ميرزاي قمي و حکومت قاجار (5)
3- مقابله با جريانهاي فکري انحرافي در جامعه
1- جريان صوفي گري
صوفيان با عقايد انحرافي خود فرقه اي منحرف را پايه گذاري کرده بودند. در روزگار فتحعلي شاه اين فرقه تا جايي اوج گرفت و نفوذ و گسترش يافت که بخشي از مردم و برخي از دولتمردان نيز با آنان همراه شده و به اين فرقه گرايش پيدا کرده بودند (هدايت، 1385، ج1: 381).
يکي از عواملي که باعث نزديکي علما به فتحعلي شاه و سلطنت گرديده بود، نگراني آنها از نفوذ عقايد صفويه در دربار و شخص شاه بود. بر اين اساس، علماي شيعه مخالفت با آن پرداخته و در اين راستا چالش هاي زيادي بين علما و صوفيان به وجود آمد تا جايي که تعداد زيادي از مرشدان آنها به حکم علما کشته شدند. جريان صوفي گري با مخالفت هاي علماي شيعه در اين دوره تا حدود زيادي تضعيف شد، اما به هر حال موجب ايجاد دغدغه ي خاطر براي آنان شده بود و ترس از گسترش بيشتر آن در بين مردم، حاکمان و عمال حکومتي، علماي شيعه رابه تکاپو واداشته بود. ضرورت مبارزه عليه صوفيه، مجتهدان را الزام مي کرد که به دارالسلطنه روانه شده، توجه فتحعلي شاه را به تشديد مبارزه عليه صوفيه جلب نمايند. (وحيد بهبهاني، 1412، ج 2: 452).
ميرزاي قمي در مورد بطلان ديدگاه هاي آنان مي نويسد:
چندان که سعي کرديم بفهميم آيا طريقه ي اين جماعت با آنچه به ما رسيده از صاحب شرع، موافقت دارد، به هيچ وجه نيافتيم و جمع ما بين شرع و سخنان ايشان ممکن نيست (ميرزاي قمي، 1303: 761).
وي در جاي ديگر در بيان اوصاف مشايخ صوفيان عصر خود مي نويسد:
آنچه معاين است از مشايخي که در عصر ما مرشد بوده اند، مانند: مشتاق علي، مقصود علي و نورعلي و امثال آنها که مريدان ايشان در شأن ايشان غلو کرده اند، محقق شد که همه متصف به همه ي ناخوشي ها بوده اند و احوال همگي به فضيحت و رسوايي رسيده و معلوم شد که به غير عوام فريبي و دنياپرستي و رياست عوام کالانعام و بي مبالاتي به دين و بي خبري از احکام شرع مبين از براي ايشان نبوده است (همان: 772).
در يکي از اين موارد، ميرزا عبدالوهاب منشي الممالک (نشاط) نامه اي به فتحعلي شاه نوشته، او را به پيروي از تصوف فرا مي خواند. فتحعلي شاه در ملاقاتي که با ميرزا داشت، نامه ي (رساله) مذکور را به ايشان مي دهد تا صحت و بطلان آن عقايد را اعلام نمايد، تا به مقتضاي آن عمل شود. ميرزاي قمي پس از مطالعه ي رساله، احساس مي کند که مي خواهند شاه را به تصوف گرايش دهند و به دنبال آن، شاه و ملت را نسبت به شرع و شريعت و حلال و حرام بي توجه سازند که اين، خطر بزرگي براي اسلام و تشيع است و ممکن است حتي موجب انحراف عقيدتي مردم شود. از اين رو، نامه اي به فتحعلي شاه مي نويسد تا او را از گرايش به تصوف برحذر دارد. ميرزا در اين نامه ضمن ردّ اباطيل آن رساله، اشاعه ي چنين افکاري را خطري بزرگ براي اسلام و تشيع خوانده و نگراني خود را از تأثيرپذيري شاه از اين سخنان اعلام مي دارد:
و الحال که نوبت به پادشاه ما رسيده که زبده ي پاشاهان جهان و صاحب عقايد حقه و دين پرور و شريعت گستر است، جمعي از شياطين انس مي خواهند که امر عقايد ايشان را ضايع و به طريقه ي باطله ي خود مايل کنند تا مردم هم به مقتضاي «الناس علي دين ملوکهم» ضايع و فاسد العقيده شوند (حائري، 1357: 5، 8 و 10).
ايشان در جاي ديگر به صراحت هدف صوفيان را گمراه کردن شاه دانسته، خطاب به وي مي نويسد:
اين طايفه، مضايفه از ... معاصي ندارند ... آنان عقايد کفره ي اهل يونان و جماعت صوفيه مثل حسين بن منصور حلاج و بايزيد بسطامي را با پادشاه اسلام و پشت و پناه شيعيان در ميان نهاده و مي خواستند که شاه را گمراه سازند ... (همان: 361).
بدين سان طبيعي بود که ميرزاي قمي براي جلوگيري از انحراف شاه و در نتيجه انحراف مردم، با فتحعلي شاه رابطه برقرار کرده، وي را از عواقب اين خطر بزرگ آگاه سازد. ايشان ضمن ابراز تنفر از ميرزا عبدالوهاب و عقايد باطل وي، به شاه گوشزد مي کند که: «جمع شدن اين جور از طوايف به پشت گرمي اين مرد موفق است وگرنه نبايست از خوف شاه دين پناه، نام و نشاني از اين جماعت نامه تباه در حوالي مسکن شاه دين پناه باشد» (استادي، 1373: 15). اينها همه در حالي است که ميرزاي قمي به صراحت فتحعلي شاه را عوام و بي اطلاع از اين مسائل دانسته و به عواقب وخيم گمراهي وي آگاهي داشته است:
العياذ بالله، العياذ بالله، العياذ بالله اگر آن خلايق پناه، مثل اين مردم موفق کم مايه و بي فکر باشد و فريب او را خورده، اعتقاد به اين عقايد باطله کند، اکثر خلايق به مقتضاي «الناس علي دين ملوکهم» فاسدالعقيده مي شوند و شريعت بالمرّة از ميان مي رود (همان: 16).
بنابراين، تهديدي که از جانب جريان صوفي گري نسبت به اساس شريعت و مسلمين وجود داشت، موجب برقراري رابطه و تعامل و همکاري ميرزاي قمي با حکومت فتحعلي شاه گرديده بود. وي نسبت به ايجاد تزلزل در دينداري شاه احساس خطر جدّي مي کرد و شاه را عوام و دينداري او را سطحي مي دانست، لذا اين تهديد را جدي تر مي ديد:
الامان، الامان، چنين شخصي بر مي خيزد و القاي عقايد به شاه مي کند که خود نمي فهمد چه مي گويد. پس شاه که مطلقاً ربطي به اين مطالب ندارد، از آنها چه چيز بفهمد و چه چيز اعتقاد کند؟ لااقل اين معني باعث حيرت شاه و تشکيک در عقايد صحيحه ي او مي شود و به اين سبب، کفر، عالم را فرو مي گيرد (همان).
دينداري فتحعلي شاه چندان عميق نبود و ميرزاي قمي نيز بر اين مسأله آگاهي داشت، اما مايل نبود که همين مقدار نيز از بين برود، لذا به او چنين توصيه مي کند:
پس آنچه بر پادشاه ما لازم است، اعراض از اين گونه صحبت هاست و به قدر مقدور سعي کردن در ترويج شريعت و عمل کردن به مقتضاي اوامر و نواهي الهي (همان: 17).
ميرزاي قمي به فتحعلي شاه توصيه مي کند کتابهاي علامه مجلسي که به فارسي براي عوام نوشته شده و امثال اينها را همواره مطالعه و مذاکره نمايد تا ان شاء الله جامع سعادت دنيا و آخرت، هر دو، باشد. در پايان باز هم به او تذکر مي دهد که از مصاحبت با صوفيه و اباحي گران و جبري مذهبان، کمال اجتناب کند و آنها را در ذلّت و خواري واگذارد تا همه ي خلايق از شرّ آنها محفوظ بمانند (همان).
2- جريان اخباري گري
با مقاومت اصوليان بزرگي مانند وحيد بهبهاني و شاگردان وي، به تدريج قوت اخباريان رو به افول نهاده بود. اما در آغاز دهه ي حکومت فتحعلي شاه، هنوز خطر آنها از ميان نرفته بود و جدال ميان آن دو جريان ادامه داشت. با توجه به اينکه شاه، گاهي اقدامات تناقض آميزي از خود نشان مي داد و به رغم اظهار دوستي با علما به چنين جريانهايي گرايش پيدا مي کرد، نزديکي علما و سعي در جلب حمايت شاه از خود و سلب حمايت او از اخباريان ضروري بود. ميرزا محمد اخباري سعي داشت خود را به فتحعلي شاه نزديک کند و حمايت او را در مقابل اصوليان به دست آورد. وي تلاش مي نمود تا شاه، مذهب اخباري گري را مذهب رسمي ايران قرار دهد (حائري، 1357: 361). بنابراين، طبيعي است که در چنين شرايطي براي مقابله با خطر گسترش اخباري گري، علما از جمله ميرزاي قمي هر چه بيشتر به شاه نزديک شده، به تعامل با وي روي آورند.
