الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (1)

مکتب تفکيک با تأکيد بر جداسازي ميان سه راه معرفتي ـ يعني وحي، عقل، و کشف يا الهام ـ خود را به جامعه شيعي معرفي کرد و مدعي ناسازگاري دين با فلسفه و عرفان شد. اين ديدگاه مورد نقد مدافعان فلسفه اسلامي قرار...
پنجشنبه، 13 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (1)

الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (1)
الاهيات الاهي و الاهيات بشري: نقدي روش شناختي (1)


 

نويسنده: سيد حسن اسلامي *




 

اشاره
 

مکتب تفکيک با تأکيد بر جداسازي ميان سه راه معرفتي ـ يعني وحي، عقل، و کشف يا الهام ـ خود را به جامعه شيعي معرفي کرد و مدعي ناسازگاري دين با فلسفه و عرفان شد. اين ديدگاه مورد نقد مدافعان فلسفه اسلامي قرار گرفت و آنان از همسويي دين و فلسفه و عرفان در منظومه شيعي سخن گفتند و اشکالاتي بر اين مکتب وارد ساختند. کتاب الاهيات الاهي و الاهيات بشري به عنوان دفاعي قاطع از اين مکتب به تازگي منتشر شده است. نويسنده مقاله حاضر به تحليل و نقد روش شناختي کتاب حاضر پرداخته و بر آن است تا مقدمات آن را بي اعتبار کرده، نشان دهد اين مکتب تا اثبات مدعاي خود راه درازي در پيش دارد. در اين مقاله، مدعيات اصلي کتاب الهيات الهي در شکل يک استدلال بيان شده که بر دو مقدمه استوار است: نخست آنکه عده اي فلاسفه فلسفه را بي اعتبار دانسته اند؛ دوم آنکه سخن اين فلاسفه درست است، پس فلسفه نادرست است. نويسنده مقاله حاضر کوشيده است (1) نشان دهد که مقدمه نخست کاذب است و به واقع سخنان آنان در متون مکتب تفکيک تحريف و ناقص نقل شده است و (2) هيچ فيلسوفي به اعتبار فيلسوف بودن نمي تواند فلسفه را بي اعتبار سازد و اين رفتار خودشکن است و از نفي فلسفه بي اعتباري خود فيلسوف حاصل مي شود.
کليد واژه: مکتب تفکيک، روش شناسي، نقد روش شناختي، تحليل متون، اخلاق پژوهش

