امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (6)

تبيين نخست : شاخصه افزايش آزادي طبيعي ، افزايش قدرت است و هيچ ترديدي نيست که مدرنيته به افزايش قدرت جامعه جهاني کمک کرده است . يعني پيدايش ماشين و خدمات صنعتي بي ترديد قدرت طبيعي جامعه جهاني را افزايش داده است ، زيرا آزادي طبيعي عبارت از ميزان آزادي انسان در طبيعت و در قوانين طبيعت و به تعبير ديگر ، ميزان امکان بهره مندي انسان از جهان است . به عبارت ديگر ، محدوديت هاي
يکشنبه، 9 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (6)

امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (6)
امام خميني (ره)و نقد غرب در پرتو آرمان هاي انقلاب اسلامي (6)


 

نويسنده : علي علوي سيستاني




 

آزادي
 

يکي از دستاوردهاي مهمي که براي تمدن غرب شمرده مي شود ، افزايش آزادي طبيعي و اجتماعي براي انسان است که به سه گونه تبيين مي شود :
تبيين نخست : شاخصه افزايش آزادي طبيعي ، افزايش قدرت است و هيچ ترديدي نيست که مدرنيته به افزايش قدرت جامعه جهاني کمک کرده است . يعني پيدايش ماشين و خدمات صنعتي بي ترديد قدرت طبيعي جامعه جهاني را افزايش داده است ، زيرا آزادي طبيعي عبارت از ميزان آزادي انسان در طبيعت و در قوانين طبيعت و به تعبير ديگر ، ميزان امکان بهره مندي انسان از جهان است . به عبارت ديگر ، محدوديت هاي طبيعي انسان ، حد آزادي طبيعي انسان را رقم مي زند . پيداست که امکان بهره مندي از طبيعت ، تابع ميزان قدرت انسان است ، اگر قدرت انسان محدود باشد ، امکان بهره مندي از طبيعت هم بسيار محدود مي شود . در گذشته ، طبيعت مانع آزادي بشر تلقي مي شده است و انسان ناگزير بود تا خود را با طبيعت هماهنگ کند، اما امروزه طبيعت ـ به واسطه ابزار تکنولوژي که مولود غرب جديد هستند ـ مسخر بشر شده است . امروزه ، انسان به وسيله ماشين مي تواند سطح بهره مندي خود را از طبيعت به شدت افزايش دهد . توسعه ارتباطات کنوني مانند ماهواره ، اينترنت و شبکه هاي ارتباطي جديد در دوره گذشته قابل تصور نبود . اين افزايش قدرت تا قبل از پيدايش انقلاب صنعتي بسيار کند بود ، بلکه مي توان گفت قرن ها قدرت بشري قدرتي يکنواخت بوده است . ناگهان با پيدايش انقلاب صنعتي قدرت بشر افزايش يافته است . افزايش قدرت به افزايش آزادي طبيعي انسان ختم شده است و اين محصول غرب جديد است .