3- جريان شيخيه
شيخيه ادعاي مجتهدان را مبني بر اينکه آنان نايبان عام امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) هستند، انکار مي کردند و در مقابل، به يک «شيعه ي کامل» اعتقاد داشتند؛ به اين معنا که در هر عصري يکي از شيعيان کامل خودنمايي مي کند. بدين ترتيب، آنان اصول دين را در چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و رکن رابع منحصر مي دانستند. به عقيده ي آنان، رکن چهارم دين، شناخت شيعه ي کامل است. او همان مبلغ و ناطق اول است که به عنوان واسطه ي بين شيعيان و امام غايب، ايفاي نقش مي کند و در واقع، احکام را بلاواسطه از امام مي گيرد و به ديگران ابلاغ مي نمايد (موسوي خراساني، 1390 ق، ج 1: 25).
شيخيه معتقد است که اعتقاد به دو اصل عدل و معاد به عنوان اصول دين، لغو و غير محتاج اليه است؛ چرا که اعتقاد به خدا و رسول، ضرورتاً مستلزم اعتقاد به «ما في الکتاب» و از آن جمله عدل و معاد است. همچنين آنها منکر معاد جسماني هستند و معتقدند بعد از اعتزال جسم، عنصري که باقي مي ماند جسم لطيفي به نام «هورقليا»مي باشد (مشکور، 1375: 226-270).
نکته ي مهم در آثار شيخيه، وجود اصطلاحات عجيب و غريب و غير قابل فهم و تناقض در برخي زمينه هاي افکار ايشان است. به هر حال، مفهوم شيعه ي کامل شيخيه، چيزي جز انکار نقش اجتهاد و موقعيت مجتهد نبود و بسياري از معتقدات متعارف تشيع و احکام مذهبي را مورد ترديد قرار مي داد. از اين رو، مجتهدان اصولي به ناچار مي بايست با آن به مقابله برمي خاستند.
اين گروه، نفوذ چشمگيري در حکومت پيدا کردند؛ به گونه اي که فتحعلي شاه به شيخ احمد احسايي؛ رهبر آنها دلبستگي بسياري يافت و نامه اي بسيار محرمانه به انشاي «نشاط» براي او نوشت و وي را «حجة الله البالغه، علامة العلماء، اعراف العرفاء و افقه الفقهاء» خواند و با اشتياق فراوان به دربار دعوت نمود (همان: 362). به رغم اين که شيخ احمد درخواست فتحعلي شاه را براي ماندن در پايتخت نپذيرفت، اما همچنان ترس از نفوذ و رخنه ي آنها در حکومت و در انديشه ي مردم عوام وجود داشت و اين خود عاملي براي نزديکي علما به شاه به منظور جلوگيري از نفوذ اينان مي شد؛ چرا که شيخي گري يکي از دشواري هاي بزرگ متجهدان بود و آنها براي از ميان برداشتن آن به کمک و پشتيباني فتحعلي شاه نيازمند بودند.
4- تبليغات مسيحيت
نتيجه گيري
در نامه به فتحعلي شاه در ردّ عقايد صوفيه نيز، به صراحت اطاعت از سطان ظالم و بي معرفت به احکام الهي - که قطعاً فتحعلي شاه مصداق آن بود - قبيح شمرده شده است. (استادي، بي تا: 44). (4)
بنابراين، در مجموع به نظر مي رسد که ميرزاي قمي مشروعيتي ديني و شرعي براي حکومت وقت قائل نبوده و اعتقادي به آن نداشته است، اما با توجه به شرايط زمانه و به دلايلي که ذکر شد، به مماشات و تعامل با حکومت وقت پرداخته است.
پي نوشت ها :
1. محقق حوزه وكارشناس ارشد علوم سياسي.
2. شيخي ها در حرم اهل بيت (عليه السلام) بالاي سر قبر امام، نماز مي گذاردند و به شيعيان که نماز گذارن در آن مکان را مستحب مي دانستند، بالاسري مي گفتند.
3. اين رساله که به اعجاز قرآن و ردّ ديدگاه هاي «هنري مارتين» در مورد معجزات پيامبر اسلام پرداخته است، به صورت نسخه ي خطي موجود مي باشد و در برخي منابع به آن اشاره شده است؛ از جمله ر.ک: جعفر اصفهاني، ميرزاي قمي و ردّيه ي او بر هنري مارتين، تاريخ و فرهنگ معاصر، سال اوّل، ش 3، زمستان 1370: 262-264.
4. «در صورت انحصار امر در دفع دشمنان شيعيان دين به سلطان شيعيان - هر که خواهد باشد - پس آن نه از راه وجوب اطاعت اوست، بلکه از راه وجوب دفع و اعانت در رفع تسلط اعادي دين است بر خود مکلّف که گاه است که واجب عيني مي شود بر او و گاهي کفايي».
1. آوري، پيتر، تاريخ معاصر ايران، ترجمه ي محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، عطائي، 1368.
2. آيت الله خامنه اي، سيدعلي، بيانات در استاديوم انقلاب شهرکرد، 1371/7/15، پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري.
3. استادي، رضا، «نامه اي از ميرزاي قمي به فتحعلي شاه قاجار»، کيهان فرهنگي، ش 108، فروردين 1373.
4. ــــــــــــــــ ، بيست مقاله، چاپ جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، بي تا.
5. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف، 1403، ج 2.
6. الانصاري، سعد، الفقهاء حکام علي الملوک، بيروت، دارالهدي، 1986.
7. الگار، حامد، دين و دولت در ايران، ترجمه ي ابوالقاسم سرّي، تهران، انتشارات طوس، 1369.
8. تنکابني، ميرزا محمد، قصص العلماء و رسالة سبيل النجاة، ذوي القربي، 1384.
9. تهراني، شيخ آقا بزرگ، الذريعه إلي تصانيف الشيعه، بيروت، دارا الاضواء، چ 2، بي تا، ج 20.
10. جاپلقي، سيدمحمد شفيع، الروضة البهيه في طرق الشفيعيه، چاپ سنگي، بي تا.
11. حائري، عبدالهادي، نخستين رويارويي هاي انديشه گران ايران با دو رويه ي تمدن بورژوازي غرب، انتشارات اميرکبير، 1357.
12. رضوي، مرتضي، مقدمه ي جامع الشتات، انتشارات کيهان، چ 1، 1371.
13. شميم، علي اصغر، ايران در دوره ي سلطنت قاجار، تهران، انتشارات علمي، 3، 1371.
14. فيرحي، داود، تحول تاريخي انديشه ي ولايت فقيه، تهران، مرکز تحقيقات استراتژيک چ 1، 1373.
15. قاضي طباطبايي، حسن، «ارشادنامه ي ميرزاي قمي» نشريه ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، 1348، ج 20، ش 36.
16. کديور، محسن، نظريه هاي دولت در فقه سياسي شيعه، تهران، نشر ني، 1376.
17. کريمي، حسين، «ولايت فقها و احکام حکومتي»، مجموعه مقالات کنگره ي فاضلين نراقي، 1381.
18. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، چ 3، 1403، ج 72.
19. مدرس تبريزي، محمدعلي، ريحانة الادب، تبريز، چاپ شفق، چ 2، بي تا، ج 6.
20. مدرسي طباطبايي، سيدحسين، «پنج نامه از فتحعلي شاه قاجار به ميرزاي قمي»، بررسيهاي تاريخي، سال دهم، ش 4، مهر و آبان 1354.
21. مستوفي، عبدالله، شرح زندگاني من (تاريخ اجتماعي و اداري دوره ي قاجاريه) تهران، نشر هرمس، 1386.
22. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، انتشارات آستان قدس رضوي، چ 3، 1375.
23. موسوي خوانساري، سيدمحمدباقر، روضات الجنات، قم، اسماعيليان، 1390 ق.
24. ميرزاي قمي، جامع الشتات، چاپ سنگي، 1303.
25. ــــــــــــــــــــ، غنائم الايام، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1417.
26. ــــــــــــــــــــ ، مجموعه رسائل خطي فارسي، دفتر اول، مشهد، آستان قدس رضوي، 1378.
27. هدايت، رضا قلي خان، تاريخ روضة الصفاي ناصري، تهران، نشر اساطير، 1385، ج 1.
28. وحيد بهبهاني، آقا محمدعلي، «خيراتيه» در ابطال طريقه ي صوفيه، تحقيق مهدي رجايي، قم ، انصاريان، چ 1، 1412، ج 2.
29. ورهرام، غلامرضا، نظام حکومتي ايران در دوران اسلامي، مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بي تا.
30. ـــــــــــــــــــــ ، نظام سياسي و سازمانهاي اجتماعي ايران در عصر قاجاريه، تهران، انتشارات معين، 1367.
منبع: نشريه حكومت اسلامي شماره 54