نگاهی به رساله سعادتنامه شیخ محمود شبستری
معرفي اثر.
تاريخ تصنيف سعادتنامه معلوم نيست، اما با در نظر گرفتن اينكه در مقدمه گلشن راز، شبستري اظهار میکند كه پيش از آن هرگز شعري مثنوي نسروده، میتوان مطمئن بود كه سعادتنامه، كه باز در قالب مثنوي است، پس از گلشن راز، يعني زماني بين 717 ق و مرگ شاعر در حدود 740 ق، سروده شد. در واقع اين كتاب پختهترین اثر شعري اوست. (1).
سعادتنامه منظومهای است در زمينه مسائل كلامي؛ و شبستري ضمن مطرح كردن مباحث اهل كلام و نقد آرا بعضي از متفكران و متكلمان، و رد عقايد برخي از فرق و مكاتب، به رسم عارفان درباره هر موضوع با عنوانهای «علم اليقين، عين اليقين، و حق اليقين» (2) بحث میکند و در بيان هر مطلب به آيات قرآني و احاديث نبوي استناد میجوید. شيخ در اين منظومه گاهي از اوج مروت و آزادگي و تساهل خاص عارفان به سطح نازل مجادلات تعصب آميز متكلمان و تنگ نظریهای متشرعان فرو میافتد.
اگرچه شبستري ابتدا برآن بوده است كه سعادتنامه را در هشت باب به نظم آورد، ولي به علتي كه نمیدانیم، پس از سرودن چهار باب از ادامه كار منصرف شده و كتاب را اين چنين به پايان آورده است:
حاليا در كشم عنان سخن.
زانكه بي حد بود بيان سخن.
همه را خوي خوب عادت باد.
جمله را ختم بر سعادت باد.
به همين جهت هيچ يك از نسخههای موجود اين منظومه بيش از يك مقدمه و چهار باب ندارد. در مقدمه پس از حمد خدا و نعت رسول و درود بر خلفاي راشدين و اشارتي به صحابه، سبب نظم كتاب و وجه تسميه آن را يادآور میشود. باب اول در «معرفت ذات واجب الوجود» است و باب دوم درباره «صفات الهي». بررسي «اسماء» خداوند باب سوم كتاب را تشكيل میدهد و باب چهارم بيان مطالبي است درباره «افعال» باري تعالي و گريزي به معرفت نفس ناطقه.
نگاهي كلي به مضامين سعادتنامه (3).
در اين كتاب ما با چهره ديگري از شبستري مواجهيم. شيخ میکوشید مفاهيم اصلي معارف ديني و كلامي را از منظر اهل تصوف مطرح كند. وي در اين كار از الگوي امام محمد غزالي تبعيت كرده و گمان ما بر اين است كه به كتاب احياء علوم الدين غزالي و خلاصه فارسي شده آن يعني كيمياي سعادت نظر داشته است. شايد نام گذاري اين اثر به سعادتنامه به نحوي از اين تأثير حكايت دارد.
شبستري اساساً نسبت به شاعري نظر خوبي ندارد و اين فن را دون شأن خود میداند، اما براي تأثير گذاري بيشتر، قالب نظم را براي خلق اين اثر انتخاب كرده است.
شعر گويم به صد تكلف و زور.
تا كنم علم دين بدان مشهور.
شيخ در اين منظومه نيز مانند گلشن راز از اينكه به نظم پرداخته است عذر میخواهد و ضمن اشاره به نابساماني وضع مردم روزگار خود از شعر و شاعري تبرّي میجوید:
من كه در نثر موي بشكافم.
پس چرا شَعر (4) شِعر میبافم (5).
پايه فضل خويش بشكستم.
چونكه اين عِقد (6) را بهم بستم.
توجه مردم زمانه به شعر و شاعري از يك طرف، و بدعت گذاري نااهلان و داعيه داران از طرف ديگر، او را بر آن داشته است كه گاه گاه طبعي بيازمايد و از اين طريق حقايق ديني و عرفاني را به گوش ديگران برساند:
گر ضرورت نبودي اين ابيات.
كي زمن صادر آمدي هيهات.
مردم عصر شعر جوي بُدند.
علما نيز شعر گوي شدند.
سخن بدعت آنگهي شده فاش.
در ميان جهاني از اوباش.
عالم كژنظر بدان قايل.
زاهد خر صفت بدان مايل.
من چو اين حال مختلف ديدم.
نيك بر دين خود بلرزيدم.
گفتم آوه كه گر زمن اين حال.
حق تعالي كند به حشر سئوال.
كه تو از قوم باز پس ماندي.
خلق را كي به دين ما خواندي؟
چه بود مر مرا طريق جواب.
پس همين بيش نيست وجه صواب.
كه به تأليف و درس و دادن پند.
نشوم بعد از اين دگر خرسند.
بلكه اين علم را ز جمله علوم.
از پي كار دين كنم منظوم.
آري آري به قدر استعداد.
میتوان كرد خلق را ارشاد.
با آنكه شيخ در گلشن راز میگوید: «مرا از شاعري خود عار نایید»، اما در سعادتنامه اساساً نسبت به شعر و شاعري نظر مساعدي ندارد و خود انصاف میدهد كه اهل اين هنر نيست:
شعر خود چيست تا بدان نازند.
يا از او گردني برافرازند.
شعر در عالمي كه مردانند.
بازي كودكان همي دانند.
عذر واضح مرا بدين آورد.
زآسمانم سوي زمين آورد.
طالع بد نگر كه ما زاديم.
كاندرين روزگار افتاديم.
شعر گويم به صد تكلف و زور.
تا كنم علم دين بدان مشهور.
همين نگرش تحقيرآميز نسبت به شاعري صفحاتي بعد در اين منظومه تكرار میشود. ابيات زير در باب دوم [از فصل اول] زير عنوان «صفات حقيقيّه» است كه ضمن آن شبستري به فيلسوفان و شاعراني كه به زعم وي از راه راست منحرف شدهاند، سخت میتازد. در اينجا يكي از اين قبيل شعرا: حكيم اسماعيلي، ناصر خسرو (394-463 ق) آماج انتقاد خشمگينانه اوست. مراد شاعر از «قوم» مذكور در دومين بيت از ابيات زير، فيلسوفان هستند.
مذهب فرقههای اهل ضلال.
با تو گويم كنون علي الاجمال.
هست از اين قوم ناصر خسرو.
كه كند كهنه بدعتي را نو.
فلسفي اصل و رافضي طين است.
زين دو بگذر كه دشمن دين است.
خالي از علم و حكمت و توحيد.
كافر محض گشته از تقليد.
جهل او گرچه فاضلان دانند.
كفر و فسقش همه جهان دانند.
از همه نوع علم و فضل و هنر.
بجز از شاعري چه داشت مگر.
شعر خود چيست تا بدان نازند.
يا از او گردني برافرازند.
شعر در عالمي كه مردانند.
بازي كودكان همي دانند.
و علي الجمله فتنه ناصر.
هست در جمله جهان ظاهر.
ظلمت و كفر جمع كرده تمام.
«روشني نامه» كرده آن را نام (7).
فعل را میدهد به روح نما (8).
قول گبران كند كلام خدا.
سخنش بيشتر سقط باشد.
«زُخرُفُ القول» (9) زان نمط باشد.
زان طريق فصاحت او سپرد.
تا كه جاهل بدان فريب خورد.
كرده لوزينه (10) را زهر ميان.
بول را كرده چون شراب الوان.
چونكه حاصل نداشت خط اصول.
كرد باور حديث نامعقول.
مسلماً اين انتقاد شبستري از ناصرخسرو منصفانه نيست و شايد از تعصب نسبي شيخ در تسنن نسبت به تشيع اسماعيلي حكيم ناصر خسرو نشأت گرفته باشد كه البته با وسعت مشربي كه او از خود در گلشن راز بروز داده است، سازگار نيست. البته اوضاع و احوال سياسي عصر شيخ محمود نيز در اظهار نظرهايي از اين دست بي تأثير نبوده است. روشن است كه ناصرخسرو هم در شاعري مقامي بلند و ارجمند داشته و هم در حكمت و اخلاق. آزادگي و رادمردي او در پرهيز از مدح و ثنا گفتن از اصحاب قدرت حقيقتي است كه هر انسان منصف و آزادهای را وادار به تحسين و ستايش میکند. حكيم چه نيكو گفته است كه:
من آنم كه در پاي خوكان نريزم.
مر اين قيميتي در لفظ دري را.
نكته جالب توجه ديگر ديدگاه شيخ محمود نسبت به مكتب محي الدين در اين كتاب است. گفتيم كه او در اين كتاب بيشتر به غزالي و روش او نظر دارد تا محي الدين. يعني شبستري تصوف كلامي غزالي را بر تصوف فلسفي محي الدين ترجيح داده است. اين را میتوان از عبارات انتقادآميز و بعضاً تند اين كتاب نسبت به محي الدين كاملاً مشاهده كرد. گویاییامی كه شيخ به تأليف اين كتاب اشتغال داشته مصادف با فرمانروايي سلطان ابوسعيد (717-736 ه. ق) بوده است. در اين دوره حكومت تحت تأثير فقهاي عصر روش سختگيرانه اي نسبت به پيروان اديان ديگر در پيش گرفت و در يك كلام جنبههای ظاهري و فقهي دين، آن هم با نگرش و تفسير تنگ نظرانه غلبه پيدا كرد. در حاليكه عصر تأليف گلشن راز، يعني دوران حكمراني غازان خان، حكومت در بعد ديني روش بسيار معتدلانه تري داشت و برخلاف عصر سلطان ابوسعيد، اندیشههای محي الدين كمتر مورد انتقاد و حمله قرار میگرفت. در اين عصر كار به آنجا كشيد كه حتي به طور گستردهای برخي فقها حكم به سوزاندن نسخههای فصوص و فتوحات مكيه (دو اثر مهم محي الدين عربي) دادند. (11).
يك احتمال ديگر را نيز نبايد از نظر دور داشت. همان طور كه در صفحات پيشين اشاره كرديم، بخشي از اين دلزدگي شبستري از تعاليم ابن عربي، چنانچه خود به صراحت اظهار كرده است، به اين دليل بود كه شبستري را به آرامش و يقيني كه انتظار داشت نرساند و او در دل خود احساس اضطراب و آشوب میکرده است. شيخ خود پاسخ اين مشكل را دريافته بود. عرفان فلسفي محي الدين در كاوش عوالم درون و درك حقايق قلبي به او كمكي نمیتوانست كند.
سخن شيخ محي ملت و دين.
چون نكرد اين دل مرا تسكين.
راستي ديدم اين سخن همه خوب.
ليك میداشت نوعي از آشوب.
بعد از آن سعي و جد و جهد تمام.
دل من هم نمیگرفت آرام.
گفتم از چيست اين تقلقل باز.
هاتفي دادم از درون آواز.
كاين حديث دل ست از دل جوي.
گرد هر در به هرزه بيش مپوي.
چند گردي به گرد هر سر كوي.
درد خود را دوا هم از خود جوي.
شبستري از عالمان خشك و متعصب زمانه خود نيز به سختي انتقاد میکرد و آنها را به خاطر دنياگرايي، تظاهر و ريا كاري و احتمالاً همكاري با حاكمان ظالم و فاسد درخور مذمت و ملامت میدانست.
باز بنگر به صاحب فتوا.
كرده وسواس را لقب تقوا.
بسته از كبر و غل و بخل و شره (12).
بر تن و جان خود هزار گره.
به وساوس كند جهاني باز.
همچو شيطان به وقت عقد نماز.
همه در بند ملك و اسبابند.
فقهایشان مخوان كه اربابند.
فقه ره ديدن است و ره رفتن.
نه برآشفتن و سخن گفتن.
هر كه او شد به لقمهای خرسند.
چه كند علم و دعوي و سوگند.
نه ز جهل اين حديث میدانم.
كه من اين فقه را نكو دانم.
خوانده و کردهام در آن تصنيف.
وندرين نيست حاجت تعريف.
همان طور كه ديديم شيخ خود در علم فقه صاحب نظر و تأليف است. او به فقه نمیتازد بلكه آن را راه ديدن و طريق رفتن به سوي خدا میداند و از اينكه برخي فقهاي عصر اين علم را وسیلهای براي نيل به هوا و هوس خود کردهاند، ناخرسند است. از طرف ديگر شبستري به عارف نمايان و مدعيان دروغين تصوف عصر نيز به تندي میتازد و كرامات فروشي و بازارگرمي و عوام فريبي آنان را به سختي مورد حمله قرار میدهد، خصوصاً آنان كه سير و سلوك عملي و عرفان حقيقي را رها كرده و عمر خود را صرفاً مصروف خواندن کتابهایی مانند فصوص الحكم میکنند.
اندرين عصر كمتر است اين كار.
زينهار اي عزيز من زنهار.
تا ز غولان فريب مي نخوري.
هر كسي را نه مرد ره شمري.
عشوه خر جمله، دين فروش همه.
بي مي و كاس در خروش همه.
منكر علم و حكمت و توحيد.
خواه تو شيخ گير و خواه مريد.
ظلمت و نور! اين چه بي خبريست.
جاهلي و ولايت! اين چه خريست.
هيچ تبديل خلق ناكرده.
وز غزازيل (13) عشوهها خورده.
خود ندانسته هِر مِنَ البِر باز (14).
دم زده از جهان عالم راز.
زندرون كبر و شرك و نخوت و جاه.
به زبان لا اله الا الله.
ترك كرده همه كلام و نصوص.
تا بداند به عمر خويش فصوص (15).
به تشدّد (16) دهان كند همه باز.
گاه گاهي برآورد آواز.
باز خواند به انكر الاصوات.
بيتكي چند گفته در طامات.
همه تحسين عامه نادان.
كرده او را برهنه از ايمان.
شبستري همچنين، در سعادتنامه خود، نظر غزالي را نسبت به بخش اعظم فلسفه مشائي تقريباً كلمه به كلمه دنبال میکند. آراء غزالي درباره علم منطق در المُنقذ من الضلال بيان شده است؛ اين متكلم بزرگ در آنجا اعلام داشته كه «دانش منطق نفياً يا اثباتاً ارتباطي با دين ندارد» و اداعا كرده كه «بيشترين خطاهاي فيلسوفان» در الهيات يا مابعدالطبيعه است؛ چنين نظراتي را، همان گونه زرين كوب يادآور شده، شبستري در قالب نظم به بياني ديگر باز گفته است. در آنچه ذيلاً میآید، شبستري كل مكتب مشائيان، از ارسطو تا ابن سينا را به باد انتقاد گرفته است.
علم مشائيان به فكر خسيس (17)
شد مدون به سعي رسطاليس (18)
منطق انصاف بس نكو پرداخت
در الاهي است آنكه او كژ باخت
ساخت آلت، ولي در استعمال
غلط افتادش از ضلال خيال (19)
شكل منطق بدان سبب انگاشت
كه خدادان شود، زهي پنداشت (20)
چون مغاليط (21) وهم او ضل (22) گشت
نزد سني ز دين معطل گشت
به قياسات عقل يوناني
نرسد كس به ذوق ايماني
عقل خود كيست تا به منطق و راي
ره برد تا جناب پاك خداي (23)
گر به منطق كسي ولي بودي
شيخ سنت ابوعلي بودي
به نظر شبستري عالیترین نوع حكمت، معرفت كشفي است كه انبياء آن را تعليم دادهاند و منشاء و منبع آن در وحي الهي است. شيخ عرفان و تصوف حقيقي را يگانه طريقي میداند كه حكمت انبياء را تداوم بخشيده است و هيچ يك از ديگر اقسام علم و حكمت را (مانند فلسفه حتي مكتب اشراقي آن كه آميخته با عرفان است) حكمت ناب و اصيل نمیداند.
از طرف ديگر انعكاس كلام الهي در نوشتهها و سرودههای شيخ خصوصاً سعادتنامه مطلبي است كه نبايد از آن غافل شد. از بررسي آثار موجود شبستري تسلط كامل او بر تفسير عرفاني و احاديث نبوي، و بهره وري هوشمندانه و ماهرانه وي از ظرايف و دقايق كتاب الهي كاملاً مشهود است. شيخ گاهي چنان با مهارت و استادي الفاظ و عبارات قرآني را تضمين میکند كه تشخيص آنها از سخن اصلي او دشوار مینماید: و گاهي نيز به روال صوفيه دست به تأويل -يعني تفسير باطني- آيات میزند و در تأييد و توجيه اندیشههای خود به نصوص قرآن و آيات رباني استشهاد میکند.
شبستري معتقد است كه دقايق سير و سلوك و لطايف عرفاني در جاي جاي قرآن نهفته است و اگر به ديده بصيرت و تأمل بنگريم و در جستجوي ظرايف و اسرار كتاب الهي برآييم، لبّ لباب عرفان را در آن خواهيم يافت:
سرّ قرآن چو نيك واكابي.
خود هم مغز اين سخن يابي.
حرف خوانان مكتب عرفان.
خوانده زين لوح ابجد برهان.
اولم يكف (24) در ره ايمان.
به تمثل گرفته از قرآن.
قطع كرده ز بدو تا انجام.
راه آفاق و انفسي به دو گام.
زان ز سر وجود آگاهند.
كه حريفان «لي مع الله» (25) اند.
رهنماي من و تو از قرآن.
از «قل الله ثم ذرهام» (26) خوان.
جهد كن تا ز «جاهدوا فينا» (27).
را يابي به كوي «لو شئنا» (28).
سرّ قرآن تو آنگهي داني.
كه ببيني جمال انساني.
عرش رحمان كه نور مستورست.
سرّ دل دان كه نور بر نور است.
چون كه مقصود را نهايت نيست.
راه را حدّ و حصر و غايت نيست.
لاجرم هر كه را دلي باشد.
هر زماني به منزلي باشد.
شيخ محمود، خرسندي خود را نتيجه سلوك در طريق فقر و رضا میداند و به قول حافظ:
در اين بازار اگر سودي است با درويشان خرسند است.
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي.
وي خود را از گنج قناعت برخوردار میداند و به اين مباهات میکند كه به دنبال هيچ مقام و منصب ظاهري و علمي و حتي صوفيانه نيست. گويا يگانه دغدغه او اين است كه در مسير سير و سلوك به ياران خود برسد و اين هياهوها او را از طريق رياضت و مجاهدت باز ندارد. شيخ سعادتنامه را با اين ابيات به پايان میبرد.
وقت من زان هميشه خوش گذرد.
كه دلم راه فقر میسپرد.
گشت راضي به هر چه پيش آيد.
وقت را بود تا چه فرمايد.
به قناعت درون گنج خمول (29).
فارغ از منصب و منال فضول.
نه مدرس نه قاضي و نه خطيب.
نه معلّم نه واعظ و نه اديب.
زهره من از آن مقام رود.
كه دلم بوي شيخييي شنود.
همه ياران من بزرگ شدند.
در رياضت همه سترگ شدند.
شرح هر يك نمیتوانم داد.
همگان را خداي خير دهاد.
حاليا در كشم عنان سخن.
زانكه بيحد بود بيان سخن.
همه را خوي خوب عادت باد.
جمله را ختم بر سعادت باد.
پي نوشت ها :
1. لويزن، همان، ص 40.
2. اين سه مفهوم مهم عرفاني كه نشانگر سه مرحله يقين و حقيقت شناسي است را با مثالي میتوان بهتر توضيح داد؛ زماني كه ما میدانیم آتش میسوزاند، «علم اليقين»، آنگاه كه میبینیم كسي در آتش میسوزد «عين اليقين» و اما آن زماني كه خود در آتش سوختن را با همه وجود درك و تجربه میکنیم، «حق اليقين» است.
3. در بخش مربوط به استادان شيخ كه به عارفان مذكور در سعادت نامه اختصاص داشت، هنگام معرفي هر يك از اين مشايخ بعضي از مضامين مهم عرفاني در سعادت نامه را مورد بحث قرار داديم.
4. مو، پشم حيوان.
5. كنايه از شعر بافتن در معناي امروزي اين تعبير.
6. عِقد، گردنبند، رشته مرواريد.
7. مقصود مثنوي روشنايي نامه است. اين مثنوي در پايان ديوان ناصرخسرو به كوشش مرحوم سيد نصرالله تقوي به طبع رسيده است.
8. مراد از روح نما يا روح ناميه همان نفس نباتي است كه داراي سه قوه غاذيه و ناميه و مولده است. يعني تغذيه، نمو و توليد مثل.
9. سخنان آراسته و فريبنده، برگرفته از آيه 112 سوره انعام.
10. لوزينه، لوز بادام- نوعي شيريني يا حلوا.
11. نگاه كنيد به لويزن، همان، صفحات 40-47.
12. شهوت.
13. غزازيل: شيطان، ابليس.
14. يعني هر را از بر تشخيص نمیدهد.
15. مقصود فصوص الحكم ابن عربي است.
16. به تشدّد: به سختي، زوركي/ تشدّد: درشتي و تندي كردن.
17. پست.
18. ارسطو.
19. خيال باطل و گمراه كننده.
20. زهي خيال باطل.
21. مغلطهها.
22. گمراهي.
23. عقل آن صلاحيت و توانايي را ندارد كه با استفاده از منطق بتواند به درگاه بلند مرتبه الهي راه يابد.
24. سوره فصلت، آيه 53.
25. اشارتي است به حديث نبوي: «لي مع الله وقت لي يسعني فيه ملك مقرب و لا نبي مرسل» يعني: گاهي مرا وقتي است با خدا كه فرشتگان مقرب و پيامبران نيز بدان راه ندارند.
26. سوره انعام، آيه 91.
27. سوره عنكبوت، آيه 69.
28. سوره سجده، آيه 13.
29. خاموشي.