نقد
 

ـ گرچه توسعه قدرت پيدا شد ، ولي اين توسعه قدرت به گونه اي نيست که در خدمت انسان باشد ، بلکه بر عکس انسان در خدمت قدرت قرار گرفته است . گرچه توليد قدرت به توانايي هاي انساني تکيه داشته ولي در پايان ، انسان خادم قدرت شده است نه مخدوم آن . قدرتي ارزش تلقي مي شود که در خدمت انسان باشد ، اما قدرتي که انسان را در اختيار بگيرد و انسان برده او شود ، ارزشي ندارد . علت اين امر هم اين است که هر گاه جريان توسعه قدرت بر محور حب خداي متعال نباشد در خدمت بشريت هم نيست .
ـ قدرت توليد شده در سايه غرب ، در انحصار طبقه اي خاص قرار گرفته است. اين طور نيست که اين قدرت در اختيار عموم جامعه جهاني باشد . بنابراين رنجي که جامعه جهاني براي افزايش قدرت متحمل شده ، متناسب با ميزان بهره مندي جامعه جهاني نيست .
ـ توسعه قدرت دو گونه مي توانست انجام بگيرد ، اول اينکه نظام مديريت مي توانست به گونه اي باشد که به توسعه اي ختم شود که بنيانش شدت تعلق به خداي متعال باشد . دوم اينکه جريان غالب در نظام مديريت ، به جاي توسعه حب خداي متعال ، توسعه حب دنيا باشد . آنچه در غرب ظهور يافته است ، نوع دوم و نه نوع اول است . روح قدرت در تمدن مادي ، توسعه تعلق به دنيا است که به نوبه خود به يک نظام قدرت انساني تبديل شده است . اين نظام قدرت انساني هم در فرايندي با مکانيسم خاصي قدرت هاي طبيعي را هم تسخير مي کند ، يعني از بستر انديشه و عمل انسان عبور مي کند و طبيعت را در اختيار مي گيرد و تمدن و مدنيت متناسب با خود را مي سازد .
ـ توسعه قدرت در غرب ، در خدمت توسعه سرمايه است و آزادي انسان در جامعه جهاني به نفع آزادي سرمايه و تضمين سود آن مصادره شده است . ماهيت اين قدرت ، تعلقات انسانها را به گونه اي سازماندهي نموده است که منتهي به سعادت خود انسان هم نمي شود ، يعني تعلق او در خدمت سعادت خودش هم نيست . به عبارت ديگر ، قدرتي که زاييده اوست در خدمت سعادت خودش نيست ، بلکه در خدمت توسعه سرمايه داري است .
ـ قدرت توليد شده توسط غرب ، به صورت طبقاتي توزيع شده است که نتيجه آن ، نوعي برده داري نوين شده است ! مگر در دوره هاي گذشته چه مي کردند ؟ انساني را به استخدام مي گرفتند و از او استفاده مي کردند و ارزش افزوده اش را مصادره مي کردند . اگر دو برابر مصرف ضروري خودش گندم توليد مي کرد نصفش را به خودش مي دادند و نصف ديگر را ارباب مي برد . در دوره جديد همه انسان ها با يک مديريت هدايت شده به يک نرم افزار تبديل مي شوند . از طريق آکادمي ها و مراکز آموزش عالي و غيره به نرم افزاري پيچيده تبديل مي گردند . آن گاه ارزش افزوده اين انسان به دست يک اقليت حاکم بر جهان مصادره مي شود . يعني ثروت اقتصادي توليد شده به وسيله او به دست کارتل ها و تراست ها و قدرت سياسي او به دست احزاب به عنوان باشگاه هاي قدرت مصادره مي شود.
تبيين دوم : علاوه بر اينکه غرب به افزايش قدرت طبيعي انسان کمک کرده ، از طريق ايجاد ساختارهاي دموکراتيک ، به حضور اراده آحاد جامعه جهاني در جريان چرخش قدرت نيز کمک کرده است . يعني علاوه بر اينکه توانسته است قدرت جامعه جهاني را افزايش کمي و کيفي بدهد ، نسبت بهره مندي انسان را هم از قدرت تغيير داده است ، يعني آحاد جامعه جهاني را در فرايند جريان قدرت و تصميم گيري هاي خرد و کلان اجتماعي سهيم کرده است . دموکراسي قالبي است براي امکان حضور اراده آحاد جامعه جهاني در فرايند قدرت و به همين علت از مهم ترين رهاوردهاي غرب آزادي اجتماعي ناشي از سيستم دموکراتيک به حساب مي آيد . بنابراين ساختارهاي مدرن سياسي ، ساختارهايي هستند که امکان تسلط آحاد جامعه جهاني را در جريان قدرت فراهم مي کند .

نقد
 

ـ ادعاي حضور اراده بيشتر آحاد در تصميم گيري هاي صحيح نيست چون اين تصميم گيري تنها در حد تصميم گيري هاي خرد است و آحاد جامعه هرگز در تصميم گيري هاي کلان جامعه حضور ندارند . به تعبير ديگر ، اين آزادي در چهار چوب زندان قوانين توسعه است . آزادي در سه سطح خرد ، کلان و توسعه قابل بررسي است . مقصود از آزادي در سطح خرد ، آزادي در بهره مندي از قدرت و مصرف آن در چهار چوب ساختارهاي حاکم بر جامعه است و مقصود از سطح کلان ساختارهاي حاکم بر توزيع قدرت ـ چه سياسي و چه اقتصادي ـ مي باشد و مقصود از سطح توسعه ، فرهنگ حاکم بر توسعه است . ادعا اين است که ميزان حضور آحاد جامعه فقط در سطح بهره مندي و خرد است اما در سطح تغيير ساختارها و اهداف حاکم بر ساختارها اراده عمومي هيچ نقشي ندارد و حکومت نمي کند . مثلا ممکن است شخصي احساس کند که در نحوه معيشت خود آزاد است و مي تواند خوراک و پوشاک و مسکن خود را هر طور که بخواهد شکل دهد و فرض مي کنيم هيچ قانون اجتماعي او را محدود نکند ، آيا اگر در جامعه در سطح تعيين فرم معيشت کسي را محدود نکردند اين به معني آزادي مطلق اوست يا نه آزادي او تابع ميزان قدرت اقتصادي اوست ، هر چند در ميزان اين آزادي که به او اعطا شده هيچ محدوديتي در الگوي غذايي و پوششي خود نداشته باشد ولي آيا واقعا تنظيمي که براي الگوي بهداشت غذا و پوشاک خودش مي کند ، تابع ميزان تخصيص بودجه اقتصادي او نيست ؟ مطمئنا اگر سقف اقتصادي او جابه جا شود تصميم گيري او هم تغيير مي کند . به تعبير ديگر ، آيا اشل حقوقي افراد در جامعه عملا تصميم گيري آنها را محدود نمي کند ؟ آيا همه آزادي ها ي افراد در چهار چوب اشل حقوقي آنها نيست ؟ حال ، خود اين توزيع ساختار ثروت ، تابع نظام توسعه و آرمان هايي که براي جامعه تعريف مي شود و نيز تابع تعاريف حاکم بر عدالت اقتصادي شکل مي گيرد . اتوپياهايي که مکاتب را تعريف مي کنند حاکم بر روند توسعه و ساختارهاي اجتماعي هستند و در چهارچوب همين ساختارها ، افراد از قدرت سياسي و اقتصادي بهره مند مي شوند . بنابراين آزادي فرد در سطح خرد ، تابع تخصيص قدرتي است که به او داده مي شود . اختلاف طبقاتي حاکي از اين است که اراده آحاد مردم در روند توسعه اجتماعي سهمي ندارد و گرنه اين طور نبود . ما به جاي اينکه آمارهاي روند دموکراسي را مطالعه کنيم بهتر اين است نتيجه روند دموكراسي را مطالعه كنيم .نتيجه دموکراسي ، اختلاف طبقاتي و محروميت اکثريت به نفع اقليت است ولو اينکه آن اقليت بردگي را پنهان کنند و بردگي نرم افزاري جديد را ـ که بردگي نفاق هست ـ بر جهان تحميل کنند .
ـ ممکن است کسي بگويد اگر چه افراد در نظام سرمايه داري از قدرت جولان و انتخاب در سطح خرد برخوردارند ، ليکن در تخصيص قدرت هم آزادند ، زيرا با رقابت آزاد مي توانند جايگاه خودشان را در ساختار قدرت تغيير بدهند . يعني اگر اشل حقوقي يک کارگر ساده ، سطح معيني از حقوق را برخوردار است ، اين کارگر مجبور نبود کارگر شود ، بلکه مي توانست در بازار برود و در سطح يک کارشناس يا تکنسين يا متخصص کار کند و در ساختار قدرت ، جايگاه ديگري پيدا کند تا تخصيص قدرتي که به او داده مي شد ، بيشتر از وضعيت کارگري مي بود . بنابراين ، آزادي در سطح جابه جايي ساختارها هم هست .
استدلال فوق ، تمام نيست زيرا اولا به نظر مي آيد که اين آزادي هست ولي در واقع رقابت آزاد نيست . زيرا اهرم هاي پنهاني ، امکان رقابت آزاد را سلب مي کند . آنهايي که از امکانات هوشي برابر برخوردار هستند ، امکانات بهره برداري برابر ندارند . توزيع ناعادلانه ثروت ، امکان رقابت آزاد را از بين مي برد . اين طور نيست که هر کسي بتواند با هر امکاناتي در رقابت آزاد با کساني شرکت کند که امکانات بيشتري دارند . و ثانيا ، اين به معني دخالت در شکل گيري ساختارهاي اجتماعي نيست ، حداکثر اين است که افراد جامعه به نسبي مي توانند جايگاه خودشان را در ساختار تعريف شده تغيير دهند . يعني فرض کنيد در ساختار اقتصادي سرمايه داري، مناسبي تعريف مي شود ، حداکثر مي توان گفت که فرد مي تواند منصب خود را انتخاب کند . البته چنين چيزي هم ممکن نيست زيرا رقابت آزاد در دستيابي به مناصب در ساختارهاي کنوني جهاني وجود ندارد . بر فرض که وجود داشته باشد اين به معني تغيير و دخالت در ساختارها نيست . پس به وضوح در مي يابيم که چه در مقياس ملي و چه در مقياس جهاني ، تنها براي يک اقليت خاصي امکان حضور در صحنه رقابت مي باشد . پيش بيني هايي که در اين خصوص مي شود اين است که اين محروميت اکثريت به نفع اقليت ، دائم التزايد است . گر چه مدعيان تجدد در پاسخ مي گويند هر چند که فاصله طبقاتي دائما بيشتر مي شود و اکثريت از امکانات بيشتري برخوردار مي شوند ، اما بالاخره ميزان بهره مندي همان اکثريت هم رو به افزايش است . اما اين جواب نمي تواند به معني توسعه عدالت باشد ، چرا که توسعه امکانات جهاني و توسعه قدرت بر دوش همين اکثريت است و مدام محروميت آنها افزايش مي يابد ، يعني جامعه اقليت جهاني از کاهش آنها فربه تر مي شود . يعني منافع اقليت توسط تلاش اکثريت تأمين مي شود ، و اين به معني توسعه عدالت نيست يعني اينکه ، دموکراسي به توسعه عدالت اجتماعي ختم نشده است ، زيرا اين مکاتب هستند که عدالت اجتماعي را تعريف مي کنند و به تبع آن تعاريف است که ساختارها شکل مي گيرد و در چهار چوب ساختارهاست که حقوق تشخيص داده مي شود ، آن گاه در چهار چوب اين ساختار ، فرد از حقوق و آزادي برخوردار است . قانون حاکم بر ساختارها بر بهره مندي هم حاکم است . بر فرض که هيچ قانوني محدودش نکند ، آزادي در چهار چوب خرد است و چون مکاتب مادي قدرت ايجاد ايثار ندارند و نمي توانند رابطه اجتماعي را بر پايه ايثار و محبت شکل دهند ، به ناچار بر جامعه استيثار حاکم مي شود . استيثار به محروميت اکثريت به نفع اقليت منجر مي شود و اين نتيجه ، لازمه توسعه مادي و مديريت مادي است . امام چه زيبا در اين خصوص مي فرمايد : «بايد جوانان ما بدانند تا معنويت و عقيده به توحيد و معاد در کسي نباشد ، محال است از خود بگذرد و در فکر امت باشد . » (1)
تعبير راسل که مي گويد وقتي اخلاق مذهبي در جامعه از بين رفت ، اخلاق بر پايه منافع عمومي شکل مي گيرد ناتمام است زيرا آنجا که بين منافع فرد و جمع تعارض پيدا شود ، در مکاتب مادي ، امکان ايثار به نفع ديگري وجود ندارد بلکه افراد در همه جا به فکر استيثار ديگران هستند و تلاش مي کنند تا ديگران را قرباني خود کنند . ممکن است فرد در پاره اي موارد به نفع منافع جمع ، به خاطر سودي که از جمع مي برد ، گذشت کند ، ولي آنجايي که منافع خودش با جمع در تعارض افتاد مکاتب مادي قدرت ايجاد ايثار ندارند .
به عبارت ديگر ، دموکراسي ابزار اراده اقليت بر اکثريت و اعطا کننده آزادي هاي خرد به اکثريت است . گرچه نظام هاي دموکراتيک مدعي توسعه آزادي عموم هستند ، ولي چون تفاهم را براي حداکثر رساندن سود مي خواهند ، طبيعتا تمرکز اراده عموم سبب پيدايش تمرکز سرمايه بانک ها و اعتبارات جهاني مي شود و قوانين تمرکز سرمايه کم کم بر روند توسعه جهاني حاکم مي گردد و بر توسعه فرهنگ و پس از آن بر توسعه تأسيسات و تکنولوژي و سپس بر جريان توسعه هنر حکومت پيدا مي کند . بر هيچ کس پوشيده نيست که در نظام هاي دموکراتيک ، جريان توسعه نياز و ارضاء در خدمت جريان سرمايه قرار گرفته است و چون جريان سرمايه ، طبقاتي است ، در نتيجه ، نظام هاي دموکراتيک به توسعه آزادي ختم نشده و ميزان تصميم گيري هاي عمومي افزايش پيدا نکرده است . نمونه بارزش سازمان ملل و نهادهاي زير مجموعه اش هستند که هيچ کدام آنها به توسعه آزادي عمومي در سطح جهان کمک نکرده اند . بهترين مؤيد اين کلام ، اعطاي حق وتو به کشورهاي ثروتمند و بزرگ و قدرتمند در شوراي امنيت است .
1 . حتي در سطح خرد هم ، فرايند تصميم سازي حاکم بر فرايند تصميم گيري است . شايد تصور شود که مردم در روند تصميم گيري سهيم هستند ، ولي آيا مي توان گفت که در روند تصميم سازي هم سهيم هستند ؟ بنابراين ، آزادي در ساختارهاي دموکراتيک ، از نوع آزادي در چهار چوب زندان بوده است . وزير انگليس در جنگ خليج فارس گفت کشورهاي صنعتي تصميم گرفتند که اين جنگ به راه بيفتد و بعد تصحيح کرد و گفت اراده جامعه جهاني به اين تعلق گرفته است و اين يعني ثبت اراده خودشان به نام اراده جهاني .
2 . اصولا تمدن هاي مادي مطلقا قدرت تأمين آزادي انسان را ندارند . حتي در اين تمدن ها ، اقليت حاکم هم از فقدان آزادي در رنج است زيرا توسعه مادي تعلق انسان را به طبيعت افزايش مي دهد و توسعه تعلق به طبيعت ، نتيجه اش اسارت انسان به دست امکانات است . يعني جريان توسعه مادي ، به توسعه انگيزش و توسعه شدت رواني نسبت به دنيا ختم مي شود که محصول آن اسارت انسان به دست طبيعت است . تعاريف اديان الهي با مکاتب مادي متفاوت است . اديان الهي توسعه آزادي انسان را به حاکميت و امارت بيشتر انسان بر نفس اماره مي شناسد . انسان اگر امير نفس اماره خود شد ، امير بر طبيعت نيز مي شود . راهي را که اديان الهي پيشنهاد مي کنند ، زهد و شرح صدر در مقابل دنياست . زهد نه به معني نداشتن ، بلکه به معني بزرگ تر از دنيا بودن ، متعلق به دنيا نبودن .
بنابراين جامعه جهاني از نوعي ديگري از فقدان آزادي رنج مي برد که محصول غرب است و غير از آزادي طبيعي و اجتماعي است . بر فرض که تجدد و مدرنيته از طريق افزايش قدرت ، آزادي طبيعي انسان را افزايش دهد و نقدهاي مطرح شده بر آن وارد نباشد و بر فرض که از طريق توسعه نظام هاي دموکراتيک ، آزادي اجتماعي انسان فراهم شده باشد و بزرگي انسان ، به دست انسان از بين نرود ، اما غرب گونه ديگري از اسارت را براي بشريت پيش آورده است و آن اسارت انسان به دست طبيعت است . جريان توسعه مادي چون انسان را به توده اي از ماده و تنها با غرايزش تعريف مي کند ، فرايندي که براي توسعه پيش روي انسان مي گذارد به حداکثر رساندن ارضاء از طريق به حداکثر رساندن تعلق به طبيعت است . بنابراين حتي آن اقليت حاکم بر جامعه جهاني هم از فقدان آزادي رنج مي برند . يعني همه آنها اسير طبيعت اند . البته اين ديدگاه اديان آسماني نسبت به انسان است که ظرفيت انسان را بيش از طبيعت مي داند . و او را به بيش از طبيعت دعوت مي کند . اين به معني زهد منفي در دنيا نيست ، بلکه به معني زهد مثبت است . ممکن است انسان تمدن هم بسازد ولي اسير ماده نباشد . هر گاه تمدني بر زهد مثبت تکيه نداشته باشد انسان ها را به تعلق بيشتر به دنيا فرا مي خواند که به اسارت انسان منجر خواهد شد . ولي دعوت انبيا در مرحله اول به زهد دنيا و در مراحل بعدي به يقين و رضا و عبوديت مي رسد که در منابع ديني ما آمده است که بالاترين مدارج زهد ، پايين ترين درجات يقين و بالاترين درجات يقين،پايين ترين درجه رضاست. انسان در سير تكاملي خود مي تواند از زهد تا عبوديت پيش رود و اين يعني ، تمام آنچه مکاتب مادي انسان را به او دعوت مي کنند ، از دعوت اوليه انبيا پايين تر است .
يکي از صاحب نظران معاصر در خصوص اسارت انسان در دو عصر مدرن و قرون وسطي مي نويسد :
مسلما در بعضي از ادوار قرون وسطي نمي توان منکر اين اسارت شد و ظلمت ذهني را که نوعي آماده سازي جو رواني براي قبول ظلم بوده است ناديده گرفت ، ولي بايد دانست که ذهن انسان اگر هم هميشه اسير نباشد ، به هر طريق ، اغلب مقيد است . در اين قلمرو ، ارزيابي واقع بينانه ، موقعي تحقق پيدا مي کند که ما نه الزاما از قيد ذهني ديگران بلکه حداقل از نحوه قيد ذهني خود ، آگاهي پيدا بکنيم . تفکر ، موقعيت و شرايط خارجي خود را خود انتخاب نمي کند ، ولي موضع آن نسبت بدان مي تواند روشن باشد . آيا در جهان امروز ، سياست که خود را مجهز به علم و صنايع جديد و اقتصاد نيز کرده است .همان اسارت و شايد هم اسارت بيشتري را به ذهن انسان تحميل نمي کند ؟ انسان امروزي با تمام انانيتي که از خود بروز مي دهد ، آيا باز از تفکر و امکانات احتمالي آن سرخورده و نااميد به نظر نمي رسد ؟ انسان در قرون وسطي احتمالا آزاد نبوده ، ولي آيا انسان معاصر با تمام ادعاي خود ، واقعا آزادي خود را کسب کرده است ؟ از اين نظر گاه مي توان معتقد بود که با وجود اينکه مفهوم آزادي در سير تاريخ معناي واحدي نداشته است . ولي باز به هر طريق ، آزادي هميشه فقط کوششي براي کسب آزادي بوده است و اين حقيقت را هم در مورد انسان دوره قرون وسطي بايد صادق دانست و هم در مورد انسان امروزي . (2)

پي نوشت ها :
 

1 . همان ، ج 3 ، ص 322 ( 1356/11/24 ) .
2 . كريم مجتهدي ، فلسفه در قرون وسطي ( تهران : امير كبير ،1379 ، چ 2 ) ، ص چ ، ح .
منبع: نشريه 15 خرداد شماره 17



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط