گرگ پالان ديده(2)

اما حقيقت آن است که اين سمينارها بيش از آنکه به گذشته و تاريخ بپردازد و توي قبا از خالق هاي قديمي بيفتد، بايد بخشي را نيز تخصيص دهد به مسائل روز و استفاده از منابع روز خليج فارس از نفت گرفته تا ماهي و خرما و کشتيراني و تجارت امثال آن. از چيزهاي خيلي جزئي شروع کنيم: به گمان من مثلاً اگر گروهي از زيست شناسان به اين کار بپردازند که اين لاک پشت هاي نايبند که هر
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گرگ پالان ديده(2)

گرگ پالان ديده(2)
گرگ پالان ديده(2)


 

نويسنده : دکتر محمدابراهيم باستاني پاريزي





 
اما حقيقت آن است که اين سمينارها بيش از آنکه به گذشته و تاريخ بپردازد و توي قبا از خالق هاي قديمي بيفتد، بايد بخشي را نيز تخصيص دهد به مسائل روز و استفاده از منابع روز خليج فارس از نفت گرفته تا ماهي و خرما و کشتيراني و تجارت امثال آن. از چيزهاي خيلي جزئي شروع کنيم: به گمان من مثلاً اگر گروهي از زيست شناسان به اين کار بپردازند که اين لاک پشت هاي نايبند که هر کدامشان سالي چند بار و هر بار صد تخم مثل دانه هاي تسبيح روي شنها مي ريزند که از صدتاي آن دهن تا هم به ثمر نمي رسد و اغلب يا فاسد مي شود يا خوراک مرغان و حيوانات دريايي. آري، اگر کاري کنند که اين صد تخم، همه تبديل به سنگ شود و آن وقت يک حکم هم از جايي بگيرند که يک کاسه آبگوشت کاسه پشت از شير مادر هم حلال تر است، آن قوت، بسياري از مردم ايران، به يک سوپ داغ مهمان مردم نايبند خواهند بود! و اگر اين درخت حرّا که وسط درياي تلخ و شور ارس مي رويد- اگر در خواص و تکثير آن مطالعه شود، چه خدمتي به محيط زيست خواهدشد؟ يزديها در مقياس کوچکي اهميت سواحل جنوبي خليج فارس را دريافته اند. خاک بيايان کوير را که منبعي فناناپذير است، مي گيرند و در کوره هاي آجرپزي و کاشي سازي ميبد تبديل به کاشي و آجر مي کنند و مي ريزند در تريلرها و بار راه آهن مي کنند و در بندرعباس تحويل کشتي مي دهند و آن وقت آسمانخراش هاي دوبي و قطر حتي کويت با کاشي آنها سامان مي گيرد و آنها دلار پشت سبز مي گيرند(17) و به ايران مي آورند، و البته اينجا آن را با پرداخت حق العمل تبديل به يورو مي کنند، در واقع به قول حافظ آنها خاک را به نظر کيميا مي کنند!
همين کار را يزديها در مقياس ديگري با گوشت گله هاي شتر بيابانگرد خود کرده اند. شتري که قديم مي گفتند: خار مي خورد و بار مي برد و امروز ديگر بار نمي برد، ولي خار مي خورد و ششصد کيلو گوشت پس مي دهد. همين رفتار را يزديها با شترمرغ هم دارند و يک دانه تخم آن را پنج هزار تومان مي فروشند. علاوه بر اين، آنها يک مرکز پزشکي ژنتيک مجهز در يزد ساخته اند با اطبايي که به آخرين تکنيک هاي پزشکي بارداري خارج از رحم و داخل رحم و مرد عنين و زن نازا سر و کار دارد و صدي هشتاد اين قوم را صاحب ميراث خوار مي کنند و تعجب خواهيد کرد اگر بگويم بيشترين مشتريان اين درمانگاه در شيخ نشين ها و اعراب آن سوي دريا صف کشيده اند و در انتظار پايان نوبت اند. من ديگر از پرورش بلدرچين (=بدبده) که سر سفره بسياري از هتل هاي عالم راه پيدا کرده و تکثير آن مختص يزد است، حرفي نمي زنم و البته باقلواي خليفه را هم که دسر آن به حساب مي آيد، فراموش نفرماييد.
امروز ما بايد با کشورهاي ساحل جنوبي خليج فارس قراردادهاي قابل اطمينان داشته باشيم. اگر درست باشد که جمعيت ايران در سال 2025 م /1404 ش از صد ميليون تجاوز خواهد کرد، اينهمه جمعيت را با 12 سانت باران ساليانه مي توان نان داد؛ ولي نمي توان سير نگاه داشت، بايد سرريز جمعيت را صادر کرد. کجا بهتر از شيخ نشين ها که به قول کرمانيها، تا شمال خليج فارس بيش از يک جيغ راه فاصله ندارد؟
اين کاري است که لاري ها و اوزي ها- همشهري هاي آقاي دکتر وثوقي، استاد محترم همکار ما که دود اين سمينار بيشتر از آتش گور ايشان برمي خيزد-در مقياس کوچکتري انجام داده اند و مي دهند؛ اما اين کار بايد طبق برنامه و طبق قرارداد باشد. همان کاري که مثلاً کانادا مي کند و طبق قرار معيني سالي 250 هزار جمعيت مهاجر از اکناف عالم مي پذيرد، به تناسب احتياج خود، يا استراليا که همين کار را با حدود 150 هزار نفر انجام مي دهد. چه عيبي دارد که پزشکان يزدي و شيرازي در بيمارستانهاي آينده دوبي يا قطر کار کنند؟ اين همه مدرسه عالي داريم، بعضي را به همين امر اختصاص دهيم که عربي دان و انگليسي خوان و آدم شناس بار بيايند. چرا مهندسان و تکنسين هاي آذري يا کُرد، فردا در سواحل خليج فارس طرحهاي مهندسي خود را پياده نکنند؟ چه مي شود اگر هتلهاي اين سرزمينهاي دراندردشت مهاجرپذير را فردا هتل داران رشتي و مازندراني و کارکنان و کارگران جاهاي ديگر نگردانند؟ چرا باغبانهاي کرماني و بيرجندي پارکهاي جنوب خليج فارس را سرپرستي نکنند؟ همانها که امروز بهترين مرکبات و خرما و پسته و هندوانه و سبزي را به آنجا صادر مي کنند. از قديم شهرهاي کويري ايراني مثل يزد و کرمان
و بيرجند و سيستان، سرريز جمعيت داشتند و سرريز خود را به هند صادر مي کردند. امروز ديگر هند و پاکستان از جمعيت اشباع شده و خودش صادرکننده جمعيت است و اتفاقاً بسياري از مهاجران جنوب خليج فارس از همين دو کشور و بعضي کشورهاي آفريقايي هستند، دريغ از راه دور و رنج بسيار! امروز حتي اطباي تحصيل کرده ي مسلمان لندن دارند خود را به شيخ نشين ها منتقل مي کنند. ايران که با يک ساعت راه دريايي و نيم ساعت راه هوايي مي تواند اين آمد و رفت را تأمين کند، بهترين مکان و بهترين صادرکننده جمعيت مي تواند باشد.
در نورورز 1331 ش/ مارس 1952م/. شبي را با چند تا معلم ديگر کرماني، در جزيره هرمز، مهمان مهندس اکبري يزدي- رئيس صادرات خاک سرخ جزيره هرمز- بوديم. اتفاقاً آن شب تا صبح باران شديد باريد. وقتي فردا صبح يکي پرسيد: «چه خبر بود که ديشب سر و صدا مي کرديد؟» گفتم: «هيچ، تو خواب بودي که ديشب دريا را آب برد.» و همه به اين حرف البته خنديدند. مهندس اکبري آن روز گفت: «ژاپني ها خريدار نمک جزيره هرمز هستند. علاوه بر آن کشتي هاي ماهيگيري دارند که در خليج فارس صيد ماهي مي کند.» خاقاني فرموده است:
چو به دريا، نه صدف ماند و نه دُر
رحمتي، ساحل عمان چه کنم؟
امروز خبر داريم که انبارهاي بنادر جنوب خليج فارس مملو است از ذخاير تويوتا و بسته هاي هزارتايي کمپيوتر که به اکناف دنيا صادر مي شود. در واقع بيابانهاي دور و دراز تبديل شده به انبار صنايع ژاپن که در آرزوي آن بيابانها هست و در سرزمين خودش يک متر از ريگ هاي آن را پيدا نمي کند. اوگاندايي ها مي گويند: «کشيش ها آمدند اينجا، انجيل به دست ما دادند و گفتند چشمهاي خود را ببنديد و با حضور قلب آيات انجيل را بخوانيد. ما چشمها را بستيم و سالها خوانديم. وقتي چشم باز کرديم، ديديم همه زمينها را اروپاييها به نام خود ثبت داده اند!» امروز هم کويت و قطر و ساير جاها شده است انبار کمپيوترهاي ژاپني در محموله هاي هزارتايي؛ همان کمپيوترهايي که صدها و هزارها از آن در خانه هاي ما ايرنيها خوابيده است و تنها در يک شهر قم هزارها از آن داريم که طلبه هاي جوان، با آن مشغول گرفتن پيامهاي اينترنتي و طبقه بندي احاديث بحارالانوار مجلسي هستند.
بايد براي بيست سال آينده در باب دو مسئله صدور جمعيت و توسعه تجارت دريايي با کشورهاي جنوبي خليج فارس، قراردادهاي کارشناس شده طولاني مدت بست و سطح دريا را به صورت راههاي زيگزاگ دريايي در هر چند ساعت پر جوش و خروش ساخت. بايد برنامه ريزي کرد که پولهاي حاصل از اين تجارتها به چه کاري مصرف شود. اولين عامل همکاري در اين تعامل، روحيه تساهل و همياري است. مصرف پولها هم بايد با نقشه باشد. هم امروز تجار لاري و اوزي پولهاي کلان به مملکت وارد مي کنند. خودم در روزنامه عصر اوز خواندم که با پول يکي از همين تجار، مسجدي در روستايي ساخته شده که يک نمازگزار هم به زحمت مي تواند به آنجا برسد؛ اما مسجد يک ميلياردي است! عکس مسجد را هم انداخته بود.
قصد من از بيان اين مطلب اين است که بنادر خليج فارس وقتي کاربرد مملکتي خواهد داشت که پشت بندرها، يعني پسابندرها آباد و رو به راه باشد. کالا در بندر نبايد انبار شود، بايد خيلي زود پراکنده شود به اطراف کشور، و براي نيل به اين مقصود بايد شهرهايي مثل فسا که پسابندر سيراف بود و سيرجان که پسابندر جرون است و جيرفت که پسابندر هرموز بود، و بم که حلقه اتصال بندر طيس و بندر ميناب بود و کرمان که بارکده اين هر دو شهر بود، آباد باشند و متعهد باشند که کالاي بندر را بپذيرند، و معني اين پشت بندري و پيش بندري را حجت الاسلام آقاي دکتر شيخ الاسلامي رئيس دانشکده ادبيات که در جلسه حضور دارند و اصلاً صابناتي هستند، بهتر از مخلص پاريزي مي دانند، و بي خود نيست که صد سال پيش مرحوم وزيري در حق سيرجان مي نوشت: «سعيد آباد از حيث جمعيت و آباداني از سلطان آباد عراق و دولت آباد ملاير بيشتر و بهتر است. در اين شهر هر وقت کسي بخواهد، چهار هزار من شکر يا هزار من قند يا دو هزار من تنباکو و دو هزار من برنج و هزار شيشه آب ليمو به آن واحد ممکن است و در بعضي از بلدان مقدور و ميسور نيست.» (18)
آن ترکمن سلجوقي هزار سال پيش، مي دانست که براي دريافت تمغاي بندر طبس، بايد عواملي فراهم باشد، بايد تجاري باشند که بيست هزار شتر در بيابانهاي کرمان در راه داشته باشند- شمس الدين تازيکو، و بايد اين شترها در بيايان شوره گز، ذخيره آب گيري کنند. پس حوض و برج و مناره 25 گزي براي آنان مي ساخت که راه را گم نکنند. بايست در شهري امن بار فرود آورند. قلعه ارگ بم را که يک شهر خشتي است، بر فراز يک کوه سنگي پديد مي آورد که يک سال مي توانست در برابر مهاجم مقاومت کند و چنين بود که تجارت سيراف و جرون و هرموز و جاسک و طيس (چابهار) سودبخش بود. بايد رحمت فرستاد به روح آن عمادالدين قاورد سلجوقي که در عين حال که بزرگترين مسجد را – مسجد ملک را- در همان ايام در کرمان ساخت و پسرش تمام کرد (= امروز مسجد امام خميني)، آري، بالاتر از آن مسجد، همان مناره اي است که در بيابان گرگ ساخته است؛ مناره اي که نان هزاران نمازگزار همان مسجد را از راه دور رسانده و آب انباري که جان هزاران آدم و حيوان را در بيابان از مرگ حتمي نجات داده است. قصاب کاشاني مي گويد:
گلستان را به بلبل بخش و، شيرين را به خسرو ده
برو دنبال مجنون گير و، رو کن سوي اين صحرا
اين ملک دينار غز که در صدر مقاله از او ياد کردم، من البته با رفتارهاي او و يارانش همراه نيستم و اعتقاد دارم که رفتاري که او با مردم کيش و قشم کرده است، همان گونه رفتاري است که هشتصد سال بعد، صدام با ثروت و مکنت کويت کرد؛ اما يک حرف هم دارم، و آن حرفي است که سالها پيش، پيش از فروپاشي شوروي، در آلماآتا- پايتخت قزاقستان- در سمينار تاريخ تمدن هاي آسياي مرکزي که توسط يونسکو تشکيل شده بود و من نيز جزء هيات تحريريه آن کتاب بودم، به زبان آوردم و آماري نشان دادم که دلم مي خواهد آن را اينجا تکرار کنم. در کرمان، يک آب انبار هست که به «حوض ملک» معروف است و طبق نوشته مرحوم وزيري، اين حوض، ساخت ملک دينار غز است.(19)
حافظ مي گويد:
بر آستانه ميخانه گر سري بيني
مزن به پاي، که معلوم نيست نيت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن من آتش محبت او
افضل خود دبير و نويسنده و طبيب ملاک دينار غز بود و آخر کار نيز طبق رسم
معمول حکام غز، مورد خشم و مطالبه و مصادره او نيز قرار گرفت و خود در قصيده اي مفصل که در حکم سوگندنامه اوست، از اتهاماتي که به او زده اند، تبري مي کند و مي گويد:
شده است قامت چون تير من ز غم چون تار
زانده ات شده روز روشنم، شبِ تار
نه مرده ام ز وعيد زمانه، نه زنده
نه تندرستم از آسيب چرخ، نه بيمار
تا آنجا که در مدح گويد:
خدايگان جهان، پادشه عمادالحق
که شاه شهرگشاي است و شير خصم شکار...
و بعد از تعريفات، گويد:
خدايگانا، گفتند خاطر اعلات
گرفته است زمن بنده اندکي آزار
ز جيب جان رهي، دود مرگ برخيزد
اگر نشيند بر دامن دل تو غبار
اگرچه مشرب انصاف تو چنان صاف است
که تيرگي نپذيرد به گفت هر مکار
سپس قسم مي خورد به بسياري از مقامات و در آخر کار مي گويد:
بدان خداي که در اعتقاد هستي او
جهود و گبر و مسلمان نمي کنند انکار
که بنده تا که ببوسيد خاک درگه تو
نرفت راه خلاف تو اندک و بسيار
چه ديده ام ز تو بد تا شوم چنين کافر؟
چه کرده اي تو به من، تا چنين شوم غدار؟
نرفته جرم، منم در مقام استعفا
گنه نکرده منم در مقال استغفار
به قول بد غرضي، آب روي بنده مبر
که خاک پاي تو بر سر نهاده ام صد بار
مرا ميفکن از پا که نايدت وادست
به عمرها چو مني، خاصه با چنين اشعار
ستاره تا نشود رنجه از لزوم مسير
سپهر تا نشود سوده از دوام مدار،
مباد ملک جهان را به جز تو کس وارث
مباد خانه دين را به جز تو کس معمار
گليم دشمن ملکت سياه باد چو قير
رخ منافق تختت سياه باد چو قار(20)
اما حسابگري من، با توجه به اينکه من اصولاً اهل رياضي نيستم و اگر آقاي طاهري معلم رياضي دانشسراي مقدماتي کرمان، يک نمره هشت از ورقه رياضي به من نداده بود، مخلص پاريزي تجديد مي شدم و امروز در خدمت شما استادان و دانشجويان بزرگوار نبودم که اين سخنان را به زبان آورم، بل معلم ساده اي بودم در يکي از دهات کرمان. به هر حال: «حوض ملک» يکي از آب انبارهاي مهم کرمان بود، و اگر آن را ملک دينار ساخته باشد، لابد از همان پولهايي ساخته که از ملک قيس مصادره کرده است. اين آب انبار، دو مخزن آب دارد هر دو مربع، يکي به ابعاد 12/40 در 12/40 متر، با ارتفاع 4/5 متر و 9 کله کار- به اصطلاح معماران کرمان، و ديگري به ابعاد 6/5 در 6/5 متر با ارتفاع 5/4 متر که با مهندسي کامل و با دقت بي نظير ساخته شده و در افواه مردم کرمان هميشه بوده است که: اين آب انبار، مصرف آب شش ماه محله خود را تأمين مي کرده است.
حوض ملک 23 پله مي خورد و تا پنجاه سال پيش مورد استفاده بود و حدود هزار متر مکعب آب ذخيره داشت، و من حساب کرده ام که اگر روزي تنها صد کوزه آب از اين آب انبار بيرون آورده شده باشد، طي نزديک به نهصد سال، يک ميليارد آدم از اين آب انبار سيراب شده اند، پس اگر واقعاً دعاي اين همه آدم بدرقه راه آخرت ملک دينار غز باشد، اگر درست باشد که غز، صد هزار آدم را در حوالي بلوچستان و خبيص شهيد کرده اند، باز شايد همين دعاها شفاعت دخواه او در روز قيامت باشند، خصوصاً که افضل کرمان منشي او با اينکه در اواخر کار، مطرود و مورد خشم ملک دينار واقع شده بود، با همه اينها مي گويد: «... ملک دينار پادشاهي لطيف بود، عاقل و مردم شناس و اهل دوست...» (21) منوچهري هم يک جايي گفته، هر چند بي حساب گفته:
از ستمکران بگير و، با نکو خواهان بخور
با جهان خواران بغلت و، بر جهانداران بتاز
و مثل اينکه ملک دينار هم همين کارها را کرده است.
يک حساب ديگر: ميل هاي قاوردي بر سر راه بلوچستان به کرمان است؛ راهي که از بيابان شوره گز مي گذرد؛ راهي که قبل از آن که کمپاني کامپساکس، آن را تسطيح کند و قسمتي از آن را براي جلوگيري کردن بوکسوات (ريگ خور ماشين ها)، با توري آهنين بپوشاند، 900 سال از آن روز گذشته اگر هر هفته تنها يک کاروان از کنار اين برج ها و ميل ها گذشته باشد، چهل و پنج هزار کاروان از اينجا گذشته و اگر هر کاروان به طور متوسط حدود صد شتر داشته باشد- و ما کاروانهاي ده هزار شتري داشته ايم که از سيستان گذشته اند(22) و معمولاً کاروان شتري کم جمعيت، از جهت حفظ امنيت کاروان، اصولاً صرف ندارد- بنابر اين در اين نهصد سال تا قبل از کارگزاري کامپساکس، حدود چهار ميليون و پانصد هزار شتر از حوض کنار اين ميل ها آب خورده اند و اگر يک هزارم اين شترها سر به آسمان کرده، به باني آن رحمت فرستاده باشند، به گمان من، اين گرگ بيابان، قاورت ترکمن، پدر دهها پسر از جمله اميرانشاه که مدتي حاکم سيستان بود و ازرقي هروي دهها قصيده در مدح او دارد، و سلطان شاه که او را بعد از قتل قاوردشاه ميل کشيدند، و هم اوست که ادامه دهنده سلسله سلجوقي کرمان است، و تورانشاه و شاهنشاه و مردان شاه و عمر و حسين، و «چهل دختر» که «بعضي را در حکم امراي آل بويه کرد و اکثر به علويان داد»، معلوم مي شود که اين قاورد، يا قاروت، ياقورد که به ترکي معني گرگ است و مي شود او را «گرگِ چهل دختر» لقب داد آن قدرها هم درين راه بي راه نرفته.
تا صحبت گرگ و خصوصاً «گرگ چهل دختر» در ميان است، براي تروح خاطر خوانندگان که لابد خسته شده اند، يک نکته هم راجع به تيتر اين مقاله، گرگ پالان ديده، عرض کنم که مربوط مي شود به همين حوادث؛ خصوصاً ميل کشيدن چشم سلطان شاه پسر قاورد- به دست عمويش- ملکشاه. حالا روايت افضل را بشنويد: گفت: خاکساران جهان را به حقارت منگر/ تو چه داني که در اين گرد سواري باشد. سلطان شاه، روزي در بعلياباد به عشرت مشغول بود و مجلسي چون بهشت آراسته. (بُن در بالياباد، يکي از دره هاي سرسبز و خرم نزديک کرمان است- در کوهستان بلبلو، و در آنجا يک قلعه باشکوه، از محمد بن الياس حاکم عصر ساماني کرمان ساخته شده- که چون اين محمد بن الياس کنيه ابوعلي داشت، به صورت بوعلي و باعلي و بعلي آباد، و بالاخره بالياباد ضبط شده- و در خود شهر کرمان هم کوچه اي به همين نام، به نام او هست). باري به قول فضل، آن روز: «سلطان شاه مجلسي چون بهشت آراسته و وقتي خوش مي رفت و نديمان را خلعت ها مي داد و ولايات مي بخشيد. ناگاه، صاحب خبر آمد، يک انگشت کاغذ پيش وي فرستاد. چون آن کاغذ مطالعه فرمود، گونه ي او متغير گشت. پس فرمود که: «زود مجلس برچينيد تا مستي باز شهر بريم» طباع ندما به هم برآمد که: «چه حادث شده است؟»
گفت: صاحب خبر نموده که ملکشاه به اصفهان مي رسد.
گفتند: اي پادشاه، للّه الحمد که زيادت از اين نيست. از اصفهان تا کرمان صد و چهل فرسنگ است و از بعلياباد تا شهر پنج فرسنگ. آخر، اين مجلس، تمام به سر توان برد.
گفت: شما نيک مي گوييد، اما معذوريد که پالان نديده ايد.
گفتند: اي پادشاه، پالان چه معني دارد؟
گفت: من در خدمت پدر خويش- ملک قاورد- به عراق بودم، به همدان. چون او را واقعه آن افتاد [يعني چون قاورد را به زه کمان خفه کردند] مرا بگرفتند، و ميل کشيدند و در حالت ميل کشيدن پالاني از آستر بياوردند و بر من نهادند، و کسي بر سر آن نشست تا من حرکت نکنم...»(23)
بدين طريق بود که سلطان شاه را ميل کشيدند و به قول صاحب تاريخ: «... اما حدقه باطل نشده بود.» حالا خواهيد گفت : چه ربطي دارد اين واقعه با ما نحن فيه، يعني مسأله گرگ و قاورد؟ بايد عرض کنم که گرگ در فرهنگ ترکان، البته طايفه اي از ترکان- موقعيت بسيار عميق و محترمانه دارد و معروف است که: «وقتي يافث- پسر نوح و جد اعلاي همه ترکان بيمار بود، پيرزني مادرش را گفت: خايه. مورچه به دست آور، و کوفته، با شير گرگ معجون کن، سه روز بده تا بخورد، بهتري يابد. و چنان بود که سام بن نوح را گرگي بود ماده، و در آن چند روز زاده بود. مادر يافث خايه مورچه بياورد و با شير گرگ بياميخت، [بدو داد.] يافث برخاست از آن بيماري...» (24)
مقصود اين است که نام گذاري قاورد از نظر تبجيل و احترام بوده است، نه از آن وضعي که ما نسبت به گرگ داريم. به هرحال به تصور من خانواده قاورد عموماً به صفت گرگانه موصوف بوده اند، و بيابان گرگ را بدين سبب بدين نام خوانده اند که مناره 25 گزي قاورد (= گرگ) در آن ساخته شده، و اصولاً طايفه بزرگ داس ها، منسوب به گرگ بودند و داس در لغت فريجي به معني گرگ است، و رومانيها خود شير گرگ خورده اند، و گرجيها منسوب به همين طايفه اند، و بالاتر از همه گرگانيها و ترکمنها، طوايف داسي شمال ايران به همين جهت نام گرگان گرفته اند، هر چند به قول مولانا:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان هاي مردان خداست
مطلب را درز بگيرم و تنها به اين نکته اشاره کنم که اين ضرب المثل معروف که مي گويند: «گرگ باران ديده» ظاهراً به همان صورت شناخته شده تر «گرگ پالان ديده» صحيح تر بايد باشد، و مفهوم آن نيز مربوط به کسي مي شود که يک تجربه سخت را پشت سر گذاشته باشد، و سالک يزدي درست گفته که گفته:
با کمند مهرباني، بر نمي آيد ز چاه
يوسف ما، اي عزيران، گرگ پالان ديده است
اين که فلاني مي گويد: «من گرگ پالان ديده ام» مقصودش همين است که تجربه سختي را پشت سر گذاشته ام. حالا اين ترکمان پسر قاورد سلجوقي که با ترکمنان گرگان قوم و خويش نزديک است، و مردم کرمان آنها را به صفت گرگ مي شناسند، يک وقت در حدود همدان، يک پالان خر بر پشت او گذاشته اند و لابد دو سه تا آدم سنگين وزن روي آن نشسته و کاري کرده اند که نفس او بند آمده، و در اين حالت ميله آهنين سرخ شده از آتش را برابر چشم او آورده حرکت داده اند که پيه آن آب شود و کور شود، و از قضاي روزگار، حالا يا سخت جاني خود او، يا تکان خوردن بي موقع او، يا سوختن دست ترکماني که مأمور کور کردن او بوده و يا با حسن نيّت رحم آمدن مأمور و کوتاه آمدنش، اين آدم چشمش کور تمام و کمال نشده، و لابد کم سو شده، و چنان که مي دانيم به قول افضل: «... سلطان شاه را، بنا بر تقدير سميع بصير، آينه نظر از راآه قصد تيره نشد، و بادام بصر از سنگ تکحيل شکسته نگشت. و شخصي از خدمِ پدرش، او را از لشکرگاه ملکشاه [در همدان] بدزديد و بر پشت خويش به کرمان آورد.» (25) و ما مي دانيم که از راه ميان بُر هم که آمده باشد، بيش از هزار کيلومتر راه را بريده است!
باري، اين گرگ زاده ترکمن نيمه نابينا، چنين آزمايش سختي را پشت سر داشته مي دانسته که اگر ملکشاه به کرمان برسد، بار ديگر با او همان معامله را خواهد کرد؛ بدين سبب، به اطرافيان گفته بود: «شما معذوريد که پالان نديده ايد!»
حالا به نظر شما، آيا «گرگ پالان ديده» درست تر است، يا گرگ باران ديده؟ گرگي که نه از باران، بلکه به قول باباطاهر: که گرگ از هي هي چوپان نترسد. مخلص پاريزي هم در اينجا، عنوان مقاله خود را از همين مثل و همين واقعه «گرگ پالان ديده» انتخاب کرده ام؛ اما همان طور که من جايي نوشته ام که «بيابان، آنقدرها که مردم فکر مي کنند هم بيابان نيست، گاهي يک قطره باران در آن، گل صدرنگ پديد مي آورد» آري، اين گرگ هم از آن جنس گرگها نيست و اميدوارم اين توهم پيش نيايد که من اين حرفها را به خاطر اين مي زنم که استاد آيت الله عميد زنجاني- عميد دانشگاه تهران- که مجلس را افتتاح کردند، و ايشان بهتر از من به زبان خويش معني قورت را مي دانند. مناره چهل گزي اين گرگ بيابان در بيابان گرگ، نجات بخش هزاران راهگذر بياباني است و همين براي آمرزش روان اين گرگ بياباني کافي است که بنا به ضرب المثل معروف: گرگ، ميزبانِ کلاغ است و ما کرمانيها و يزديها مهمان برج و چاه قاورد، و شاعر هم گويد:
در ميان تيرگيهاي شب ديجور هم
گاهگاهي اختري باشد که پاشد نور هم
يک پارکبان در پارک بزرگ «آل کان گين» تورنتوي کانادا هست که تخصص در حفظ و حمايت گرگهاي آن پارک دارد و تاکنون بيش از 250 گرگ را قلاده بسته است که راديو در آن نهفته و وضع هر يک را هر لحظه بازگو مي کند. علاوه بر آن خود اين پارکبانِ «گرگ باز» آنقدر زوزه گرگها را طبيعي تقليد مي کند که وقتي زوزه مي کشد، دهها گرگ با زوزه ي خود، او را جواب مي گويند و من صداي زوزه او را از تلويزيون خودمان شنيدم. آري، اين مرد مي گويد:
- زوزه گرگ ترسناک است، گرگ موجودي است که مردم از آن مي ترسند. اين حيوان مورد سوءتفاهم بشريت است و متأسفانه هيچ کس او را درک نمي کند. گرگ، در ذهن آدميزاد ترسناک ترين موجود عالم است. اين پارک بان گرگ باز، اضافه مي کند:
- اما، به هر حال، بهترين حالت گرگ، وقتي است که آدم، مرده ي آن را ببيند.
با همه اينها، براي ختم گفتگوي قاورد- گرگ بيابان- من اين بيت را که به قول صدوق، منسوب به ضامن آهو حضرت رضا(ع) است، در پايان مقال مي آورم که فرمود:
فان الذئب، يترک لحم ذئب
و نأکل بعضنا بعضاً عيانا

پي نوشت ها :
 

1. اين نوشتار با عنوان «سلجوقيان و دهانه خليج فارس» در نخستين همايش دوسالانه خليج فارس؛ فرهنگ و تمدن (10/2/86) عرضه گرديد.
2. سلجوقيان وغز در کرمان، ص 343
3. سلجوقيان و غز در کرمان، ص 344
4. سلجوقيان و غز در کرمان، ص 479
5. اژدهاي هفت سر، چاپ پنجم، ص 52، نقل از کتب تاريخي
6. تاريخ کرمان، وزيري، تصحيح نگارنده، چاپ پنجم، ص 371
7. عقدالعلي، با مقدمه نگارنده، ص 127، و سمط العلي چاپ مرحوم اقبال، ص 17.
8. پوست پلنگ، ص 97، نقل از حدودالعالم (مولف به سال 374هـ / 984م)، چاپ استاد منوچهر ستوده.
9. ضبط مرآت الزمان.
10. مرآت الزمان في تاريخ الاعيان، تصحيح استاد علي سويم، مطبعه الجمعيه التاريخيه الترکيه، آنقره، 1968 م./ 1347 ش، ص 161.
11. روايت ششم شعبان را هم آورده است.
12. مرآت الزمان، ص 164.
13. سلجوقنامه، چاپ افشار، ص 30.
14. حاشيه سلجوقيان و غز در کرمان، ص 347، نقل از سلجوقنامه ظهيري، چاپ مرحوم حميدالملک افشار.
15. عقدالعلي، ص 79.
16. سلجوقيان و غز در کرمان، چاپ دوم، تصحيح نگارنده، ص 340.
17. و خبر دارم که اين کاشيهاي يزدي، کاشيهاي آلماني را پشت سر گذاشته است. اين شعر را هم در باب کلمه کاشي و نامن کاشي بخوانم که پول کاشي به جيب ميبدي ها مي رود و اسم آن کاشي است:
معشوق به نام من و کام دگران است چون غرّه ي شوال که عيد رمضان است
18. جغرافياي کرمان، تصحيح نگارنده، چاپ پنجم، ص 259
19. تاريخ کرمان، ص 415، مار در بتکده کهنه، ص 157
20. اين قطعه بي نظير را که 95 بيت است، آقاي سيد علي ميرافضلي از يک جنگ خطي کشف کرده و به دقت خوانده، در کرمان در نشريه چشمه چاپ کرده اند، ص 96.
21. نوح هزار طوفان، ص 4
22. اژدهاي هفت سر، چاپ پنجم، ص 29
23. تن آدمي شريف است... ص 231. نقل از عقدالعلي
24. پير سبزپوشان، ص 114 نقل از مجمل التواريخ و القصص
25. سلجوقيان و غز، ص 354

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط