الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (1)
نويسنده: سيد حسن اسلامي *
اشاره
کليد واژه: مکتب تفکيک، روش شناسي، نقد روش شناختي، تحليل متون، اخلاق پژوهش
درآمد
مکتبي که امروزه به نام مکتب تفکيک شناخته مي شود، با دغدغه پيراستن دين از مدعيات فلسفي و عرفاني، و با ادعاي بيان معارف ناب وحياني شکل گرفت و بر آن بود که دو هدف اصلي را دنبال مي کند: نخست تفکيک جريان هاي معرفتي سه گانه در ميان متدينان و جداسازي وحي از عقل و کشف، يا دين از فلسفه و عرفان؛ و دوم بيان معارف ناب و سره ي قرآني (حکيمي، 47:1375). با اين نگرش، استاد حکيمي اصول کلي مکتب تفکيک را اين گونه برشمرد: (1)«جدايي فلسفه، عرفان و دين»؛ (2)«برتري و اصالت شناخت ديني» (3)«استناد شناخت ديني به قرآن و حديث»؛ (4)«اتکا بر ظاهر آيات و روايات»؛ و (5)«رد هر گونه تاويل»(39:1380-42). ليکن آنچه در عمل رخ داد عمدتاً نقد فلسفه اسلامي به دليل خاستگاه يوناني آن، مبتني بر طبيعيات کهن بودن آن، اختلاف نظر ميان فلاسفه و مانند آنها بود که نگارنده آنها را به تفصيل کاويده و تحليل کرده است (اسلامي، 1386). مدافعان اين مکتب بر آن بودند که پس از بيان هر مسئله « فلسفي و عرفاني، به دقيق ترين صورت» نقدي «کاملاً روشمند (متديک) و علمي، و به دور از هر مغالطه و بي انصافي و مجهله گويي، و روشن کردن تار و پود اشکالات فلسفي» آن به دست مي دهند (رحيميان فردوسي، 1382، مقدمه حکيمي: 60).
طي دو دهه اخير بارها سخن از آن بود که در آينده کتاب الاهيات الاهي و الاهيات بشري منتشر، و در آن دلايلي استوار و ارزيابي هايي خردمندانه بر ضد فلسفه نقل خواهد شد و ناکارآمدي آن و حقانيت مکتب تفکيک اثبات خواهد گشت. اين کتاب در دو جلد منتشر شد. در جلد اول کتاب (1386، قم، دليل ما) که «مدخل» بحث به شمار مي رود، استاد طي 442 صفحه به نقل سخنان متنوع و مباحث متعددي مي پردازد تا بحث اصلي خود را آماده سازد و سرانجام در جلد دوم (1388، قم، دليل ما)، که 942 صفحه دارد و احتمالاً مفصل ترين اثر ايشان به شمار مي رود، «نظرها»ي مخالفان فلسفه را نقل و آنها را دليل نادرستي فلسفه مي شمارد. در اين کتاب استاد حکيمي دو گام اصلي برمي دارد: نخست تلاش مي کند که نشان دهد فلسفه باطل است و در گام دوم عمدتاً به همين دليل مکتب تفکيک را حق مي داند؛ يعني ايشان براي اثبات مدعيات مکتب تفکيک و امکان جداسازي وحي از عقل و کشف، کافي مي داند که نشان دهد فلسفه باطل است. البته در کنار اين مدعاي اصلي، نقد عرفان و نشان دادن بي اعتباري آن و همچنين علومي که از يونان و هند آمده اند، مغفول نمانده است.
در اين نوشته کاري به گام دوم و برابر انگاري بطلان فلسفه با اثبات تفکيک ندارم و تنها به تحليل گام اول بسنده مي کنم. اگر بخواهيم کل مدعيات اين کتاب را، که در واقع همان گام اول را تشکيل مي دهد، در قالب يک استدلال ساده بريزيم، مي توانيم آن را به اين صورت درآوريم:
مقدمه اول: شخصيت هاي بزرگي، عمدتاً فلاسفه، به بطلان فلسفه فتوا داده اند.
مقدمه دوم: فتواي اين بزرگان در باب بطلان فلسفه درست است.
نتيجه: پس فلسفه باطل است.
براي اثبات مقدمه اول، در اين کتاب نام و اظهارات بيش از چهل تن آمده است که برخي از آنان مشخصاً فيلسوفان حرفه اي هستند، مانند ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسي، آقا علي حکيم، و علامه طباطبايي. براي اثبات مقدمه دوم تلاش چنداني صورت نگرفته است، ليکن گاه به تلويح و گاه به تصريح تأکيد شده است که بي توجهي به سخنان اين بزرگان خلاف عقلانيت است.
در اين نوشتار، در پي به چالش گرفتن اين دو مقدمه و اثبات ناکارآمدي آنها هستم. نخستين ادعاي من آن است که صغراي اين استدلال عمدتاً کاذب است. دومين ادعايم آن است که به فرض صدق مقدمه نخست، دليلي بر قبول ادعاي اين بزرگان در اين مورد خاص وجود ندارد. افزون بر آن، قبول سخنان آنان در باب ابطال فلسفه خودشکن و نادرست است. سرانجام بر آنم تا نشان دهم که در اين کتاب، دليلي قانع کننده بر اثبات صحت و امکان مکتب تفکيک يا بطلان فلسفه به دست داده نشده و حکايت اثبات تفکيک همچنان باقي است.
1. حکم فلاسفه به بطلان فلسفه
ليکن اگر اندکي به اين نقل قول ها بي اعتماد باشيم و به منابع اصلي اي که اين سخنان از آنها نقل شده اند مراجعه کنيم، درمي يابيم که کمتر نقل قولي از آزمون صحت سرفراز بيرون مي آيد. اين نقل قول ها عمدتاً يک يا چند عيب دارند:
1ـ 1. نقل ناقص؛
1ـ 2. گسستن سخن از بستر اصلي آن؛
1ـ3. بي توجهي به ديگر سخنان گوينده؛
1ـ4. انتساب بدون دليل؛
1ـ5. و نقل کاذب.
به همين دليل اين نقل ها قابل اعتماد نيستند و نمي توان مقدمه نخست را پذيرفت. در اينجا نمونه هايي از اين خطاها را نشان مي دهم.
1ـ1. نقل ناقص
الف) حکم خواجه نصير به وهمي بودن فلسفه
آنگاه استاد بر اساس اين نقل نتايجي استوار مي کند و «وهمي ـ عقلي بودن مطالب فلسفه» را نتيجه مي گيرد (170، نيز مقايسه شود با290و 437 ). استاد اين مدعا را در آثار ديگر خود بارها تکرار کرده است که خواجه نصير طوسي نيز اعتراف مي کند که فلسفه عقلي نيست، بلکه «عقلي ـ وهمي» است (حکيمي، 1382 الف: 117و 272؛ همو، 1386: 31، 135،173،412). سرانجام استاد نتيجه مي گيرد که حاصل نظر خواجه آن است که «مطالب فلسفه مخلوطي از مقداري مفاهيم عقلي و مشتي اوهام است» (حکيمي، 1388: 160).
ليکن هنگامي که به اصل منبع مراجعه کنيم، متوجه مي شويم که خواجه در مدح فلسفه داد سخن مي دهد و ما را به اهميت آن واقف مي سازد. ابن سينا در آغاز کتاب طبيعيات خود خاطر نشان مي کند که فلسفه را بايد از نااهلان پنهان داشت و خواجه طوسي در توضيح اين سخن، همان مطالبي را مي آورد که استاد تا ميانه آن را نقل کرده و حاصلش آن است که در فلسفه احتمال خطا وجود دارد، زيرا در آن وهم با عقل درگير مي شود. ليکن خواجه در ادامه اين مطلب، سخني مي گويد که استاد از نقل آن صرف نظر کرده است. حال آنکه موضع خواجه درباره اهميت و اعتبار فلسفه همين است. در اينجا ترجمه متن کامل سخن خواجه، با مشخص ساختن قسمت حذف شده، آورده مي شود تا امکان داوري بهتر فراهم گردد:
بدان که اين دو نوع حکمت نظري، يعني طبيعي و الاهي، خالي از پيچيدگي شديد و اشتباه عظيم نيست؛ زيرا در سرچشمه هايشان وهم به معارضه با عقل مي پردازد و در مباحثشان باطل با حق مشارکت مي کند. بدين سبب مسائلشان معرکه ي آراي ناساز و برخوردگاه نظرهاي مخالف بوده است تا آنجا که اميد نمي رود مردم زمانه بر آنها اتفاق نظر پيدا کنند و نوع بشر بر آنها مصالحه نمايند. و کسي که در اين دو مي نگرد نيازمند تجريد بيشتر عقل و تمييز ذهن و تصفيه فکر و تدقيق نظر و انقطاع از شوائب حسي و انفصال از وسوسه هاي عادي است. چه آن که توان بصيرت در آنها را پيدا کند، به رستگاري بزرگي دست يافته وگرنه به زياني آشکار دچار شده است؛ زيرا آن که بر اين دو دست يابد، به کمک آنها به مراتب حکيمان محقق که برترين مردمان اند بالا مي رود و آن که در آنها زيان کند، به جايگاه متفلسفان مقلد که پست ترين خلق هستند، فرود مي آيد. به همين سبب بود که بر نگهداشت اين قسمت از کتابش چنين تأکيد کرد و به بخل شديد در آن فرمان (ابن سينا، 1403: 1/2، شرح خواجه نصير).
همچنين خواجه نصير در مقدمه جلد اول همين کتاب، فلسفه را عالي ترين دانش و فراگيري آن را مايه سعادت انسان معرفي مي کند (همان:1/1). ليکن استاد با حذف بخش محوري سخن خواجه، آن را ناقص نقل مي کند و نتايجي بر آن مترتب مي کند که پذيرفتني نيست.
ب) آشتياني و تخطئه ملاصدرا
اول کسي که خواست ملاصدرا را تخطئه نمايد، و به طور مستقيم درصدد قدح [عيب جويي، خرده گيري] ** بر آخوند برآمد، مرحوم آقا ميرزا ابوالحسن جلوه است که در مجلس درس مآخذ اقوال آخوند را نشان مي داده است (حکيمي، 540:1388).
اما هنگامي که به متن اصلي مراجعه مي کنيم نه تنها متوجه ناقص بودن اين نقل مي شويم، بلکه درمي يابيم نويسنده اين سخن، يعني آشتياني، درصدد انتقاد از ميرزاي جلوه است، نه تأييد موضع او؛ اصل سخن چنين است:
اول کسي که تلويحاً *** خواست ملاصدرا را تخطئه نمايد و به طور مستقيم درصدد قدح آخوند برآمد، مرحوم آقا ميرزا ابوالحسن جلوه 1312 ه ق، است که گاهي **** در مجلس درس مآخذ اقوال آخوند را نشان مي داده است. در عصر ما هم مرحوم آقا ضياءالدين دري (ره) و يکي دو نفر از فضلاء معاصر که گمان نکنم مدعي فلسفه داني باشند با کمال بي انصافي از روي جهل و ناداني درصدد نشان دادن مواضع سرقت علمي ملاصدرا بر آمدند (صدرالدين شيرازي، 1360، مقدمه: 68-67).
در اينجا کاري به داوري آشتياني و تخطئه جلوه نداريم. مسئله آن است که آشتياني نخست با آوردن دو قيد «تلويحاً» و «گاهي» در پي آن بوده که نشان دهد کار جلوه هميشگي نبوده است. دوم آنکه اساساً مي خواهد بگويد نقد جلوه زاده ي بدفهمي و ناتواني او در دريافت فلسفه صدرايي است. ليکن در کتاب الاهيات الاهي، نقل فوق به گونه اي مطلق آمده و گويي ناقل نيز با اين موضع جلوه موافق بوده است. اين نوع نقل هم ناقص است و هم سخن را از سياق اصلي اش گسسته است. بسياري از نقل قول هاي اين کتاب را اگر به دقت با منابع اصلي مقايسه کنيم، شاهد رخ دادن اين خطا در آنها خواهيم بود.
پي نوشت ها :
*. استاديار دانشگاه اديان و مذاهب.
**. افزوده داخل قلاب از استاد حکيمي است.
***. اين قيد در نقل استاد حکيمي نيامده است.
****. اين قيد نيز در نقل استاد نيامده است.