روابط انگلستان با ايلخانان ايران
ترجمه منصور چهرازي
يکي از پيروان ادوارد، مردي جوان به نام جفري دولانگلي بود (اين نام در اسناد معاصر تحت عنوانgalfried de langle به ثبت رسيده است). او فرزند خانواده مشهور وارويک شاير و نوه جفري دولانگلي بود که ادوارد سالها قبل او را به عنوان کارگزار خود در ولز منصوب کرده بود. سرويليام داگديل در کتاب خود تحت عنوان «گنجينه هاي وارويک شاير»(1) بيان مي دارد که جفري «مردي فداکار بود که تصويرش بر روي صليبي که براي حرکت به سرزمين مقدس [تدارک ديده شده بود] رسم گرديده بود.» درباره جفري پسر بعداً بيشتر توضيح خواهيم داد.
هنگامي که ادوارد به Aigues Mortes رسيد، دريافت که جنگهاي صليبي جاي اينکه در سرزمين مقدس آغاز شود، ابتدا بايد عليه تونس هدايت گردد. اين تغيير نقشه به دلايل متعددي صورت گرفته بود: نخست اينکه اين اميد وجود داشت که خليفه حفص در تونس – ابوعبدالله محمد المستنصر- به پذيرش مسيحيت راغب شود. (در حقيقت شاع شده بود که وي از قبل اين اقدام را کرده است). نيز اميد آن مي رفت که صليبيون با پياده شدن در خاک تونس، قادر باشند تا راه تجهيزاتي را که مماليک مصري از تونس دريافت مي کردند، قطع نمايند. صليبيون با ترک ساردينيا در پانزدهم جولاي 1270م/ 668 ق، سه روز بعد در سواحل تونس- نزديک کارتاژ- پياده شدند. گرچه در قدم اول با مقاومتي روبرو نشدند، اما خيلي زود به کمبود آب دچار گرديدند. علاوه بر اين، حاکم تونس به جاي استقبال از آنها، به سرعت نيروهاي خود را صف آرايي کرد و آنان را در اردوگاهشان به محاصره درآورد. در همين حين اسهال خوني در بين نيروهاي مسيحي شيوع يافت و قربانيان زيادي از خود برجا گذاشت که يکي از آنان «لويي مقدس» بود. او در 25 اگوست 1270م/ 668 ق درگذشت. پسرش فيليپ- که بعداً وارث تاج و تخت فرانسه شد، از سوي عموي خود چارلز آنجو مجبور به انعقاد معاهده صلح با دشمن گرديد. ادوارد از اين اقدام به خشم آمد و به «خون خدا» قسم خورد که «حتي اگر تمامي سربازان و رعايايم مرا تنها گذارند، به همراه مهترم فاوين به عکا خواهم رفت و به عهد خويش وفادار بوده، تا دم مرگ به سوگندم پايبند خواهم ماند.»(2)
ادوارد و يارانش پس از اينکه زمستان را در سيسيل سپري کردند، در بهار 1271م/ 669 ق به سوي عکا رهسپار شدند. او از ديدن وضعيت آن سرزمين متحير شد. آنچه تحير او را برمي انگيخت، اين بود که ساراسن ها(3) نه تنها تحت رهبري فرمانرواي مقتدر خويش- سلطان مملوک بيبرس- ناحيه اي را که هنوز در اشغال مسيحيان بود، به تدريج فتح مي کردند، بلکه شکافي عميق در ميان مسيحيان به وجود آورده بودند. بدتر از همه اينکه ونيزيان فعالانه به تجارت با دشمن سرگرم بودند و چوب و فلز و ديگر موادي که براي ساخت ابزار جنگي به کار مي رفت به آنان مي فروختند. قبرسي ها نيز گرچه با صليبيون احساس همدلي داشنند، از ترک کردن سواحل جزيره خويش براي شرکت در عملياتي که ادوارد مي خواست عليه مسلمانان برعهده گيرد، سرباز مي زنند.
ادوارد که از ناکافي بودن نيروهايش که هيچ گاه از 7000 نفر تجاوز نمي کرد کاملاً آگاه بودند، و از ديگر رهبران مسيحي نيز انتظار کوچکترين کمکي نداشت به فکر برقراري اتحاد با آباقا، ايلخان مغول افتاد، و براي ترتيب دادن حمله اي مشترک به مسلمانان، هيأتي را به دربار وي در تبريز اعزام نمود. اين هيأت متشکل از رينالد دو راسل، گُدفراي دو ووس، و جان دو پارکر بود. چون آباقا متعهد به همکاري گرديد، اين ماموريت به موفقيت انجاميد.(4) با وجود اين، آباقا قادر به انجام هيچ عمليات بزرگي در غرب نبود؛ زيرا در آن زمان درگير عمليات جنگي عليه مغولان جغتايي بود که خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند. گرچه وي موفق به اخراج متجاوزان شد، پس از آن درگير جنگي ديگر عليه مغولان بخارا گرديد. به هر حال، اگرچه وي مايل به اين همکاري بود، تنها توانست نيروي نسبتاً اندکي که شمار آنها بين ده تا دوازده هزار نفر بود، براي حمله به مسلمانان در سوريه روانه سازد. لشکريان مغول به موفقيت هاي محدودي دست يافتند که در نتيجه آن براي مدتي کوتاه، اندکي از فشار وارده بر نيروهاي مسيحي کاسته شد. ادوارد به همراه هوگ سوم، فرمانرواي انطاکيه از فرصت به دست آمده استفاده نمود و به شهر کوچک قاقون در شمال شرقي کارمل، يورش برد. اين حمله با موفقيت همراه بود و صليبيون غنائم فراواني به چنگ آوردند. با اين حال، نيروي کافي براي تصرف دژ در اختيار نداشتند. ادوارد با درک اين نکته که با نيروهاي اندک خويش و عدم همکاري اغلب رهبران مسيحي نمي تواند در برابر مسلمانان کاري از پيش برد، در سپتامبر سال 1272م/ 670 ق از عکا با کشتي رهسپار انگلستان شد. به هنگام بازگشت باخبر شد که پدرش- هنر سوم- رخت از جهان بربسته و از آن پس او پادشاه انگلستان خواهد بود.
صليبيون متأسف بودند از اينکه نتوانسته بودند حمله خود به مماليک را ده سال زودتر آغاز کنند، تا از اين رهگذر بتوانند آن را با حمله ويران کننده هولاکو که علاوه بر انقراض سلسله خلفاي عباسي و تسخير دمشق، منجر به گرد آمدن مغولان درصد مايلي منطقه تحت اشغال مسيحيان شده بود، همزمان سازند.(5) آباقا به اصرار لئون سوم، فرمانرواي ارمنستان صغير که حکمراني اش از سوي مماليک تهديد مي شد، در سال 1274 م/ 672 ق هياتي شانزده نفره را به اروپا فرستاد. او به ادوارد اول نامه اي نوشت و آن را به ديويد، اسقف اورشليم سپرد. به نظر نمي رسد که اين نامه محفوظ مانده باشد، اما مضمون آن از طريق پاسخي که ادوارد براي آباقا در 26 ژوئن سال 1275 م ارسال نمود، قابل استنباط است. ادوارد در اين نامه اظهار مي دارد علاقه اي را که آباقا به مسيحيت ابراز نموده، دريافته و به تصميم و عزمي که وي براي رهانيدن مسيحيان و سرزمين مقدس از چنگال دشمنان دين دارد، پي برده است. در ادامه نامه ذکر مي کند اميدوار است که اباقا اين طرح مقدس را به مرحله اجرا درآورد، اما ابراز تاسف مي کند از اينکه نمي تواند خبر دقيقي از زمان ورودش به سرزمين مقدس يا لشکرکشي ديگر مسيحيان به آن ديار را اعلام دارد؛ زيرا تاکنون هيچ اقدامي از جانب پاپ در اين باره صورت نگرفته است.(6)
در سال 1276م /674 ق دو فرستاده ديگر از جانب آباقا به نامهاي جان و جيمز واسلي(7) با پيامي از ايلخان مبني بر ترغيب مسيحيان به تقويت نيروهاي خويش در سرزمين مقدس و وعده ي ارسال کمک نظامي به آنان، به غرب رسيدند. فرستادگان پس از استقبال از جانب پاپ و فيليپ سوم- پادشاه فرانسه- عازم دربار انگلستان شدند؛ اما به نظر مي رسد چيزي از ملاقات آنان در اين کشور، به ثبت نرسيده است.
اباقا در سال 1282م /680 ق چشم از جهان فرو بست و برادرش تکودار جانشين وي شد. شاه جديد، گرچه در جواني مراسم غسل تعميد را با نام نيکلاس به جاي آورده بود، چون بر اريکه قدرت تکيه زد، به دين اسلام مشرف شد و نام احمد بر خود گذاشت. اين رويداد براي اُمرا و فرماندهان مغول وي بسيار ناخوشايند بود. احمد نيز با ويران کردن کليساها و زنداني کردن اسقف بزرگ نستوريان، يعني مارياهبالاي سوم مسيحيان را در قلمرو خود بيگانه محسوب کرد. از همين رو، در طول دوران فرمانروايي وي هيچ تلاشي براي احياي موضوع عمليات مشترک با مسيحيان عليه مسلمانان به وقوع نپيوست.
ارغون پسر اباقا، از جلوس عموي خود بر تخت سلطنت و نيز مسلمان شدنش سخت آزرده خاطر شد. تعداد زيادي از امرا و شاهزادگان مغول نيز همين احساس را داشتند. در نتيجه، توطئه اي چيده شد که در نهايت به خلع و قتل احمد و دستيابي ارغون به قدرت منجر گرديد. فرمانرواي جديد به سرعت سياست پدر را در دوستي با غرب و دشمني با مسلمانان دنبال کرد. ارغون بر سر آن بود که پافشاري خود را براي اتحاد با قدرت هاي مسيحي عليه مسلمانان به نمايش گذارد. او در سال 1287م /685 ق رابان صوما، راهب اويغوري و همکار مارياهبالاي سوم، را در رأس هيأتي به سفارت اروپا فرستاد. او و ملازمانش در زماني نامناسب يعني هنگامي که پاپ هونوريونس چهارم تازه وفات يافته و هنوز جانشيني برايش منصوب نشده بود، به رم رسيدند. کاردينالها به جاي پرسش درباره اتحاد عليه مماليک (که چيزي نمانده بود تا تريپولي و عکا را تصرف نمايند) از ماهيت اعتقادات مذهبي اين فرستاده مغول سؤال مي کردند. رابان صوما، بيهوده اعتراض مي کرد که براي گفت و گوي نظامي و نه بيان عقايد مذهبي به آنجا آمده است. علاوه بر اين، هنوز نيکلاس چهارم به عنوان پاپ منصوب نشده بود (او در فوريه سال 1288 م به اين مقام نايل شد)؛ او حامي پر و پا قرص اتحاد مغول- مسيحي عليه مسلمانان بود.
رابان صوما و ديگر اعضاي هيأتش از رم به سمت پاريس، جايي که فيليپ لوبل از او با احترام زيادي استقبال کرد، حرکت کردند. فرستادگان مغول از پاريس براي ملاقات ادوارد اول، که در گاسکُني به سر مي برد، رهسپار شدند. سر. يي. اي. واليس بوگ جريان پذيرايي شاه ادوارد از رابان صوما و همراهانش را از زبان سرياني به انگليسي برگردانده است. وي در اين باره مي نويسد: «آنها از پاريس براي ملاقات پادشاه انگلستان که در گاسکني به سر مي برد، حرکت کردند، و پس از بيست روز هنگامي که به شهر بوردو رسيدند، ساکنان شهر به پيشوازشان آمدند. همراهان رابان صوما فوراً اعتبارنامه ارغون شاه و هدايايش را همراه با نامه اي از مار کاتوليکوس به شاه تقديم کردند. شاه شادمان گرديد و شادماني اش به ويژه هنگامي که صوما درباره اورشليم سخن به ميان آورد، بيش از پيش شد و گفت: «ما پادشاهان اين شهرها علامت صليب را به دوش مي کشيم و به چيز ديگري فکر نمي کنيم. درباره اين موضع نيز چون مي بينيم ارغون شاه همانند ما مي انديشد، تسلي خاطر مي يابم.» بعد از آن، شاه به رابان صوما دستور برگزاري مراسم عشاي رباني داد و او مراسم رموز پرشکوه را اجرا نمود. شاه و مقامات دولتي به پا خاستند، و شاه در مراسم ديني شرکت کرد و در آن روز ضيافت باشکوهي برپا شد.»(8)
پس از برگزاري اين مراسم، شاه ادوارد به رابان صوما هداياي بسيار و هزينه بازگشت از اين سفر طولاني را اهدا نمود. رابان صوما هنگام بازگشت در رم از جانب پاپ نيکلاس چهارم مورد استقبال قرار گرفت و بدين ترتيب، تغيير رفتاري در نحوه پذيرايي ناشايستي که کاردينالها در طي نخستين ديدارش از رم به عمل آورده بودند، صورت گرفت.
ارغون و همسر مسيحي اش- اوروک خاتون(9)- پس از بازگشت رابان صوما، پسر خود را غسل تعميد دادند و به افتخار پاپ، نام نيکلاس بر وي نهادند. علاقه شديد ارغون به برقراري اتحاد با نيروهاي مسيحي را مي توان از ارسال هيات ديگري به غرب به رياست يک جنوايي به نام بوسکارلودو ژيزولفي(10)- که سالها در خدمت ارغون بود، معلوم ساخت. بوسکارلو و اعضاي هيأت همراهش ابتدا به رم، جايي که نيکلاس چهارم استقبال باشکوهي از آنها به عمل آورد، رفتند. از آنجا به پاريس، جايي که بوسکارلو به فيليپ لوبل نامه اي را به طول 6/5 فوت تحويل داد، (11) رهسپار شدند. ضميمه اين نامه سندي به زبان فرانسه بود که مندرجات آن را تشريح مي کرد. مضمون نامه اين بود که به محض شنيدن خبر عزيمت فيليپ لوبل به سرزمين مقدس، ارغون نيز با ارتش خود به سوي مصر حرکت خواهد کرد. او پيشنهاد داده بود که به همراهي نيروهايش مقارن با بيستم فوريه سال 1291م/689 ق نزديک دمشق اردو خواهد زد و مي افزود: «اگر به عهد خود پايبند باشيد و قواي خود را در موعد مقرر به ميعادگاه بفرستيد و خداوند به ما در انجام تعهدمان لطف و مرحمت عنايت فرمايد، در صورت باز پس گرفتن بيت المقدس، آن را به تو واگذار مي کنيم.»
در پايان، ارغون ذکر مي کند که نامه اش را در Kundulen(12) روز ششم ماه اول تابستان از سال گاو، به رشته تحرير درآورده است. (1289م/ 687ق).
بوسکارلو از آنجا عازم دربار ادوارد اول شد، در حال که فرماني رسمي از جانب پاپ نيکلاس چهارم به همراه داشت که سفارش او را به آن پادشاه مي کرد. پاپ با ارسال اين فرمان از ادوارد اول درخواست کرده بود که به دقت به پيغام ارغون که از جانب فرستاده اش قرائت مي شد؛ گوش فرا دهد.(13) تي.هادسن تيلور اطلاعات جالب زير را از «گزارش هاي واردروب» مربوط به هيجدهمين سال سلطنت ادوارد اول، ارائه مي کند (1290م.): «بوسکارلو در عيد ميلاد مسيح، پنجم ژانويه سال 1290 م/ 688 ق، به همراه سه ملازم، يک آشپز، هشت اسب و شش پيشخدمت به لندن وارد شد. او سيزده روز در دربار انگلستان و در مجموع بيست روز در اين کشور اقامت نمود و هزينه هايش از سوي ادوارد پرداخت مي شد».(14)
هنگامي که بوسکارلو انگلستان را ترک مي کرد، ادوارد اول نامه اي خطاب به ارغون به او داد. در اين نامه ادوارد از ارغون به دليل اقدامش جهت لشکرکشي عليه«Soldan of Babylon» در حمايت از سرزمين مقدس و ايمان وي به مسيحيت تعريف و تمجيد کرده بود. هنگامي که ارغون به فلسطين رسيد، ادوارد طي نامه اي ديگر از هداياي ارغون، از اسب گرفته تا چيزهاي ديگر تشکر کرد. ادوارد به ارغون اطمينان مي داد که به محض اينکه رضايت پاپ را براي عبور لشکريانش به آن سوي دريا جلب کند، از طريق فرستادگانش وي را باخبر خواهد ساخت. ادوارد نوشته بود برايش تعدادي شاهين و ديگر گنجينه هاي کشورش را همان گونه که ارغون درخواست کرده بود، خواهد فرستاد.
با اين همه، شروع دوباره جنگ اسکاتلندي، ادوارد را از وفاي به عهدش بازداشت. معلوم نيست که اگر آنها تلاش کرده بودند که در آن زمان يک جنگ صليبي به راه اندازند، وي و نيروهايش به چه پيشرفتي مي توانستند دست يابند؟ پس از آن، ارغون تنها پانزده ماه از زندگي اش را پيش رو داشت و قرار بر اين بود که گيخاتوي عياش و فاسد جانشين وي شود. به اين ترتيب، چه کساني به ادوارد مي پيوستند اگر که او قادر بود به سرزمين مقدس لشکرکشي کند؟ سرانجام در سال بعد، آخرين پايگاههاي باقي مانده فرانسيسکن ها در فلسطين توسط مسلمانان به تصرف درآمد.
نکته قابل ملاحظه ديگر اينکه ارغون نتوانست به عهد خود براي اتحاد با مسيحيان در بهار سال 1291م /689ق وفا کند؛ زيرا بيمار شد و به دنبال آن چند روز بعد در ماه مارس همان سال ديده از جهان بر گرفت. علاوه بر اين، در همين زمان بود که عکّا آخرين دژ مسيحيان در سرزمين مقدس، به دست مسلمانان سقوط کرد؟ ارغون قبل از مرگ، هيأت ديگري را به اروپا اعزام کرد. رنه گروسه در تفسير اين اقدام مي گويد: «ارغون در تمايلش به سرنگون کردن مماليک و نجات سوريه ي فرانسه، از بي تفاوتي غرب [نسبت به اين موضوع] دلسرد نشده بود.» (15) ابل رموزاAbel- Remusat اظهار مي دارد پس از آنکه آخرين دژهاي نظامي فرانسويان در سرزمين مقدس سقوط کرد، مشتاقانه ترين روح صليبي را مي شد در ميان مغولان يافت.(16)
بوسکارلو در دومين مأموريت خود به اروپا، خان معتمدي به نام «چغان» يا «زغان»، مغول مسيحي شده ي غسل تعميد يافته اي که نامش به آندره بدل گشته بود، و چند مغول ديگر را که يکي از آنان Maracius نام داشت به همراه خود برد.(17) بعد از استقبالي که نيکلاس چهارم از آنها در رُم به عمل آورد، سفر خود را به سوي پاريس و لندن در پيش گرفتند. پاپ مانند بار قبل فرماني براي ادوارد اول ارسال نمود و طي آن اعضاي هيات را به او معرفي کرد. تاريخ اين فرمان دوم دسامبر سال 1290م /688 ق بود . در پايان آن ماه، پاپ فرمان ديگري به طرفداري Sabadin Archaon، که رابان صوما را همراهي کرده و حالا عضو هيأت بوسکارلو بود، براي ادوارد اول فرستاد.(18) هيات مذکور در بدترين زمان ممکن، يعني اندکي قبل از مرگ ارغون و سقوط آخرين دژهاي باقي مانده از مسيحيان در سرزمين مقدس، به غرب رسيدند. به دليل اينکه اوضاع از کنترل ادوارد اول خارج شده بود، وي بار ديگر خود را از ترک انگلستان ناتوان يافت. اين موضوع که وي نسبت به اين عمل بي توجه نبوده با اين حقيقت که در همان زمان هيأتي را از جانب خود به ايران فرستاد، معلوم مي شود. فرستاده ي او جفري دولانگلي بود، که پيش از اين به طور مختصر به او اشاره شد.(19)
تا آنجا که مي توان اثبات کرد، تنها يادداشت باقي مانده از اين هيأت گزارشي نارسا و دست و پا شکسته به زبان لاتين است که درباره ي هزينه هايي است که اعضاي هيأت در طول سفر خود از جنوا به تبريز و بازگشت از آنجا متحمل شدند. اين هزينه ها به واحد پولهاي رايج مناطقي که در آنجا صرف مي گرديد، ثبت شده است.
افزون بر دولانگلي، اين هيأت از نيکلاس دو چارترز و ملازمان ديگري نظير يک کشيش، چهار محافظ، يک شيپورزن، يک آرايشگر، سه شکارچي باز، يک آشپز و چند پيشخدمت تشکيل شده بود. اعضاي هيات دولانگلي در تابستان يا اوايل پاييز سال 1291م /689ق انگلستان را به مقصد جنوا ترک کردند. جايي که قرار بود به بوسکارلو و همراهانش ملحق شوند تا در معيت آنان به ايران سفر کنند. براي دولانگلي جاي بسي خوشوقتي بود که او و همراهانش مي توانستند در اين راه با بوسکارلو که نفوذ زيادي در دربار مغول داشت و کاملاً با شرايط آنجا و نيز زبان مغولي آشنا بود، همسفر باشند. علاوه بر اين، «جنوا» يي ها در کشورهايي که قرار بود در آنها به مسافرت بپردازند، داراي نفوذ زيادي بودند. نيکلاس دو چارترز و برادرزاده ي بوسکارلو، کورادين، از پيش براي اخذ مجوز پيشروي هيأتها به سوي دربار مغول در Cassaria (در حال حاضر قيصريه) روانه شدند. انان اجازه ي شرفيابي يافتند؛ اما باخبر شدند که دربار در Caesarea نمي ماند و به تبريز منتقل خواهد شد. نيکلاس و کورادين پس از آن به ترابوزان بازگشتند، جايي که کليه ي اعضاي هيأت از آنجا عازم پايتخت مغول شده بودند. نمي دانيم گيخاتو چه وقت اين فرستادگان را در تبريز به حضور پذيرفت. اين امکان وجود دارد که با آنان در اقامتگاه تابستاني ايلخانان – آلادغ- ملاقاتي کرده باشد. از نوشته هاي خواجه رشيدالدين فضل الله همداني(20) اين طور استنباط مي شود که گيخاتو مدتي از تابستان سال 1292م / 690 ق را در الاداغ به سر برده است. از اين موضوع که سرانجام چه هنگام دولانگلي و همراهانش به انگلستان رسيدند، اطلاعي در دست نيست. اما مي دانيم که او يکي از نود و دو شواليه اي بود که براي همراهي شاه به سوي گاسکُني در سال 1294م/ 693 ق فرا خوانده شد.(21)
گيخاتو در آوريل سال 1295م / 694ق به دست طرفداران پسرعمويش بايدو که بر تخت سلطنت جلوس نموده بود، به قتل رسيد. دوران سلطنت بايدو نيز بسيار کوتاه بود؛ زيرا او و پيروانش مغلوب شدند و سرانجام به دست شاهزاده غازان، پسر ارغون به قتل رسيد. گرچه غازان بودايي بود و به عنوان يک بودايي پرورش يافته بود، اما به هنگام دستيابي به قدرت، در پي وفا به عهدي که با يکي از امراي خود به نام اميرنوروز در جريان مبارزه عليه بايدو بسته بود، به مذهب شيعه درآمد و بدين وسيله به تبعيت خود از خان بزرگ در مغولستان و چين خاتمه داد. گرچه مسيحيان در دوره آغازين سلطنت غازان سختي هايي را متحمل شدند، اما فرمانرواي جديد با مماليک مصر نيز که وي گاه و بي گاه به آنان حمله مي کرد، دوست و هم پيمان نبود. غازان پس از ازدواج با دختر هايتون- فرمانرواي ارمنستان صغير- از شکنجه مسيحيان دست برداشت و در يورش به مسلمانان با پدرزن خويش همراه شد. وي با اينکه مسلمان بود، سياست قديمي اتحاد با قدرتهاي مسيحي عليه مماليک را دنبال کرد. او به دنيال اين هدف اسقف جنوايي، بوسکارلو را در سومين و آخرين مأموريت سياسي اش روانه ي غرب نمود.
بوسکارلو بعد از ديدار از رم و پاريس در اوايل سال 1303 م / 702 ق به لندن رسيد. از محتوا و متن نامه غازان که بوسکارلو آن را به ادوارد اول تحويل داد، چيزي به دست نيامده است، اما پاسخ ادوارد که آن را در دوازدهم مارس سال 1303 م در «وست مينستر» به نگارش درآورده است، اشاره به مندرجات آن دارد.(22) غازان خان ظاهراً از فرانسويان به دليل اينکه زماني طولاني هيچ تلاشي براي همکاري با مغولان در بازپس گيري سرزمين مقدس از خود نشان نداده بود، گله مند بود. ادوارد در پاسخ به وي توضيح مي دهد که: «دولتهاي مسيحي درگير جنگ با يکديگر بوده اند و اکنون که در صلح به سر مي برند، همگي به خاطر بازپس گيري سرزمين مقدس متحد خواهند شد.» بار ديگر چيزي از اين قول و قرارها و اهداف، جامه عمل به خود نپوشيد و قبلاً نيز موضوع به همين منوال درجريان بود. حوادث جاري در اسکاتلند، به ويژه قيام «رابرت بروس»، که تمام تلاش و توان شاه سالخورده را تا به هنگام مرگش در جولاي سال 1307م/ 706 ق به خود معطوف کرده بود، ادوارد را از دست يازدين به جنگ صليبي نويني بازداشت.
بعد از مرگ غازان در سال 1304م /703ق برادر ناتني اش، اولجايتو، جانشين وي گرديد. همان گونه که قبلاً ذکر شد، اولجايتو در کودکي از سوي مادرش، اوروک خاتون که نستوري بود، غسل تعميد يافته و نام نيکلاس بر وي نهاده شد. اولجايتو هنگامي که ازدواج کرد، همسرش او را به مسلمان شدن ترغيب کرد. او سپس نام نيکلاس را از خود برداشت و خود را اولجايتو (به معني ثروتمند، خوشبخت) ناميد و اسامي اسلامي محمد غياث الدين را بر نام خود افزود. اولجايتو يک سال پس از جلوس بر اريکه قدرت، دو فرستاده به سوي پاپ کلمنت پنجم، فيليپ لوبل پادشاه فرانسه، ادوارد اول پادشاه انگلستان و داج ونيز گسيل داشت. يکي از اين فرستادگان فردي بومي از اهالي سيه نا (Siena) به نام تومازو يا توماسو بود که شمشير دارخان (ايلدوچي يا يولدوچي) نيز محسوب مي شد و مغولان او را تومان صدا مي زدند. فرستاده ديگر مغولي به نامMamlap بود.(23)
نامه هاي ارسالي براي ادوارد اول در دسترس نيست؛ اما نامه اي که براي فيليپ لوبل فرستاده شد، در آرشيوهاي فرانسه موجود است. اين نامه در منطقه موقان در جنوب ارس، در اول ژوئن سال 1305م / 704 ق به رشته تحرير درآمده است. نامه متضمن دوستي في مابين و نيز بيانگر خشنودي آنان از پايان يافتن جنگهاي داخلي در ايران و اروپا بود. بنابراين، اين امکان فراهم بود که مغولان و قدرتهاي غربي «عليه افرادي که به آنان نمي پيوستند؛ متحد شوند» (اشاره اي مبهم به مماليک). اولجايتو مي افزايد که سفرايش توماسوmamlap نيات او را به نحو کامل تري و تنها به طور شفاهي شرح مي دهند. هيچ گونه اثري از پاسخ پادشاه فرانسه به و به دست نيامده است.
پس از اينکه سفرا از جانب پادشاه فرانسه به حضور پذيرفته شدند، به انگلستان، جايي که درست بعد از مرگ ادوارد اول به آنجا رسيده بودند، عزيمت نمودند. ادوارد دوم آنان را در نورث همپتون به حضور پذيرفت. و به نامه اولجايتو در شانزدهم اکتبر سال 1307م/ 706ق پاسخ داد. آن نامه خطاب به «Excellentissimo Principi, domino Dolgieto, Regi Tartarorumillustri» بود. ادوارد در آن نامه مراتب سپاسگزاري و تعهدات خود را مبني بر دوستي ابراز کرده و رضايت ايلخان را با بيان اين نکته که ديگر جنگ و نفاق در ايران و غرب وجود نخواهد داشت، جلب نمود. ادوارد دوم بدون ترديد با اين دو فرستاده در خصوص عمليات مشترک عليه مسلمانان، گفتگوهايي داشته است. بديهي است که در طي مدتي که آنها در دربار انگلستان اقامت داشتند، توماسو و همراه مغولش اين حقيقت را که پادشاه آنان ديگر مسيحي نيست، براي ادوارد اش نکردند.(24) در نامه ي ديگري که در سي ام نوامبر سال 1307م /706 ق در شهر لانگلي نوشته شد، ادوارد به اولجايتو اطمينان خاطر داد که نهايت تلاش خود را «براي نابودي فرقه ي خبيثMachomet به کار خواهد بست» مگر اينکه دوري راه و مشکلات ديگر مانع از تحقق اين امر شوند. او افزود: «اگر درست بينديشيم، به اين نکته پي خواهيم برد که کتابهاي اين فرقه، ويراني قريب الوقوعي را پيش بيني مي کنند. پس در پي نقشه اي حساب شده باشيد که اين امکان را برايتان فراهم آورد تا در مقصود خود مبني بر نابودي اين فرقه خبيث کامياب گرديد.»(25)
ادوارد دوم در ادامه مي افزايد که اشخاص خير، متدين و فرهيخته اي در راه دربار اولجايتو هستند تا به ياري خداوند، مردم او را به مذهب کاتوليک درآورند. اين افراد عبارت بودند از: «برادر ويليام مقدس، گروهي از فرقه ي واعظان دومينيکن، اسقف ليدا با همراهان گرامي اش.» (26) ادوارد سپس متذکر مي شود: «ما آنها را به شما مي سپاريم و از شما استدعا داريم که از آنان به خوبي استقبال نماييد.» (27)
به نظر مي رسد مدرکي که نشان دهد اين هيات به ايران رسيده اند، وجود ندارد. علاوه بر اين، هويت اسقف ويليام، مجهول است. از عبارات نامه ي ادوراد درمي يابيم که وي دومينيکن بود. نيز از منابع ديگر پي مي بريم که وي، مانند پدرش، از اعضاي آن فرقه به شمار مي رفت. در واقع؛ اگر اسقف ويليام و ملازمانش به ايران رسيده بودند، تعدادي از دومينيکن ها را که از قبل در آنجا رحل اقامت افکنده بودند، ملاقات مي کردند.
طبق گفته واقعه نگارJean Elemosini تعدادي از اعضاي فرقه ي دومينيکن و نيز تعدادي از فرانسيسکن ها طي سالهاي 90- 1289م / 688- 687 در تبريز استقرار يافته بودند. علاوه بر اين، در سال 1314م/ 713ق فردي از فرقه ي دومينيکن به نام گيوم آدام به اران آمد؛ جايي که او سه سال در آنجا اقامت گزيد. وي هنگام بازگشت به رم، به پاپ توصيه نمود سلطانيه را (مکاني که اولجايتو آن را به جاي تبريز پايتخت خود قرار داده بود) مقر اسقفي ايران سازد. اين پيشنهاد مورد پذيرش پاپ واقع شد و بنا به فرمان وي، کشيش دومينيکن ديگري به نام فرانسيس دوپروجيا به سلطانيه آمد و نخستين سراسقف اين شهر شد. دوپروجيا در سال 1318م/ 718ق به اين مقام منصوب شد. در همان سال در شهرهاي تبريز، مراغه و نيز در نقاط ديگر ايران، مقرهاي اسقفي برپا گرديد که براي اداره هر يک از آنها کشيش دومينيکن انتخاب مي شد.(28) ظاهراً هيچ نوع مدرکي که بيانگر هر گونه تلاش مجدد براي برقراري ارتباط ميان ادوارد دوم و ايلخانان مغول باشد، وجود ندارد. براساس اطلاعاتي که درباره ي شخصيت و اقدامات بعدي ادوارد در دست داريم، بعيد به نظر مي رسد که وي زمينه ديگري را براي برقراري اين ارتباط فراهم آورده باشد.
پي نوشت ها :
1.Jin shi
لقب درباري در مورد افرادي به کار مي رفت که موفق مي شدند امتحانات عالي سلطنتي چين را پشت سر بگذارند.
2. اين کتاب در سال 1745 م. در شهر کاونتري منتشر شد.
3. T.F. Tout, Edvard I (London 1893) op.cit., P.50
4.کلمه «ساراسن» از لغت عربي «شرق» به معناي «خاور» گرفته شده است.اين واژه بعدها از جانب يونانيان و روميان براي مشخص نمودن اعراب و مسلمانان به کار برده مي شد.
5. Grousset, op.Cit., vol.III, P.659.
بنا به عقيده لينگارد، آباقا بود که با نوشتن نامه به ادوارد به منظور برقراري اتحاد، ابتکار عمل به خرج داد. با وجود اين، لينگارد از ارائه هرگونه مدرکي براي اثبات عقيده اش ناکام مي ماند.
6.رهبران مسيحي ساکن در سرزمين مقدس به جاي استفاده از اين فرصت براي اتحاد با مغولان عليه مماليک، به اشتباه به اتحاد با مماليک عليه سپاهيان هولاکو دست زدند، اين خطايي بود که زمينه را براي نابودي کامل آنان در سي سال بعد فراهم آورد. نگاه کنيد به:
Sir. F. M Powicke, The thirteenth Century Oxford, pp. 110 and 167.
7. Sir Henry Howorth, History of the Mongols. Vol. III (London 1888), p.280.
8.طبق نظر واقعه نگار سن دنيس، اين فرستادگان- همان گونه که از اسامي آن پيداست، يوناني بودند، ولي گيوم دونانگيس اظهار داشته که آنها گرجي اند که با اطمينان مي توان گفت چنين نيست.
9. Sir. A.E.Wallis Budge, op. cit., pp. 185f.
10. اوروک خاتون نواده وانگ خان (اُنگ خان)، رئيس قبيله مغول بود که توسط مبلغان مذهبي نستوري، به دين مسيحيت درآمد. او در غرب بيشتر به نام «پرسترجان» شناخته مي شود.
11. وي سالها با شرق به تجارت مشغول بود و بلافاصله بعد از جلوس ارغون بر تخت سلطنت به خدمت وي درآمد. بوسکارلو به افتخار ايلخان، فرزندش را واداشت که ارغون را به سلک مسيحيت درآورد.
12. اين نامه در بايگاني فرانسه نگه داري شده است. نگاه کنيد به:
Abel- Remusta, loc. Cit., p. 363.
13. اين نام تحريف شدهaonqur- olengols – نام ترکي- مغولي به معناي «چمنزار زرين» مي باشد. Kundulen ، ناحيه اي در حدود 180 مايلي جنوب شرقي تبريز بود، که به خاطر خنکي در تابستان و داشتن مراتع عالي براي چراي اسبها، بسيار مورد توجه مغولان واقع شد. ارغون در آنجا شهري بنا کرد که بعداً پسرش- اولجايتو آن را تکميل نمود. و به جاي تبريز پايتخت خويش قرار داد؛ او سپس مجدداً آن را سلطانيه نام گذاري کرد. نگاه کنيد به: حمدالله مستوفي، «نزهه القلوب»، ترجمه انگليسي. به وسيله گاي ليسترانج (لندن 1919)، ص 61.
14. اين فرمان در تاريخ سي ام سپتامبر سال 1289 م. صادر گرديد. براي مطالعه اين متن نگاه کنيد به:
T.Rymer, Foedera, Conventions, Litterae, vol. I (London 1816), Part II, P. 713.
15. T.Hudson turner, loc. Cit., pp. 48 and 49.
16. Historie des croisades, vol. III, p. 727.
17. Loc. Cit., vol. VII,p. 382.
18. طبق گفته عطاملک جويني در «تاريخ جهانگشا» يکي از فرماندهان هولاو که Yasa ur نويان نام داشت، فرزندي به نام muraqa داشت.
19.Ibid., vol. I.Part III, p. 76
20. اسناد اصلي بعداز اينکه قرنها در عمارتي در وست مينستر بودند، اکنون در دفتر ثبت عمومي لندن تحت عنوان «هزينه هاي سفارت جفري دولانگلي به دربار مغولان» فهرست بندي شده اند.
21. تاريخ غازاني، ويرايش. ک. جان (لندن 1940)، ص 38.
22. See Foedera, Vol. Part Ii,p. 801 Dugdale, op. cit., p. 445.
23. Rymer, op. cit., vol. I, part II. P. 949.
ريمر تاريخ صحيح (1303) را در حاشيه مي نويسد، اما تاريخ «1302» را در پايان نامه مي نگارد.
24. رشيد الدين، پيشين، ص 31. همان گونه که به شخصي به نام Mamlaq در ارتباط با وقايع گرگان در طي سلطنت گيخاتو اشاره شده است؛ اين احتمال وجود دارد که اين فرستاده همان شخص باشد.
25. قابل توجه است که اولجايتو، در نامه خود به يليپ لئبل از ذکر اسامي اسلامي خويش يعني، غياث الدين محمد، امتناع ورزيده بود.
26. به نقل از:Howorth, op. cit., vol.III, p. 576 قابل ذکر است که در آن زمان تقريباً اين عقيده شايع شده بود که اسلام به زوال خويش نزديک شده است. اين عقيده بيشتر مبتني بر نوشته ها و گفته هاي اشخاصي همچون ويليام تريپولي دومينيکين- «De statu Sarace norum»نويسنده بود. طبق نظر آنها، مسلمانان بر اين باور بودند که اسلام پس از وفات آخرين خليفه از دودمان پيامبر از حرکت باز خواهد ايستاد. همان گونه که ويليام تريپولي خاطرنشان کرده بود، آخرين خليفه پس از اينکه مغولان در سال 1258 م، بغداد را به تصرف درآورده بودند، زندگي خود را باخت.
27. ويليام تنها مي توانست اسقف افتخاري ليدا باشد. آخرين اسقف واقعي- کهGaufridus نام داشت- از زمان سقوط شهر به دست مسلمانان در سال 1286 م از انجام اوري اين چنين باز ماند.
28. همچنين ادوارد به نيابت از اسقف ويليام و ملازمانش به پاپ و پادشاه ارمنستان نامه نوشت.
29. يکي از پيشنها دهاي گيوم آدام به پاپ اين بوده است که ساکنان مقرهاي اسقفي و ديگر مقرها که در ايران بنا مي شوند بايد مرکب از دومينيکن ها باشد، در حالي که مقرهاي اسقفي که در چين ايجاد مي شوند، ساکنان آن بايد شامل فرانسيسکن ها باشند. نگاه کنيد به:
Loenertz, op. cit., p.110