درآمد
 

براي پژوهشگران عرصه ي دين پژوهي آموختن روش هاي درست استدلال به سود مدعاي خود و هم زمان، شناخت روش هاي نادرست و پرهيز از آن لازم است. هدف اين نوشته نيز به دست دادن نقدي روش شناختي از کتابي است که سالياني وعده نشر آن داده مي شد. مقصود از نقد روش شناختي، در اين مقاله، آن است که در پي نقد ادعاهاي اين کتاب، مخالفت با مکتب تفکيک، يا دفاع از فلسفه ي اسلامي نيستم؛ بلکه تنها مي کوشم قوت نويسنده را در اثبات مدعيات خود بسنجم و کارآيي دلايل اقامه شده به سود آنها را بررسي کنم.
مکتبي که امروزه به نام مکتب تفکيک شناخته مي شود، با دغدغه پيراستن دين از مدعيات فلسفي و عرفاني، و با ادعاي بيان معارف ناب وحياني شکل گرفت و بر آن بود که دو هدف اصلي را دنبال مي کند: نخست تفکيک جريان هاي معرفتي سه گانه در ميان متدينان و جداسازي وحي از عقل و کشف، يا دين از فلسفه و عرفان؛ و دوم بيان معارف ناب و سره ي قرآني (حکيمي، 47:1375). با اين نگرش، استاد حکيمي اصول کلي مکتب تفکيک را اين گونه برشمرد: (1)«جدايي فلسفه، عرفان و دين»؛ (2)«برتري و اصالت شناخت ديني» (3)«استناد شناخت ديني به قرآن و حديث»؛ (4)«اتکا بر ظاهر آيات و روايات»؛ و (5)«رد هر گونه تاويل»(39:1380-42). ليکن آنچه در عمل رخ داد عمدتاً نقد فلسفه اسلامي به دليل خاستگاه يوناني آن، مبتني بر طبيعيات کهن بودن آن، اختلاف نظر ميان فلاسفه و مانند آنها بود که نگارنده آنها را به تفصيل کاويده و تحليل کرده است (اسلامي، 1386). مدافعان اين مکتب بر آن بودند که پس از بيان هر مسئله « فلسفي و عرفاني، به دقيق ترين صورت» نقدي «کاملاً روشمند (متديک) و علمي، و به دور از هر مغالطه و بي انصافي و مجهله گويي، و روشن کردن تار و پود اشکالات فلسفي» آن به دست مي دهند (رحيميان فردوسي، 1382، مقدمه حکيمي: 60).
طي دو دهه اخير بارها سخن از آن بود که در آينده کتاب الاهيات الاهي و الاهيات بشري منتشر، و در آن دلايلي استوار و ارزيابي هايي خردمندانه بر ضد فلسفه نقل خواهد شد و ناکارآمدي آن و حقانيت مکتب تفکيک اثبات خواهد گشت. اين کتاب در دو جلد منتشر شد. در جلد اول کتاب (1386، قم، دليل ما) که «مدخل» بحث به شمار مي رود، استاد طي 442 صفحه به نقل سخنان متنوع و مباحث متعددي مي پردازد تا بحث اصلي خود را آماده سازد و سرانجام در جلد دوم (1388، قم، دليل ما)، که 942 صفحه دارد و احتمالاً مفصل ترين اثر ايشان به شمار مي رود، «نظرها»ي مخالفان فلسفه را نقل و آنها را دليل نادرستي فلسفه مي شمارد. در اين کتاب استاد حکيمي دو گام اصلي برمي دارد: نخست تلاش مي کند که نشان دهد فلسفه باطل است و در گام دوم عمدتاً به همين دليل مکتب تفکيک را حق مي داند؛ يعني ايشان براي اثبات مدعيات مکتب تفکيک و امکان جداسازي وحي از عقل و کشف، کافي مي داند که نشان دهد فلسفه باطل است. البته در کنار اين مدعاي اصلي، نقد عرفان و نشان دادن بي اعتباري آن و همچنين علومي که از يونان و هند آمده اند، مغفول نمانده است.
در اين نوشته کاري به گام دوم و برابر انگاري بطلان فلسفه با اثبات تفکيک ندارم و تنها به تحليل گام اول بسنده مي کنم. اگر بخواهيم کل مدعيات اين کتاب را، که در واقع همان گام اول را تشکيل مي دهد، در قالب يک استدلال ساده بريزيم، مي توانيم آن را به اين صورت درآوريم:
مقدمه اول: شخصيت هاي بزرگي، عمدتاً فلاسفه، به بطلان فلسفه فتوا داده اند.
مقدمه دوم: فتواي اين بزرگان در باب بطلان فلسفه درست است.
نتيجه: پس فلسفه باطل است.
براي اثبات مقدمه اول، در اين کتاب نام و اظهارات بيش از چهل تن آمده است که برخي از آنان مشخصاً فيلسوفان حرفه اي هستند، مانند ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسي، آقا علي حکيم، و علامه طباطبايي. براي اثبات مقدمه دوم تلاش چنداني صورت نگرفته است، ليکن گاه به تلويح و گاه به تصريح تأکيد شده است که بي توجهي به سخنان اين بزرگان خلاف عقلانيت است.
در اين نوشتار، در پي به چالش گرفتن اين دو مقدمه و اثبات ناکارآمدي آنها هستم. نخستين ادعاي من آن است که صغراي اين استدلال عمدتاً کاذب است. دومين ادعايم آن است که به فرض صدق مقدمه نخست، دليلي بر قبول ادعاي اين بزرگان در اين مورد خاص وجود ندارد. افزون بر آن، قبول سخنان آنان در باب ابطال فلسفه خودشکن و نادرست است. سرانجام بر آنم تا نشان دهم که در اين کتاب، دليلي قانع کننده بر اثبات صحت و امکان مکتب تفکيک يا بطلان فلسفه به دست داده نشده و حکايت اثبات تفکيک همچنان باقي است.

