باغبان غنچهها
نویسنده : سيده افروز ارزهگر
باغباني بود در يك گلخانه بزرگ و زيبا. او غنچههاي كوچولو را دوست داشت و آنها را بزرگ ميكرد تا به خورشيد لبخند بزنند و باران را به خانههايشان راه بدهند. اين باغبان صبح تا شب، از غنچهها مراقبت ميكرد. غنچهها بزرگ ميشدند و گل ميدادند و باغبان آها را به باغ ميبرد. گلها باغ را زيبا و خوشبو ميكردند. گلها هر جا بودند، همه جا را زيبا ميكردند. تمام سعي باغبان اين بود كه گلها پژمرده و پرپر و خشكيده نشوند.
هر كودكي يك باغباني د ارد. هر مدرسه، خانه گلهاي زيباست. معلمها، باغبانهاي دلسوز و كودكان، غنچه هستند. يكي از بزرگترين معلمهاي ايران، استاد مطهري بود كه گلهاي زيادي را پرورش داد.
خدايا! دلم ميخواهد مثل همه باغبانها، غنچههاي خوبي تربيت كنم. خدايا! دلم ميخواهد غنچههاي خوب من هم به گلهاي زيبايي تبديل شوند. خدايا! ممنون كه گلزار بزرگي از گلهاي زيبا ساختهاي. خدايا! تو را دوست دارم. باغبانها را دوست دارم. معلمها را دوست دارم.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52
هر كودكي يك باغباني د ارد. هر مدرسه، خانه گلهاي زيباست. معلمها، باغبانهاي دلسوز و كودكان، غنچه هستند. يكي از بزرگترين معلمهاي ايران، استاد مطهري بود كه گلهاي زيادي را پرورش داد.
خدايا! دلم ميخواهد مثل همه باغبانها، غنچههاي خوبي تربيت كنم. خدايا! دلم ميخواهد غنچههاي خوب من هم به گلهاي زيبايي تبديل شوند. خدايا! ممنون كه گلزار بزرگي از گلهاي زيبا ساختهاي. خدايا! تو را دوست دارم. باغبانها را دوست دارم. معلمها را دوست دارم.
منبع ماهنامه قاصدک شماره 52