به دست آورد، حتي اگر لازمه ي آن جلوگيري از موفقيت و ضربه زدن به آنها باشد، به مرض حسادت ـ که صفتي نکوهيده است ـ مبتلا مي باشد. در روايات به از بين بردن آن تاکيد شده است.
داود رقي، به نقل از امام صادق (ع) آورده است که:
از خدا پروا کنيد و بر يکديگر حسد مبريد. همانا از جمله مقررات ديني عيسي بن مريم گردش در شهرها بود. در يکي از گردش ها، مردي کوتاه قد که غالباً ملازم عيسي (ع) و از اصحاب آن حضرت بود همراهش شد، چون عيسي به دريا رسيد، با يقين درست فرمود: بسم الله و بر روي آب راه رفت. چون مرد کوتاه قد، عيسي (ع) را ديد که بر روي آب مي گذرد، او هم با يقين درست گفت: بسم الله و بر روي آب به راه افتاد تا به عيسي (ع) رسيد. آنگاه خودبيني او را فرا گرفت و با خود گفت: اين عيسي، روح الله است که بر روي آب مي رود و من هم روي آب مي روم؛ پس او را بر من چه فضيلتي باشد؟! آنگاه در آب فرو رفت و از عيسي فريادرسي خواست. عيسي دستش را گرفت و از آب بيرونش آورد و به او گفت: اي کوتاه قد چه گفتي؟ ( که در آب فرو رفتي ) گفت: من گفتم: اين روح الله است که بر روي آب راه مي رود و من هم روي آب راه مي روم و مرا خودبيني فرا گرفت. عيسي به او فرمود: خود را در جايي گذاشتي که خدايت در آنجا نگذاشته؛ پس خدا به سبب اين گفتار تو را مبغوض داشت. از آنچه گفتي به سوي خداي عزوجل توبه کن. (12)
تکبر در ايمان، تقوا، علم و قدرت انسان ظهور مي کند. عالمي که به علم خود فريفته مي شود و خود را برتر از ديگران مي داند، زاهدي که توسط زهدش، يا قدرتمندي که با قدرتش خود را از همه برتر مي داند، به تکبر مبتلا شده است و چون عامل اساسي آن ضيق صدر است؛ سعه ي صدر بهترين علاج آن است.
عوارض تکبر
احتجاب از حق و رويت نفس و خودخواهي و حب نفس انسان را از خدا منقطع کند و اسير نفس کند. (13) اينک برخي از عوارض تکبر را که مورد توجه امام نيز مي باشد، بررسي مي کنيم:
1 ـ حب نفس
نفس اماره تمام وجود او را فرا گرفته و نور را از چشمان و قلب او زدوده است و حتي نورانيت اوليه ي انساني را هم ندارد. ظلمتي در وجود خود ايجاد کرده است که آن را نور مي داند و با آن مي بيند، مي شنود و راه مي رود. در اين صورت، او فقط با آنان که ظلمت را پيشه ي خود کرده اند، همراه مي شود. اگر نور را به او نشان دهند نمي پذيرد و مي گويد، من حق هستم. آن که با نور آشنايي ندارد، چگونه نور راهنماي او باشد؟ آنکه عقل را وسيله ي توجيه اعمال خود مي داند، چگونه مي تواند از آن بهره وري و مصلحت انديشي کند. عقلي که راهنماي آن تاريکي است، جز خود را نمي بيند و ديد او بسيار کم است. تمام هستي در وجود او و تمام محبت، در محبت او و تمام اراده، در اراده ي او خلاصه مي شود. پس آنچه مي جويد، نفس خود است و حب نفس به اعلي درجه خود مي رسد و او عاشق خود مي شود هدفش را در رسيدن به علاقه هاي نفساني خود مي بيند و هر مانعي در برابرش باشد ـ به هر قيمتي ـ بايد از بين برود. چنين شخصي با سعه ي صدر و نور و روشنايي، آن هم نور الهي، فرسنگ ها فاصله دارد. و داراي قلبي تاريک و با ظرفيتي بسيار کم است. او چون مورچه اي است که گام هاي کوچکي برداشته و با تلاش بسيار، ماديات را جمع کرده است و مواظب است تا مبادا کسي به حيطه او تجاوز کند و کمي از برداشت هاي او بهره مند شود.
2) احتجاب از حق
«الله نورالسموات و الارض»؛ (14)
خدا نور آسمان ها و زمين است.
حق نور است و هر جا او باشد، نوراني مي شود. قلبي که حب نفس در آن پرورش يافته است، جايي براي حق در آن يافت نمي شود. تجلي نفس اماره در اعمال و تجلي علم بدون تهذيب و يا ايمان کاذب، بين انسان متکبر
و خداوند حايل مي شود. ابليس چون از فرمان حق سرپيچي کرد از درگاه وي طرد شد و گفت:
«قال انظرني الي يوم يبعثون قال انک من المنظرين»؛ (15)
گفت: مرا تا روزي که (مردم) برانگيخته خواهند شد مهلت ده. فرمود: تو از مهلت يافتگاني.
«قال فبعزتک لاُغوينهم اجمعين الا عبادک منهم المخلصين»؛ (16)
( شيطان ) گفت: پس به عزت تو سوگند که همگي را جداً از راه به در مي برم مگر آن بندگان پاکدل تو را.
حال که مرا از خودت دور کردي، تا روز قيامت مرا مهلت ده. خداوند به پاس عبادات بي شمار وي، او را مهلت داد. شيطان گفت: جز مومنان و بندگان خالص تو، همه بندگان را اغوا مي کنم.
پس شيطان در پي دور کردن انسان از خداوند است و همه متکبران اين خصيصه را با خود دارند. حال ابليس چگونه با نور همراه شود؟! او عبادات بسيار زياد خود را ـ که سبب صعود وي شده بود ـ فداي خودستايي اش کرد و همان عجب و خودپسندي حجابي شد بين او و حق. او ديگر قادر نبود چون پرنده اي سبکبال به همراه فرشتگان پرواز کند؛ ناچار زميني شد و اسير خواسته هاي خود و بالاترين الگوي متکبران شد. به همين دليل است که امام باقر و صادق (ع) مي فرمايند:
هر کس به اندازه ي ذره اي تکبر در دلش باشد، داخل بهشت نمي شود. (17)
در روايت ديگر، منظور از تکبر را انکار حق و گردنکشي در برابر خداوند تعالي بيان فرموده اند. (18) اگر چه متکبران خصوصيت مشترک دارند، اما با توجه به مراتب کبر مي توان آنها را درجه بندي کرد. آنان که بر خداوند تکبر کنند؛ چون فرعون و ابوجهل و ابوسفيان ها، حجابي بس ضخيم بين آنان و حق تعالي است که ذره اي نور به آنها نمي رسد. و آنان که تکبر بر انبيا و رسل و اوامر الهي و عالمان دارند نيز چنين هستند؛ اما ممکن است از انوار الهي نيز بهره ببرند و شايد زماني به خود آيند و دست از تکبر و خودپسندي بردارند؛ يعني حجاب هاي بين انسان و خداوند را که سبب خودخواهي و تکبر مي شود را از بين برده و به حق تعالي بپيوندند. آن لحظه مي تواند آغازي براي دريافت نور حق تعالي و گشودگي سينه آنها شود. پس فاصله ي ما نسبت به خداوند سبب بهره وري بيشتر يا کمتر از نور حق است. دقيقاً مانند رابطه ي مکان هاي مختلف زمين نسبت به خورشيد است؛ آنجا که فاصله بيشتري از خورشيد دارند، نور کمتر و سرما بيشتر است و آنجا که به خورشيد نزديک تر باشد، گرما بيشتر خواهد بود؛ پس فاصله کم نسبت به خدا، سبب انبساط بيش از حد سينه مي شود، آنچنان که اگر تمام جهان را در آن بريزي، باز جا دارد.
شرح صدر کليد مبارزه با کبر
«ما لإبن آدم و الفخر، اوله نطفه و آخره جيفه»؛ (19)
در مباحث گذشته معلوم شد که وجه حصول کبر، ضيق صدر است و چاره اي نيست جز اينکه، آن را با پادزهري چون شرح صدر معالجه کنيم. لازمه ي شرح صدر، دستيابي به علم و معرفت است که مولاي متقيان، علي (ع) به آن اشاره نموده اند و لازمه ي مبارزه با کبر را خودشناسي بيان مي کنند؛ پس اگر با خود بينديشيم که چه هستيم و چه بوديم و چه مي شويم؟ و از کجا آمده ايم و به کجا مي رويم؟ و پاسخ صحيح همه را دريابيم، فرسنگ ها از فخرفروشي و تکبر دور خواهيم شد. به شهادت قرآن کريم (20) و عالمان علوم تجربي، بدن انسان در ابتداي خلقت، نطفه اي بسيار بي ارزش است و چون به فعليت برسد و روح در آن دميده شود، به من و تو تبديل مي شود. پس از خروج روح از بدن، اگر آن را مدت يک يا دو شبانه روز دفن نکنند، بوي تعفن آنچنان فراگير مي شود که هيچ موجودي حتي حيوانات هم نمي توانند به آن نزديک شوند. جسم بدون روح، هرگز فعل و انفعالي ندارد و فارغ از قدرت ادراک لذات و رنج ها است و صورت ظاهري آن به دست خود ما نيست؛ پس به چه چيز او، بايد نازيد و بر ديگران فخرفروشي کرد؟ اگر اين را با تمام وجود درک کنيم، ديگر خبري از کبر و غرور نمي ماند.
روح انسان نيز به شهادت احاديث و قرآن کريم از جانب حق تعالي است؛ اما قدرت آن نسبت به جاعل آن بي نهايت ناچيز است و گستره ي آن، چنان نيست که بتوان بر آن تکيه کرد؛ ناچار بايد به سوي موجودي کامل و بي نهايت دست دراز کرد. اين موجود ناچيز چگونه مي تواند بگويد من، هستم.
از طرف ديگر، اين انسان مدت بسيار کوتاهي در اين جهان به زندگي خود ادامه مي دهد و در نهايت به عالمي وارد مي شود که بي نهايت است و آنجا نه از عمل خبري است و نه از بهره کشي از ديگران. آنجا خاضعان اين دنيا سربلند و متکبران آن، سر به زير هستند. آيا هرگز درختي را ديده اي که به دليل ثمر بسيار شاخه هايش به سوي زمين خم شده است و درختي را که به دليل بي ثمري يا سبکي بار راست قامت است و به سوي زمين خم نشده است؟ اين حال متواضعان و متکبران، در اين دنيا است اما در جهان آخرت عکس آن است؛ چون متواضعان و متکبران، در اين دنيا است اما در جهان آخرت عکس است. چون متواضعان در عالم عدالت الهي سبکبار و با آرامش کامل در جمع ياران، رو به سوي رحمت او ـ که بي نهايت است ـ دارند، ولي متکبران از ترس خشم الهي نگران و تنها و بي کس و محروم از فيض او، سر به زير دارند و هرگز توان حرکت به سوي رحمت او را ندارند.
گروهي با تواضع، قلب خود را براي دريافت رحمت بي پايان خداوند آماده کرده اند و گروهي ديگر، از تکبر و خودبيني و خودفروشي، چنان قلب خود را تنگ کرده اند که قابليت کوچک ترين شعاع رحمت الهي را ندارند.
اگر فرد متکبر اينها را بداند و بدان ايمان داشته باشد آيا باز هم مغرور و خودبين مي شود؟ و ديگران را چون مورچه، زير پاي خود له مي کند تا بگويد من هستم؟ علم به وضعيت انسان چنين نتيجه اي در بر دارد.
مسلماً علم به خداوند و معرفت الهي نتيجه اي بالاتر دارد؛ آيا کسي که منبع نور را مي بيند و مي داند که او منشا همه ي موجودات است که اگر لحظه اي وجود بخشي نکند، همه چيز، نيست و نابود مي شود و انسان به شرطي مي تواند کاري انجام دهد که او بخواهد، باز هم متکبر مي شود؟ برخي مي گويند ابليس عارف است؛ اما چگونه غرور با عرفان جمع مي شود؟ محال است اهل علم و معرفت حقيقي مغرور باشد. لسان الغيب به آنان که ادعاي علم دارند مي گويد:
با مدعي نگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد در درد خود پرستي (21)
پس اگر به وجود خداوند به عنوان يگانه موجود هستي، همان طور که در داستان هاي کودکانه خود مي گوييم: «يکي بود، يکي نبود، غير از خدا هيچ کس نبود» قائل باشيم و ديگران را محکوم به نيستي کنيم، ديگر جايي براي کبر و فخرفروشي نمي ماند و در برابر خداوند و فرامين او و مخلوقاتش متواضع مي شويم و سينه خود را مالامال از عشق به مولا مي کنيم و دل را يکسره به او مي سپاريم.
در احاديث، عواملي که سبب رفع تکبر مي شود، عباداتي چون: نماز و زکات و جديت در روزه داري بيان شده است؛ (22) در نتيجه، هميشه به ياد حق است و از انفاق کردن ترسي ندارد و مواظب است پنهاني عمل کند تا مبدأ ريا نشود يا شخص ياري شونده آزرده نگردد؛ مظهر عشق و ايثار، حضرت علي (ع) که بسياري از فقرا پس از شاهدت ايشان، ياور خود را شناختند. يا آنکه براي رضايت حق تعالي روزه مي گيرد و خمس جان و مالش را همراه با هم مي دهد. چنين شخصي چگونه امکان فخرفروشي دارد؟ و بالاتر از همه ي عبادات، نماز است که اگر واقعي باشد، انسان را نه تنها از غرور بلکه از هر گناهي مبرا مي کند. نماز چون شاه کليدي است که هر در بسته اي را باز مي کند و همه راهها را به خورشيد هستي مي رساند و قلب را منور مي کند. نماز اسب تندرويي است که انسان را از خلق جدا و به حق متصل مي کند و زبانزد عام و خاص مي کند؛ اما نه به فخرفروشي، بلکه با متصف شدن به صفات کماليه. درباره ي مقابله با تکبر سخن بسيار است و راه متفاوت. بايد حرکت کرد!
آينه از نقش تو بنمود راست
خود شکن آيينه شکستن خطاست (23)
تفاوت عزت نفس با تکبر
در روايات بي شماري از عزت نفس سخن به ميان آمده است و آن را صفت ممدوحه شمرده اند. مسلماً با تکبر و غرور کاملا متفاوت است؛ زيرا چنانچه امام (ره) مي فرمايد:
تکبر، مبداش خودبيني و خودخواهي، جهل و غفلت از حق و مظاهر او است و غايتش نفس و خودنمايي است و نتيجه اش سرکشي و طغيان است. [ اما ] عزت نفس مبداش توکل علي الله و اعتماد بر حق تعالي و غايتش خدا است و ثمره اش ترک غير است. (24)
عزت نفس، نقطه ي مقابل تکبر است؛ چون عزت نفس در گرو اطاعت از خدا است و هر که جوياي عزت باشد، بايد از او اطاعت کند (25). امام کاظم (ع) در پاسخ شخصي که از وي درخواست سفارشي کرد، فرمودند: زبانت را نگه دار تا عزيز گردي و زمام اختيار خود را به دست مردم مسپار که ذليل مي شوي. (26) آنچه انسان را به عزت نفس مي رساند، قناعت است. (27) امام سجاد (ع) در دعاهاي خود از خداوند مي خواهد تا او را در پيشگاه خودش خوار و نزد خلقش عزيز و در زمان خلوت مناجات، خاشع و در ميان بندگان رفيع گرداند. (28)
گاهي مومنان از حق خود مي گذرند و برخي گمان مي کنند که از روي خودنمايي است؛ حال آنکه چنين نيست؛ زيرا پيامبر خدا (ص) مي فرمايند:
هر کس از ظلمي که به او شده درگذرد، خداوند به جاي آن، در دنيا و آخرت او را عزيز گرداند. (29)
امام باقر (ع) نيز مي فرمايند:
سه چيز است که خداوند به واسطه ي آنها جز بر عزت انسان مسلمان نمي افزايد: گذشت کردن از کسي که به او ستم کرده است؛ بخشيدن به کسي که از ( دادن چيزي به او ) دريغ کرده است و پيوستن به کسي که از او بريده است. (30)
پس هر گذشتي و هر تمايل به دوستي و پيوندي، خودنمايي و ريا نيست، بلکه مي تواند عملي براي کسب عزت، که از خصيصه ي مومنان واقعي است، باشد.
فرق تملق و تواضع
يکي عامل نور است و ديگري از صفات رذيله است و سبب جلب توجه مردم و دور شدن از حق تعالي و ظلمت و تاريکي را با خود به همراه دارد. امام (ره) آن را متذکر مي شوند و مي فرمايند:
تواضع مبداش علم بالله و علم به نفس است و غايتش خدا است يا کرامت خدا و نتيجه و ثمره اش کمال نفساني است؛ [ در حالي که ] تملق مبداش شرک و جهل است و غايتش نفس است و ثمره اش خفت و خواري و نقص و عار است. (31)
پس بايد با چشماني باز به حرکات و اعمال مردم نظاره کنيم تا مبادا چاپلوسي و تملق را با تواضع و فروتني و احترام گذاشتن و مودبانه سخن گفتن اشتباه بگيريم. در جهاني که صدق از کذب به راحتي قابل تشخيص نيست و به آساني نمي توان افراد متواضع را از متملق تشخيص داد، مگر با دقت نظر بسيار در آن دو و فرقاني که خداوند براي انسان ايجاد مي کند.
پينوشتها:
1. ـ ر. ک: شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 336
2. ـ شرح چهل حديث، ص 89
3. ـ ميزان الحکمه، ج 11، ص 5079 ؛ به نقل از: بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح 3
4. ـ همان،ص 5081، به نقل از: کافي، ج 2، ص 310 و معاني الاخبار، ج 1، ص 241
5. ـ همان
6. ـ کافي، ج 3، ص 422
7. ـ ر. ک: شرح چهل حديث، ص 85
8. ـ ديوان اشعار، فروغي بسطامي
9. ـ ديوان اشعار، خاقاني
10. ـ بقره (2) / 34
11. ـ ر. ک: شرح چهل حديث، ص 99
12. ـ کافي، ج 3، ص 416
13. ـ شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 338
14. ـ نور (24) / 35
15. ـ اعراف (7) / 14 ـ 16
16. ـ ص (38) / 82 ـ 83
17. ـ کافي، ج 3، ص 423
18. ـ همان
19. ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، 445
20. ـ ر. ک: مومنون (23) / 13 ـ 14
21. ـ ديوان حافظ، ص 302
22. ـ ميزان الحکمه، ج 11، ص 5091
23. ـ نظامي گنجوي
24. ـ شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 336
25. ـ ميزان الحکمه، ج 8، ص 3739
26. ـ همان، ص 3743
27. ـ همان، ص 3744
28. ـ صحيفه ي کامله سجاديه، ص 275، دعاي 47
29. ـ ميزان الحکمه، ج 8، ص 3743
30. ـ همان
31. ـ شرح چهل حديث جنود عقل و جهل، ص 336
/ج