دين و اساطير هند و ايراني
هر دو گروه هندگو و سندگوي آريايي، لقب واحدي براي ايزدان خود داشتند که دئوه deva/daiva/daeva از ريشه day- dye به معنای درخشيدن و نورافشاني کردن، و از شکل هند و اروپايي dyau-s بود. اين صفت در آغاز از آن خداي آسمان (آسمان-پدر) دوران پدرسالاري بود که در سنسکريت توأم با نام پر تهوي (prthvi: گسترده) آمده که لقب مادر- زمين بود؟ پس از جدايي هند و سندگويان، دئوه در شاخه ايراني مظهر شرارت و پستي و تاريکي گرديد.
چيزي نگذشت که ارته خود ايزدي شد مظهر جلال و ثروت و شکوه و عظمت و ضمناً تقدس و پرهيزگاري، و آتش مظهر قابل رؤيت روشني و پاکي و تقوا؛ لذا بر اهميت ديني آتش افزوده گشت و ميثرا، از ريشه هند و ايراني mi/mit (=ميثاق بستن و به عهد و پيمان وفا نمودن و صميمي و متحد بودن)، که در فارسي «مهر» شده، هم به معني خورشيد و هم به مفهوم محبت، در دوران همزيستي آريايي مظهر پيمان و صميميت و نگهبان اقوام آريايي گرديد.
چنين تصور شده است که در مراحل اوليه تفکر مشترک هند و ايراني نه گيورتن (کيومرث، در اوستاگيه- مرتن به معني «زندگي ميرا، ناپايدار») بلکه همان «منو-ش» هند و اروپايي، نخستين انسان يا «آدم ابوالبشر» بود. از منوبارها در وادي هندوان ياد شده است؛ اما در باورهاي ايراني تنها در نام منوچهر متجلي است (واژه هاي فارسي مينو، مينوي و غير از وجه ديگر ريشه man آمده اند، پس از منو، يم (جم) نخستين مرد- خدا دانسته شد و سپس در شاخه ايراني يم رانده شد و «گيومرتن» به مقام نخستين انسان و در داستانهاي بعدي به منزله نخستين شاه تصور گرديد. در وادي هندوان سخني از گيومرتن نيست و افسانه مشي و مشيانه در شاخه ايراني بايد متأثر از افسانه کهن تر نيم ويمي» باشد.
همچنين گمان بر اين است که پس از جدايي شاخه ايراني و هومنه (بهمن، به معني انديشه نيک) جانشين ميثرا (مهر)، ايزذ بزرگ آريايي کهن، گرديد؛ اما به سبب محبوبيت اين ايزد به ويژه در نظر طبقه رزميار، ميثرا از نو در اوستاي متأخر سربرآورد و به اوج عظمت رسيد. هم اکنون زردشتيان آتشکده را «در مهر» گويند و در مهريشت، ميثرا تقريباً همپايه اهوره مزداست، در حالي که وهومنه در برابر انگره مينو (اهريمن) نهاده شد. ورونا يکي از دو مظهر مينوي طبقه شهريار- دينيار که پيوسته با ميثرا همدوش بوده، در نظر عامه آريايي به منزله خداي آسمان، عاليترين ايزد آريايي- هند و اروپايي (اورانوس) تعبير مي شد. ورونا در شاخه هندي آريايي باقي ماند؛ ولي در شاخه ايراني در قدرت بزرگتري يعني در اهوره مزدا مخفي گرديد و همراهش ميثرا نخست فراموش و سپس جان تازه يافت.
از ايزد مهم ديگر آريايي يعني ايندرا (در پهلوي اندر) تنها دوبار در ونديداد ياد شده است (ونديداد 10، بند 9؛ ونديداد 19؛ بند 43)، اين نيز در شاخه ايراني از اريکه قدرت برافتاد. از ريشه و بن اين نام در زبانهاي هند و اروپايي اطلاعي در دست نيست؛ اما احتمالاً در مقوله بالندگي و عظمت و قدرت است. در وادي هندوان به ويژه مظهر قدرت و پيروزي آريايي است، لقب اين ايزد در شاخه ايراني باقي ماند و ايزدي تازه گرديد (ورثرغن به معني زننده و کشنده ديو خشکسالي، ورتر) که بعدها به صورت بهرام درآمد، با همان معني «فاتح و پيروزگر». در شبه قاره ايندرا لقب «قلعه شکن» يافت.
زماني که ورونا آسمان- پدر بود، تصور مشترک هند و ايراني ديگري هم از آسمان وجود داشت. در نظرشان گوهر آسمان از فلز گداخته بود (در اوستا xvana-ayah، در پهلوي xvan-ahin و در فارسي خماهن). اين پندار در شاخه ايراني منجر بدان شد که آسمان را از «سنگ» که از گداخته بعضي انواع آن فلزات متعدد به دست مي آورند، بدانند.
در فرهنگ کهن هند و ايراني دوري از لذات حيات و اعراض از دنيا و هر چه در آن است، وجود نداشت. شاخه ايراني بسيار بهتر از شاخه هندي اين خصيصه آريايي کهن را حفظ کرد. در يسنا آمده است: «اينک اين چنين مي ستايم اهوره مزدا را که جهان و راستي آفريد، که آبها و روييدنيهاي نيک آفريد، که روشناييها و سرزمين و همه چيزهاي خوب آفريد.» چند سده بعد در کتيبه هاي هخامنشي مي خوانيم: «خداي بزرگي است اهوره مزدا که اين زمين را آفريد، که آن آسمان را آفريد، که مردم را آفريد، که شادي را براي مردم آفريد، که اين شگفتي و تازگي را که مي بيني، آفريد.» و قريب هزار و هشتصد سال بعد سعدي شيرازي چنين فرمود:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
در مقابل، از جمله وجوه مشترک اعتقادات آريايي که در هر دو شاخه هندي و ايراني کمابيش باقي ماند، يکي اهميت شاهين همچون مظهر قدرت آسماني و دانايي (در اوستا سئنه) است، و ديگري اپم نپات (= آب زاد) و ايزد واک/ واچ مظهر سخن و گفتار. از همين ريشه است واژه ي وخشور (= سخنور و پيامبر) در شاخه ايراني و ستايش واک (= سخن) در دو سرود از ماندالاي دهم «ريگ ودا» (سرود 71 و سرود 125).(1) آذر / اگني مظهر پاکي و تقوا و تقدس گاو همچون نماد حيات و خلقت و بسياري از معتقدات کهن ديگر.
مردم عادي هند و ايراني- آريايي در هزاره سوم پيش از ميلاد در مراسم و مناسک ديني يکسان خود که يکي بدان يسنه(yasna) و ديگري يجنه(yajna) مي گفت.(2) آتش برمي افروختند و يا گرد آتش خانواده و خاندان و قبيله فراهم مي آمدند، بر آن آتش روغني که از شير گاو تهيه شده بود، مي ريختند تا بهتر بسوزد و متبرک نير بشود. آنگاه مؤمنان به سرودخواني مي پرداختند و سرانجام با نوشيدن عصاره هوم- گياه مقدس آريايي- (در اوستا هئومه و در سنسکريت سومه)(3) به مناسک خود پايان مي دادند. قرباني خونين (ذبح گوسفند و گاهي اسب...) رواج داشت که در شاخه ايراني به وسيله زردشت ممنوع گرديد.
در آن روزگاران مذهب از اساطير و اين دو از تاريخ و حماسه هاي قومي و قبيله اي ونيز از دانش از جمله پزشکي و به طور کلي از زندگي روزمره جدا نبود. و در موارد معيني شاخه هاي ايراني و هندي به طور جداگانه از برخي باورهاي سکايان نيز تأثير پذيرفتند (اين غير از تأثيرپذيري از بوميان و اقوام غيرآريايي ديگر است). در روايات ملي ايراني ميانه فريدون که در اوستا «ثري تئونه» و در ودا «تريته» است، ممالک خود را ميان سه پسرش سرم (سلم)، تور و ايرج تقسيم مي کند. اين تقسيم جهان در اوستاي قديمتر منعکس نيست؛ اما در اوستاي متأخر يعني چيتر دات نسک، که نسک دوازدهم اوستا بوده و اينک مفقود است، اما مضمون آن در کتاب هشتم دينکرد بازتاب يافته، از فريدون و بخش کردن خونيرث ميان پسرانش سخن رفته است. در زمان تدوين اين حکايت خونيرث از جاي اصلي خود تغيير مکان ذهني داده بود و شامل سرزمينهاي شاخه ايراني و قسمتي از شاخه سکايي شده بود. در اين «خونيرث» جديد ميان اقوام همزبان ايراني- سکايي گاهي صلح و زماني جنگ برقرار بود، به طوري که تقسيم مجدد سرزمينها و چراگاهها لازم مي آمد. عنصر سکايي که در آن ناحيه سرمت (سرم، سلم) و تور (شايد در آغاز نام ديگر ماساگاتها و سپس در شاخه ايراني نام عمومي همه سکايان) بودند و عنصر ايراني که در نام ايرج تبلور يافت، در ترکيب بندي اين داستان نقش اساسي يافتند. اين اقوام به شکل سه فرزند براي فريدون درآمدند و در دورانهاي بعد، وارد ادبيات اوستايي متأخر و ادبيات پهلواني و پهلوي شدند.
آرتور کريستن سن ايران شناس مشهور دانمارکي اين افسانه تقسيم جهان آريايي به سه قسمت را با افسانه سکاتيي جنوب روسيه امروز هرودوت (کتاب چهارم، 7-5) نقل کرده، مي سنجد. بنابر افسانه سکايي، ترگيتائوس نخستين انسان، پسر خداوند، که هزار سال پيش از استيلاي داريوش بر سرزمين سکايان حکومت مي کرد، سه پسر داشت به نام ليپوکساييس، ارپوکساييس و کولاکسايس. روزي چهار چيز زرين از آسمان فرو مي افتد: يک گاو آهن، يک يوغ، يک تبر که جنگ افزاري بود و يک جام. دو پسر مهتر يکي پس از ديگري کوشيدند تا بر اين چهار چيز دست يابند، اما انگشتانشان از فلز گداخته سوخت و چون پسر کهتر يعني کولاکساييس نزديک شد، فلز از سوختن بازماند و او آن چهار چيز زرين را برگرفت. از اين واقعه چنين پيش بيني کردند که کولاکسايس شاه خواهد شد و بنيانگذار خاندان سلطنتي پرلاتي (Paralatai) خواهد گشت. آنگاه همه سکاهاي شاهي، سکولوت(scolote) ناميده خواهد شد. پس کولاکساييس قلمرو خويش را ميان سه پسرش تقسيم کرد و آن چهار چيز زرين در قلمرو مرکزي نگهداري گرديد.(4)
کريستن سن آنگاه به تشريح اين افسانه سکايي مي پردازد و اشياي چهارگانه زرين و اسامي اوخات و کيتار و تراسپي و پرلات را ابزارهاي نمادين و مظهر طبقات چهارگانه اجتماعي سکايان در زمان تدوين اين حکايت معرفي مي کند (اوخاتها: گاو آهن- طبقه کشاورز؛ کيتارها: يوغ براي بستن اسب به گردونه- رزميارها، جنگجويان گردونه سوار، ارتشتار؛ تراسپيها: تبر- جنگجويان تبردار؛ پرلاتها: جام- خاندان شاهي).
کريستن سن معتقد است که در فهرست قوم شناسي نژادشناسي در فصل دهم تکوين، در ميان پسران سام و مردم ساکن در بخش مرکزي عبري، مردي به نام «ارپکشاد» هست که ممکن است تحت تأثير افسانه سکايي و مأخوذاز ارپه خشايتيه باشد. در همان فهرست قوم شناسي پسران جامر، اسامي زيرين نيز آمده است: اشکناز، ريفت، توگرمه. جامر، شکل عبري شده ي کيمريان و اشکناز نيز نام سکايان است. توگرمه شايد مربوط به مردم توروس و ريفت همانا Rpa-ta سکايي باشد. کريستن سن همينarpa/rpa را در يک نام اساطيري شاخه ايراني مي بيند، يعني در نام تهمورپ (طهمورث) که در اوستا به صورت «تخمه اوروپه» آمده است و نام اصلي اوپرداته (paradata = پيشداد) بوده که اين نام با پرلاتي اسانه سکايي منطبق است.(5)
پي نوشت ها :
1. گزيده ريگ ودا، به همت دکتر جلالي نائيني، ص 127.
2. ريشه فعلي yaz-/yaj- در پارسي باستان.yad-، در آغاز به معني نيايش کردن همراه با قرباني و نذورات بوده است. از اين ريشه است واژه هاي يشت و يسنا و ايز«yazata» (= نيايش کردني). واژه جشن فارسي از همين بنياد است زيرا در قديم هر جشني جنبه ديني و هر مرذاسم ديني جنبه جشن داشته است.
3. هئومه و سومه از ريشه هند و ايرانيsu/sav , hu-/hav (= کوبيدن و فشردن) بوده است. افشره اين گياه را که در هاونهاي مخصوصي تهيه مي شده است مينوشيده اند. واژه هاي هوه و هاون نيز از همين بنيادند.
4. اين کشور مرکزي سکايي قابل مقايسه است با خونيرت شاخه ايراني. بدين حساب تاريخ فرضي زندگاني ترگيتائوس مقارن بوده با قرن 16 پيش از ميلاد، يعني زماني که پيش قراولان شاخه هندي به شمال غربي شبه قاره رسيده بودند و شاخه ايراني شروع به گسترش در آسياي ميانه و افغانستان کنوني مي کرد.
5. نمونه هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايران، آرتور کريستن سن، ترجمه دکتر احمد تفضلي و دکتر ژاله آموزگار.