1. حکم فلاسفه به بطلان فلسفه
 

مدعاي عمده ي اين کتاب مفصل، آن چهل و دو تن از شخصيت هاي برجسته فلسفه، عرفان و فقه، به صراحت و به زبان خويش اعترف کرده اند که فلسفه چنين و چنان است. اين چنين و چنان گاه «مزخرفات الفلاسفه» يا مزخرفات فيلسوفان (259)، گاه «بافته هاي فلاسفه» (556)، گاه مطالب «عقلي ـ وهمي» (437) و زماني «خزعبلات و ترهات» (903و 838 ،556 ،192،103،50) نام مي گيرد. بخش وسيعي از اين کتاب نقل قول هاي مکرر و گاه بسيار طولاني است، مثلاً نه صفحه تمام به صورت پي در پي به نقل سخناني از علامه جعفري اختصاص يافته است (869-860). اين سخنان عمدتاً يک مضمون مکرر دارد که ترجيع وار تکرار مي شود: بي اعتباري فلسفه. سبک نويسنده آن است که نخست قطعاتي را به عنوان «نظر» از اين يا آن فيلسوف نقل مي کند. سپس طي صفحاتي در عظمت آن «صاحب نظر» سخن مي گويد و سرانجام «حاصل نظر» را به خوانندگان باز مي گويد و با زباني خطابي نتيجه مي گيرد که فلسفه بي اعتبار است. براي نمونه 127 صفحه، به نقل نظر ملاصدرا در نقد فلسفه و تحليل آن اختصاص يافته است.
ليکن اگر اندکي به اين نقل قول ها بي اعتماد باشيم و به منابع اصلي اي که اين سخنان از آنها نقل شده اند مراجعه کنيم، درمي يابيم که کمتر نقل قولي از آزمون صحت سرفراز بيرون مي آيد. اين نقل قول ها عمدتاً يک يا چند عيب دارند:
1ـ 1. نقل ناقص؛
1ـ 2. گسستن سخن از بستر اصلي آن؛
1ـ3. بي توجهي به ديگر سخنان گوينده؛
1ـ4. انتساب بدون دليل؛
1ـ5. و نقل کاذب.
به همين دليل اين نقل ها قابل اعتماد نيستند و نمي توان مقدمه نخست را پذيرفت. در اينجا نمونه هايي از اين خطاها را نشان مي دهم.

1ـ1. نقل ناقص
 

بسياري از اقوال نقل شده در اين کتاب ناقص هستند و اگر به منبع اصلي آنها رجوع كنيم و صدر و ذيل آنها را بنگريم، متوجه مي شويم که درست خلاف مدعاي کتاب الاهيات الاهي از آن بدست مي آيد. براي اثبات اين ادعا تنها سه مثال را نقل مي کنم: سخنان خواجه نصير، طباطبايي، و آشتياني.

الف) حکم خواجه نصير به وهمي بودن فلسفه
 

در اين کتاب سخناني مفصل از خواجه نصيرالدين طوسي بر ضد فلسفه نقل شده است. در اين سخنان که استاد آنها را از آغاز شرح اشارات آورده است تأکيد مي شود که اين دو رشته از حکمت نظري ـ يعني طبيعيات و الاهيات ـ از پيچيدگي هايي سخت و اشتباه هايي بزرگ مصون نيستند، چرا؟ چون در فراگرفت اين دو رشته قوه واهمه با عقل مي چالد و در بحث هاي آنها باطل خود را به صورت حق نشان مي دهد. اين است که مسائل اين رشته، هميشه ميدان کشاکش آراء متضاد و محل اصطکاک تمايلات مخالف يکديگر بوده است، تا بدان جا که اميد نمي رود که زماني متفکران بر سر آنها به توافق رسند و علمي و قابل تحقق به نظر نمي رسد که صاحب نظران در موردآنها يک رأي شوند. در ضمن، هر کس به تحصيل اين دو رشته مي پردازد نياز شديد به اين شش شرط دارد: 1) تجريد (پالايش) هر چه بيشتر عقل خويش، 2) پاکسازي ذهن، 3) شفاف کردن فکر، 4) هر چه دقيق تر کردن نظر، 5) بريدن از اميال و شهوات جنسي، 6) و دوري جستن از وسوسه هاي دنيا (حکيمي، 141ـ140: 1388).
آنگاه استاد بر اساس اين نقل نتايجي استوار مي کند و «وهمي ـ عقلي بودن مطالب فلسفه» را نتيجه مي گيرد (170، نيز مقايسه شود با290و 437 ). استاد اين مدعا را در آثار ديگر خود بارها تکرار کرده است که خواجه نصير طوسي نيز اعتراف مي کند که فلسفه عقلي نيست، بلکه «عقلي ـ وهمي» است (حکيمي، 1382 الف: 117و 272؛ همو، 1386: 31، 135،173،412). سرانجام استاد نتيجه مي گيرد که حاصل نظر خواجه آن است که «مطالب فلسفه مخلوطي از مقداري مفاهيم عقلي و مشتي اوهام است» (حکيمي، 1388: 160).
ليکن هنگامي که به اصل منبع مراجعه کنيم، متوجه مي شويم که خواجه در مدح فلسفه داد سخن مي دهد و ما را به اهميت آن واقف مي سازد. ابن سينا در آغاز کتاب طبيعيات خود خاطر نشان مي کند که فلسفه را بايد از نااهلان پنهان داشت و خواجه طوسي در توضيح اين سخن، همان مطالبي را مي آورد که استاد تا ميانه آن را نقل کرده و حاصلش آن است که در فلسفه احتمال خطا وجود دارد، زيرا در آن وهم با عقل درگير مي شود. ليکن خواجه در ادامه اين مطلب، سخني مي گويد که استاد از نقل آن صرف نظر کرده است. حال آنکه موضع خواجه درباره اهميت و اعتبار فلسفه همين است. در اينجا ترجمه متن کامل سخن خواجه، با مشخص ساختن قسمت حذف شده، آورده مي شود تا امکان داوري بهتر فراهم گردد:
بدان که اين دو نوع حکمت نظري، يعني طبيعي و الاهي، خالي از پيچيدگي شديد و اشتباه عظيم نيست؛ زيرا در سرچشمه هايشان وهم به معارضه با عقل مي پردازد و در مباحثشان باطل با حق مشارکت مي کند. بدين سبب مسائلشان معرکه ي آراي ناساز و برخوردگاه نظرهاي مخالف بوده است تا آنجا که اميد نمي رود مردم زمانه بر آنها اتفاق نظر پيدا کنند و نوع بشر بر آنها مصالحه نمايند. و کسي که در اين دو مي نگرد نيازمند تجريد بيشتر عقل و تمييز ذهن و تصفيه فکر و تدقيق نظر و انقطاع از شوائب حسي و انفصال از وسوسه هاي عادي است. چه آن که توان بصيرت در آنها را پيدا کند، به رستگاري بزرگي دست يافته وگرنه به زياني آشکار دچار شده است؛ زيرا آن که بر اين دو دست يابد، به کمک آنها به مراتب حکيمان محقق که برترين مردمان اند بالا مي رود و آن که در آنها زيان کند، به جايگاه متفلسفان مقلد که پست ترين خلق هستند، فرود مي آيد. به همين سبب بود که بر نگهداشت اين قسمت از کتابش چنين تأکيد کرد و به بخل شديد در آن فرمان (ابن سينا، 1403: 1/2، شرح خواجه نصير).
همچنين خواجه نصير در مقدمه جلد اول همين کتاب، فلسفه را عالي ترين دانش و فراگيري آن را مايه سعادت انسان معرفي مي کند (همان:1/1). ليکن استاد با حذف بخش محوري سخن خواجه، آن را ناقص نقل مي کند و نتايجي بر آن مترتب مي کند که پذيرفتني نيست.

ب) آشتياني و تخطئه ملاصدرا
 

در اين کتاب هنگام بحث از کاستي ديدگاه و آثار ملاصدرا، اين نقل قول از مقدمه کتاب الشواهد الربوبيه نقل مي شود:
اول کسي که خواست ملاصدرا را تخطئه نمايد، و به طور مستقيم درصدد قدح [عيب جويي، خرده گيري] ** بر آخوند برآمد، مرحوم آقا ميرزا ابوالحسن جلوه است که در مجلس درس مآخذ اقوال آخوند را نشان مي داده است (حکيمي، 540:1388).
اما هنگامي که به متن اصلي مراجعه مي کنيم نه تنها متوجه ناقص بودن اين نقل مي شويم، بلکه درمي يابيم نويسنده اين سخن، يعني آشتياني، درصدد انتقاد از ميرزاي جلوه است، نه تأييد موضع او؛ اصل سخن چنين است:
اول کسي که تلويحاً *** خواست ملاصدرا را تخطئه نمايد و به طور مستقيم درصدد قدح آخوند برآمد، مرحوم آقا ميرزا ابوالحسن جلوه 1312 ه ق، است که گاهي **** در مجلس درس مآخذ اقوال آخوند را نشان مي داده است. در عصر ما هم مرحوم آقا ضياءالدين دري (ره) و يکي دو نفر از فضلاء معاصر که گمان نکنم مدعي فلسفه داني باشند با کمال بي انصافي از روي جهل و ناداني درصدد نشان دادن مواضع سرقت علمي ملاصدرا بر آمدند (صدرالدين شيرازي، 1360، مقدمه: 68-67).
در اينجا کاري به داوري آشتياني و تخطئه جلوه نداريم. مسئله آن است که آشتياني نخست با آوردن دو قيد «تلويحاً» و «گاهي» در پي آن بوده که نشان دهد کار جلوه هميشگي نبوده است. دوم آنکه اساساً مي خواهد بگويد نقد جلوه زاده ي بدفهمي و ناتواني او در دريافت فلسفه صدرايي است. ليکن در کتاب الاهيات الاهي، نقل فوق به گونه اي مطلق آمده و گويي ناقل نيز با اين موضع جلوه موافق بوده است. اين نوع نقل هم ناقص است و هم سخن را از سياق اصلي اش گسسته است. بسياري از نقل قول هاي اين کتاب را اگر به دقت با منابع اصلي مقايسه کنيم، شاهد رخ دادن اين خطا در آنها خواهيم بود.

پي نوشت ها :
 

*. استاديار دانشگاه اديان و مذاهب.
**. افزوده داخل قلاب از استاد حکيمي است.
***. اين قيد در نقل استاد حکيمي نيامده است.
****. اين قيد نيز در نقل استاد نيامده است.
 

منبع: نشريه هفت آسمان شماره 45



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط