ميرزاي قمي و حکومت قاجار (5)

در اين دوره، جريان هاي انحرافي مختلفي در جامعه ي ايران وجود داشت که برخي از آنها ميراث گذشته و برخي ديگر در همين دوره به وجود آمده بود. اين جريانها، مشکلات متعددي را در جامعه ايجاد کرده بود و قشرهايي از مردم به سوي آنها گرايش پيدا کرده بودند و گاه برخي عمّال حکومتي و حتي شخص شاه نيز به آنها متمايل گشته، آنها را همراهي مي کردند.
شنبه، 1 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ميرزاي قمي و حکومت قاجار (5)

ميرزاي قمي و حکومت قاجار (5)
ميرزاي قمي و حکومت قاجار (5)


 

نويسنده: سيدرضا مهدي نژاد (1)




 

3- مقابله با جريانهاي فکري انحرافي در جامعه
 

در اين دوره، جريان هاي انحرافي مختلفي در جامعه ي ايران وجود داشت که برخي از آنها ميراث گذشته و برخي ديگر در همين دوره به وجود آمده بود. اين جريانها، مشکلات متعددي را در جامعه ايجاد کرده بود و قشرهايي از مردم به سوي آنها گرايش پيدا کرده بودند و گاه برخي عمّال حکومتي و حتي شخص شاه نيز به آنها متمايل گشته، آنها را همراهي مي کردند. طبعاً در اين ميان علماي شيعه نقش حساسي را بر عهده داشتند و در اين راستا براي سرکوبي اين جريانها و جلوگيري از گسترش آنها به دربار و حکومت و در نتيجه گرايش مردم به اين جريانها، گاه مجبور بودند با حکومت تعامل و همکاري کنند. ميرزاي قمي به عنوان يک فقيه برجسته در اين دوره از جايگاه ويژه اي برخوردار بود.

1- جريان صوفي گري
 

جريان تصوف در دوران صفويه شکل گرفت، اما در آن عصر، پيشرفت چنداني نداشت. با سقوط دودمان صفويه و اضمحلال نظام سلطنتي آنان و به قدرت رسيدن نادرشاه، به علت ضعف و انزواي روحانيت شيعه ي ايران، پيروان تصوف که اساساً با علماي متشرع و مجتهدان عالي مقام مخالف بودند، توسعه يافته، با تبليغات وسيع و ظاهرسازي هاي همه جانبه فعاليت مجدد خود را از سر گرفتند تا اينکه توانستند توجه بسياري از مردم را به سوي خود جلب نمايند. نقطه اشتراک ديدگاه هاي آنان، عدم توجه به ظواهر شريعت و احکام و فرايض ديني و تمرّد از فرامين اسلام و رهنمودهاي رهبران ديني بود که عملاً خويشتن را از اصول و فروع تصوف اسلامي و عرفان ناب رهانيده، به بطالت، بيکاري، لاابالي گري، سرودن اشعار عاميانه و پاي کوبي و رقص مشغول بودند؛ به گونه اي که مي توان گفت: صوفي گري در تمام زواياي زندگي و موضوعات عقيدتي و فکري رسوخ کرده، به دينداري و اقتضائات آن ضررهاي جدي وارد نمود. آنان به فقه و حديث و احکام به ديده ي تحقير نگريسته، بسياري از کارهايي که در شرع حرام و نامشروع بود را مباح مي شمردند و آن را وسيله ي تقرّب به خدا مي دانستند.
صوفيان با عقايد انحرافي خود فرقه اي منحرف را پايه گذاري کرده بودند. در روزگار فتحعلي شاه اين فرقه تا جايي اوج گرفت و نفوذ و گسترش يافت که بخشي از مردم و برخي از دولتمردان نيز با آنان همراه شده و به اين فرقه گرايش پيدا کرده بودند (هدايت، 1385، ج1: 381).
يکي از عواملي که باعث نزديکي علما به فتحعلي شاه و سلطنت گرديده بود، نگراني آنها از نفوذ عقايد صفويه در دربار و شخص شاه بود. بر اين اساس، علماي شيعه مخالفت با آن پرداخته و در اين راستا چالش هاي زيادي بين علما و صوفيان به وجود آمد تا جايي که تعداد زيادي از مرشدان آنها به حکم علما کشته شدند. جريان صوفي گري با مخالفت هاي علماي شيعه در اين دوره تا حدود زيادي تضعيف شد، اما به هر حال موجب ايجاد دغدغه ي خاطر براي آنان شده بود و ترس از گسترش بيشتر آن در بين مردم، حاکمان و عمال حکومتي، علماي شيعه رابه تکاپو واداشته بود. ضرورت مبارزه عليه صوفيه، مجتهدان را الزام مي کرد که به دارالسلطنه روانه شده، توجه فتحعلي شاه را به تشديد مبارزه عليه صوفيه جلب نمايند. (وحيد بهبهاني، 1412، ج 2: 452).
ميرزاي قمي در مورد بطلان ديدگاه هاي آنان مي نويسد:
چندان که سعي کرديم بفهميم آيا طريقه ي اين جماعت با آنچه به ما رسيده از صاحب شرع، موافقت دارد، به هيچ وجه نيافتيم و جمع ما بين شرع و سخنان ايشان ممکن نيست (ميرزاي قمي، 1303: 761).
وي در جاي ديگر در بيان اوصاف مشايخ صوفيان عصر خود مي نويسد:
آنچه معاين است از مشايخي که در عصر ما مرشد بوده اند، مانند: مشتاق علي، مقصود علي و نورعلي و امثال آنها که مريدان ايشان در شأن ايشان غلو کرده اند، محقق شد که همه متصف به همه ي ناخوشي ها بوده اند و احوال همگي به فضيحت و رسوايي رسيده و معلوم شد که به غير عوام فريبي و دنياپرستي و رياست عوام کالانعام و بي مبالاتي به دين و بي خبري از احکام شرع مبين از براي ايشان نبوده است (همان: 772).
در يکي از اين موارد، ميرزا عبدالوهاب منشي الممالک (نشاط) نامه اي به فتحعلي شاه نوشته، او را به پيروي از تصوف فرا مي خواند. فتحعلي شاه در ملاقاتي که با ميرزا داشت، نامه ي (رساله) مذکور را به ايشان مي دهد تا صحت و بطلان آن عقايد را اعلام نمايد، تا به مقتضاي آن عمل شود. ميرزاي قمي پس از مطالعه ي رساله، احساس مي کند که مي خواهند شاه را به تصوف گرايش دهند و به دنبال آن، شاه و ملت را نسبت به شرع و شريعت و حلال و حرام بي توجه سازند که اين، خطر بزرگي براي اسلام و تشيع است و ممکن است حتي موجب انحراف عقيدتي مردم شود. از اين رو، نامه اي به فتحعلي شاه مي نويسد تا او را از گرايش به تصوف برحذر دارد. ميرزا در اين نامه ضمن ردّ اباطيل آن رساله، اشاعه ي چنين افکاري را خطري بزرگ براي اسلام و تشيع خوانده و نگراني خود را از تأثيرپذيري شاه از اين سخنان اعلام مي دارد:
و الحال که نوبت به پادشاه ما رسيده که زبده ي پاشاهان جهان و صاحب عقايد حقه و دين پرور و شريعت گستر است، جمعي از شياطين انس مي خواهند که امر عقايد ايشان را ضايع و به طريقه ي باطله ي خود مايل کنند تا مردم هم به مقتضاي «الناس علي دين ملوکهم» ضايع و فاسد العقيده شوند (حائري، 1357: 5، 8 و 10).
ايشان در جاي ديگر به صراحت هدف صوفيان را گمراه کردن شاه دانسته، خطاب به وي مي نويسد:
اين طايفه، مضايفه از ... معاصي ندارند ... آنان عقايد کفره ي اهل يونان و جماعت صوفيه مثل حسين بن منصور حلاج و بايزيد بسطامي را با پادشاه اسلام و پشت و پناه شيعيان در ميان نهاده و مي خواستند که شاه را گمراه سازند ... (همان: 361).
بدين سان طبيعي بود که ميرزاي قمي براي جلوگيري از انحراف شاه و در نتيجه انحراف مردم، با فتحعلي شاه رابطه برقرار کرده، وي را از عواقب اين خطر بزرگ آگاه سازد. ايشان ضمن ابراز تنفر از ميرزا عبدالوهاب و عقايد باطل وي، به شاه گوشزد مي کند که: «جمع شدن اين جور از طوايف به پشت گرمي اين مرد موفق است وگرنه نبايست از خوف شاه دين پناه، نام و نشاني از اين جماعت نامه تباه در حوالي مسکن شاه دين پناه باشد» (استادي، 1373: 15). اينها همه در حالي است که ميرزاي قمي به صراحت فتحعلي شاه را عوام و بي اطلاع از اين مسائل دانسته و به عواقب وخيم گمراهي وي آگاهي داشته است:
العياذ بالله، العياذ بالله، العياذ بالله اگر آن خلايق پناه، مثل اين مردم موفق کم مايه و بي فکر باشد و فريب او را خورده، اعتقاد به اين عقايد باطله کند، اکثر خلايق به مقتضاي «الناس علي دين ملوکهم» فاسدالعقيده مي شوند و شريعت بالمرّة از ميان مي رود (همان: 16).
بنابراين، تهديدي که از جانب جريان صوفي گري نسبت به اساس شريعت و مسلمين وجود داشت، موجب برقراري رابطه و تعامل و همکاري ميرزاي قمي با حکومت فتحعلي شاه گرديده بود. وي نسبت به ايجاد تزلزل در دينداري شاه احساس خطر جدّي مي کرد و شاه را عوام و دينداري او را سطحي مي دانست، لذا اين تهديد را جدي تر مي ديد:
الامان، الامان، چنين شخصي بر مي خيزد و القاي عقايد به شاه مي کند که خود نمي فهمد چه مي گويد. پس شاه که مطلقاً ربطي به اين مطالب ندارد، از آنها چه چيز بفهمد و چه چيز اعتقاد کند؟ لااقل اين معني باعث حيرت شاه و تشکيک در عقايد صحيحه ي او مي شود و به اين سبب، کفر، عالم را فرو مي گيرد (همان).
دينداري فتحعلي شاه چندان عميق نبود و ميرزاي قمي نيز بر اين مسأله آگاهي داشت، اما مايل نبود که همين مقدار نيز از بين برود، لذا به او چنين توصيه مي کند:
پس آنچه بر پادشاه ما لازم است، اعراض از اين گونه صحبت هاست و به قدر مقدور سعي کردن در ترويج شريعت و عمل کردن به مقتضاي اوامر و نواهي الهي (همان: 17).
ميرزاي قمي به فتحعلي شاه توصيه مي کند کتابهاي علامه مجلسي که به فارسي براي عوام نوشته شده و امثال اينها را همواره مطالعه و مذاکره نمايد تا ان شاء الله جامع سعادت دنيا و آخرت، هر دو، باشد. در پايان باز هم به او تذکر مي دهد که از مصاحبت با صوفيه و اباحي گران و جبري مذهبان، کمال اجتناب کند و آنها را در ذلّت و خواري واگذارد تا همه ي خلايق از شرّ آنها محفوظ بمانند (همان).

2- جريان اخباري گري
 

بنا بر برخي نظريه ها، ريشه ي اخباري گري را در سده ي ششم بايد جست و جو کرد. بعدها در دوره ي صفويه محمد امين استرآبادي، پسرش و برخي ديگر از علماي شيعه، جريان اخباري گري را گسترش دادند. جوهره ي اختلاف اصوليان و اخباريان در نظريه ي امامت و موقعيت مجتهدان در ميان مسلمين بوده است. اخباريان معتقد بودند که عالم مجتهد براي تحمل وساطت بين مؤمنين و امام غايب، کافي نيست و در واقع منکر نقش مجتهد بودند (الانصاري، 1986: 40). اخباري ها معتقد بودند که تقسيم مسلمين به دو گروه مجتهد و مقلد ابداً درست نيست. اخباريان مفهوم اجتهاد را ردّ کرده، علم اصول را بيهوده خواندند. در واقع، اينان در برابر اصولي ها که عقل و اجماع را به منابع فقه اسلامي اضافه کردند، منابع مذکور را در کتاب و سنت محصور مي دانستن و حتي برخي از آنها تنها به سنت اکتفا کرده، از آن به اين دليل که تفسير کتاب و عمل به آن به جز از طريق سنت روا نيست، پرهيز مي کردند (فيرحي، 1373: 34). اخباري ها از به کارگيري اصول اجتهادي اصوليان احتراز مي نمودند. علماي اصولي به علت موضع گيري هايي که اخباريان در برابر آنان اتخاذ نمودند، به مبارزه اي سخت و پيگير بر ضد آنان دست زدند و در کتابهاي بسياري که در اين زمينه نوشتند، اخباري گري را ردّ کردند. سردسته ي مجتهدان اصولي در اين دوره، استادالاساتيد آقا محمدباقر بهبهاني بود که در غلبه ي اصوليان بر اخباريان نقش بسيار مهمي داشت. شاگردان وي نيز از جمله شيخ جعفر کاشف الغطاء و ميرزا ابوالقاسم قمي از وزنه هاي سنگين اصوليان در مقابل اخباريان به شمار مي رفتند.
با مقاومت اصوليان بزرگي مانند وحيد بهبهاني و شاگردان وي، به تدريج قوت اخباريان رو به افول نهاده بود. اما در آغاز دهه ي حکومت فتحعلي شاه، هنوز خطر آنها از ميان نرفته بود و جدال ميان آن دو جريان ادامه داشت. با توجه به اينکه شاه، گاهي اقدامات تناقض آميزي از خود نشان مي داد و به رغم اظهار دوستي با علما به چنين جريانهايي گرايش پيدا مي کرد، نزديکي علما و سعي در جلب حمايت شاه از خود و سلب حمايت او از اخباريان ضروري بود. ميرزا محمد اخباري سعي داشت خود را به فتحعلي شاه نزديک کند و حمايت او را در مقابل اصوليان به دست آورد. وي تلاش مي نمود تا شاه، مذهب اخباري گري را مذهب رسمي ايران قرار دهد (حائري، 1357: 361). بنابراين، طبيعي است که در چنين شرايطي براي مقابله با خطر گسترش اخباري گري، علما از جمله ميرزاي قمي هر چه بيشتر به شاه نزديک شده، به تعامل با وي روي آورند.

3- جريان شيخيه
 

مجادله ي اصوليين و اخباريين که در دوره ي فتحعلي شاه رو به افول مي نهاد، به تدريج جاي خود را به تقابل «شيخي ها» و «بالاسري ها» (2) داد. اساس مکتب شيخيه که مبتني بر امتزاج تعبيرات فلسفي قديم با اخبار و روايات معصومين (عليهم السلام) بود، نخستين بار از سوي شيخ احمد احسايي (1242-1167 ق) پي ريزي شد و بعدها به وسيله ي شاگردان و مريدانش در برخي نواحي ايران گسترش يافت. وي که از شاگردان بهبهاني بود، به سبب هوش سرشار و رياضت هاي نفساني، مشهور گرديد. شهرت شيخ احمد احسايي به فتحعلي شاه رسيد و او را به تهران دعوت کرد.
شيخيه ادعاي مجتهدان را مبني بر اينکه آنان نايبان عام امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) هستند، انکار مي کردند و در مقابل، به يک «شيعه ي کامل» اعتقاد داشتند؛ به اين معنا که در هر عصري يکي از شيعيان کامل خودنمايي مي کند. بدين ترتيب، آنان اصول دين را در چهار اصل توحيد، نبوت، امامت و رکن رابع منحصر مي دانستند. به عقيده ي آنان، رکن چهارم دين، شناخت شيعه ي کامل است. او همان مبلغ و ناطق اول است که به عنوان واسطه ي بين شيعيان و امام غايب، ايفاي نقش مي کند و در واقع، احکام را بلاواسطه از امام مي گيرد و به ديگران ابلاغ مي نمايد (موسوي خراساني، 1390 ق، ج 1: 25).
شيخيه معتقد است که اعتقاد به دو اصل عدل و معاد به عنوان اصول دين، لغو و غير محتاج اليه است؛ چرا که اعتقاد به خدا و رسول، ضرورتاً مستلزم اعتقاد به «ما في الکتاب» و از آن جمله عدل و معاد است. همچنين آنها منکر معاد جسماني هستند و معتقدند بعد از اعتزال جسم، عنصري که باقي مي ماند جسم لطيفي به نام «هورقليا»مي باشد (مشکور، 1375: 226-270).
نکته ي مهم در آثار شيخيه، وجود اصطلاحات عجيب و غريب و غير قابل فهم و تناقض در برخي زمينه هاي افکار ايشان است. به هر حال، مفهوم شيعه ي کامل شيخيه، چيزي جز انکار نقش اجتهاد و موقعيت مجتهد نبود و بسياري از معتقدات متعارف تشيع و احکام مذهبي را مورد ترديد قرار مي داد. از اين رو، مجتهدان اصولي به ناچار مي بايست با آن به مقابله برمي خاستند.
اين گروه، نفوذ چشمگيري در حکومت پيدا کردند؛ به گونه اي که فتحعلي شاه به شيخ احمد احسايي؛ رهبر آنها دلبستگي بسياري يافت و نامه اي بسيار محرمانه به انشاي «نشاط» براي او نوشت و وي را «حجة الله البالغه، علامة العلماء، اعراف العرفاء و افقه الفقهاء» خواند و با اشتياق فراوان به دربار دعوت نمود (همان: 362). به رغم اين که شيخ احمد درخواست فتحعلي شاه را براي ماندن در پايتخت نپذيرفت، اما همچنان ترس از نفوذ و رخنه ي آنها در حکومت و در انديشه ي مردم عوام وجود داشت و اين خود عاملي براي نزديکي علما به شاه به منظور جلوگيري از نفوذ اينان مي شد؛ چرا که شيخي گري يکي از دشواري هاي بزرگ متجهدان بود و آنها براي از ميان برداشتن آن به کمک و پشتيباني فتحعلي شاه نيازمند بودند.

4- تبليغات مسيحيت
 

در روزگار قاجار که عصر چيرگي استعمار غرب بر کشورهاي اسلامي بود، غربيان ترويج مسيحيت را در دستور کار خود قرار دادند و با هدف بي اعتماد کردن مردم به تعاليم فرهنگ اسلامي، مدارس و کليساهاي بسياري در سرتاسر ايران ساخته شد و مبلغان توانمندي از اروپا به ايران گسيل شدند که از مشهورترين آنها «هنري مارتين» بود او در سال 1226 قمري به ايران آمد و بحث هاي فراواني را عليه اسلام و مسلمين به راه انداخت و با شبهه پراکني، اسلام را به عنوان دين خون و شمشير و خشونت معرفي کرد و از مسيحيت به عنوان دين صفا و محبت و صلح نام برد. او با همه ي توان تلاش مي کرد که چهره اي نازيبا و زشت از اسلام ترسيم نمايد. وي که به «پادري» شهرت يافت، ابتدا به شيراز رفت و ادعاي اسلام کرد و حتي در حوزه ي علميه به تحصيل مشغول شد. اما به تدريج باورهاي اسلامي را زير سؤال برد و حتي کتابي را که در مورد عقايد خويش نوشته بود، به شاه قاجار تقديم کرد. فعاليت هاي هنري مارتين مي توانست بسياري از باورهاي ديني برخي از ايرانيان را کم کم در معرض خطر تزلزل و سستي قرار دهد و همين تأثير احتمالي به شيوه هاي مختلف براي علما و دينداران نگراني ايجاد کرده بود. از اين رو، مي بينيم که پس از رسيدن دامنه ي تلاشهاي مارتين به پايتخت و دربار قاجاريان و کوشش هاي وي در ترويج انجيل فارسي، هم دربار و هم شمار فراواني از رهبران بزرگ مذهبي که پيوند دوستي بسيار نزديکي با فتحعلي شاه داشتند، به پهنه ي جدل گام گذاشتند. علما، ضمن بحث و جدل با وي، رساله هاي پر محتوايي در ردّ انديشه هاي وي که به «ضد پادري» شهرت يافت را به اعتراف خودشان به درخواست شاه و وليعهد به نگارش درآوردند (حائري، 1357: 527). از جمله ي اين علما، ميرزاي قمي بود که با تقاضاي مارتين براي ديدار با ايشان موافقت نکرد و رساله اي در ردّ انديشه هاي منحرف او نوشت. اين رساله که به نام «اعجاز قرآن» نيز مشهور شده، درباره ي معجزات پيامبر اسلام (صل الله عليه و آله) به ويژه قرآن است که در آن، به ردّ نظريه هاي هنري مارتين پرداخته است. (3)

نتيجه گيري
 

آنچه در اين نوشتار آمد بررسي علل و عوامل تعامل و ارتباط ميرزاي قمي با حکومت قاجار و نوع نگرش ايشان در مورد مشروعيت يا عدم مشروعيت حکومت وقت بود. رابطه و تعامل ميرزاي قمي با حکومت قاجار دلايل متعددي داشته است که در واقع همه ي آنها به يک عامل اساسي برمي گردد و آن عبارت است از «حفظ و گسترش اسلام و مذهب تشيع با توجه به شرايط و ضرورتهاي موجود آن زمان و استفاده از فرصت فراهم شده توسط حکومت وقت». نکته ي مهم اين است که اين ارتباط و تعامل نمي تواند دليلي بر مشروع دانستن حکومت وقت از ديدگاه ايشان تلقي شود، بلکه گفتار، نوشتار و عملکرد محقق قمي در بسياري از موارد حاکي از عدم مشروعيت حکومت وقت از ديدگاه ايشان است که در اين نوشتار به مواردي از آن اشاره شد. از اين رو، به نظر مي رسد که انتساب نظريه ي «مشروعيت سلطنت» به ايشان صحيح نيست؛ زيرا اين نظريه عمدتاً با استناد به «ارشادنامه» مطرح شده است. صرف نظر از ادبيات نامه در استفاده از القاب و عناوين خاص در مورد شاهان که ظاهراً ناشي از ادبيات مخصوص ارتباط گفتاري يا نوشتاري با حکّام بوده است، به نظر مي رسد کاربرد و استفاده ي عنوان «ظل الله» براي شاه قاجار از سوي ميرزاي قمي واقعي نيست و در واقع، ايشان بدون توجه به اصالت اين واژه و اعتقاد واقعي بدان مي کوشد تا از اين عنوان، پلي براي نصيحت و اندرز وي بگشايد و آن گاه در قالب تصريح به دو نوع حکومت استحقاقي (حکومت مشروع انبيا و ائمه) و امتحاني (حکومت هاي جور)، ماهيت سلطنت آغامحمدخان را به طور ضمني حکومت امتحاني معرفي کرده، از او بخواهد براي نجات خويش در آخرت و توفيق در امتحان الهي، راه عدالت و مراعات مردم را در امر حکومت پيش گيرد.
در نامه به فتحعلي شاه در ردّ عقايد صوفيه نيز، به صراحت اطاعت از سطان ظالم و بي معرفت به احکام الهي - که قطعاً فتحعلي شاه مصداق آن بود - قبيح شمرده شده است. (استادي، بي تا: 44). (4)
بنابراين، در مجموع به نظر مي رسد که ميرزاي قمي مشروعيتي ديني و شرعي براي حکومت وقت قائل نبوده و اعتقادي به آن نداشته است، اما با توجه به شرايط زمانه و به دلايلي که ذکر شد، به مماشات و تعامل با حکومت وقت پرداخته است.

پي نوشت ها :
 

1. محقق حوزه وكارشناس ارشد علوم سياسي.
2. شيخي ها در حرم اهل بيت (عليه السلام) بالاي سر قبر امام، نماز مي گذاردند و به شيعيان که نماز گذارن در آن مکان را مستحب مي دانستند، بالاسري مي گفتند.
3. اين رساله که به اعجاز قرآن و ردّ ديدگاه هاي «هنري مارتين» در مورد معجزات پيامبر اسلام پرداخته است، به صورت نسخه ي خطي موجود مي باشد و در برخي منابع به آن اشاره شده است؛ از جمله ر.ک: جعفر اصفهاني، ميرزاي قمي و ردّيه ي او بر هنري مارتين، تاريخ و فرهنگ معاصر، سال اوّل، ش 3، زمستان 1370: 262-264.
4. «در صورت انحصار امر در دفع دشمنان شيعيان دين به سلطان شيعيان - هر که خواهد باشد - پس آن نه از راه وجوب اطاعت اوست، بلکه از راه وجوب دفع و اعانت در رفع تسلط اعادي دين است بر خود مکلّف که گاه است که واجب عيني مي شود بر او و گاهي کفايي».
 

منابع و مآخذ:
1. آوري، پيتر، تاريخ معاصر ايران، ترجمه ي محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، عطائي، 1368.
2. آيت الله خامنه اي، سيدعلي، بيانات در استاديوم انقلاب شهرکرد، 1371/7/15، پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري.
3. استادي، رضا، «نامه اي از ميرزاي قمي به فتحعلي شاه قاجار»، کيهان فرهنگي، ش 108، فروردين 1373.
4. ــــــــــــــــ ، بيست مقاله، چاپ جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، بي تا.
5. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف، 1403، ج 2.
6. الانصاري، سعد، الفقهاء حکام علي الملوک، بيروت، دارالهدي، 1986.
7. الگار، حامد، دين و دولت در ايران، ترجمه ي ابوالقاسم سرّي، تهران، انتشارات طوس، 1369.
8. تنکابني، ميرزا محمد، قصص العلماء و رسالة سبيل النجاة، ذوي القربي، 1384.
9. تهراني، شيخ آقا بزرگ، الذريعه إلي تصانيف الشيعه، بيروت، دارا الاضواء، چ 2، بي تا، ج 20.
10. جاپلقي، سيدمحمد شفيع، الروضة البهيه في طرق الشفيعيه، چاپ سنگي، بي تا.
11. حائري، عبدالهادي، نخستين رويارويي هاي انديشه گران ايران با دو رويه ي تمدن بورژوازي غرب، انتشارات اميرکبير، 1357.
12. رضوي، مرتضي، مقدمه ي جامع الشتات، انتشارات کيهان، چ 1، 1371.
13. شميم، علي اصغر، ايران در دوره ي سلطنت قاجار، تهران، انتشارات علمي، 3، 1371.
14. فيرحي، داود، تحول تاريخي انديشه ي ولايت فقيه، تهران، مرکز تحقيقات استراتژيک چ 1، 1373.
15. قاضي طباطبايي، حسن، «ارشادنامه ي ميرزاي قمي» نشريه ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، 1348، ج 20، ش 36.
16. کديور، محسن، نظريه هاي دولت در فقه سياسي شيعه، تهران، نشر ني، 1376.
17. کريمي، حسين، «ولايت فقها و احکام حکومتي»، مجموعه مقالات کنگره ي فاضلين نراقي، 1381.
18. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، چ 3، 1403، ج 72.
19. مدرس تبريزي، محمدعلي، ريحانة الادب، تبريز، چاپ شفق، چ 2، بي تا، ج 6.
20. مدرسي طباطبايي، سيدحسين، «پنج نامه از فتحعلي شاه قاجار به ميرزاي قمي»، بررسيهاي تاريخي، سال دهم، ش 4، مهر و آبان 1354.
21. مستوفي، عبدالله، شرح زندگاني من (تاريخ اجتماعي و اداري دوره ي قاجاريه) تهران، نشر هرمس، 1386.
22. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، انتشارات آستان قدس رضوي، چ 3، 1375.
23. موسوي خوانساري، سيدمحمدباقر، روضات الجنات، قم، اسماعيليان، 1390 ق.
24. ميرزاي قمي، جامع الشتات، چاپ سنگي، 1303.
25. ــــــــــــــــــــ، غنائم الايام، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، 1417.
26. ــــــــــــــــــــ ، مجموعه رسائل خطي فارسي، دفتر اول، مشهد، آستان قدس رضوي، 1378.
27. هدايت، رضا قلي خان، تاريخ روضة الصفاي ناصري، تهران، نشر اساطير، 1385، ج 1.
28. وحيد بهبهاني، آقا محمدعلي، «خيراتيه» در ابطال طريقه ي صوفيه، تحقيق مهدي رجايي، قم ، انصاريان، چ 1، 1412، ج 2.
29. ورهرام، غلامرضا، نظام حکومتي ايران در دوران اسلامي، مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بي تا.
30. ـــــــــــــــــــــ ، نظام سياسي و سازمانهاي اجتماعي ايران در عصر قاجاريه، تهران، انتشارات معين، 1367.
منبع: نشريه حكومت اسلامي شماره 54



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط