احمق ترين دزدان جهان

معمولاً همه ي ما با شنيدن نام دزد دچار رعب و وحشت مي شويم. دزدها بيشتر اوقات چه در فيلم ها و چه در کتاب ها و چه در واقعيت؛ انسان هاي خشن و حيله گري هستند که به راحتي در چنگال قانون گرفتار نمي شوند. سارقان حرفه يي بسياري هم هستند که به دليل خطرناک بودن نام و آوازه شان در جهان پيچيده است، اما نام گروه ديگري از افراد هم در فهرست سارقان جهان جاي دارد که به عنوان احمق ترين دزدان جهان يا به کاهدان زده اند يا به دليل تصميم گيري هاي نه چندان عاقلانه شان در چنگال قانون گرفتار شده اند!
پنجشنبه، 20 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
احمق ترين دزدان جهان

احمق ترين دزدان جهان
احمق ترين دزدان جهان


 

نويسنده: سپيده سعيديان




 
معمولاً همه ي ما با شنيدن نام دزد دچار رعب و وحشت مي شويم. دزدها بيشتر اوقات چه در فيلم ها و چه در کتاب ها و چه در واقعيت؛ انسان هاي خشن و حيله گري هستند که به راحتي در چنگال قانون گرفتار نمي شوند. سارقان حرفه يي بسياري هم هستند که به دليل خطرناک بودن نام و آوازه شان در جهان پيچيده است، اما نام گروه ديگري از افراد هم در فهرست سارقان جهان جاي دارد که به عنوان احمق ترين دزدان جهان يا به کاهدان زده اند يا به دليل تصميم گيري هاي نه چندان عاقلانه شان در چنگال قانون گرفتار شده اند!

دزدي از بانک تعطيل
 

ساعت 11:40 دقيقه ي صبح بود که «کريستوفر آلن کوچ» 28 ساله، سوار بر خودروي خود جلو بانک «سيتي زن نورترن» توقف کرد و بعد آهسته به طرف پارکينگ بانک پيچيد و چند دقيقه يي همان جا درماشينش نشست. کريستوفر مرتباً به ساعتش نگاه مي کرد و منتظر بود تا ثانيه ها هر چه زودتر سپري شوند. ساعت 12:01 مرد جوان، در حالي که دستکش به دست داشت و کلاه اسکي روي سرش گذاشته بود از خودروش پياده شد. ظاهر او بسيار عجيب بود و از تفنگي که در دست داشت، کاملاً معلوم بود که مي خواهد از بانک سرقت کند! براي همين يکي از کارمندان بانک وقتي ديد او در حال نزديک شدن به بانک است، سريعاً گوشي تلفن را برداشت و با پليس ايالت پنسيلوانيا تماس گرفت. وقتي کريستوفر به در بانک نزديک شد و خواست وارد شود چشمش به کاغذي که روي در بانک چسبانده شده بود، افتاد و چشمانش از تعجب گرد شد؛ چرا که او بعد از ساعت اداري دست به سرقت زده بود! با رسيدن مأموران، هر چند دزد بي هوش و حواس پا به فرار گذاشت، اما هنوز به در پارکينگ نرسيده به اتهام حمل غيرقانوني اسلحه و اقدام به دزدي دستگير شد.

دزدي از باشگاه کاراته کارها
 

«کريستين گاراس» از قهرمانان کاراته در سال 2008 تصميم گرفت تا قسمتي از محل زندگي اش را تبديل به باشگاه ورزشي کند؛ از اين رو تمام کاراته کاهايي که کمربند مشکي داشتند، به باشگاه ورزشي گاراس آمدند که در آن جا تمرين کنند تا اين که يک روز دزد بخت برگشته يي که نمي دانست صاحب اين باشگاه کيست و چه کساني در آن جا ورزش مي کنند، مخفيانه وارد ساختمان شد. دزد دقيقاً زماني دست به دزدي زده بود که همه ي مردها در حال تمرين بودند. البته او اصلاً به اين که تا چه اندازه خطر کرده، هيچ توجهي نداشت و بعد از دزديدن يک لپ تاپ، دو دوربين ديجيتال و تعدادي ديگر از اشياي بارازش داخل باشگاه خواست فرار کند که ناگهان گاراس با ديدن غريبه يي ساک به دست، شستش خبردار شد که از باشگاه سرقت شده و از اين رو بدون معطلي به طرف غريبه حمله کرد. وقتي صداي داد و بيداد در باشگاه پيچيد، بقيه مردها هم از ماجرا خبردار شدند و دزد بيچاره وقتي ديد که چندين مرد کاراته کا با کمربند مشکي به طرفش مي دوند، اشياي مسروقه اش را همان جا رها کرد و خواست پا به فرار بگذارد که از بخت بد تا مي توانست کتک خورد و تا رسيدن پليس دست بسته او را نگه داشتند. وقتي پليس به باشگاه ورزشي گاراس رسيد، او رو به مأموران کرد و گفت: «فکر نمي کنم که اين دزد بعد از اين خيال سرقت به سرش بزند؛ چرا که امروز خيلي ترسيده بود!»

الو پول داخل صندوق هست؟
 

در سال 2008 صندوقدار يکي از فروشگاه هاي شهر «اونتاريو» به خاطر تلفن مشکوکي که به او شده بود با پليس تماس گرفت و کمک خواست. چند دقيقه پيش از اين تماس، «دانيل گلين» چهل ساله با فروشگاهي که «سوزان سيمسون» در آن به عنوان صندوقدار کار مي کرد، تماس گرفت و از او پرسيد آيا در صندق به اندازه ي کافي پول هست که او براي دزدي به آن جا بيايد يا نه؟ و با اين تلفن مشکوک، سوزان که به شدت ترسيده بود، بدون معطلي مأموران را در جريان گذاشت و طولي نکشيد که يک ماشين پليس جلو در فروشگاه توقف کرد. گلين در حال نزديک شدن به فروشگاه بود که يکي از مأموران به او مشکوک شد و دستگيرش کرد. در جريان بازجويي هامعلوم شد که مظنون دستگير شده، همان مردي است که تلفني از صندوقدار سراغ مقدار پول هاي موجود در صندوق را گرفته بود. جالب اين جاست که «دانيل گلين» پيش از اين هم دو بار ديگر با همين روش دست به دزدي زده و البته موفق هم شده بود!

دزد و قهرمان شمشيربازي!
 

«ويرجين اوجلاکي» 23 ساله (قهرمان شمشيربازي المپيک اهل گرجستان) در حال تمرين کردن شمشير زدن بود که ناگهان چشمش از پنجره ي خانه به حياط افتاد. اومرد غريبه يي را ديد که پنهاني در حال وارد شدن به خانه است. «پال ناگي» بي خبر از اين که به کجا آمده، به آرامي در حال باز کردن در خانه ي شمشيرباز بود که ناگهان تيغ بلند و تيزي را مقابل خود مشاهده کرد و چند ثانيه يي بيشتر طول نکشيد که با يک حرکت سريع قهرمان المپيک، سارق 43 ساله به سينه ي ديوار چسبيد و وقتي شمشير را روي گلويش ديد ديگر جرأت نکرد که يک لحظه هم تکان بخورد! اوجلاکي با يک دست شمشير را زير گردن دزد گرفته بود و با دست ديگر شماره ي پليس را گرفت و بيست دقيقه ي بعد پليس به محل حادثه رسيد و دزد بخت برگشته را دستگير کرد.

ماسک ماژيکي
 

«ريکي لي کاليچون» 45 ساله از اهالي اينديانا بود که گاه و بي گاه براي تفريح دست به دزدي مي زد. يک روز فکر احمقانه يي به سر کاليچون زد. او ماژيک مشکي را برداشت و شروع به کشيدن آن روي سر و صورتش کرد. بعد شمشيري را که در خانه اش بود، در دست گرفت و به سراغ همسايه اش رفت و بي آن که در بزند وارد خانه شد و شروع به تهديد کردن اعضاي خانواده ي همسايه کرد. صداي داد و فرياد چند مرد از داخل خانه به گوش مي رسيد. عابراني که در حال گذر از آن جا بودند با شنيدن صدا فوراً پليس را در جريان گذاشتند و وقتي مأموران پليس وارد خانه ي مورد نظر شدند، کاليچون بين پله هاي طبقه ي اول و دوم (در حالي که اموال مسروقه را زير بغلش زده بود) شمشير به دست از پله ها پايين مي آمد که ناگهان با ديدن مأموران خواست دوباره به طبقه ي بالا برود که يک پليس ديگر پشت سرش سبز شد و بالاخره به دام افتاد.

دزد خواب آلود
 

«مارتين استيونز» براي چند مورد دزدي تحت تعقيب بود؛ اما هر بار از دست قانون فرار مي کرد تا اين که يک روز بعد از دزديدن پول و جواهرات بسيار، تصميم گرفت به خاطر اين موفقيت براي خودش جشن بگيرد. او بعد از اين که با پول هاي دزدي خوراکي هاي گران قيمت خريد و همه ي آنها را نوش جان کرد، پشت فرمان ماشين، بي خبر از سرنوشتي که در انتظارش است خوابش برد. عابراني که از کنار ماشين مارتين رد مي شدند با ديدن مردي که در خودرويش خواب رفته، نگران شده و پليس را در جريان گذاشتند. سرانجام ماشين پليس کنار خودروي سارق متوقف شد. دو مأمور پليس به طرف ماشين مورد نظر رفته و او را از خواب بيدار کردند. سارق جواهرات وقتي چشم هايش را باز کرد، نمي توانست آن چه را مي بيند باور کند. دو مأمور پليس بالاي سر او ايستاده بودن. ناگهان مارتين به ياد اموال مسروقه يي که در ماشين داشت افتاد. مأموران از او خواستند تا کارت شناسايي اش را نشان دهد و وقتي از هويت او مطلع شدند، تازه فهميدند که يکي از سارقان تحت تعقيب را به همين راحتي دستگير کرده اند.

