شهيد مهدی عراقي و مردم

شجاعت اخلاقي همراه با شفقت نسبت به مردم موجب شده بود که شهيد عراقي در برهه هایي که ديگران به افراط و تفريط مي افتادند، بادرايت طريق تعادل و وسطي را مي پيمود و پيوسته سعي در جلب و جذب نيروهائي را داشت که...
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد مهدی عراقي و مردم

شهيد مهدی عراقي و مردم
شهيد مهدی عراقي و مردم


 






 

گفتگو با محمد مهر آئين
 

درآمد
 

شجاعت اخلاقي همراه با شفقت نسبت به مردم موجب شده بود که شهيد عراقي در برهه هایي که ديگران به افراط و تفريط مي افتادند، بادرايت طريق تعادل و وسطي را مي پيمود و پيوسته سعي در جلب و جذب نيروهائي را داشت که به دليل شرایط، در معرض انحراف قرار داشتند. در اين گفتگو شيوه هاي متين اين شهيد بزرگوار بررسي شده است.

نخستين آشنايي شما با شهيد عراقي از کي و چگونه بود؟
 

آشنايي ما از زماني بود که ايشان با فدائيان اسلام رحمه الله عليهم اجمعين بود و در سخنراني هاي مرحوم نواب در مسجد شاه سابق که من گاهي مي رفتم، شرکت داشت. استاد من آقاي لولاچيان بودند و هستند و حدود 20 سال خدمت ايشان تلمذ کرده ام. شهيد حاج مهدي عراقي هم مي آمدند به مغازه ي ايشان در خيابان ناصر خسرو در ميدان شمس العماره که محل رفت و آمد شهيد مطهري، شهيد هاشمي نژاد، آقاي خسروشاهي و آيت الله مکارم شيرازي بود که آن موقع در مکتب اسلام مقاله مي نوشتند و ما به اين ترتيب با اين آقايان در آنجا آشنا شديم. آنجا محل پخش کتاب هاي «سرگذشت فلسطين» يا «کارنامه سياه استعمار» و کتاب «اميرکبير» آيت الله هاشمي رفسنجاني بود. در عين حال محل تبادل و پخش اعلاميه هاي امام هم بود و کلاً کساني به آنجا مي آمدند که مي خواستند چاپ کنند. انبار کتاب ما هم جائي بود که در آن کالا مي گذاشتيم و اين گونه چيزها را در آن مخفي مي کرديم. ما با شهيد عراقي هم در آنجا آشنا شديم. انسان بسيار خوشرو و زودجوش با افراد بود و به قول امروزي ها، روابط عمومي اش عالي بود.

قبل از زندان، آيا در حوزه هاي داخلي هیأت هاي موتلفه اسلامي هم حضور داشتيد؟
 

بله. در حوزه اي بودم که مسؤوليش با حاج احمد شهاب بود.

شهيد عراقي به آنجا رفت و آمدي داشتند؟
 

خيلي کم، بيشتر در برنامه هاي مشترک همچون تظاهرات ايشان را مي ديدم، مخصوصاً تظاهراتي که از مسجد حاج ابوالفتح تا کاخ شاه و بعد دانشگاه انجام شد. شهيد عراقي براي اين راه پيمايي حکم محور را داشت و در برنامه ريزي و هدايت آن نقش بسيار مهمي داشت، چون راه پيمايي بسيار مهمي هم بود و در جهت افشاي ماهيت رژيم شاه، بسيار موثر بود و خيلي هم سر و صدا کرد.

در اعدام انقلابي حسن منصور نقشي نداشتيد؟
 

خير، فقط خبرش را شنيدم. بعد از اعدام انقلابي حسنعلي منصور که به دست بخارائي و صفار هرندي و مديريت حاج صادق اماني بود، شهيد عراقي نيز دستگير شدند و من بعدها در زندان 1 و 2 و3 که بودم با بند 6 که اين آقايان بودند، ارتباط داشتم.

از دوران زندان خاطراتي را نقل کنيد؟
 

در زندان قصر، ايشان بسيار فعال بود. غذاي زندان که معلوم است چه جور چيزي است. ايشان با آن درايت و مديريتي که داشت، مسؤوليت پخت غذا را به عهده گرفت و مسؤولين زندان را توجيه کرد که شما جيره خشک را به ما بدهيد و من هم براي زنداني ها اعم از عادي و سياسي غذا تهيه مي کنم که اين کار را هم کرد و اين قضيه هم خيلي هم صدا کرد. ايشان در زندان هم بسيار محبوب القلوب بود و همه دوستش داشتند. در زندان همه از حضور ايشان بهره مند مي شدند، چون غير از مسائل رفاهي مثل مهمان طبخ غذا، از نظر حسن اخلاق و آموزش هاي ديني هم نقش موثري داشت.

شما چه سالي در زندان بوديد؟
 

من در عمليات گروگان گيري پسر اشرف پهلوي بودم و خدا رحمت کند مرحوم حنيف نژاد آمد و با شگرد خاصي باز جوي خود را متقاعد کرد که او در آن عمليات بوده نه من و با ترفندي هم در مکالماتش به ما فهماند که بگويم در اين قضيه دست نداشته ام. يادم هست که همراه بازجو رفت و بعد سريع برگشت و به من گفت: «محمد! موضوع اشرف را من قبول کرده ام، تو زير بار نرو.» اگر اين مسئله اثبات مي شد، من در همان سال 50 اعدام مي شدم. زندان هاي من متفرق بود. زماني که دستگير شدم، هنوز کميته مشترک ضد خرابکاري تشکيل نشده بود و مرا بردند اوين. بعد بين شهرباني و ارتش و ساواک برخوردهايي پيش آمد و کارشناس هاي CIA آمدند و کميته مشترک ضد خرابکاري را بنيان گذاري کردند که همه کارها از يک کانال صورت بگيرد. قسمت بود بمانيم. در زندان هم گاهي که مي رفتم هواخوري، شهيد عراقي را مي ديدم، سال 52 بود. چون من مدتي رفتم زندان قصر و برخي از مسائل من رو شد و مرا بردند کميته مشترک. کتک خورن هاي من از سال 54 به بعد اوج گرفت. وقتي وحيد افراخته خبيث را گرفتند، تمام اطلاعات ما و حتي مسئله گروگان گيري شهرام را لو داد. زماني که مي خواستند مرا آزاد کنند، گفتند بيا با ساواک همکاري کن که من گفته ام حبسم را که کشيده ام هيچ، دو ماه هم اضافي کشيده ام، براي چه بايد همکاري کنم؟»
به هر صورت در زندان، شهيد عراقي فعاليت هاي مردمي زيادي داشت و ضمناً به افرادي مثل من که اعتقادشان ضعيف بود، مي رسيد. جواد منصوري که الان سفير ايران در پک است، مي آمد و با من نهج البلاغه کار مي کرد. از اين جهت من خيلي به ايشان مديونم. همين طور دوستان ديگر.

مواجهه شهيد عراقي با تغيير ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق چگونه بود؟
 

شهيد حاج مهدي عراقي نقش وصل کننده داشت و مي خواست جوانانت مسلمان را جذب کند، يک وقتي من مسئول خانه اي بودم و در آن آموزش مي دادم، جواني بود به نام علي از فارغ التحصيلان مدرسه علوي که بسيار متدين بود و نماز شتش ترک نمي شد. من خيلي به او علاقه داشتم. وقتي فهميدم تغيير ايدئولوژي داده و مارکسيست شده، خيلي ناراحت شدم در زندان توي حياط که قدم مي زديم، گفتم: «علي اگر همه سازمان مارکسيست مي شدند، براي من مهم نبود. تو چرا.» اين جمله را به من گفت که: «محمد! دعا کن که من برگردم.»
شهيد عراقي قصد داشت آنهايي را که مي شود برگرداند، برگرداند. واقعاً اين نيت را داشت. زماني که در اوين با شهيد لاجوردي کار مي کرديم، ايشان هم در اين جهت خيلي تلاش مي کرد. درباره شهيد لاجوردي در اين بعد چيزي گفته نشده است. امسال به هر صورت از ايشان تجليلي شد، اما چيزهايي که من از ايشان ديدم، ابعاد خيلي وسيع تري دارد. ايشان در جهت برگرداندن بچه ها از خط نفاق و رفتن به سرخانه و زندگي شان و ادامه تحصيل، تلاش زيادي مي کرد. دو سه نفرشان را خود من ضامن شدم و الان مهندس و دکتر هستند گاهي پيش من مي آيند و اظهار محبت مي کنند. شهيد عراقي هم چنين خصلتي داشت و هدفش اين بود.

مواجهه شهيد عراقي با امثال مسعود رجوي چگونه بود؟
 

با امثال او خيلي عادي برخورد مي کرد، اما روي کساني که گول خورده بودند، بسيار سرمايه گذاري مي کرد که اينها را برگرداند. در چنين شرايطي، عاطفه خيلي کاربرد دارد، براي همين ايشان در مورد مسائل عاطفي با آنهاحرف مي زد و برخوردش بسيار پدرانه بود.

برخي مي گويند که شهيد عراقي پس از نقل فتوا، مسئله نجس و پاکي اين گروهها را رعايت نمي کرد.
 

فتوا را رعايت مي کرد، ولي نه در حدي که مسئله ساز باشد. موقعيت طوري بود که ما نمي خواستيم رژيم سوء استفاده کند. شهيد عراقي، شهيد کچوئي، آقاي عسگر اولادي، آقاي حيدري و من، همگي يک جا بوديم. من کسي بودم که از نظر منافقين و کمونيست ها به اصطلاح آنها رفته بودم توي گروه «نجس پاکي ها». شهيد کچوئي مي رفت و غذاي ما را جدا مي گرفت. کلاً شهيد عراقي نقش وصل داشت نه فصل، در عين حال رعايت همه چيز را هم مي کرد. يک مسلمان معتقد متدين بود و من تا آخرين لحظه عمر قبولش داشتم و اگر کسي چنين حرفي بزند، خيلي بي انصافي کرده است.

فعاليت هاي جانبي شهيد عراقي در فرصت هاي آزادي که در زندان داشت، چه بود؟
 

ايشان مسئوليت تدارک و تهيه غذا براي کل زنداني ها را به عهده گرفته بود که کار بسيار پرمشغله و دشواري بود و ديگر وقتي براي فراغت پيدا نمي کرد.
با توجه به پيشگامي شما در امور ورزشي در آن سالها، خبر داريد که آيا شهيد عراقي به ورزش هم مي پرداخت؟
ورزش باستاني که نمي شد کرد. امکاناتي نبود. بعد از آمدن حقوق بشر کارتر، يک ميز پينگ پونگ داده بودند. بچه ها معمولاً دسته جمعي نرمش مي کردند.

ورزش رزمي که اجازه نداشتيد؟
 

خير، ولي من در زندان قزل قلعه که بودم، اين کار را انجام مي دادم. در آنجا سه تا اتاق بود که يکي مال مذهبي ها بود و سه تا مال کمونيست ها. اتاق ما بزرگ، ولي کف آن خيس بود. من گفتم از بيرون تخته آوردند و کوبيدم و روي آن گليم انداختيم که اذيت نشويم و در آنجا تمرين مي کرديم. در اين اتاق آقاي هاشمي، مهندس سحابي، مرحوم رباني شيرازي، آقاي توسلي و آقاي احمد احمد بودند. کارمان اين بود که يک نگهبان در حياط مي گذاشتيم که مراقب نگهبان هاي پشت بام باشد، يکي هم جلوي در و دو نفر هم مأمور دو نفر نفوذي و آنتن اتاق ما بودند و آنها را مي بردند سرگرم مي کردند و ما با بچه ها در داخل اتاق جودو و دفاع شخصي کار مي کرديم.

در قصر که اين کلاس را نداشتيد؟
 

خير، در آنجا محيط، باز بود و امکانش نبود.

شهيد عراقي از نظر جسمي خيلي ورزيده بود. شما مي دانيد قبل از زندان چه ورزشي مي کرد؟
 

ورزش باستاني اش را مي دانم. در زندان قصر هم صبح ها در حياط نرمش مي کرد.

بعد از بيرون آمدن از زندان روابطتان چگونه بود؟
 

هر دو خيلي گرفتار بوديم و همديگر را کم مي ديديم. من در ستاد استقبال و مأمور يکي از بليزرها بودم و با آقاي بادامچيان و حاج آقا هامش اماني براي استقبال از امام رفتيم.

آيا در پاريس هم بوديد؟
 

من براي معالجه کمرمر فتم انگليس. خدا رحمت کند شهيد بهشتي مرا معرفي کرد به بچه هاي انجمن اسلامي. پيامي که داد براي امام که در نوفل لوشاتو بودند. من براي معالجه رفتم انگليس و داماد مسعود رجوي که همشيره زاده آقاي لولاچيان است، آمد و ما را تحويل گرف و برد به خانه اي پيش آقاي دکتر. کارهاي اوليه را انجام داديم و پاريس خدمت امام رفتيم. در آنجا شهيد عراقي را ديدم. يادم هست که شهيد عراقي وقتي آمد به ايران، از امام پيامي براي مرحوم طالقاني آورد. امام در آن پيام به مرحوم طالقاني نوشته بودند: «به کشاورزان بگوئيد سرزمين هايشان برگردند و محصول بکارند.» مرحوم طالقاني گفت: «هنوز معلوم نيست کارمان به کجا مي رسد!» ايشان هنوز باور نمي کرد که کار رژيم تمام است. شهيد عراقي خنده اي کرد و گفت: «آقا مي دانند چه مي گويند!» من خودم هم ته ذهنم حق را به مرحوم طالقاني مي دادم، چون هنوز ماها نمي دانستيم قضيه از چه قرار خواه بود، ولي بعدها فهميدم که امام به جاي ديگري وصل است و اين را من واقعاً با تمام وجودم قبول دارم. اما وقتي مي گفتند اولين کشتي آمريکايي را که توي خليج آمد، بزنيد، مشکلات امروز ما را ديده بودند.

از ويژگي هاي اخلاقي شهيد عراقي نکاتي را ذکر کنيد.
 

هرچه امام درباره افراد فرموده، چکيده ويژگي هاي آنهاست. ايشان در مورد شهيد عراقي مين گويند به اندازه بيست مرد بود يا درباره شهيد بهشتي مي گويند که او يک ملت بود، واقعيت وجودي آنها را مي گويند. شهيد عراقي خيلي مردم دار بود، خيلي مقاوم بود، خيلي صبر و حوصله داشت. در مقابل مأموران رژيم هم منطقي برخورد مي کرد. همه زنداني ها اعم از عادي و سياسي قبولش داشتند. گاهي بچه ها را مي فرستادند در ميان زنداني هاي عادي. ايشان در اين مورد برخوردمي کرد و اوضاع را تغيير مي داد. در زندان مأموريت مي کرد به معناي واقعي کلمه محبوب القلوب بود. همه دوستش داشتند. من که اگر توفيقي پيدا کنم شبي نصف شبي بلند شوم و نمازي بخوانم، از کساني که از يادم نمي رود و برايش دعا مي کنم، قطعا شهيد عراقي است، چون مظلومانه هم شهيدش کردند. همه وجود شهيد عراقي، امام بود و تابع محض و بي چون و چراي امام و خط امام.

شما در داستاني بوديد و با گروه منافقان برخورد داشتيد. به نظر شما چرا گروه فرقان، شهيد عراقي را ترور کرد؟
 

به نظر من منافقين در اين کار دخالت مستقيم داشتند، ولي عمل کننده گروه فرقان بود. به نظر شما چرا شهيد مطهري را زدند؟ اينها معياري که عقل بپذيرد نداشتند. ما کم به اينها خدمت کرده بوديم؟ خدا رحمت کند شهيد لاجوردي فرزند رجوي را داد به من گفت ببر بده به خانواده اش. ما هم پيام داديم پدر رجوي آمد دم در مغازه ما، بچه را تحويلش داديم که برد پاريس. با اينکه در اوج دشمني با نظام فرار کرده بود، شهيد لاجوردي بچه اش را براي خانواده اش فرستاد. عراقي هم همين طور، با تمام مداراهايي که در زندان با آنها کرده بود، دستور ترور او را دادند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط