زانو زدن غرب در برابر ايران
نويسنده : ژان گاژه، استاد کولژ دو فرانس
ترجمه دکتر سيد ضياءالدين دهشيري
ترجمه دکتر سيد ضياءالدين دهشيري
در تاريخ دراز امپراتوري روم، مورد ديگري روي نداد که يکي از امپراتوران اين کشور بزرگ به اسارت کشور ديگري درآمده باشد، آن گونه که والرين به اسارت شاپور اول ساساني درآمد. اين واقعه از نظر ايرانيان آنقدر مهم و پرآوازه بود که چند صحنه از زانو زدن والرين را در برابر شاپور سوار بر اسب، بر سنگ حجاري کرده اند و اين نقشها هم اکنون در ناحيه دشت چوگان فارس موجود است. علت اهميت موضوع آن بود که روم آن زمان، مغرورترين و مقتدرترين کشور جهان شناخته مي شد- و طي جنگهاي طولاني با اشکانيان و ساسانيان، خرابي و مزاحمت بسيار براي ايران فراهم کرده بود. بنابراين شکست تمام عيار والرين در برابر شاپور- که بعد از شکست کراسوس از سورن اشکاني مهمترين بود- به ايرانيان حق مي داد که به آن بنازند، و حتي از اعمال خفت در مورد امپراتور رو دريغ نورزند. نظرهايي که در اينجا آمده همگي مربوط به همان زمان اسارت هستند، و ديدگاه مسيحيان تحت فشار والرين، و روميان غيرمسيحي، و کساني از شهرياران همسايه را منعکس مي کند و همه آنها از متن فرانسه اسناد، در کتاب «عروج ساسانيان (La Montee Des Sassanides)تأليف ژان گاژه (Jean Gage)برگرفته شده است.
امپراتوري از روم نزديک ادس(156)، در کشور ميان رودان، بر اثر تهاجم سپاهيان پارسي شاپور نخست از پاي درمي آيد. وي با ستاد ارتش خود- و از جمله سوکسيسونوس (Successionus) فرمانده سپاه- و نزديک به هفتاد هزار مرد جنگي از هر اصل و تبار اسير مي گردند. فرمانرواي فاتح، همه اين جمع کثير را به پرسيد (Perside) مي برد... از پس آن، ولايات روم شرقي مورد هجوم و غارت قرار مي گيرند، بدين شرح: سوريه، کيليکيه و کاپادوکيه. گويي همه دفاعها بي نتيجه بوده و اين حادثه وقتي وقوع مي يابد که در سراسر امپراتوري روم، پيگردها و آزارهايي که والرين از سال 257 م مقرر داشته بود، عليه مسيحيان بيداد مي کند. وحدت مذهبي و روحي يکسره به خطر افتاده است. حقيقت اين است که در روم امپراتوري باقي مي ماند که در مقام قانوني او حرفي نيست: اين امپراتور گالين(Gallien) است، که از سال 253 به بعد در حکومت پدرش شرکت داشته... مي توان گفت که وي در برابر آن مصائب و فجايع خونسرد و بي اعتنا مانده بود، يا از آنها اطلاع درستي نداشت. اخباري که به عامه مردم رسيده بود، چنان مبهم بود که ما امروزه هم هنوز براي تعيين تاريخ جنگ نهايي و سرنوشت ساز ادس دچار اشکال بزرگي هستيم: معمولاً تاريخ آن را ماه ژوئن سال 260 مي دانند؛ ولي آن طور که لوپوزانسکي(G.Lupuszanski) معتقد است، آن تاريخ 259 بوده است. عملاً نشان بارز آن از بين رفتن تدريجي نام و عناوين والرين در اسناد و مدارک رسمي، سنگ نبشته ها، فرمانها يا سکه ها از اين تاريخ است.
در خاطر آوريم که روش و طرز رفتار گالين در برابر اسارت پدرش چگونه بود: بي اعتنايي، دون همتي يا خونسردي؟ اظهارنظر واقعي در اين باب دشوار است؛ اما اگر در نظر آوريم که تهديدهاي غصب امپراتوري از همه اطراف و جوانب محسوس بوده، شايد لازم باشد که فرزند والرين را از اينکه با «وانمود کردن هايي» در پي به دست آوردن مجال و فرصت بوده، معذور بداريم، بدين طريق براي وي پس از چند ماهي هرج و مرج در خاور زمين، اين امکان حاصل گرديد که عمليات دفاعي اودئينات پالميري (Palmerinien Odeinat) را از جانب خود نمايندگي بخشد.
خلاصه کلام، مقاومت منفي گالين در برابر عواقب شکست ادس، چندان نيازي به توضيح ندارد. آيا دست کم نمي توانست در باب آزاد کردن پدرش، با پرداخت خونبها و کفاره به مذاکره بپردازد؟ معاصران وي به ظاهر در اين باب سخت قضاوت غيرمنصفانه کرده اند، با اين وصف ما بعدها يادآوري خواهيم کرد که چگونه و به چه سبب، در عهد دو شهريار نخستين سلسله ساساني، وجود «مناسبات ديپلماتيک»، آن چنان که بين امپراتوري روم و پارتهاي اشکاني وجود داشت، غيرموجود يا غيرممکن بود. حتي شاپور خود متذکر مي شود که در پايان نخستين لشکرکشي «باجي» بر قيصر فيليپ تحميل شده بود؛ ولي هرگز نظير چنين چيزي ظاهراً بعد از شکست ادس پيش نيامد. دست کم اجبار اسيران به کار کردن در محل هاي «تبعيد» خود، جايگزين اين پرداختهاي مرسوم شد و اين وضع پس از بعضي تدابير منفي روي داد.
بنابراين در اوضاع و احوالي که پيش آمد، بدبختي و مصيبت والرين منطقاً مي بايست افکار عمومي روميان را هم به شدت و هم به طور مبهم برانگيخته باشد و مسيحيان باز هم بيش از مشرکان به هيجان آمده باشند؛ زيرا به سبب شکنجه اي که از جانب والرين بر آنان روا داشته شده بود، انتظار آنان به کيفر شکنجه گر با احساس انتقامشان همراه مي شد؛ اما اين هيجان در نزد روميان غيرمسيحي چگونه بود؟
«به شاپور، شهريار شهرياران، يا به قول بهتر يگانه شهريار. اگر من مي پنداشتم که ممکن است روزي روميان يکسره مغلوب شوند، به سبب پيروزيي که آن همه موجب شادي شما شده است، به شما تبريک مي گفتم؛ اما سرنوشت آنان يا شهامت آنان که موجب قدرت آنان شده است، از آن برحذر باشيد. برحذر باشيد که اسارت امپراتوري سالخورده، اسارتي که حتي ثمره خيانت است و بس، براي شما و فرزندان و فرزندزادگان شما مايه بدبختي ها نباشد. توجه کنيد که چه ملت هاي قدرتمندي، پس از اينکه روميان را شکست دادند، به فرجام، خود فرمانبردار آنان گشتند. ما مي دانيم که اقوام گُل بر روميان ظفر يافته و حتي پايتخت شان را به کام آتش افکندند، و با اين وصف اقوام گل به زير سيطره روميان درآمده اند. در باب آفريقاييان چه بگويم؟ آيا اينان نيز روميان را مغلوب نساخته اند؟ ولي امروزه اسير حکم آنان شده اند. من به جستجوي نمونه هايي در زمانهاي کهن تر و ناشناخته تر برنمي خيزم. مهرداد، پادشاه پونت (شمال خاوري آسياي صغير) سراسر آسيا را تصرف کرد. او شکست خورد و (آسياي صغير) استاني از امپراتوري روم است. اگر به پند من گوش فرا مي دهيد، اين فرصت را براي صلح کردن مغتنم بشماريد و والرين را به ملت هايش باز دهيد. من اقبالتان را به شما تبريک مي گويم، به شرط اينکه بتوانيد از آن بهره ببريد.»
ولنوس(Velenus)- پادشاه کادوسيان، نامه اي بدين مضمون به شاپور نگاشت: «من از اينکه دستياران والرين را صحيح و سالم باز فرستاده ايد، به شما تبريک مي گويم؛ ولي از اينکه والرين را در اسارت نگاه داشته ايد، به دشواري مي توانم به شما تهنيت بفرستم. اگر او را باز مي فرستاديد، بيشتر تبريک مي گفتم. روميان هرگز به اندازه زماني که شکست خورده باشند، هراس انگيز نيستند. بنابراين پندهاي حزم و مآل انديشي را بنيوشيد، و نگذاريد که بخت و اقبال، ديده شما را کور کند. بخت و اقبالي که آنهمه شهرياران را فريب داده است. والرين پسري امپراتوري دارد، وي پسري قيصر دارد، چه بگويم؟ دنياي روم با اوست، دنيايي که سراسر بر ضد شما قيام خواهد کرد. بنابراين والرين را به روميان باز دهيد، با آنان پيمان صلحي منعقد کنيد که به خاطر ملت هاي خاور آسياي صغير (پونت) براي ما نيز امتيازاتي داشته باشد.»
آرتاباز پادشاه ارمنيان نامه ذيل را به شاپور نوشت: «من در افتخار شما شريک هستم؛ ولي از آن بيم دارم که بيش از آنچه مغلوب کرده ايد، بر آتش جنگ دامن زده باشيد. والرين را پسرش و نوه اش، باز خواهند گرفت. همه سرداران رومي، همه سرزمين گُل، همه آفريقا، سراسر اسپانيا و ايتاليا، همه ملت هاي ايلييري (Iiiyrie)، خاور زمين، پونت(pont)، که با روميان پيمان اتحاد بسته اند، يا به زير فرمان آنان درآمده اند، او را باز خواهند گرداند. شما تنها يک پيرمرد را اسير کرده ايد، و همه مردمان روي زمين را بر ضد خود برانگيخته ايد، و چه بسا که بر ضد ما به طغيان واداشته ايد، بر ضد ما که برايتان ياراني فرستاده ايم. ما که همسايگان شما هستيم، و هميشه از اختلاف نظرهايتان با روم رنج برده ايم.»
اودئينات- پادشاه پاليمريان- در عهد کنسولي گالين و ساتورنينوس، فرمانروايي خاورزمين را به دست آورد؛ زيرا در پرتو فتوحات درخشان، خود را لايق اين مقام عالي نشان داده بود. در حالي که گالين دچار رخوت بود و تنها به کارهاي شرم آور، بي خردانه و مضحک مشغول مي شد، اودئينات در آغاز کار به دادن اعلان جنگ به ايرانيان پرداخت تا والرين را که پسرش او را از ياد برده بود، از اسارت برهاند. وي بخشهايي از ايران را تسخير کرد و اهالي آنها در برابر او سر تسليم فرود آورده، رفتار گالين را تقبيح کردند. با اين وصف، اودئينات، ظاهراً از اداي احترام نسبت به پادشاه کوتاهي نکرد؛ ولي به عنوان توهين به او، ساتراپهايي را که گرفته بود، برايش فرستاد. هنگامي که آنان به روم وارد شدند، گالين که به توسط اودئينات بر اين دشمنان ظفر يافته بود، هيچ ذکري از پدر خود به ميان نياورد. حتي با شنيدن خبر مرگش، او را با اکراه تمام در رديف خدايان به شمار آورد! اما اين خبر دروغ درآمد؛ چرا که والرين در قيد حيات بود. اودئينات جمعي کثير از ايرانيان را که به تيسفون پناهنده شده بودند، محاصره کرد و سراسر سرزمين مجاور را ويران نمود و گروهي انبوه از آنها را کشت. اما چون همه ساتراپها از کشور خويش براي دفاع مشترک به پيش شتافته بودند، وي به جنگهاي گوناگون پرداخت و سرانجام پيروزي نصيب روم گرديد. اودئينات تنها يک هدف را دنبال مي کرد و آن آزاد کردن والرين بود و هر روز مجاهدت هاي تازه اي مي کرد، هر چند دشواريهاي بي شمار هر دم راه را بر اين سردار مي بستند.
والرين که دچار جنون شده بود، دستهاي ناپاک خود را بر ضد خدا بلند کرد و در طي مدتي سخت کوتاه، موفق شد که خون صالحان را بر زمين بريزد؛ اما خدا وي را به کيفري عجيب و از نوعي تازه رسانيد، تا به اعقاب وي، با اين درس عبرت، نشان بدهد که دشمنان خداوند همواره به مجازاتي که در خور جنايتشان است مي رسند. والرين که به دست پارسيان به اسارت افتاده بود، نه تنها قدرتي را که وي فزون از اندازه از آن سوء استفاده کرده بود، از دست داد، بلکه آزادي نيز که خود از ديگران سلب کرده بود، از دستش رفت و در اسارت و بردگي، با ننگ و بدنامي زيست؛ زيرا شاپور، شهريار ايران، همان کسي که او را اسير کرده بود، آن رومي را ناگزير ساخت تا هر بار که او به هوس سوار شدن بر اسب يا بالا رفتن بر ارابه خويش مي افتاد، بر پشت وي گام نهد و او را چارپايه خود سازد! او پاي بر پشت اسير خويش نهاده، با خنده اي اهانت آميز مي گفت: «اين است تاريخ واقعي، تاريخي به يقين سخت متفاوت با تاريخي که روميان بر روي پرده هاي نقاشي يا بر ديوارهاي خود نقش آن را مي نگارند.» والرين که بدين سان پيروزي هماورد خود را زينت داده بود، باز هم آنقدر زنده ماند که نام رومي تا ديرزماني بازيچه و مضحکه «بربرها» گردد. آنچه باز هم بر خشونت و قساوت کيفر وي مي افزود، اين بود که امپراتور پسري داشت تا انتقام کسي را که در اسارت به صورت ننگين ترين بردگيها درآمده بود، بازستاند: در واقع هرگز، هرگز کسي به فکر مطالبه بازگشت وي نيفتاد! اما آنگاه که وي در ميان چنان بي آبرويي، به پايان زندگي بي نام و ننگ خود رسيد، از پيکرش پوست برآوردند و آن را به رنگ سرخ رنگين کردند تا در پرستشگاه خدايان اقوام بر جاي بدهند که يادبودي از آن پيروزي درخشان باشد. اين گواهي، با قرار دادن بازمانده جسد امپراتوري اسير در نزد خدايان پارس، در برابر ديدگان سفيران، بايد به روميان هشدار بدهد که کورکورانه به نيروهای خود اعتماد نکنند.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
امپراتوري از روم نزديک ادس(156)، در کشور ميان رودان، بر اثر تهاجم سپاهيان پارسي شاپور نخست از پاي درمي آيد. وي با ستاد ارتش خود- و از جمله سوکسيسونوس (Successionus) فرمانده سپاه- و نزديک به هفتاد هزار مرد جنگي از هر اصل و تبار اسير مي گردند. فرمانرواي فاتح، همه اين جمع کثير را به پرسيد (Perside) مي برد... از پس آن، ولايات روم شرقي مورد هجوم و غارت قرار مي گيرند، بدين شرح: سوريه، کيليکيه و کاپادوکيه. گويي همه دفاعها بي نتيجه بوده و اين حادثه وقتي وقوع مي يابد که در سراسر امپراتوري روم، پيگردها و آزارهايي که والرين از سال 257 م مقرر داشته بود، عليه مسيحيان بيداد مي کند. وحدت مذهبي و روحي يکسره به خطر افتاده است. حقيقت اين است که در روم امپراتوري باقي مي ماند که در مقام قانوني او حرفي نيست: اين امپراتور گالين(Gallien) است، که از سال 253 به بعد در حکومت پدرش شرکت داشته... مي توان گفت که وي در برابر آن مصائب و فجايع خونسرد و بي اعتنا مانده بود، يا از آنها اطلاع درستي نداشت. اخباري که به عامه مردم رسيده بود، چنان مبهم بود که ما امروزه هم هنوز براي تعيين تاريخ جنگ نهايي و سرنوشت ساز ادس دچار اشکال بزرگي هستيم: معمولاً تاريخ آن را ماه ژوئن سال 260 مي دانند؛ ولي آن طور که لوپوزانسکي(G.Lupuszanski) معتقد است، آن تاريخ 259 بوده است. عملاً نشان بارز آن از بين رفتن تدريجي نام و عناوين والرين در اسناد و مدارک رسمي، سنگ نبشته ها، فرمانها يا سکه ها از اين تاريخ است.
در خاطر آوريم که روش و طرز رفتار گالين در برابر اسارت پدرش چگونه بود: بي اعتنايي، دون همتي يا خونسردي؟ اظهارنظر واقعي در اين باب دشوار است؛ اما اگر در نظر آوريم که تهديدهاي غصب امپراتوري از همه اطراف و جوانب محسوس بوده، شايد لازم باشد که فرزند والرين را از اينکه با «وانمود کردن هايي» در پي به دست آوردن مجال و فرصت بوده، معذور بداريم، بدين طريق براي وي پس از چند ماهي هرج و مرج در خاور زمين، اين امکان حاصل گرديد که عمليات دفاعي اودئينات پالميري (Palmerinien Odeinat) را از جانب خود نمايندگي بخشد.
خلاصه کلام، مقاومت منفي گالين در برابر عواقب شکست ادس، چندان نيازي به توضيح ندارد. آيا دست کم نمي توانست در باب آزاد کردن پدرش، با پرداخت خونبها و کفاره به مذاکره بپردازد؟ معاصران وي به ظاهر در اين باب سخت قضاوت غيرمنصفانه کرده اند، با اين وصف ما بعدها يادآوري خواهيم کرد که چگونه و به چه سبب، در عهد دو شهريار نخستين سلسله ساساني، وجود «مناسبات ديپلماتيک»، آن چنان که بين امپراتوري روم و پارتهاي اشکاني وجود داشت، غيرموجود يا غيرممکن بود. حتي شاپور خود متذکر مي شود که در پايان نخستين لشکرکشي «باجي» بر قيصر فيليپ تحميل شده بود؛ ولي هرگز نظير چنين چيزي ظاهراً بعد از شکست ادس پيش نيامد. دست کم اجبار اسيران به کار کردن در محل هاي «تبعيد» خود، جايگزين اين پرداختهاي مرسوم شد و اين وضع پس از بعضي تدابير منفي روي داد.
بنابراين در اوضاع و احوالي که پيش آمد، بدبختي و مصيبت والرين منطقاً مي بايست افکار عمومي روميان را هم به شدت و هم به طور مبهم برانگيخته باشد و مسيحيان باز هم بيش از مشرکان به هيجان آمده باشند؛ زيرا به سبب شکنجه اي که از جانب والرين بر آنان روا داشته شده بود، انتظار آنان به کيفر شکنجه گر با احساس انتقامشان همراه مي شد؛ اما اين هيجان در نزد روميان غيرمسيحي چگونه بود؟
تفسير روميان غيرمسيحي
ديدگاه مسيحي
ديدگاه روميان غيرمسيحي
«به شاپور، شهريار شهرياران، يا به قول بهتر يگانه شهريار. اگر من مي پنداشتم که ممکن است روزي روميان يکسره مغلوب شوند، به سبب پيروزيي که آن همه موجب شادي شما شده است، به شما تبريک مي گفتم؛ اما سرنوشت آنان يا شهامت آنان که موجب قدرت آنان شده است، از آن برحذر باشيد. برحذر باشيد که اسارت امپراتوري سالخورده، اسارتي که حتي ثمره خيانت است و بس، براي شما و فرزندان و فرزندزادگان شما مايه بدبختي ها نباشد. توجه کنيد که چه ملت هاي قدرتمندي، پس از اينکه روميان را شکست دادند، به فرجام، خود فرمانبردار آنان گشتند. ما مي دانيم که اقوام گُل بر روميان ظفر يافته و حتي پايتخت شان را به کام آتش افکندند، و با اين وصف اقوام گل به زير سيطره روميان درآمده اند. در باب آفريقاييان چه بگويم؟ آيا اينان نيز روميان را مغلوب نساخته اند؟ ولي امروزه اسير حکم آنان شده اند. من به جستجوي نمونه هايي در زمانهاي کهن تر و ناشناخته تر برنمي خيزم. مهرداد، پادشاه پونت (شمال خاوري آسياي صغير) سراسر آسيا را تصرف کرد. او شکست خورد و (آسياي صغير) استاني از امپراتوري روم است. اگر به پند من گوش فرا مي دهيد، اين فرصت را براي صلح کردن مغتنم بشماريد و والرين را به ملت هايش باز دهيد. من اقبالتان را به شما تبريک مي گويم، به شرط اينکه بتوانيد از آن بهره ببريد.»
ولنوس(Velenus)- پادشاه کادوسيان، نامه اي بدين مضمون به شاپور نگاشت: «من از اينکه دستياران والرين را صحيح و سالم باز فرستاده ايد، به شما تبريک مي گويم؛ ولي از اينکه والرين را در اسارت نگاه داشته ايد، به دشواري مي توانم به شما تهنيت بفرستم. اگر او را باز مي فرستاديد، بيشتر تبريک مي گفتم. روميان هرگز به اندازه زماني که شکست خورده باشند، هراس انگيز نيستند. بنابراين پندهاي حزم و مآل انديشي را بنيوشيد، و نگذاريد که بخت و اقبال، ديده شما را کور کند. بخت و اقبالي که آنهمه شهرياران را فريب داده است. والرين پسري امپراتوري دارد، وي پسري قيصر دارد، چه بگويم؟ دنياي روم با اوست، دنيايي که سراسر بر ضد شما قيام خواهد کرد. بنابراين والرين را به روميان باز دهيد، با آنان پيمان صلحي منعقد کنيد که به خاطر ملت هاي خاور آسياي صغير (پونت) براي ما نيز امتيازاتي داشته باشد.»
آرتاباز پادشاه ارمنيان نامه ذيل را به شاپور نوشت: «من در افتخار شما شريک هستم؛ ولي از آن بيم دارم که بيش از آنچه مغلوب کرده ايد، بر آتش جنگ دامن زده باشيد. والرين را پسرش و نوه اش، باز خواهند گرفت. همه سرداران رومي، همه سرزمين گُل، همه آفريقا، سراسر اسپانيا و ايتاليا، همه ملت هاي ايلييري (Iiiyrie)، خاور زمين، پونت(pont)، که با روميان پيمان اتحاد بسته اند، يا به زير فرمان آنان درآمده اند، او را باز خواهند گرداند. شما تنها يک پيرمرد را اسير کرده ايد، و همه مردمان روي زمين را بر ضد خود برانگيخته ايد، و چه بسا که بر ضد ما به طغيان واداشته ايد، بر ضد ما که برايتان ياراني فرستاده ايم. ما که همسايگان شما هستيم، و هميشه از اختلاف نظرهايتان با روم رنج برده ايم.»
بي اعتنايي و رياکاري گالين
اودئينات- پادشاه پاليمريان- در عهد کنسولي گالين و ساتورنينوس، فرمانروايي خاورزمين را به دست آورد؛ زيرا در پرتو فتوحات درخشان، خود را لايق اين مقام عالي نشان داده بود. در حالي که گالين دچار رخوت بود و تنها به کارهاي شرم آور، بي خردانه و مضحک مشغول مي شد، اودئينات در آغاز کار به دادن اعلان جنگ به ايرانيان پرداخت تا والرين را که پسرش او را از ياد برده بود، از اسارت برهاند. وي بخشهايي از ايران را تسخير کرد و اهالي آنها در برابر او سر تسليم فرود آورده، رفتار گالين را تقبيح کردند. با اين وصف، اودئينات، ظاهراً از اداي احترام نسبت به پادشاه کوتاهي نکرد؛ ولي به عنوان توهين به او، ساتراپهايي را که گرفته بود، برايش فرستاد. هنگامي که آنان به روم وارد شدند، گالين که به توسط اودئينات بر اين دشمنان ظفر يافته بود، هيچ ذکري از پدر خود به ميان نياورد. حتي با شنيدن خبر مرگش، او را با اکراه تمام در رديف خدايان به شمار آورد! اما اين خبر دروغ درآمد؛ چرا که والرين در قيد حيات بود. اودئينات جمعي کثير از ايرانيان را که به تيسفون پناهنده شده بودند، محاصره کرد و سراسر سرزمين مجاور را ويران نمود و گروهي انبوه از آنها را کشت. اما چون همه ساتراپها از کشور خويش براي دفاع مشترک به پيش شتافته بودند، وي به جنگهاي گوناگون پرداخت و سرانجام پيروزي نصيب روم گرديد. اودئينات تنها يک هدف را دنبال مي کرد و آن آزاد کردن والرين بود و هر روز مجاهدت هاي تازه اي مي کرد، هر چند دشواريهاي بي شمار هر دم راه را بر اين سردار مي بستند.
والرين که دچار جنون شده بود، دستهاي ناپاک خود را بر ضد خدا بلند کرد و در طي مدتي سخت کوتاه، موفق شد که خون صالحان را بر زمين بريزد؛ اما خدا وي را به کيفري عجيب و از نوعي تازه رسانيد، تا به اعقاب وي، با اين درس عبرت، نشان بدهد که دشمنان خداوند همواره به مجازاتي که در خور جنايتشان است مي رسند. والرين که به دست پارسيان به اسارت افتاده بود، نه تنها قدرتي را که وي فزون از اندازه از آن سوء استفاده کرده بود، از دست داد، بلکه آزادي نيز که خود از ديگران سلب کرده بود، از دستش رفت و در اسارت و بردگي، با ننگ و بدنامي زيست؛ زيرا شاپور، شهريار ايران، همان کسي که او را اسير کرده بود، آن رومي را ناگزير ساخت تا هر بار که او به هوس سوار شدن بر اسب يا بالا رفتن بر ارابه خويش مي افتاد، بر پشت وي گام نهد و او را چارپايه خود سازد! او پاي بر پشت اسير خويش نهاده، با خنده اي اهانت آميز مي گفت: «اين است تاريخ واقعي، تاريخي به يقين سخت متفاوت با تاريخي که روميان بر روي پرده هاي نقاشي يا بر ديوارهاي خود نقش آن را مي نگارند.» والرين که بدين سان پيروزي هماورد خود را زينت داده بود، باز هم آنقدر زنده ماند که نام رومي تا ديرزماني بازيچه و مضحکه «بربرها» گردد. آنچه باز هم بر خشونت و قساوت کيفر وي مي افزود، اين بود که امپراتور پسري داشت تا انتقام کسي را که در اسارت به صورت ننگين ترين بردگيها درآمده بود، بازستاند: در واقع هرگز، هرگز کسي به فکر مطالبه بازگشت وي نيفتاد! اما آنگاه که وي در ميان چنان بي آبرويي، به پايان زندگي بي نام و ننگ خود رسيد، از پيکرش پوست برآوردند و آن را به رنگ سرخ رنگين کردند تا در پرستشگاه خدايان اقوام بر جاي بدهند که يادبودي از آن پيروزي درخشان باشد. اين گواهي، با قرار دادن بازمانده جسد امپراتوري اسير در نزد خدايان پارس، در برابر ديدگان سفيران، بايد به روميان هشدار بدهد که کورکورانه به نيروهای خود اعتماد نکنند.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.