: شرح و تفسير بسم الله در متون و تفاسير عرفاني(1)
به ياري وجودي همه جود، سراسر هستي و وجود: بي آغازي بي انتها، بي انبازي يکتا، همه کمال و جمال، بي همال و سراسر جمال، بخشاينده همگان، و مهربان مؤمنان، آغاز مي کنم.
ز درياي زخّار و موام دوست
نخستين در معرفت نام اوست
بگفتا به بسم الله آغاز کن
بدين نام بر عرش پرواز کن
به توفيق ما بر سر کار شو
به تأييد ما همره يار شو
زمان ياوري خواه و ياريب جو
ز دل حمد و تسبيح ما بازگو
به الله مستجمع لطف و قهر
که او راست ز اسماي نيکوي بحر
به الله يکسر کمال و جمال
همه خير و خوبي مجد جلال
تو آغاز کن کار و گفتار خويش
که با او نيابي ز بيگانه ريش
عارفان ناثر و شاعران را در به بلنداي زمان، بر اين بزرگ ترين و ارجمندترين آيه قرآن شرح ها و تفسيرهاي ادبي و کلامي و عرفاني است که در بيان آن، عروس سخن را به گوهر ايمان، و زيبايي پيدا و نهان آراسته اند. و نگارنده ي اين سطور بر آن سطر است که به بيان سر اين افکار آثار پردازد و پرده از جمال آن ها برانداز تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.
اين نکته را در اين مقام و معني بايد ياد کرد که نخستين شارح بسم الله حضرت الله است که با قبض رحماني و رحيمي، باب اين حقيقت را در جاي جاي قرآن کريم گشوده و انوار تابناک اسماي حسناي خورشيد را که همه با هم از رخ جمع الجمعي الوهيت مي تابد، از جببين خورشيد فروزان قرآن، بر جهان هستي و جان جلوه گر نموده است که:
هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم هو الله الذي لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتکبر سبحان الله عما يشرکون هو الله الخالق الباري المصور له الاسماءالحسني يسبح له ما في السموات و الأرض و هو العزيز الحکيم.
«اوست خدايي که جز او خدايي نيست»
اوست الله و جز او ديگر خدايي نيست نيست
در دو عالم همچو او برگو خدايي کيست کيست
«داناي پنهان و عيان است و بخشش گستر و مهربان است»
اوست دانايي نهان و آشکاراي وجود
بخشش بي منتها و مهربان بحر جود
«اوست آن خدايي که نه جز او خداست، شهنشاه پاک و منزه از ناسزاست. امان دهنده و ايمن دارنده مؤمنان است، و گواه راست و استوار جهان جهانيان است. توناي چيره است و تاونده، و پيرومند به هيچ هست نمانده، و فروگير گردنکشان است فراهم آورنده پراکندگي هاي پراکندگان و به هم آرنده شکستگي هاي شکسته دلان است و به مراد دل رساننده ايشان. با جلال و کبريا و به بزرگواري سزاست. پاک و منزه است آن بي نياز، از شرکت مشرکان که او را شريک آورنده و انباز اوست خداي آفريدگار نوکار، به هستي آورنده نيکوکار، او راست نام هاي نيکو، آفريدگار آسمان ها و زمين به پاکي او نهاده رو، و اوست سخت توان نيرودار، راست دانشش راست کار:
اوست آن يکتا خدا و مالک الملک وجود
پاک و بي عيب است و عالم کرده بر خاکش سجود
مؤمنان را کرده ايمن از گزنده ما سوي
آن سلام و مؤمن و ستوار و اصل هر بقا
آن توانا و مهيمن، چيره و نيرومدار
آن فروگيرنده ي گردنکشان در کارزار
آن به هم آرنده و جبّار دل هاي پريش
با جلال و کبريا و با بزرگي ها خويش
پاک و بي عيب و منزه از شريک مشرکان
آفريدگار و صورت ساز و نقاش جهان
صاحب اسماء نيکو، جمله عالم کرده رو
از سماوات و زمين بر آن خداوند نکو
او عزيز است و حکيم و راست دانش، راست کار
جمله عالم را نهد بر جاي، آن حکمت مدار
آمده در حشر اين آيات چون مهر منير
کرده انوارش جهان را روشن از بالا و زير
ابوجعفرمحمّد بن جرير طبري را در سبب تنزيل بسم الله الرحمن الرحيم تأويلي نيکوست که: خداي بلند مرتبه با مقدم داشتن نام هاي نيکوي خود بر تارک سوره ها، به تأديب و تعليم و آموزش و پرورش پيامبر خود حضرت محمد (ص) پرداخته تا اين که اين بلند آوازه را سرمشق خود و سني براي پيروانش سازد تا در آغاز گفتار و کردار و نوشتار و راز و نياز، آفريننده خود را ياد کنند و از او ياري گيرند که:
همه هرچه هستند از آن کمترند
که با هستيش نام هستي برند
رشيدالدين ميبدي، در معني بسم اله چه نيکو گفته و درّ سخن سفته است که، بسم الله معناه: بدأت بسم الله فابدؤا.
مي گويد: در گرفتم به نام خويش، در پيوستم به نام خويش و آغاز کردم به نام خويش.
در گيرند به نام من، آغاز کنيد به نام من
اما در اين که اسم و مسمي يکي ست و نام عين نامور است يا غير آن، ميان مفسران اختلاف است و از سخنان ايشان چنين مي توان نتيجه گرفت که در لغت و ادب، اسم غير از مسمي و نام جز نامور است و اين معني را ابوالفتوح رازي آن مفسر نامي چنين بيان فرموده است که:
«اکنون بدان که اسم دگر باشد و مسمي دگر، و اين شبه آنان را که عين گويند به غايت رکيک، براي آن که اسم باشد و مسمي نباشد و مسمي باشد و اسم نباشد. و يکي مسمي را بسيار اسماء باشد و در يک اسم بسيار مسميات اشتراک کنند. چون الفاظ مشترک في قولهم: عين و چون شفق. اگر اسم مسمي بودي. بايستي که آن کس که آتش گفتي، زبانش بسوختي و آن کس که عسل گفتي، دهانش شيرين شدي و اين تجاسر شايد کردن به ارتکاب اين و خداي تعالي را در قرآن و اخبار، هزار و يک نام است. اگر اسم و مسمي يکي باشد، به هر اسمي، مسمي باشد تا لازم آيد که هزار و يک خدا باشد و ديگر آن که اسم مسموع و مکتوب و مقرّو باشد و مسمي به اين صفت نباشد. و ديگر مسمي در يکجا بود و نامش پراکنده در مواضع مختلف»
ولي در عرفان و عرف عارفان از آن جا که همه آفريدگان، ظهور تجليات اسمائي و افعالي و صفاتي آن ذات منزه بي منتهي هستند، نزد ايشان، نام و نامور يکي است در اين معني ميبدي مي گويد:
«و در علم توحيدي آنست که به نزديک اهل حق، اسم و مسمّي يکي است نام و نامور و امام قشيري در تفسير عاليقدر و صاحب بشارات لطايف الاشارات فرمايد: قال بسم الله و لم يقل بالله علي وجه التبرک بذکر اسمه عند قوم، و للفرق بين هذا و بين القسم عند الآخرين، و الأن الاسم هو المسمي عند العلماء و الاستصفاء القلوب من العلايق و الاستخلاص الاسرار عن العوايق عند أاهل العرفان، ليکون ورود «الله» علي قلب منقّي و سر مصفّي
و همين معني را محيي الدين بن عربي آن عارف نامي چه نيکو پروارانيده است که:
السم الشئ ما يعرف به، فأسماءالله تعالي هي الصور النوعيه، التي تدل بخصائصها هو ياتها علي صفات الله و ذاته، و بوجودها علي وجهه، و بتعينها علي وحدته، اذهي ظواهره اللتي بها يعرف. و الله اسم اللذات الالهيهة من حيث اللتي بها يعرف. و الله اسم اللذات الالهية من حيث هي هي علي الاطلاق، لا باعتبار اتصافها لصفات، و الا باعتبار لا اتصافها.
بعضي از مفسران را عقيدت آن است که نام وجود کل، خود نيز وجودي است وه داراي نيروي تصرف و قدرت افاضه و از همين روست که قايلند چون به اسم اعظم دست يابند، در امور عالم با خواست و توفيق و ياري قادر متعال تصوف نمايند و اين معني ميان مفسران عارف متداول است و از همين روست که ابن فارض مصري در خمريّه خود چون به وصف باده ي ازلي و شراب لم يزلي و امر کن فيکوني و ساقيگري باده جان در ساغر ابدان مي پردازد، چنين مي سرايد:
و لم رسم الراقبي حروف اسمها علي
جبين مصاب جنّ ابرأه الرسم
«اگر رقيه خوان و دعا نويس حروف نام اين باده را بر پيشاني جن زده اي عقل از سر پريده اي بر کشد و با قلم اعتقاد بر نويسد، همان نقش، بيمار را شفا دهد، نگارنده ي اين سطور نيز در قصيده شرح انوار بر باده ي اسرار، معني را چنين به رشته ي نظم پارسي کشيده است که:
زاه باده اي که اگر بکشد دست رقيه خوان
حرفي از آن به صورت مجنون جداي عشق
جن مي رود ز جسم و پري آيدش بجان
گردد ز خط دوست همي آشنايي عشق
و فوق لواءالجيش لو رقم اسمها
لاسکر من تحت اللوا ذلک الرقم عشق
زان باده اي که ريات لشکر به نام او
گر نقش يابد و بشود رخ نماي عشق
يکباره مست لشکر توحيد مي شود
تا وز حشر غرق به بحر فناي عشق
هفتاد و دو سپاهي صحراي کربلا
کز آفتاب شهره ترند از ضياي عشق
آن لشکريست کو به سر چرم بيرقش
گرديده نقش نام حسين و خداي عشق
و روز بهان بقلي شيرازي، در تفسير عرايس البيان في حقايق القرآن که به حق از تفاسير عالي قدر در مشرب عرفان است، گويد:
الباء کشف ابقاء لاهل الفناء و السين: کشف سناء القدس لاهل الانس. و الميم کشف الملکوت لاهل العنکبوت. والبائ: برّه للعموم. والسن، سره للخصوص و الباء: من بسم أي ببهائي بقائ ارواح العارفين في بحار العظمة و السين: من بسم أي بسنائي سمت اسرار السابقين في هوالهوية و الميم من بسم أي بمجدي رودت المواجيد الي قلوب الواجدين من أنوار المشاهدة و روي عن النبي صلي الله عليه و {آله} و سمّ ان الباء بهاؤه و السين سناؤه و الميم مجده. و قيل في بسم الله، بالله ظهرت الاشياء و به فينت و بتجليه حسنت المحاسن و باستتاره فتحت المفاتح. و حکي عن الجنيد انه قال: إن أهل المعرفة نفوا عن قلوبهم کل شئ سوي الله فقال لهم قولوا بسم الله. أي: بسم الله. أي بي فتسمـّا و دعوا انتسابکم الي آدم
و بقول حکيم ملاهادي سبزواري: در منظومه ي حکمت:
إن الوجود عندنا أصيل
دليل من خالفنا عليل
حافظ لسان الغيب چه نيکو سروده است:
حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد
اين همه نقش در آيينه ي اوهام افتاد
يا آن جا که خوش گفته است:
ساقي به چند رنگ مي اندر پياله ريخت
اين نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
يا مصلح الدّين سعدي شيرازي چه نيکو سروده است که:
محقّق همان بيند اندر ابل
که در خوبرويان چين و چگل
به قول ابوالعتاهية:
و في کل شئ له آية
تدل علي انه واحد
و به قول باباطاهر عارف شاعر پاک و طاهر:
به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به دريا بنگرم دريا ته بينم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از روي زيباي تو بينم
و سرانجام
در هر چه نظر کردم، سيماي تو ديدم
برداشت و نتيجه اقوال اين بزرگان حکمت و عرفان اين است که، وجود را اصيل مي دانيم نه ماهّيت را که نسبتي است اعتباري و صورت هايي از کثرات؛ و در حقيقت ماهيت در برابر وجود حکم سايه دارد در برابر آفتاب، پس ماهيات عدم ها صرفند که به قول مولوي:
ما چو چنگيم و تو زخمه مي زني
زاري از ماني، تو زاري مي کني
ما چو ناييم و نوا در ما زتست
ما چو کوهيم و صدا در ما زتست
ما چون شطرنجيم اندر برد و مات
برد و مات ما زتست اي خوش صفات
ما که باشيم اي تو ما را جان جان
تا که ما باشيم بات و در ميان
ما عدمهاييم و هستيها نما
حق وجود اصلي و هستيي ما
ما همه شيران ولي شير علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
حمله مان پيدا و ناپيداست باد
جان فداي آن که ناپيداست باد
باد ما و بود ما از داد تست
هستي ما جمله از ايجاد تست
لذت هستي نمودي نيست را
عاشق خود کرده بودي نيست را
لذت انعام خود را وامگير
نقل و باده جام خود را وامگير
ور بگيري، کيست جستجو کند
نقش با نقاش چون نيرو کند
اي خدا بنما تو جان را آن مقام
کندر و بي حرف مي رويد کلام
پس اسماء حق وجودي هستند و در مقام وحدت وجود ليس في جنّتي الالله، و انا الحق، محيي الدّين بن عربي در اين معني گويد:
کل شئ فيه معني کل شئ
فتفطن و اصرف الذّهن اليّ
کثرة لاتتناهي عدداً
قد طوتها وحدة الواحد طيّ
و اينجانب نگارنده ي مقاله سمند لاهوتي، اين معنا را به بند نظم پارسي کشيده ام، تقديم مي دارم:
گر بنگري به ديده ي تحقيق ذهن خويش
رو سوي من کني و شوي هوشيار کيش
هر چيز را درون همه چيز بنگري
از کثرتش به وحدت يکتاش پي بري
گر کثرتش نمي شود اي دوست خود شمار
اعداد بي شمار همه را يکي شمار
شيخ اکبر محيي الدّين بن عربي را در اين معني رباعي زيباست:
کنا حروفاً عاليات لن نقل
متعلقات في ذري اعلي القلل
انا انت فيه و نحن انت و انت هو
والکل في هو هو فسل عمّن وصل
نگارنده ي مقاله را در ترجمه و شرح منظوم اين دو بيت نيز ابياتي است:
حرفهاي عالي والامقام
بوده ايم و برده در لاهوت نام
من در آن عالم تو بودم، تو چو ما
ما همه تو بوده اي، هستي شما
جمله کثرتها همه در او نهان
در دل لاهوت و ذات لامکان
سر اين را پرس از هر کس که او
سوي سدره منتهي آورده رو
و اصل حق گشت و ديگر زو خبر
باز نامد سوي ياران سر بسر
وه چه نيک آورد اين حکمت تمام
مولوي شاهنشه ملک کلام
«عارفان که جام حق نوشيده اند
رازها دانسته و پوشيده اند»
«هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند»
جلال الدّين مولوي آن حکيم و عارف معنوي معناي، اشعار ابن فارض و محيي الدّين بن عربي را در مثنوي چه نيکو پروانده است و نيکوتر درّ معني سفته که:
ده چراغ از حاضر آري در مکان
هر يکي باشد به صورت غيرآن
فرق نتوان کرد نور هر يکي
چون به نورش روي آري بي شکي
اطلب معني من القرآن و قل
لا نفرق بين آحادالرسول
گر تو صد سيب و صد آبي بشمري
صد نماند، يک شود چون بفشري
در معاني قسمت و اعداد نيست
در معاني تجزيه و افراد نيست
اتحاد يار با ياران خوش است
پاي معني گير، صورت سرکش است
صورت سرکش گدازان کن ز رنج
تا ببيني زير آن وحدت چو گنج
ور تو نگذاري عنايتهاي او
خود گذارد اي دلم مولاي او
او نمايد هم به دلها خويش را
او بدوزد خرقه ي درويش را
منبسط بوديم و يک گوهر همه
بي سر و بي پا بديم آن سر همه
يک گوهر بوديم همچو آفتاب
بي گرده بوديم و صافي همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد
عدد چون سايه هاي کنگره
کنگره ويران کنيد از منجنيق
تا رود فراق از ميان اين فريق
مثنوي ما دکان وحدت است
غيرواحد هرچه بيني آن بت است
غيرواحد هرچه بيني اندرين
بي گماني جمله را بت دان يقين
پي نوشت ها :
*استاد ادب و عرفان دانشگاه تهران.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8