حضور در دادگاه با ماشين دزدي
 

«جونز کوپر» 37 ساله به اتهام دزديدن خودروي پورشه کاريرا به ارزش 125 هزار دلار، به دادگاه احضار شد تا به پرونده اش رسيدگي شود. روز دادگاه او سوار بر ماشين «لکسوس اس يووي» جلو در دادگاه که رسيد، توقف کرد و بعد از پارک خودرو در حالي که سوييچ آن را در دست داشت از ماشين پياده شد. همه او را با تعجب نگاه مي کردند. چرا که تيپ و قيافه ي جونز کاملاً مثل اهالي سانفرانسيسکو بود. چند سگ داخل ماشين او بودند و هنگامي که جونز خواست پياده شود، بدون اين که توجهي به سگ ها بکند در را بست و به طرف دادگاه رفت. اين رفتار جونز شک پليس را برانگيخت و از آن جايي که او در دزدي خودرو سابقه داشت و دادگاهي هم که قرار بود در آن شرکت کند، براي رسيدگي به يکي از پرونده هاي دزدي اش بود، مشخصات خودروي لکسوس مورد بررسي قرار گرفت. وقتي ثابت شد که خودروي جونز مسروقه است، ديگر هيچ شکي براي متهم بودن اووجود نداشت.

موش مردگي هنگام دزدي
 

در يکي از نيمه هاي شب سال 2008، اهالي يکي ازمحله هاي شهر «بورجا» واقع در اسپانيا صداي باز و بسته کردن در مغازه يي را شنيدند. آن موقع شب بسيار عجيب بود که صاحب مغازه بخواهد وارد آن جا شود. از اين رو همسايه ها که حسابي به ماجرا مشکوک شده بودند، پليس را در جريان گذاشتند و چند دقيقه يي طول نکشيد که مأموران پليس به همراه صاحب مغازه در محل مورد نظر حاضر شدند. يکي از مأمورها پيش از اين که در مغازه باز شود، نور چراغ قوه اش را از شيشه يي ويترين به داخل انداخت و ناگهان صورت مردي را ديد که مخفيانه خم شده و در حال نگاه کردن به بيرون و افرادي است که دور مغازه جمع شده اند. دزد با ديدن مأموران از در پشتي مغازه پا به فرار گذاشت و مستقيم به طرف سالن برگزاري مراسم تشييع رفت و در تابوتي که آن جا بود، دراز کشيد و خودش را به مردن زد. مأموران نيز وارد سالن مراسم شدند و همه جا را به دقت بازرسي کردند. يک مأمور پليس آرام آرام به سمت تابوتي که از دور به نظر مي رسيد جنازه يي در آن باشد، رفت. به تابوت نزديک شد و وقتي داخلش را ديد با ديدن جنازه بسيار تعجب کرد. زيرا مرده يي که در تابوت دراز کشيده بود لباس کهنه يي به تن داشت و نفس مي کشيد. دزد باهوش فکر مي کرد که با اين کار مي تواند از دست قانون فرار کند، اما اشتباه مي کرد. بعد از دستگيري تنها ارفاقي که به او شد، اين بود که مقامات مسوول نام او را فاش نکردند تا مبادا کسي اين دزد احمق را بشناسد!

هويت من اين است!
 

تا به حال شنيده اي که يک سارق خود را در صحنه ي جرم بنويسد؟ «پيتر آديسون» زماني که براي دزدي وارد ساختمان اردوي کودکان شد، تنها به خاطر همين يک اشتباه احمقانه دستگير شد. بعد از اين که گزارش دزدي از ساختمان اردوي کودکان در شهر «چشير» انگلستان به دست پليس رسيد، کارآگاهي که براي بررسي اين موضوع و پيدا کردن سارق به محل مورد نظر اعزام شده بود به دقت شروع به بازرسي از محل کرد تا سرنخي از دزد به دست آورد که ناگهان چشمش به نوشته ي بالاي پوستري افتاد که به ديوار چسبيده بود. با ماژيک سياه رنگي روي ديوار نوشته شده بود «پيتر اديسون اين جا بود» و اين اولين سرنخ از سارق فراري بود. کارآگاه وقتي اسم مورد نظر را وارد رايانه کرد، پرونده يي با همين نام به دست آورد و به راحتي توانست دزد هيجده ساله را دستگير کند. جالب اين جاست که جوان سارق، نام گروهش را هم روي ديوار نوشته بود و همين باعث شد تا يک باند از جوانان سارق انگليسي دستگير و متلاشي شود.

دزدي در شومينه
 

«فرانک مولار» از جمله دزدهاي با سابقه ي کاليفرنيا بودکه گاه و بي گاه دستگير مي شد و پس ازگذراندن دوران حبس، دوباره دست به دزدي مي زد. يک روز فرانک تصميم گرفت از يک خانه سرقت کند. او نقشه ي دقيق و حساب شده يي کشيد و پيش خودش فکر کرد اگر از شومينه وارد شود، به راحتي و بدون هيچ سر و صدايي مي تواند وارد ساختمان مورد نظر شود. مولار بعد از اين که دزدکي به پشت بام خانه رفت. سرش را داخل لوله ي شومينه کرد و دست هايش را به اطراف ديوار گرفت و بعد سعي کرد تا تمام بدنش را وارد لوله کند. اوخيلي آهسته پايين آمد و درست وقتي سرش را از شومينه بيرون آمد و توانست اتاق پذيرايي را ببيند، تمام بدنش داخل لوله گير کرد و ديگر نتوانست تکان بخورد. افراد حاضر در خانه به محض ديدن مولار با پليس تماس گرفتند و دزد بيچاره بار ديگر دستگير شد.

دزد و پيرزن شجاع
 

ساعت سه صبح بود که «هتي مايرز» 95 ساله اهل اوکلاهاما، با صداي شکسته شدن شيشه ي در ناگهان از خواب پريد. با صداهايي که به گوش مي رسيد، پيرزن مطمئن شد که پاي يک دزد در ميان است. اوکه تنها زندگي مي کرد و خيلي ترسيده بود، نمي دانست بايد چه کار کند. همان طور که در تخت نشسته بود به اطرافش نگاه کرد و چشمش به پيچ گوشتي کنار پنجره افتاد. آن را برداشت، سريع ازجايش بلند شد و به طرف در رفت. اولين چيزي که او ديد، دستهاي «رابرت هارسلي» بود که هنوز تلاش مي کرد از بيرون در را باز کند. در همين موقع مادربزرگ 95 ساله بدون اين که ثانيه يي معطل کند، به طرف دزد رفت و پيچ گوشتي را محکم به دست او که به دستگيره چسبيده بود فرو کرد. صداي فرياد هارسلي 26 ساله را سکوت نيمه شب تمام محله را پر کرد و پيرزن تنها به يک ضربه رضايت نداد و چندين بار با پيچ گوشتي ضربه هاي محکمي به دست هارسلي بيچاره زد و از ترس اين که فرار نکند، همان طور که به دزد حمله مي کرد، فرياد مي کشيد و کمک مي خواست. وقتي پليس به محل حادثه رسيد، دست ها و ساعد رابرت هارسلي غرق در خون بود. به اين ترتيب حمله ي پيرزن شجاع باعث دستگيري دزد خانه اش شد.

دزدي که پايش سر خورد
 

در ژانويه ي سال 2008 همه ي فروشگاه هاي «ميشيگان» شلوغ بودند و همين شلوغي فرصت خوبي براي سارقان فروشگاه ها ايجاد مي کرد که هر چه دلشان مي خواهد به جيب بزنند. فروشگاه وسترن ميشيگان از گزينه هاي خوب براي دزدها بود و از اين رو در نهم ماه ژانويه «جرالد اندرسون» که معمولاً در شلوغي ها به دزدي مي رفت، وارد فروشگاه شد. او چرخي زد ودر ميان وسايل فروشگاه چند چاقوي شکار که سيصد دلار قيمت داشتند، نظرش را بسيار جلب کرد. جرالد بعد از اين که مطمئن شد هيچ کس متوجه او نيست، چاقوها را برداشت و آنها را زير لباسش پنهان کرد و به طرف در خروجي حرکت کرد. اما در همين هنگام جرالد متوجه شد که يک نفر اورا صدا مي زند و شستش خبردار شد که مأمور فروشگاه به او مشکوک شده است. او قدم هايش را تند کرد تا هر چه زودتر از فروشگاه خارج شود که ناگهان پايش سرخورد ومحکم به زمين افتاد و از آن جايي که اين سارق نگون بخت چاقوها را زير پيراهنش پنهان کرده بود، تيغ تيز چاقوها در شکمش فرو رفت. دور تا دور سارق پر از آدم هايي که با تعجب او را نگاه مي کردند و وقتي نگهبان پيراهن اورا بالا زد، همه ي ماجرا روشن شد. به اين ترتيب سارق بخت برگشته را که البته متهم شناخت شد، براي مداوا به بيمارستان منتقل کردند.
منبع: 7 روز زندگی شماره 123



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط