موانع آزادی در اندیشه اسلام و اندیشه مدرن
در ناحیهی موانع
روشن است که چون تعریف انسان و نیز اهداف اساسی که انسان باید به آن دست یابد، در اندیشهی مدرن و اندیشهی اسلامی متفاوت است، موانع دستیابی به آن اهداف نیز در این دو دیدگاه متفاوت است، از اینرو، اشارهای اجمالی به موانع آزادی براساس اندیشهی مدرن و اندیشهی اسلامی در این بحث مفید خواهد بود.
الف) موانع آزادی در اندیشهی مدرن
برای نمونه، باید تولیدات صنعتی را زیاد کرد و اگر مردم قادر به خریدن آن نیستند، قوانینی برای اعطای وام برای آنها در نظر گرفت تا بالاخره نظام سرمایهداری از این راه به مقصد خود برسد، از سوی دیگر، با توجه به این که کسب سرمایهی بیشتر وابسته به فروش بیشتر کالاهای تولید شدهی صنعتی است، باید در جهت ترغیب بیشتر مردم به خریدن، از هر وسیله مانند تبلیغات به هر نحو ممکن استفاده کرد و در این مسیر، استفاده از جذابیتهای لازم مانند این که زنها با آرایشهای خاص برای تبلیغ اقدام کنند، نباید فروگذار کرد. بدین جهت، هر چه که مانع این امور گردد، مانع آزادی خواهد بود. اگر دین، به قناعت دعوت میکند، ربا را حرام میداند، استفادهی ابزاری از زنان را نامطلوب میشمارد و ... همهی این امور از موانع تحقق آزادی و اهداف هستند.
نیز برای رسیدن به شهوت و لذات بیشتر باید ابزار آن را فراهم کرد، باید:
اولاً: به جهت معرفتی، دانش دستیابی به شهوات بیشتر را به دست آورد.
ثانیاً: از این دانشها برای تحریک هر چه بیشتر انسانها برای رسیدن به شهوات استفاده کرد. از این روست که در تولید فیلمها از دانشهای پزشکی و روانشناسی استفاده میگردد.
ثالثاً: از جهت دیداری، شنیداری و ... باید امکاناتی را فراهم کرد که انسان به شهوت و لذات هر چه بیشتر ترغیب و تحریک شود، از اینروست که در غالب فیلمهای تولید شده در دنیای مدرن، این امر مورد تأکید قرار گرفته است. در هیچ فیلمی نیست که حداقل لازم را برای ترغیب شهوات نداشته باشد، استفاده از زنها و انواع آرایشها نیز میتوانند به این هدف کمک بالایی برسانند، از اینرو، در تمام فیلمها از این امر کمک گرفته شده است و زن –به سبب داشتن زیبایی بیشتر از مرد- وسیلهای شده است که به دستیابی به این هدف کمک مهمی میکند.
برای رسیدن به شهوت هیچ حدی نیز نباید وجود داشته باشد، میتوان از انسانها استفاده کرد، اعم از جنس مخالف و جنس موافق، همچنین از حیوانات نیز میتوان استفاده کرد. مهم آن است که انسان به لذات خود برسد. نیز در راستای تأمین لذات و شهوات، اگر باید حیوانات و در صورت نیاز انسانهای دیگر را نابود کرد، نباید در این امر به هیچوجه دریغ کرد، از اینروست که سقط جنین با آن که آدمکشی صریح است، به عنوان یک حق تلقی شده است.
از جهت شنیداری انواع موسیقیهایی که بتواند موجب تحریک شهوات و لذات شوند، مجاز خواهد بود. بنابراین، هر امری که موارد یاد شده را نادرست و غیر مجاز میشمارد، موانع آزادی تلقی شده و باید با آن مبارزه کرد. برای نمونه، حجاب مانع بزرگ آزادی است، حرمت آرایش کردن برای نامحرم مانع آزادی است، روزه گرفتن برای این که انسان بتواند بر خود مسلط شود و شهوات خود را کنترل کند، حکم حرمت دیدن نامحرم برای زن و مرد، ممنوع بودن پورنوگرافی و نیز ساختن فیلمهایی که زن با آرایش و بدون حجاب بازی میکند، ممنوعیت سقط جنین، ممنوعیت سرو شراب، ممنوعیت موسیقیهای محرک شهوات، ممنوعیت استفادهی ابزاری از زن، ممنوعیت ارضای شهوت در خارج از محدوده و به هر صورت ممکن، ممنوعیت همجنسبازی و تماس با حیوانات و ... همهی این امور موانع آزادی و در حقیقت، آزادیستیز هستند و روشن است که خداوند، انبیا و ائمهی هدی(علیهمالسلام) چون به این امور دستور میدهند، بزرگترین آزادیستیزان تاریخ هستند. به دیگر سخن، هر امری که مانع دستیابی به شهوات و لذات هرچه بیشتر میشوند، موانع آزادی تلقی میگردند.
انسان باید دارای آزادی در ابعاد گوناگون باشد، برای نمونه، باید دارای آزادی اخلاقی باشد. آزادی اخلاقی شامل انواع متعددی از آزادیها میشود که برخی از آنها عبارتاند از: «آزادی رازداری، آزادی جنسی، آزادی مقاربت و نزدیکی جنسی میان بزرگسالان با رضایت خودشان، آموزش جنسی، حقوق تناسلی، کنترل موالید و حق سقط جنین».[50]
محور بایدها و نبایدها نیز لذات انسان است و بس. این که چه چیزی را باید انجام داد و از چه چیزی باید پرهیز کرد، تابع خود انسان است و براساس دستیابی هرچه بیشتر به لذات تعریف میشود.
ب) موانع آزادی در اندیشهی اسلامی
بیحجابی، دیدن هر صحنهای که موجب تحریک بیشتر شهوات میشود، موسیقیهای غیر مجاز یعنی مطرب، حضور زن به هر صورت ممکن در جامعه، پوشیدن لباسهای تحریک کننده و یا استفاده از آرایشهای خاص جذب کننده، تولید عکسها و فیلمهایی که در آن از ابزار انسانی و غیر انسانی تحریک شهوات استفاده شده باشد، سقط جنین و ...، از سوی دیگر، تولید هر کالای صنعتی صرفاً برای دستیابی برای ثروت بیشتر، چپاول مردم کشور خود یا مردم کشورهای دیگر و ... مخالف اهداف انسانی انسان است و از اینرو، از موانع آزادی تلقی میشوند.
بدین جهت، دنیای مدرن و تمام کسانی که در ماهوارهها و در تصمیمهای سیاسی در جهت امور یاد شده قدم بر میدارند، بزرگترین آزادی ستیزان هستند و باید با آنها مبارزه کرد. وظیفهی بزرگ ادیان الهی همین است که با کسانی که سعی میکنند انسان را در همین مرتبهی پست حیوانی نگه دارند، مبارزه کند و در حقیقت، این امر وظیفهی هر انسان آزادیخواهی است.
برای رهایی از موانع آزادی، باید تقوا را کاملاً رعایت کرد، مواظب چشم خود، گوش خود و ... بود، زبان خود را در گفتن هر سخنی آزاد نباید گذاشت و ...؛ و در یک سخن، راه رسیدن به آزادی، دوری از گناه و رعایت تقوای الهی و تبعیت از فرمان الهی است. به تعبیر زیبای قرآن کریم، دین آمده است که موانع آزادی را از انسان بر دارد: «الّذین یتّبعون الرّسول النّبی الاُمّی الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع إصرهم و الأغلال الّتی کانت علیهم فالّذین آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتّبعوا النّور الّذی اُنزل معه اُولئک هم المفلحون.»[51]
(7)- از مباحث یاد شده به دست میآید که در نگاه دین اسلام و اندیشهی مدرن، تعریف انسان، اهداف انسان، موانع تحقق و دستیابی به آن اهداف و در نتیجه تعریف آزادی، متفاوت است. از اینرو، آزادی در اسلام به رهایی از موانعی تلقی میشود که در نگاه مدرن، آن امور اصلاً به عنوان موانع تلقی نمیشوند. این امور به سبب آن است که اندیشهی مدرن در تعریف انسان، او را حیوانی بیش فرض نمیکند.
(8)- با دقت در مباحث بالا به دست میآید که آزادی، وسیلهای برای رسیدن به اهداف میباشد، یعنی انسان با داشتن آزادی و رهایی از موانع، باید به اهداف خود برسد. از اینرو، آزادی هدف نهایی انسان نبوده و از ارزش نهایی برخوردار نیست، بلکه صرفاً دارای ارزش ابزاری است. روشن است که ارزش و مطلوبیت امور برای انسان به دو صورت است: برخی امور ارزش نهایی دارند و برخی امور دیگر، ارزش وسیلهای، ابزاری و مقدمهای.
برای نمونه، وقتی که انسان میخواهد به جایی منتقل شود، استفاده از وسیلهی نقلیه، برای رسیدن به آن مکان است، از اینرو، وسیلهی نقلیه، دارای ارزش ابزاری و متوسط است، نه ارزش نهایی؛ تهیهی سیمان، آجر، آهن و ... برای ساختن ساختمان، ارزش ابزاری دارند، نه ارزش نهایی. ارزش نهایی ساختن ساختمان یا سکونت در آن، دستیابی به آرامش است.
آزادی نیز برای رسیدن به اهدافی است که انسان برای خود در نظر گرفته است، از اینرو، دارای ارزش ابزاری است:
آزادى براى انسان کمال است، ولى آزادى کمال وسیلهاى است نه کمال هدفى. هدف انسان این نیست که آزاد باشد، ولى انسان باید آزاد باشد تا به کمالات خودش برسد؛ چون آزادى یعنى اختیار، و انسان در میان موجودات تنها موجودى است که خود باید راه خود را انتخاب کند و حتى به تعبیر دقیقتر خودش باید خودش را انتخاب کند.
پس انسان آزاد و مختار است، ولى آیا چون آزاد و مختار است به کمال خودش رسیده است یا این که مختار است که کمال خودش را انتخاب کند؟ با آزادى ممکن است انسان به عالیترین مقامها برسد و ممکن است به اسفل السافلین سقوط کند.
آزادى، خودش کمال بشریت نیست، وسیلهی کمال بشریت است؛ یعنى انسان اگر آزاد نبود نمىتوانست کمالات بشریت را تحصیل کند. یک موجود مجبور نمىتواند به آن جا برسد. پس آزادى کمال وسیلهاى است نه کمال هدفى.
آزادى یعنى نبودن مانع، نبودن جبر، نبودن هیچ قیدى در سر راه؛ پس آزادم و مىتوانم راه کمال خودم را طى کنم، نه این که چون آزاد هستم به کمال خود رسیدهام.
آزادى مقدمهی کمال است نه خود کمال. یک موجود که باید راهى را طى کند و او را آزاد و مختار آفریدهاند و تمام موانع را از سر راه او برداشتهاند، به مرحلهی آزادى رسیده است ولى به مرحلهی آزادى رسیدن، به مقدمهی کمال رسیدن است، یعنى آزاد است که راه کمال خود را طى کند.[52]
آزادى به واقع یک ارزش بزرگ است. گاهى انسان مىبیند در بعضى از جوامع، این ارزش به کلى فراموش شده است. ولى یک وقت هم مىبیند این حس در بشر بیدار مىشود. بعضى افراد مىگویند بشریت و بشر یعنى آزادى و غیر از آزادى ارزش دیگرى وجود ندارد؛ یعنى مىخواهند تمام ارزشها را در این یک ارزش که نامش آزادى است محو کنند. [آزادى، تنها ارزش نیست.] ارزش دیگر عدالت است، ارزش دیگر حکمت است، ارزش دیگر عرفان است و چیزهاى دیگر.[53]
معنای ابزاری بودن آزادی آن است که تا وقتی آزادی ارزشمند است که انسان بخواهد به وسیلهی آن، به اهداف انسانی و کمالات واقعی خود برسد، اما اگر انسان صرفاً بخواهد به اهداف دنیایی و ارضای شهوات برسد، آزادی ارزشی نخواهد داشت بلکه آزادی گذاشتن چنین انسانی که در حال سقوط است، خیانت به او و دیگران خواهد بود:
برخلاف تصور بسیاری از فلاسفهی غرب، آن چیزی که مبنا و اساس حق آزادی و لزوم رعایت و احترام آن میگردد، میل، هوی و ارادهی فرد نیست، بلکه استعدادی است که آفرینش برای سیر مدارج ترقی و تکامل به وی داده است. ارادهی بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد بشر است، هماهنگ باشد و او را در مسیر ترقی و تعالی بکشاند؛ اما آنجا که بشر را به سوی فنا و نیستی سوق میدهد و استعدادهای نهایی را هدر میدهد، احترامی نمیتواند داشته باشد. ... بزرگترین تیشهای که به ریشهی اخلاق زده شده، به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است.[54]
اما متأسفانه در اندیشهی لیبرالی مدرن، آزادی از ارزش مستقل و حداقل نسبت به امور اخلاقی و انسانی از ارزش بیشتری برخوردار است:
لیبرالها میگویند که آنها هم به اندازهی دیگران از چاپ و نشر تصاویر مستهجن متنفرند، ولی تفاوتی که با دیگران دارند در این است که برای تساهل یا آزادی گزینش ... ارج بیشتری قایلاند.[55]
... وقتی که ارزشهای مهم دیگری، صرف نظر از تساهل و آزادی انتخاب، در خطر است، چرا باید به این دو ارزش اولویت داد؟[56]
این که کمالات اساسی انسان را نادیده بگیریم و صرفاً بر آزادی که کمال متوسط و ابزاری برای انسان است، تأکید کنیم، دیدگاه درستی نیست، زیرا داشتن آزادی و نبود موانع برای رسیدن به هدف، امری است که میان انسان و حیوان مشترک است. به دیگر سخن، حیوانات نیز برای رسیدن به اهدافشان به دنبال آزادی هستند، یعنی در پُر کردن شکم و ارضای شهوات حیوانات نیز نباید موانعی موجود باشد و برای نمونه، نباید آنها را در قفس و به صورت تنهایی و در فشار و تنگنا نگه داشت؛ بنابراین، آن چه که مهم است، خود مسألهی آزادی نیست، بلکه آن چه برای موجودی به نام انسان مهم است، هدف انسانی خاصی است که قرار است به آن برسد، در غیر این صورت اگر بخواهد به اهداف حیوانی برسد، آزادی ارزشی نخواهد داشت:
در غرب ریشه و منشأ آزادی را تمایلها و خواستهای انسان میدانند و آن جا که از ارادهی انسان سخن میگویند، در واقع، فرقی میان تمایل و اراده قایل نمیشوند. از نظر فلاسفهی غرب، انسان موجودی است دارای یک سلسله خواستها و میخواهد که اینچنین زندگی کند، همین تمایل منشأ آزادی عمل او خواهد بود. آن چه آزادی فرد را محدود میکند، آزادی امیال دیگران است، هیچ ضابطه و چارچوب دیگری نمیتواند آزادی انسان و تمایل او را محدود کند.
آزادی به این معنا که عرض کردم و شاهد هستیم که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته است، در واقع نوعی حیوانیت رها شده است. این که انسان میلی و خواستی دارد و باید بر این اساس آزاد باشد، موجب تمیّزی میان آزادی انسان و آزادی حیوان نمیشود. حال آن که مسأله در مورد انسان این است که او در عین این که انسان است، حیوان است و در عین این که حیوان است، انسان است. آدمی یک سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد که ملاک انسانیت اوست، تفکر منطقی انسان –و نه هر چه که نامش تفکر است-، تمایلهای عالی او، نظیر تمایل به حقیقتجویی، تمایل به خیر اخلاقی، تمایل به جمال و زیبایی، تمایل به پرستش حق و ... اینها از مختصات و ملاکهای انسانیت است. بشر به حکم این که در سرشت خود دو قطبی آفریده شده، یعنی موجودی متضاد است و به تعبیر قرآن مرکب از عقل و نفس، یا جان –جان علوی- و تن است، محال است که بتواند در هر دو قسمت وجودی خود از بینهایت درجهی آزادی برخوردار باشد،رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان، مساوی است با محدود شدن قسمت دیگر.
اگر تمایلهای انسان را ریشه و منشأ آزادی و دموکراسی بدانیم، همان چیزی به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسیهای غربی شاهد آن هستیم. در این کشورها،مبنای وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اکثریت و بر همین مبنا است که میبینیم، همجنسبازی، به حکم احترام به دموکراسی و نظر اکثریت، قانونی میشود. استدلال تصمیمگیرندگان و تصویبکنندگان قانون این است که چون اکثریت ملت ما در عمل نشان داده که با همجنسبازی موافق است، دموکراسی ایجاب میکند که این امر را به صورت یک قانون لازمالاجرا در آوریم.
اگر از اینها بپرسیم آیا برای انسان صراط مستقیمی وجود دارد که او را به تکامل معنوی برساند؟ که قهراً اگر جواب مثبت باشد باید بپذیرید که برای دور نیفتادن از مسیر، هدایت و مراقبت لازم است. اما جواب آنها منفی است، یعنی این که صراط مستقیمی وجود ندارد، بلکه راه همان است که خود انسان آن گونه که میخواهد میرود و این نظیر تئوری ملانصرالدین است که روزی سوار قاطر بود، پرسیدند کجا میروی، گفت هرجا که میل قاطر باشد.
جامعهی دارندهی معیارهای دموکراسی غربی به کجا میرود؟ آن جا که میلها و خواستهای اکثریت ایجاب میکند.[57] شریفترین استعدادهایى که در انسان هست بالا رفتن به سوى خداست: «یا ایُّهَا الْانْسانُ انَّکَ کادِحٌ الى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه[58]»، مشرّف شدن به شرف توحید است که سعادت دنیوى و اخروى در گرو آن است. حالا اگر انسانى بر ضد توحید کارى کرد، او انسان ضد انسان است یا بگوییم حیوان ضد انسان است. بنابراین ملاک شرافت، احترام و آزادى انسان این است که انسان در مسیر انسانیت باشد.
انسان را در مسیر انسانیت باید آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب کرده باید آزاد گذاشت ولو این که آن چه انتخاب مىکند، برضد انسانیت باشد. کسانى که اساس فکرشان در آزادى انسان آزادى خواست انسان است یعنى هرچه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفتهاند: «انسان در انتخاب عقیده آزاد است.» بسا عقیدهاى که انسان انتخاب مىکند بر ضد انسان و بر ضد خودش است.[59]
(9)- برای تأمین آزادی دیگران، هم باید انسان را نسبت به تعریف درست از خودش، نیز اهداف انسانیاش و موانع و در نتیجه آزادی آشنا کرد و هم او را ترغیب به دستیابی به آن اهداف کرد. به عبارت دیگر، هم باید عامل معرفتی او را تأمین کرد و هم عامل انگیزشی او را.
(10)- در صورتی که تأمین آزادی یک فرد برای رسیدن به اهدافش در تعارض با آزادی فرد دیگر برای رسیدن به اهدافش شود، روشن است که برای حفظ جامعه و پرهیز از درگیریها، لازم است هر انسانی تا اندازهای از دستیابی به اهدافش چشمپوشی کند، تا بدین وسیله مشکلی برای جامعه پیش نیاید. این امر نیاز به وضع قوانینی در جامعه دارد که با رعایت آن قوانین بیشترین مقدار ممکن آزادی برای افراد جامعه تأمین شود و روشن است که بهترین قانون را کسی وضع میکند که اولاً: علم نامتناهی نسبت به انسان، اهداف و موانع او داشته باشد و ثانیاً: در وضع قوانین، دارای هوی و هوس نباشد؛ و چنین موجودی فقط خداوند متعال است. بنابراین، بهترین قانون، قانون الهی است نه بشری.
چون هدف انسان در اندیشهی اسلامی، رسیدن به کمالات انسانی است نه حیوانی صرف، از اینرو، هر امری که انسان را صرفاً در هدف حیوانی نگه میدارد و موجب میشود که انسان حیوانی فربهتر گردد، موانع آزادی تلقی میشوند. به عبارت دیگر، هر امری که موجب میشود انسان بخواهد به هر صورت ممکن به شکم خود برسد و شهوات خود را ارضای بیشتری کند، موانع آزادی تلقی خواهد شد.
(11)- آزادی به دو معنا است: «تکوینی و تشریعی»
مراد از آزادی تکوینی، صفت اختیار در وجود انسان است. یعنی انسان مانند دیوار و سایر جمادات نیست که موجودی مجبور باشد بلکه موجودی است دارای اختیار و اراده و رفتارش را با اختیار خودش انجام میدهد. این امر، در علم فلسفه و نیز علم کلام مورد بحث قرار میگیرد و بر اثبات وجود اختیار در انسان نیز ادلّهی زیادی بیان شده است.[60]
اما آن چه که در عرصهی سیاسی مورد بحث قرار میگیرد، آزادی تکوینی نیست. یعنی اندیشههای سیاسی مانند ایدئولوژی لیبرالیسم در صدد آن نیستند که تأکید کنند که انسان از جهت تکوینی موجود مجبوری نیست؛ بلکه آن چه که مورد تأکید در عرصهی اندیشههای سیاسی است، «آزادی تشریعی» است.
رانندهای که به چهار راهی رسیده است و چراغ راهنمایی قرمز است، «آزاد» نیست که از چهار راه عبور کند. مراد از «آزادی» در این عبارت چیست؟ آیا مقصود از آزادی، اختیار تکوینی در راننده است؟ یعنی مراد این است که راننده اختیار تکوینی ندارد که از چهار راه عبور کند؟
روشن است که اختیار تکوینی نمیتواند مراد از عبارت یاد شده باشد. زیرا رانندهای که با چراغ قرمز در هنگام رانندگی مواجه میشود، اختیار تکوینی از او سلب نمیشود و به عنوان مثال، میتواند از چهار راه عبور کند و در صورت جریمه شدن، جریمهاش را بپردازد. پس اختیار راننده از او سلب نمیشود.
مراد از «آزادی» در عبارت یاد شده، آزادی تشریعی است. یعنی بر اساس قانون، نباید از اختیار تکوینی خود استفاده کند. این که در صورت قرمز بودن چراغ راهنمایی، راننده آزاد نیست که از چهار راه عبور کند، بدین معناست که با این که قدرت و اختیار تکوینی برای عبور کردن از چهار راه را دارد، اما بر اساس قانون نباید اختیار خود را اعمال کند و از آن عبور کند. از اینرو، نباید صرفاً در مسایل اجتماعی و سیاسی به صفت اختیار انسان اشاره و تأکید شود.
این که انسان موجود مختاری است، سخن درستی است، اما این که آیا باید اختیار خود را به هر صورتی که خودش میخواهد، اعمال و اجرا کند، سخن دیگری است. روشن است که اگر هر انسانی در جامعه بخواهد به هر صورتی که خودش مایل است، اراده و اختیار خودش را اعمال کند، جز هرج و مرج نتیجهی دیگری نخواهد داشت؛ در جامعه باید تابع قانون بود و صرفاً به دنبال آزادیهای قانونی بود:
باید دانست آزادی سیاسی این نیست که هرکس هر چه دلش میخواهد بکند، بلکه در جامعه و حکومتی که قوانین حکمفرماست آزادی معنای دیگری دارد. آزادی آن است که افراد آنچه را باید بخواهند و آنچه را موظف به خواستن آن نیستند، مجبور نباشند انجام دهند. ...آزادی عبارت از این است که انسان حق داشته باشد هر کاری که قانون اجازه داده و میدهد، بکند و آنچه قانون منع کرده و صلاح او نیست، مجبور به انجام آن نگردد.[61]
هارینگتن در کتاب اوکینا این مسأله را مورد بحث قرار داده و میگوید: «حد اعلای آزادی که قانون اساسی یک کشور میتواند بدان نایل گردد، کجاست؟»، باید به او گفت که این آزادی را نشناختهای، زیرا آزادی را میشناخت دربارهی تشخیص حد اعلای آن این قدر غلو نمیکرد، آری حد اعلای آزادی، آنجا است که آزادی به حد اعلا نرسد.[62]
هیچ نظام سیاسی وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد که آزادی فرد را مطلقاً و بدون قید و شرط بپذیرد.[63]
آزادی نمیتواند نامحدود باشد، چون وضعیتی پیش خواهد آمد که همه تا آن جا که بتوانند در کار یکدیگر مداخله میکنند و اینگونه آزادی «طبیعی» به هرج و مرج اجتماعی منجر میشود که در آن، حداقل نیازهای بشری نیز تأمین نخواهد شد یا زورمندان آزادی ضعفا را پایمال خواهند کرد.[64]
با توجه به این که مراد از آزادی در اندیشههای سیاسی، آزادی تشریعی است؛ قانونی که چنین آزادی را به انسان میدهد، باید مورد بازشناسی قرار گیرد. کدام قانون است که انسان را آزاد میشناسد؟ این قانون از سوی چه کسی جعل و اعتبار شده است؟
روشن است که آزاد بودن انسان به منظور نیل انسان به کمالات او است؛ از این رو، چنان که بیان شده است کسی میتواند برای انسان قانون صحیحی جعل کند که معرفت کامل به انسان، کمالات او، رفتاری که میتواند او را به آن کمالات حقیقی برساند و تأثیر رفتار او بر موجودات دیگر را به صورت کامل داشته باشد و چنین موجودی جز خدای متعال نیست. از این رو، دستیابی به آزادی حقیقی جز در پرتو راهنماییهای انبیا میسّر نخواهد بود.
یعنی باید انسان باید آزادی خود را محدود به قوانینی کند که خداوند حکیم به انبیای معصوم(علیهمالسلام) وحی کرده است و در موردی که خداوند حکیم که علم نامتناهی دارد و اهل هوی و هوس نیست، قانونی را بیان داشته است، انسانی که به دنبال تبعیت از عقل و انجام کارهای درست است، باید تابع آن قانون شود و نباید هوی و هوس و جهالت خود را غالب کرده و از دستور خدای حکیم و علیم، سرپیچی کند، به دیگر سخن، صرفاً باید تابع اختیار حکیمانهی خداوند بود نه اختیار و تشخیص جاهلانهی خود: «و ما کان لمومن و لا مومنة إذا قضی الله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة من امرهم.»[65]
علامه طباطبایی نیز در این مورد آورده است:
شکی نیست که انسان نسبت به کارهایی که با علم و ارادهاش انجام میدهد، دارای اختیار تکوینی است، گرچه این اختیارش نیز مطلق نیست، زیرا عوامل و اسباب خارجی در افعالش تأثیرگذار هستند؛ برای نمونه، وقتی که میخواهد لقمهیغذایی را بخورد، نیازمند به: وجود مادهی غذایی در خارج، سالم و مناسب بودن مادهی غذایی، نزدیک بودن آن مادهی غذایی به انسان، کمک وسایلی که با آنها بتواند غذا را بردارد، قدرت جویدن غذا، قدرت فرو بردن غذا و ... است. بنابراین، انجام افعال اختیاری تکوینی، مشروط به آن است که اسباب خارجی و داخلی به کمک او بیایند و در رأس همهی آن اسباب، خدای متعال است که همهی اسباب به او بر میگردند و اوست که انسان را با اختیارش خلق کرده است.
همچنین انسان میبیند که در ازای اختیار تکوینیاش، اختیار تشریعی نیز در افعالش دارد و هیچ انسان دیگری حق ندارد که او را وادار به انجام کاری و یا ترک کاری کند، چون انسانهای دیگر نیز مثل او در انسانیت هستند و هیچ برتری بر او نداشته و مالک چیزی نیستند و این است معنای این سخن که انسان، طبیعتاً آزاد است.
پس انسان فی نفسه و به طور طبیعی آزاد است، الاّ این که خودش فرد دیگری را بر خودش مالک کند و آزادی خودش را سلب کند، مانند این که انسان در جامعه، آزادی خودش را با پذیرش قوانین و سنن دینی و اجتماعی سلب کرده است ... .
پس انسان نسبت به انسانهای دیگر، مادامی که دیگران را بر خودش مالک نکرده است، آزاد است. اما خدای متعال، چون مالک مطلق تکوینی و تشریعی انسان است، انسان هیچ اختیار و آزادی نسبت به آن چه که خداوند تشریع کرده است، ندارد، همان طور که نسبت به ارادهی تکوینی خداوند نیز اختیار و آزادی ندارد. معنای این که خداوند فرموده است: (ما کان لهم الخیرة[66]) همین است، یعنی اگر خداوند اختیار و ارادهی امری را کرده است، انسان اختیاری نداشته و باید همان را بپذیرد، هر چند مخالف اراده و خواست انسان باشد. قریب به همین مضمون، در آیهی دیگری از قرآن کریم: (و ما کان لمومن و لا مومنة إذا قضی الله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة من امرهم.[67] نیز آمده است.[68]
(12)- مسألهی دیگر در موضوع آزادی، توجه به حوزههای مختلف آزادی است.
آزادی در حوزههای مختلفی از زندگی بشر قابل تصور است که برخی از مهمترین آنها – که صرفاً به صورت اجمالی مورد بحث قرار میگیرد- به قرار زیر است:
1- آزادی عقیده
پاسخ تمامی این سؤالها، براساس امور بیان شده در بندهای قبل روشن میشود، یعنی در صورتی که انسان را براساس اندیشهی مدرن تعریف و اهداف او را براساس همان اندیشه شناسایی کردیم، اعتقاد به هر امری که موجب تأمین لذات بیشتر و تأمین نیازهای اقتصادی شود، مجاز است و نباید ممنوع باشد، ولی هر اعتقادی که مانع تحقق اهداف یاد شده شود، مانع آزادی بوده و باید ممنوع باشد.
در مقابل، در اندیشهی اسلامی هر اعتقادی که مانع انسان شدن انسان شود، ممنوع است و هر اعتقادی که موجب تحقق اهداف انسانی شود، مجاز و آزاد خواهد بود. به دیگر سخن، هر اعتقادی که موجب انسان شدن انسان و دستیابی به کمالات انسانی و حقیقی باشد، آزاد است و هر عقیدهای که موجب سقوط انسان از انسانیت او شود، چون ضد انسانی است، نباید آزاد باشد:
در تاریخ مینویسند که کوروش وقتی که وارد بابِل شد با این که خودش دین دیگری داشت (مدعیاند که حتی خداپرست هم بود) ولی مردم را در دینشان آزاد گذاشت. یعنی بتپرستها در بتپرستی، فرضاً چوبپرستها در چوبپرستی و حیوانپرستها را در حیوانپرستی آزاد گذاشت و گفت هر که هر کار میخواهد بکند. من کاری به کار او ندارم. در معیار غربی کوروش یک مرد آزادیخواه است، همچنان که میگویند یکی از ملکههای انگلستان (شاید ملکه ویکتوریا) وقتی که به هند رفت و میخواست به یکی از بتخانهها وارد شود به احترام آن بتخانه، اگر دیگران جلوی صحن آن بتخانه کفشها را در میآوردند او از سر کوچه کفشها را در آورد که من میخواهم به عقیدهی انسانها احترام بگذارم.
ولی ابراهیم خلیل چه کر آیا ابراهیم خلیل به این عقیده که اینها عقیده نیست، د؟زنجیر است، به این زنجیرهایی که عادات سخیف بشر به دست و پای او بسته است احترام گذارد؟ خیر، بلکه رفت بتها را در خلوتی شکست ...
با معیارهاى غربى کار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادى و دموکراسى بوده، چرا؟ زیرا مىگویند تو چه کار دارى، هر کار دلشان بخواهد انجام مىدهند. اما با منطق واقع و حقیقت، ابراهیم به این وسیله غل و زنجیرها را از گردن یک ملت باز کرد و رهایشان کرد.
همین طور رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله). آیا رسول اکرم وقتى که وارد مکه شد همان کارى را کرد که کوروش کرد که من چه کار دارم، هر کسى هر کار مىخواهد بکند؟ آیا دربارهی مردمى که قرنها در زنجیر این بتها قرار گرفتهاند، گفت چون عقیده دارند و عقیده آزاد است، چون خودشان انتخاب کردهاند، میل خودشان بوده و به میل خود به این بتخانهها مىروند، پس اینها آزادند؟! یا نه، این بتها را خرد کرد و دور ریخت و با این وسیله این مردم را آزاد کرد یعنى فکر اسیر و انسانیتِ اسیر حیوانیت اینها را آزاد کرد و رهایى بخشید.
بنابراین آزادى و دموکراسى بر اساس آن چه که تکامل انسانى انسان ایجاب مىکند، حق انسان بما هو انسان است، حقِ ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است نه حق ناشى از میل و تمایل افراد.
یک نوجوان را در نظر بگیرید که مریض است. سلامت و رشد آیندهی این نوجوان یک چیز اقتضا مىکند: خوردن دواهایى، رعایت کردن رژیمى، محروم شدن از برخى خوراکها، ولى میل او ممکن است بر ضد این باشد. آیا آن چه که مبناى رشد بدنى این نوجوان است میل اوست یا استعداد واقعى بدنى او؟
پس مفهوم آزادى و دموکراسى در اسلام و در غرب متفاوت است. دموکراسى در اسلام یعنى انسانیتِ رها شده و دموکراسى در غرب یعنى حیوانیتِ رها شده. بنابراین ما چندان میل هم نداریم که این کلمه، «دموکراسى» را به کار ببریم ولى چارهاى نیست، همین کلمه را به کار مىبریم اما توضیح مىدهیم که آزادى و دموکراسى در قاموس اسلام تفاوتهایى با آزادى و دموکراسى در قاموس غرب دارد. آزادى و دموکراسى در قاموس اسلام جنبهی انسانى دارد و در غرب جنبهی حیوانى.[69]
2- آزادی بیان
پاسخ این سؤالها نیز در اندیشهی مدرن غیر از پاسخی است که در اندیشهی اسلامی بیان میشود. در اندیشهی اسلامی، غیبت، دروغ، تهمت، تمسخر دیگران، نوشتن و تصویر هر عکسی که موجب دور شدن از اهداف انسانی و قرب الهی شود، ممنوع است. اما در اندیشهی مدرن هر امری که مانع رسیدن به لذات بیشتر شود، ممنوع است.
3- آزادی مطبوعات
پاسخ این پرسشها نیز در اندیشهی مدرن و اندیشهی اسلامی متفاوت است.
4- آزادی مذهبی
پاسخ همهی پرسشهای یاد شده، براساس اندیشهی مدرن و اسلامی متفاوت خواهد بود.
5- آزادی انتخاب شغل
6- آزادی انتخابات
روشن است که هر امری را نمیتوان با انتخابات تعیین کرد. برای رسیدن به دیدگاه درست باید توجه داشت که اولاً: هر کسی نمیتواند هر انسانی را برای پستهای خاص انتخاب کند، برای نمونه، برای انتخاب پزشکبرتر از هر انسانی نظرخواهی نمیکنند؛ و ثانیاً: هر انسانی نیز صلاحیت برای انتخاب شدن برای هر پستی را ندارد، بلکه باید شرایط لازم را داشته باشد، کسی که آشنای به فن رانندگی نیست، چگونه حق دارد که به عنوان رانندهی اتوبوس انتخاب شود؟ همینطور در پزشکی.
اما این که شرایط لازم برای انتخاب کردن و انتخاب شدن چیست؟ با توجه به اندیشهی مدرن و اندیشهی اسلامی پاسخی متفاوت مییابند. در اندیشهی اسلامی کسی میتواند پستهای لازم را در جامعه کسب کند که انسانهای جامعه را به اهداف انسانی سوق دهد و الاّ حق ندارد این پست را اشغال کند. البته بررسی هر یک از آزادیهای ششگانهی بیان شده نیازمند بحثهای مفصلی است که باید در نوشتار مستقلی ارایه گردد و مقدار بیان شده، صرفاً مدخلی اجمالی برای بحث در هر یک از آنها میباشد.(*)
پينوشتها:
* عضو هیأت علمی مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
[50]. Paul Kurtz, Toward a New Enlightenment, p. 60, 194-5.
[51] . اعراف-157: آنان که پیروی کنند از رسول (ختمی) و پیغمبر امّی که در تورات و انجیلی که در دست آنهاست (نام ونشانی و اوصافش را ) نگاشته مییابند (که آن رسول) آنها را امر به نیکویی و نهی از زشتی خواهد کرد و بر آنان هر طعام پاکیزه و مطبوع را حلال و هر پلید منفور را حرام میگرداند و احکام پر رنج و مشقتی را که (از روی جهل و هوی) چون زنجیر به گردن خود نهادهاند همه را بر میدارد پس آنان که به او گرویدهاند و از او حرمت و عزت نگاهداشتند و یاری او کردند و نوری را که به او نازل شد پیروی نمودند آن گروه به حقیقت رستگار عالمند.
[52] . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، قم، 1383، ج23، ص317.
[53] . همان، ص118.
[54] . همو، مجموعه آثار، چاپ دوم، صدرا، قم، 1379، ج19، ص645-646.
[55] . مایکل سندل، لیبرالیسم و منتقدان آن، احمد تدین، مقدمه مترجم، ص6.
[56] . همان.
[57]. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، چاپ دوم، انتشارات اسلامی، قم، 1361، ص79-80. شهید مطهری در پاورقی همین بحث آوردهاند: «اخیراً شنیدهام در یکی از کشورهای معروف غربی که به قول خودشان مهد آزادی هم هست، علیه مجازاتهایی که در مورد همجنسبازان ایرانی اعمال شده، تظاهراتی صورت گرفته و طی آن اعتراض شده است به اینکه این مجازاتها برخلاف آزادی و دمکراسی است. از نظر اسلام، اینگونه آزادیها، سقوط آزادی انسانی است.
اینها رهایی حیوانیت و اسیر شده انسانیت است. قرآن میگوید اینگونه افراد که جز همین تمایلها و شهوتها به چیز دیگری نمیاندیشند و خود را در اینگونه آزادیها متبلور میبینند، در واقع، من انسانی خود را گم کردهاند و دلیل این امر هم این است که خدا را فراموش کردهاند. اینها با از دست دادن خدا، خود را نیز تباه و از دسترفته ساختهاند. آیه ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم، اولئک هم الفاسقون. (حشر-آیه 19) و شما مؤمنان مانند آنان نباشید که به کلی خدا را فراموش کردهاند و خدا هم نفوس آنها را از یادشان برد. آنان به حقیقت بدکاران عالمند، اشاره به همین نظر دارد. قرآن ریشه این تباهیها و فسقها را در فراموش کردن خدا میداند. (همان)
[58] . انشقاق/6.
[59] . همان، مجموعه آثار، صدرا، قم، 1387، ج26، ص355.
[60] . برای نمونه مراجعه کنید به: محمد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1365، ج2، ص154-156.
[61] . بارون دو منتسکیو، روح القوانین به انضمام در آمدی بر روح القوانین، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمد مددپور، علی اکبر مهتدی، امیرکبیر، تهران، 1370، ص394.
[62] . همان، ص396.
[63] . فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، گردآوری و پیشگفتار از هربرت مارکوزه، عزتاله فولادوند، 71.
[64] . مایکل ساندل، لیبرالیسم و منتقدان آن، احمد تدین، ص28.
[65] . احزاب/36: هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیغمبر او به کاری حکم کنند، آنان را در کارشان اختیاری باشد.
[66] . قصص/68.
[67] . احزاب/36: هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیغمبر او به کاری حکم کنند، آنان را در کارشان اختیاری باشد.
[68] . سید محمد حسین الطباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن،جماعهالمدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، بیتا، ج16، ص67-68.
[69] . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، چاپ دوم، صدرا، قم، 1387، ج24، ص347-348. نیز نک: همان، پیرامون انقلاب اسلامی، ص81-82.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج