پارسيان و پيوستگي فرهنگ مصر
عموماً مصر داراي فرهنگي محافظه کار به شمار مي آيد؛ کشوري که در گذشته زندگي مي کند ودگرگوني را برنمي تابد. چه خاستگاه نيروي پيش راننده براي دگرگوني، دروني باشد و چه انگيزه اي بيروني. اين برداشت حتي آنگاه که بنيادها و فرهنگ مادي در گسترده ترين و عمومي ترين سطح مورد نگرش قرار گيرند، نادرست نخواهد بود، بلکه از ديرباز- دست کم از دوره بطلميوسي به اين سو- گونه اي «مصريت» نهادين در آن به چشم مي آيد. با اين همه، بررسيهاي موشکافانه تر بر روي بنيادها و فرهنگ مادي مصر اين نکته را آشکار مي سازند که اين کشور در رهگذر تاريخ خود تحولاتي را پشت سر نهاده است. يکي از دوره هايي که آشکارا نمونه اي از اين دگرگوني را در پيوستگي ياد شده به دست مي دهد، دوره دودمان بيست و ششم يا «ساييت» (Saiite) است (525- 664 سال پيش از ميلاد). (2) اين دودمان با کوچ آشوريان پس از شکست دودمان بيست و پنجم اتيوپيايي آغاز شد و با کشورگشايي مصر به دست کمبوجيه در سال 525 پ.م به پايان آمد. باستان مداري آگاهانه اي يافت شده در هنر دوره ساييت و ماهيت و چيستي ماده ي به کار رفته در سنگ نبشته ها، دانشمندان نوگرا را بر آن داشته است که اين دوره را به نام دوراني بشناسند که در آن مردم براي «زيستن در گذشته» تلاش مي کردند! اگر چه آنان هم سياست خارجي و هم بازرگاني بين المللي را با بازي کردن نقشي کمابيش خرد در يک گستره اي سترگ جهاني همساز مي نمودند، گاه ادعا مي شود که ساييتها و مصر تحت فرمانروايي ايشان کوشيدند تا به شکوه و شوکت دوره هاي پيشين باز گردند؛ دوراني که اين کشور در اوج قدرت نظامي و فرهنگي خويش بود.
اما مصر آن عصر، دوراني از گسترش بنيادين فرهنگي را نيز دربر مي گرفت؛ دگرگونيهايي که نخست در مرحله پاياني دوره ساييت(3) پديدار مي شدند، طي دوران امپراتوري ايران نگاه داشته شده، استواري يافته يا توانمند شدند. بنابر اين مي توان مصر گشوده شده به دست اسکندر مقدوني را مصر با دوران ساييتها سنجيد که گرچه از نظر نظامي ناتوان گشته، ولي از لحاظ فرهنگي توانمند شده است. هر چند به نظر مي رسد که فرمانروايان مصري دودمانهاي 30- 28، طي دوره اي 60 ساله (341- 404 پ.م) هنگامي که مصر از سلطه ايران بيرون آمد، آگاهانه از فرمانروايان ساييت سرمشق گرفته اند؛ اما از قرار، ديدگاه بنيادين رواداري (تساهل و کنش آزادانه) پارسيان نسبت به فرهنگ قلمروهاي گشوده شده است که اين پيوستگي را روشنگري مي کند و زمينه را براي پيشرفتها پيدا شده در دوران پارسيان فراهم مي آورد.
نمي توان تمامي آيينهاي بنيادين مصر يا جنبه هاي فرهنگ مادي آن را در اين نوشتار گنجاند. کسي نمي توانست هيچ کشورگشايي بتواند يا بکوشد جنبه هاي اساسي از زندگي مصر همچون سازمان روستايي و کشاورزي(4) يا سلسله مراتب ديوانسالاري فراگير حاکم بر آن را دگرگون سازد، (5) بلکه در مورد دوم، پارسيان تنها رده اي از ديوانسالاران امپراتوري را با دامنه پاسخگويي فراگير بر نوک هرم ديوانسالاران مصري افزود. به نظر مي آيد مديريت بومي و پيوندهاي بين آن و مديريت ملي همچنان دگرگوني نيافته، بر جاي مانده باشد. رويه ي دسترسي فرودست ترين «خواهان» به بالاترين مقام پاس داشته شد، (6) و همين گونه بود گرايش به حفظ جايگاه در حلقه هاي کوچک خانوادگي.
اکنون به گزيده اي از جستارهاي ياد شده نگاهي مي اندازيم: هر آنچه نوعاً مصري است و ما دانش کافي درباره اش داريم تا برخي نتيجه گيريها را آغاز کنيم. در اين ميانم نقش پرستشگاهها و پيدايش و گسترش کيشهاي حيوان پرست، سنتهاي پيکرتراشي تمام اندام و گسترش رويه هاي حقوقي (اسنادي که به «دارايي» مي پردازند و نيز اسناد «زناشويي» يا عقدنامه ها) برگرفته مي شوند. افزون بر اين، به زبان حقوقي نيز پرداخته مي شود. برخي از اينها درگيري پيوسته و پر کار شاه را نشان مي دهند، يا دست کم نمايشي است از شاه همواره درگير. برخي ديگر جنبه هايي از زندگي دبيران را به نمايش مي گذارد. در تماني اين موارد درمي يابيم که پيشرفتهاي آغاز شده و بهبود يافته در دوران فرمانروايي ساييت ها (دودمان شانزدهم) در دوران فرمانروايي پارسيان (دودمان بيست و هفتم) و مصريان (دودمانهاي 30- 28) پايندگي و بهبودي بيشتر يافتند؛ در حالي که در هيچ مورد با دگرگوني پيشنهادي چشمگيري از سوي پارسيان روبرو نمي شويم که پس از ايشان همچنان پاينده باشد.(7)
خوي سياسي و اقتصادي پرستشگاهها و حلقه کاهنان شان در دوره پاياني، ويژگي بارز مصر در سراسر دوره هاست؛ چرا که پيوندهاي بين فرمانروا و پرستشگاهها در مصر هميشه در نوسان مي بود که اين خود بازتابي است از يک تنش نهفته بين شاه به عنوان مالک صوري همه سرزمين مصر و کاهن اصلي هر پرستشگاه در کشور و معابد و دستيارانشان که به نام گروههاي نيرومند اقتصادي وسياسي، عملاً براي حفظ جايگاه خويش در تلاش بودند.(8) بهره و ثروت پرستشگاهها و حلقه روحانيان تا اندازه اي به سياست وابسته بود: هر گاه دودمان جديدي بر سر کار مي آمد، ايزد بزرگ، پرستشگاه و حلقه روحانيان همان شهرِ خاستگاه، قدرت و ثروت را به بهاي از ميان رفتن برگزيدگان پيشين به کف مي آوردند. دست يافتن به آوازه، در دوران فرمانروايي ساييتها با ايزدبانو نئيتاي ساييسي(Neita of Sais) در دلتاي غربي، پرستشگاه او و حلقه کاهنانش نمونه اي خوب از اين پديده است؛ همچنان که آسيب وارده بر معبد طي کشورگشايي پارسيان، (9) کاهش درآمد بيشتر پرستشگاهها (که گزارش شده کمبوجيه فرمانش را داده)، رخدادي بود که بارها در رهگذر تاريخ مصر مي توان همانندي برايش يافت. پارسيان، ايزدان و معابد ممفيس(Memphis) را که براي خود پايتخت قرار داده بودند و تبس(Thebes) پايتخت سياسي و ديني باستان- را که در پايانه جنوبي قرار داشت، (10) مورد پشتيباني قرار دادند.(11)
در اين ميان، برخي ايزدان و پرستشگاهها از سوي «پادشاهي نو» کمابيش ملي گشتند، ليکن ايزداني که با قدرت سياسي و نظامي فرمانروا در پيوند بودند، تا اندازه اي در «دوره پاياني» جاي خود را به برگزيدگان ملي تازه اي چون ايزدبانو ايزيس(Isis) دادند. تا دوره ساييت، کيشهاي حيوان پرستي کهن به طور فزاينده اي با پذيرش همگان گسترش يافته بودند و از اين روي شاهان، خود را به نام حاميان اين کيشها مي شناساندند، يا از سوي کاهنان اين گونه شناساند مي شدند، و به بازسازي و گسترش پرستشگاهها و فراهم آوردن امکانات لازم براي خاکسپاري لاشه ي حيوانات مقدس مي پرداختند. گفته مي شود پذيرش همگاني از اين کيشها با نياز مصريان به آنچه ايشان را از انبوه بيگانگان (کشورگشايان و جز آن) جدا مي ساخت، در پيوند بود.(12) خواه اين سخن درست باشد يا نه، براي نمونه در گزارشهايي که از کيشهاي آپيس بول(Apisbull) و مادرانآپيس(Mothers of the apis) آمده، کمبوجيه و داريوش به نام شاهان وظيفه شناسي معرفي شده اند که نه تنها زمينه را براي پايندگي چنين مذاهبي فراهم آوردند، بلکه به اين کيشها و خاکسپاريهاي مقدسشان ياري رساندند. ساخت معابد جديد براي اين مذاهب به دست جانشينان ايشان در دودمانهاي 30- 28 گزارش شده است و چنين کيشهايي بخش ويژه اي از «فرهنگ مصري» را تا روزگار بطلميوسيان (Ptolemies)تشکيل مي دهند.
همچنين از ويژگيهاي آشکار مصر عصر بطلميوسي، نظام حقوقي مبتني بر اسناد (گزارش قراردادها که از روي «خواست» به گونه شفاهي مورد تواقق قرار مي گرفتند) و نيز گواهي انساني (از جمله سوگندها) مي باشد. اين اسناد به زبان دماتيک(13) با بهره گيري از واژگان معين و دستورهاي معيارين (Standard Formulae) نوشته مي شد. دگرگونيهاي بنيادين در فزوني و گسترش و شکل اسناد حقوقي در دوره ساييت آغاز شد و پس از آن، همچنان در سر تا سر دوران پارسان و دودمانهاي 30- 28 ادامه يافت. طبق نظر منو(Menu) اين دگرگوني در صورت اسناد، «گونه اي مفهوم سازي آگاهانه درباره پيوندهاي حقوقي و شناسايي گرايشهاي حقوقي گوناگون مرتبط با توافقات بين گروه بنديها» را به نمايش مي گذارد. شايد از سريعترين دگرگوني، جابجايي «زبان نوشتاري نابهنجار کاهني»(abnoraml hieratic) با زبان دماتيک باشد. اين جابجايي با فرمانروايي سامتيکوس اول Psammetichus-I)664- 610) نخستين فرمانرواي دودمان ساييت آغاز شد که از دوران او ديرينه ترين اسناد نگاه داشته شده به زبان دماتيک در دست است. اين دگرگوني زباني، در ناحيه تبس – زادگاه «زبان نوشتاري نابهنجار کاهني»- تا دوران فرمانروايي آماسيس(Amasis) در پايان اين دودمان روي نداد.
با بروز اين تحول، دگرگوني ديگري نيز در واژه شناسي حقوقي و شيوه نامه به سوي الگوي معيار در دوره بطلميوسي رخ داد. از رهگذر اين جابجايي و همه پيامدهايش، به عنوان پيشرفت سترگي در شيوه انديشه حقوقي ياد شده است؛ جايي که حقوق پيشتر بر فرآيند کنش متقابل پافشاري مي کرد (يعني: من اين را در عوض آن به تو بخشيدم)، اکنون پديده «خواست/ خواسته» («برآوردن» خواسته هاي «دل») است که از اهميت برخوردار مي باشد. در اين ميان، اجاره نامه ها و عقدنامه ها به عنوان نمونه هايي خوب از پيشرفت ساييتي به شمار مي آيند. کهن ترين اجاره نامه هاي زمين نگاه داشته شده در مصر (انتشار يافته هوگس، 1952)، به زبان دماتيک نگاشته شده و به دوران فرمانروايي آماسيس در پايان دوره ساييت باز مي گردند. اينها کمابيش نمونه هايي ساده (از معاملات تصفيه شده و نه پيشنهادها) بودند؛ اما پيش از اين گونه اي يکپارچگي (پيوستگي) بنيادين در سرشت و شيوه نامه هاي قالبي را نيز به نمايش گذارده بودند که رفته رفته تا دوران رومي فراگير مي شدند. هوگس (Hughess) به چندين تفاوت بين اجاره نامه هاي ساييتي يا پارسي و بطلميوسي اشاره مي کند؛ براي نمونه، اجاره نامه هاي بطلميوسي اغلب اندازه قطعه زمين مورد اجاره را تعيين مي کنند و حد و مرزش را به دست مي دهند؛ اما در مورد اجاره نامه هاي ساييتي/ پارسي چنين نيست، بلکه اجاره در آنها معمولاً بهره اي از برداشت محصول است، اين در حالي است که در اجاره نامه هاي بطلميوسي، مقداري ثابت مي باشد؛ اجاره نامه هاي ساييتي/ پارسي پرداخت به پرستشگاه دارنده ي زمين را در برمي گيرند، در حالي که اجاره نامه هاي بطلميوسي معين مي کنند چه کسي مي بايست ماليات کشوري را بپردازد.
کروز- اوريب (Ctuz- Uribe, 1985) نيز خاطر نشان مي کند که اجاره نامه هاي نخستين (ساييتي/ پارسي) هيچ گرايشي به گنجاندن شروط غرامت ندارند، در حالي که اجاره نامه هاي بطلميوسي چنين اند. در اين تفاوت، همچون موارد ديگر، تنها دگرگوني اساسي که در گذر زمان رخ داد، شرح گسترده شروطي است که در اسناد ساييتي و پارسي به طور ضمني بيان شده است.
همچنين دگرگونيهايي در صورت عقدنامه ها طي دوران فرمانروايي آماسيس، در پايان دوران ساييت، روي داد که در آن گونه هاي نوپيدا همچنان در سراسر دوره پارسي دوام يافتند تا به عنوان اشکال اصلي به کار گرفته طي دوره بطلميوسي بر جاي بماند. در برخي موارد به نظر مي رسد که اين دگرگونيها روند تعديلهايي را در خود سامانه (نظام) حقوقي و اجتماعي نشان مي دهند. با اين همه نمي توان گفت که آيا اين دگرگونيها در دوران ساييت آغاز شد يا آرام آرام يک سامانه حقوقي/ مستند محافظه کارانه نمايان مي گرديد تا بازتاب نظامي اجتماعي باشد؛ آنچه از گذشته دور دگرگوني يافته بود. اين برداشت به ويژه از آن روي درست است که اسناد به دست آمده از پادشاهي نوين و پيشتر از آن، بازتاب آشکار نظامي فراگير از «حقوق خانواده» مي باشد که با آنچه در اسناد ساييتي و پارسي به نمايش درآمده، بسيار همانند است. در تمامي موارد چنين عقدنامه هايي به واقع اسنادي اقتصادي هستند و نه تنها قراردادهاي اجتماعي.
دو صورت اساسي از چنين عقدنامه هايي وجود داشته که تا اندازه اي از حيث زماني با يکديگر همپوشي داشته اند. در ديرينه ترين اسناد (سده نهم تا پايان نيمه نخست سده 16 م) داماد با پدر عروس رابطه برقرار مي کرد و از سوي عروس، «پيشکشي» (همچون شيربها) به او مي داد و دارايي خود را به عنوان تضمين، به گرو نزد پدر زنش مي گذاشت؛ ليکن از سال 537پ.م (فرمانروايي دوباره آماسيس) چنين عقدنامه هايي که به زبان دماتيک نگاشته شده بود، از راه مي رسند که در آن داماد با پدر عروس هيچ رابطه اي برقرار نمي کند، بلکه بي واسطه به سراغ عروس مي رود. همه عقدنامه هاي نگاه داشته شده سپسين، به هر شکل و صورت، عروس را مورد خطاب قرار مي دهند، نه پدر او را. گفته شده اين جابجايي از پدر به دختر، تأثير بر جاي مانده از حقوق «آرامي» بود؛ اما هيچ مدرک روشني براي تأثيرگذاري آرامي يافت نمي شود و چنين جابجايي با جايگاه برتر زنان در سرتاسر تاريخ مصر همساز است.
در شکل دوم عقدنامه، داماد شيربها نمي داد، بلکه پول مي پرداخت. در يک زير شاخه، اين مبلغ، «مهريه شوهر کردن» ناميده مي شود. داماد مي بايست اين مبلغ را عندالمطالبه بپردازد و اموالش به عنوان تضمين آن به شمار مي آمد. زير شاخه دوم «سند بخشش» يا «قرارداد پيمانه ساليانه» (واژه به واژه به معناي سند گذران زندگي) نام گرفت که در آن پول پرداختي به داماد مي بايست براي نفقه زن به کار آيد. ديگر بار مي بينيم که دارايي مرد به نام تضمين به کار رفته است؛ افزون بر اين، بيشتر اسناد اين چنيني، به ويژه اسناد بطلميوسي، بندهايي را مبني بر اينکه فرزندان زن (از همسرش) وارث مرد مي باشند، بدان افزودند. «قرارداد پيمانه ساليانه» رايجترين شکل «قرارداد زناشويي» در دوره بطلميوسي بود. کهن ترين نمونه به جاي مانده به سال 363 پ.م باز مي گردد؛ اما پنداشته مي شود که به کارگيري چنين اسنادي در دوره پارسي آغاز شد؛ زماني که پول پرداختي به داماد (چندين بار گفته شده است) از «خزانه پتاه» (Ptah) باشد؛ واحدي نقره که به نظر مي آيد در دوران فرمانروايي پارسيان به کار افتاده است.
دو سند پيدا شده است که هر دو به دست خويشاوندان نوشته شده و به سال هشتم فرمانروايي کمبوجيه باز مي گردد و از دو «قرارداد براي پيمانه ساليانه» ياد مي کند که در سال هفتم فرمانروايي آماسيس نزديک به چهل سال پيشتر بسته شدند. بررسي دوباره نشان داده است که اينها به واقع مي بايست قديمي ترين نمونه ها (نمونه هايي آشکار) شمرده شوند که ما در مورد عقدنامه بطلميوسي بدانها اشاره مي کنيم. آنچه در اينجا اهميت دارد، آن است که گفته مي شود يکي از اين قراردادها از قبل نه با عروس، که با پدرش از سوي وي بسته شده است. اين جايگاه اجتماعي- حقوقي که آشکارار بسيار ديرين (و به بيان ديگر، پيشاپارسي) است و در آن عقدنامه از سوي عروس با پدرش بسته شده است نه با خود عروس. همچنين در سند ديگري نيز بازتاب داشته است، همان «کد حقوقي دماتيک هرموپوليس و ست»(Demotic Legal Code of Hermopolis West) در اينجا يک ستون و نيم به «قانون پيمانه ساليانه» پرداخته است؛ مدلي که در آن مردي از سوي يک زن به بستن قرارداد با مرد سوم دست مي زند. اين تنها دستمايه و عنصر باستاني در اين متن نوشته نيست و پستمان حدس مي زند که اين متن، رونوشت بطلميوسي ديريني از يک سند نگاشته شده، چه بسا در دوران بوکوريس (Bocchoris) تنها شاه دودمان 24 «مانِتو» (Manetho) در پايان سده هجدهم پ.م باشد. اما در يک متن نوشته مصري گزارش شده است که داريوش در سال چهارم حکومتش، ساتراپ خود را واداشت تا سپاهيان، کاهنان و دبيران مصر را براي تدوين قوانين مصر تا سال 44 از فرمانروايي آماسيس فرا بخواند. اين قوانين در نوزدهمين سال فرمانروايي داريوش به زبان دماتيک به رشته نگارش درآمد(14) که از قرار معلوم به نيت آن دسته از دولتمرداني انجام شده بود که در غير اين صورت نسبت به قانون مصر ناآگاه مي بودند؛ همان قانوني که مي بايست مجري اش باشند.
اگرچه اين تواريخ با يکديگر همساز نيستند، مي توان حدس زد که اصول حقوقي هرموپوليس (Hermopolis) رونوشتي از بخشي از اين گردآورنده ي قانون مصر است که به فرمان داريوش، درست پس از دگرگونيهاي سرنوشت ساز رخ داد و در هنگام فرمانروايي آماسيس، نگاشته شده است. در هر صورت، در همين نقشِ گردآورندگان و نگاهبانان جامعه و حقوق مصر است که دهش اساسي پارسيان به فرهنگ و تاريخ مصر مي تواند به چشم آيد.
دهش غيرمستقيم پارسي به پيشرفتهاي شاخه بسيار ويژه ديگري در مصر چه بسا چهره اي کمابيش ديگرگون داشته باشد؛ يعني پيکرتراشي، به ويژه پيکرتراشي سه بعدي.(15) ديرگاهي است که آگاه شده ايم کهنه گرايي موجود در هنر و زبان در بناهاي يادبود دوره ساييت تنها برگرداني کورکورانه از يادمانه هاي پيشين يا حتي سبکها نيست، بلکه وام گيري و بازسازي بهترين و پربارترين عناصر از روزگاران گذشته است. مصريان از دوران پيش از تاريخ آموخته بودند که چگونه به زيبايي و شايستگي سنگ را به کار ببرند و به همين جهت نقش برجسته ها و تنديسهاي فراواني در تمامي دوره هاي اصلي يافت مي شود. از همه دوره ها، شمار اندکي از «گونه هاي آرماني» براي بازنمايي انساني که بسياري از تنديسهاي تمام اندام با آن همسازند، پيدا مي شود؛ اما در پايان دوره ساييت و يا دوره پارسي بود که مقرر گرديد همه تنديسهاي تمام اندام در پرستشگاهي برپا گردند تا زائران به ديدنشان بيايند و از اين روي بود که برخي از پيکرتراشان به ساختن چيزي روي آوردند که تنها «گونه هاي هنري» به شمار نمي آمدند، هر چند خوش تراش باشند، بلکه چهره هايي حقيقي بودند. اين چهره ها و تنديسها چنان مردم پسند بر جاي ماندند و هر از گاهي چنان نيک آفريده شدند که بوتمر حتي توانسته است بر پايه چند و چوني (کيفيت و کميت) اين گونه پيکرتراشي، انديشه ديرين زوال فرهنگ مصر طي دوره بطلميوسي را بي بنياد سازد. از قرار، همين آوازه ي پيکرتراشان مصري بود که پارسيان را واداشت تا چنين مرداني را به تخت جمشيد فراخوانند(16) و نيز داريوش را بر آن داشت تا سفارش ساخت پيکره مشهور خود را بدهد.
گاه گاه نشانه هايي از تأثير هنر ايراني در پيکرتراشي دوره پارسي در مصر يافت مي شود؛ براي نمونه، چند مرد که گردن آويزه هاي پيچان پارسي (Persian torque) دارند يا دستانشان را به «ايما و اشاره پارسي» نگاه داشته اند؛ اما چنين دستمايه هايي گذرا بودند؛ حال آنکه از پيشرفت مصر گونه اي چهره پيکرها بود که يونانيان و روميها رشد و گسترش چهره نگاري (Portraiture) خود را آغاز کردند. همان گونه که اشاره شد، انگيزه خاص براي چهره نگاري هر چه باشد،(17) تا اندازه زيادي اين حقيقت هويدا مي گردد که پارسيانِ فاتح، مردم مصر را در توسعه فرهنگ خود آزاد گذاشتند تا زمينه را براي چنين رشد و گسترشي فراهم آورند، بي آنکه بخواهند تلاشي براي تحميل خواسته هاي خود کنند.
همين چند جستار اندک، پيش درآمدي فراهم مي آورد بر اينکه چگونه جامعه مصر توانست دگرگون شود، در حالي که آشکارار مصري باقي بماند. اينها همگي از توانمندي فرهنگ مصري در دوره پاياني حکايت مي کند؛ فرهنگي که توانست ويژگيهاي برجسته اي را از دوران پيشين برگيرد، بر آن پافشاري ورزد، و به رشد و گسترشش بپردازد، حال آنکه به شيوه اي سراسر مصري خود را با جايگاهي جهاني و يکسره نوين همساز نمايد. همچنين يکي از نقاط قوت پارسيان را جلوه گر مي سازد: توانايي آنها در فراهم آوردن زمينه و پشتيباني از مردمان کشور گشوده شده در رشد و گسترش بخشي فرهنگ خويش.
پي نوشت ها :
1-استاد کرسي مصر شناسي دانشگاه شيکاگو
2-در مصرف تاريخ از زماني آغاز مي گردد که از خط براي ثبت احوال و نوشت آرا و عقايد بهره گرفته شد. مانتوي (Manetho) راهب که در دوره بطلميوسي ها(Ptolemaic) در حدود سال 250 پ.م مي زيست، دوران 31 د.دمان را که بر مصر حکوکمت کردند، ذکر کرده است که به نام دوران «دودمان ها» شناخته مي شود و مورد پذيرش باستان شناسان نيز قرار گرفته است. دوران دودمانها خود دربرگيرنده دوره هايي کوتاه تر است که عبارتند از:
الف- دودمانهاي باستان (شامل دودمانهاي يکم و دئم)
ب- دودمانهاي کهن (شامل دودمانهاي سوم تا پايان دودمان ششم).
پ- دوره مياني نخست (شامل دودمانهاي هفتم تا پايان دودمان دهم).
ت- دوره دودمانهاي ميانه (شامل دودمانهاي يازدهم و دوازدهم).
ث- دوره مياني دوم (شامل دوذدمانهاي سيزدهم تا هفدهم که دوره فرمانراني هيکسوسها(Hyksos) را نيز دربر مي گيرد).
ج- دوره دودمانهاي نوين (شامل دودمانهاي هيجدهم تا پايان دودمان بيستم).
چ- دوره پاياني دودمانهاي نوين (شامل دودمانهاي بيست و يکم و بيست و دوم).
ح- دوره پاياني (شامل دودمانهاي بيست و سوم تا آغاز فرمانروايي بطالمه، اين دوره، دودمان بيست و هفتم را که دودمان پارسيان است نيز دربر مي گيرد).
خ- دوره بطالمه (Ptolemaic از 232 تا 30 پيش از ميلاد).
د- دوره روميها (از 30 پ.م تا 400 ميلادي).
گفتني است که دورانهاي رهنگي پيش از تاريخ مصر را نيز «دوره پيش از دودمانها» مي نامند که آن نيز به نوبه خود داراي بخشهايي است که از کهن به نوين عبارتند از: تازيان، امراتيان و سرانجام جزيان.
در اين ميان آنچه کانون بررسي و کاوش حاضر مي باشد، دوران دودمان بيست و هفتم است که به سال 526 پ.م با گشايش مصر به دست کمبوجيه رقم زده شد و اين چنين بود که دودمان بيست و هفتم مصر که يکي از ساتراپها (يا شهربهاي) هخامنشي به شمار مي آيد، بنيان گذاشته شد- م. (از کتاب مباني باستان شناسي ايران، بين النهرين، مصر، تأليف دکتر صادق ملک شهميرزادي، ص 336و337)
3-چنين دگرگونيهايي به ويژه در فرمانراني آماسيس (526- 570 پ.م) فراوان بود، آخرين فرمانرواي ديرپا پيش از کشورگشايي پارسي در مصر به دست کمبوجيه به سال 525 پ.م.
4-لويد(331: 1983) چنين نتيجه گيري کرد که» «ناگزير بايد پذيرفت که [کشورگشايي پارسي] هيچ دگرگوني چشمگير در ساختار اقتصادي دروني اين کشور پديد نياورد.» بااين همه، همان گونه که هريسون گفته است، سند باستان شناسي نشان مي دهد که: «پارسيان نه تنها براي برچيدن جنب و جوش بازرگاني يوناني در دلتا کوشيدند، بلکه تلاش کردند که آن را با شبکه اي از سوي خود جايگزين کنند تا جريان محصولات مصر را در آن راستا آسان و هموار سازند.» هريسون نتيجه گيري مي کند پارسيان توان آن را داشتند که: «اين سازماندهي دوباره را به انجام رسانند بي آنکه خود را به پديد آوردن دگرگوني اساسي در ساختار بنيادين اقتصادي کشور وادارند» و «در حالي که آنان نمي توانستند بنيادهاي اجتماعي و فرهنگي ديرپاي مصر را دچار دگرديسي اساسي کنند، با وجود اين بهره اي بسيار کارآمد در ثروت اقتصادي کشور برگرفتند، و ساختار قدرت سياسي را به خوبي از نوسازمان دادند تا همچنان مهار اين ثروت را در کف داشته باشند. «هريسون»Harrison، ص 19.
5-بلکه به بيان لويد: «هماننديهاي نزديک دراساس بين سامانهاي اداري هخامنشي و مصري.»
6-سازگاري ميان ساتراپ فرنديتس (Satrap Pherendates) و کاهنان پرستشگاه خنوم (Khnum)، در الفانتين، در مورد گماشتن ديواندار اجرايي اصلي پرستشگاه (انتشار يافته ي اسپيدربرگ، 1928) نشان مي دهد که شاه از طريق ساتراپ، هنوز حق انجام چنين گماردنهايي را نگاه داشته بود. دادخواست نامه هاي مصريان از پارسيان داراي جايگاه سرپرستي در الفانتين در برابر کنيسه هاي يهود در الفانتين و نيز دادخواست نامه هاي سپسين از سوي يهوديان بدون رايزني با اين ديواندار پارسي در مورد اجازه بازسازي کنيسه هايشان (براي نمونه ببينيد: برايانت 147- 144 و a 1988 و پورتن 1968) نمونه هاي خوب ديگري از سودها و زيانهاي سامان پايگاني ديواني مي باشد که پيش از اين ويژگي آشکار مصر در هزاره سوم پ.م بود. دادخواست نامه پتيس (Petition of Petiese)، دادخواست نامه اي به پتيس براي بازگرداندن دفاتر و درآمدهاي کاهني در پرستشگاهي کمابيش کوچک که براي نسل ها در خانواده وي بود و به دست چند نفر بد نهاد با همکاري دفترداران ميان پايه تطميع شده دزديه شد، تا پايان دوره ي ساييت و آغاز دوره پارسي را دربرمي گيرد.
7-بوتمر(Bothmer): نزيرا دگرگوني هاي دودمانها، جنگ ها و کشورگشايي ها تأثير بسيار اندکي بر زندگي فرهنگي بومي داشتند.» پيش درآمدي از سوي پارسيان که همچنان بر جاي ماند، به کارگيري «آرتابا« به عنوان معيار اندازه گيري غله بود. (ببينيد وليمينگ Vleeming b, 1981). پيش درآمدي از دوره کهن بر فرهنگ مصر که پارسيان را بيشتر از آن روي مي شناسند، ستاره شناسي است. اشکار است که ستاره شناسي مصري از سنت ديرينه بابلي وام گرفته شده است. متن نگاشته ي خورشيدگرفتگي به زبان دماتيک که پارکر (در سال 1959) منتشر کرد، دراساس «برداشتي مصري شده از متون بابلي است.» پارکر برآورد کرد که نگاشته ياد شده به سال 482- 625پ.م بازمي گردد، چه بسا، طي فرمانراني داريوش، (ببينيد صص 34- 28).
8-در همه ي دوره ها تنشي يکسان بين شاه و ديوانسالاران بلندپايه يافت مي شد. شاهان م توانستند و زمين گيري مي کردند و از نو آن را بخش بخش مي کردند تا ديوانداري را که از حلقه لطف بيرون افتاده، کيفر دهند يا ديوانداري را که ياري رسان شاه بوده، پاداش رسانند.
يک نمونه از پيوستگ ساختار اقتصادي و اداري از دوره سايت و سراسر دوره پارسي تا دوران بطلميوسي، انباشت فردي ثروت به شکل درآمد پرستشگاهي و واگذاري خويش فرماي آن (بافروش، اجاره نامه يا «سفارش نامه») مي باشد. براي منابع سند پارسي، ببينيد شور(Shore) 200: 1988 را؛ براي وضعيت بطلميوسي، ببينيد جانسون 1987. همچنين در تمامي دوره ها پرسشي درباره ميزان سرمايه گذاري شاه براي ساختمان معبد منتسب به وي و نيز ميزان سرمايه گذاري از سوي پرستشگاه به نام شاه (و با اجازه او) وجود داشته است. ساخت گسترده معابد در برخي ساختارهاي سنتي و برخي نو، از جمله نخستين زايشگاه به دست نکتانبو(Nectanebo) از دودمان سي ام) به نام شاهان دير دوران (با دوره ي فرمانروايي ديرپاي تر) از دودمانهاي 30- 28 در کار بود. چه بسا چنين کار و کنش ساختماني مؤيد اين ديدگاه باشد که پارسيان جنبه هايي از اقتصاد مصر را از نو راهبري نمودند، و اقتصادي نيرومند با پايگاه هاي قدرت بومي گسترده تر از خود بر جاي گذاشتند که شاهان دودمانهاي 30- 28 توانستند براساس آنها به سازمندگي بپردازند؛ فقدان چنين ساخت و ساز به نام فرمانروايان پارسي پس از داريوش نبايد به عنوان گزاره اي سراسر سياسي دانسته شود.
9-ببينيد سنگ افراشته گور اوجاهورسنت(Uajahorresnet) انتشار يافته ي پوسنر(Posener) 1936 ؛ تازه ترين پژوهش در اين باره از آن لويد (Lioyd b, 1982) است، مردي که به نام درياسالار براي آماسيس و پسرش کار کرد، و سپس باي کمبوجيه و داريوش در ديواني کمابيش بلندپايه، و گزارش داد که کمبوجيه با برانگيزش وي، «بيگانگي» را که خانه هايي در معبد نيث (Neith) برپا کرده بودند، بيرون راند و پرستشگاه را بازسازي نمود.
10-ايزدنشان نخستين ايزدان ارج نهاده در پرستشگاه هيبيس(Hibis) در واحه خارگا(Kharga oasis) بودند؛ پرستشگاهي که به دست داريوش اول اراسته شده بود.
11-و با شورش يکريز «سرکردگان» که از قدرت برخوردار بوده، يا خواهان آن بودند، و نيز دسترسي و پيوند خويش با جهان مديترانه براي پيشبرد اهدافشان بهره مي گرفتند. سرکشي در برابر سربازان يا فرمانروايان بيگانه بيشتر مي بايست پيامد عوال دروني، اجتماعي. اقتصادي و نام جويي هاي سياسي و توانايي هاي سرآمدان گروه هاي «بيروني» دانسته شود تا پيامد احساسات نژادي و بيگانه ستيز. در اين حال، بايان (1988) چنين برهان آورده است که سرکشي هاي مصر در برابر ساتراپ آرياندس (Aryandes) و آرسامس(Arsames) سرکشي در برابر سرپرستي ناشايست بوده، و نه در برب ايرانيان، آنچنانکه از واژه برمي آيد.
12-بنابر يادداشت رابرت کي. ريتنر (Robert K. Ritner) از آغاز تاريخ مصر نمونه هايي از احساسات بيگانه ستيز يافت مي شود؛ اما به طور کلي اگر بيگانه اي (حتي فرمانروايي) رفتاري چون مصريان داشت يا مصري مي شد، پذيرفته مي گشت. به نظر مي آيد که اين خود سناريوي ليبيايي هايي بود که در پايان هزاره دوم به مصر کوچ کردند و تا آغاز هزاره نخستين فرمانروايي را در دست داشتند. اتيوپيايي هاي دودمان بيست و پنجم و پيشتر خود را مصري تر از مصريان ياتند. پس پارسيان تنها بيگانگان نبودند، بلکه بيگانگاني با هسته قدرت و کانون توجهي در بيرون از مصر بودند. گرچه يکي دو نمونه از پارسيان يافت مي شوند که به نوعي «مصري شده» مي باشند؛ براي نمونه، برادران آتياواهي (Atiyawahy)و آرياوراتا (Ariyawrata)که فرمانداران کوپتوس(Coptos) بودند و يک رشته ديوار نوشته در وادي همامات(Wadi Hammamat) از خود به جاي گذاشتند که به دست پوسنر(Posener 1936) انتشار ياته است، ليکن فرهنگ و نگرشهاي مصري تأثير اندکي بر بيشتر پارسيان داشت.
13-نوعي از خط شکسته حروف مصري، خط عاميانه مصري که ژان فرانسوا شامپوليان آن را شناسايي کرد.- م
14-رونوشتهايي نيز به زبان ارامي و خط ميخي آماده شده بود.
15-اگر به رشد و گسترش ادبيلات مصر نگاهي بيندازيم، نگره اي يکسان پديدار مي گردد. از دوره ساييت تا دست کم آغاز دوره بطلميوسي، دوران شکوفايي چشمگيري در سنت ادبي بومي مصر بود گونه ها و درون مايه هاي مصري رشد و گسترش يافتند و اگرچه ادبيات مصري با ديگر سنتهاي ادبي برخورد پيدا کرد (به ويژه آرامي و سپس يوناني)، آنچه به چشم مي آيد، همواره در اساس فرآورده فرهنگکي مصر بر جاي مي ماند. براي نمونه اي از شکوفايي سنت هاي ادبي طي اين دوره، متن نوشته هاي ادبي فراگير چند زبانه اي را که به هنگام کاوش در ساکاراي شمالي (North Saqqara) يافت شدند در نظر داشته باشيد. (سگال،Segal 1983؛ اسميت و نايت 1983).
16-نشان نُماهايي از پزشکان مصري در تخت جمشيد يافت شده است.
17-اين انگيزه از درون سنت مصري آمده است؛ زيرا همان گونه که بوتمر (کاتالوگ 1960) يادآوري مي کند: «به هيچ تدثير هخامنشي با يوناني نياز نبود تا اين چهره آفريده شود؛ آنچه يکسره مصري است و خاطره هايي را از چهره هاي سترگ فرمانرواهاي کهن، ميانه و نو زنده مي کند.»