او آسمان را آبي ميكند
نویسنده : افروز ارزهگر
هميشه آسمان آبي نيست.
گاهي بعضي از عصرها، ابرهاي زيادي توي آسمان حياط جمع ميشوند و من دلم خيلي ميگيرد.
اگر عروسكم را دختر همسايه گرفت باشد، گريه هم ميكنم، آرام و يواشكي و دلم ميخواهد مامان زودتر از هميشه، از سر كار برگردد تا همه چيز خوب شود. هي به آسمان نگاه ميكنم و از خدا ميخواهم مامان را زودتر به خانه برسان. فكر ميكنم گاهي عروسك مامان هم گم ميشود يا كسي به زور از او ميگيرد. شايد هم دست عروسك كنده ميشود. نميدانم چه چيز مامان را اينقدر غمگين ميكند، چون مامان بعضي از عصرها، خيلي دلش ميگيرد و به آسمان نگاه ميكند و از خدا چيزي ميخواهد، ميخواهد كه كسي بيايد، كسي كه آسمان ابري را آفتابي ميكند و اشكهاي مامان را پاك. من دلم ميخواهد بدانم او كيست. آنوقت از او ميخواهم، مواظب همه عروسكها باشد.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52
گاهي بعضي از عصرها، ابرهاي زيادي توي آسمان حياط جمع ميشوند و من دلم خيلي ميگيرد.
اگر عروسكم را دختر همسايه گرفت باشد، گريه هم ميكنم، آرام و يواشكي و دلم ميخواهد مامان زودتر از هميشه، از سر كار برگردد تا همه چيز خوب شود. هي به آسمان نگاه ميكنم و از خدا ميخواهم مامان را زودتر به خانه برسان. فكر ميكنم گاهي عروسك مامان هم گم ميشود يا كسي به زور از او ميگيرد. شايد هم دست عروسك كنده ميشود. نميدانم چه چيز مامان را اينقدر غمگين ميكند، چون مامان بعضي از عصرها، خيلي دلش ميگيرد و به آسمان نگاه ميكند و از خدا چيزي ميخواهد، ميخواهد كه كسي بيايد، كسي كه آسمان ابري را آفتابي ميكند و اشكهاي مامان را پاك. من دلم ميخواهد بدانم او كيست. آنوقت از او ميخواهم، مواظب همه عروسكها باشد.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52