كاري را كه دوست داريد انجام دهيد
نويسنده:هوارد لستر(1)
من تصادفي وارد اين كسب و كار شدم و اين يكي از دوره هاي جالب توجه در طول عمرم بود. من در كسب و كار نرم افزار و خدمات كامپيوتري رشد كرده بودم، در نهايت شركت را فروخته بودم و در جنوب كاليفرنيا زندگي مي كردم و به بازي گلف و وقت گذراني مشغول بودم. به تدريج احساس مي كردم آدم منحطي شده ام. در اوايل چهل سالگي ام بود و هيچ كاري نداشتم كه انجام دهم. همه دوستانم مشغول كار بودند، بنابراين حتي كسي را براي صرف نهار پيدا نمي كردم.
درباره كاري كه مي خواستم انجام بدهم واينكه چه چيزي مرا خوشحال مي كند خيلي فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه تا اين مرحله در سالهاي كاري خودم، به نوعي كارهايي انجام داده ام كه لازم بودند. تلاش مي كردم امرار معاش كنم و فقط نهايت تلاش خود را به كار ببندم و پول دربياورم، اما هيچ وقت واقعاً خوشحال نبودم. صبحها از رختخواب برخاستن و به سر كار رفتن برايم هيجان نداشت، بنابراين خيلي فكر كردم كه چه كاري مي خواهم انجام دهم و مي دانستم كه اين چيزي متفاوت بود.
يكي از جمع بنديهاي اصلي من اين بود كه در اين مرحله از زندگي- همان طور كه گفتم در اوايل چهل سالگي ام بود- برايم مهم است كه كاري انجام دهم؛ مي دانيد، اين تعويض لباس نيست. مي خواستم كارهايي انجام دهم كه عاشق انجامشان بودم. چرا عمر خود را با انجام كارهايي كه عاشق انجام دادن آنها نيستيد سپري مي كنيد؟ و احساس مي كردم كه اگر مشغول انجام كاري شوم كه دوست داشتم، بخت بيشتري براي كسب مهارت در آن خواهم داشت تا انجام كاري كه دوست نداشتم، زيرا چيزي كه تأثير داشت كار نبود، بلكه لذت آن بود.
بنابراين اقدام به سفري كوتاه كردم و شركتهاي زيادي را كه بعضي از آنها كاملاً غير عادي بودند، بررسي كردم. يك روز تصادفاً به شركتي كوچك موسوم به ويليامز-سونوما برخوردم كه در حال انتقال بود. اين شركت، يك شركت كوچك 4 ميليون دلاري با چهار فروشگاه و يك كاتالوگ كوچك بود و در سان فرانسيسكو قرار داشت. اوضاع دست به دست هم داد و من توانستم در تابستان 1978 شركت را بخرم.
ما خيلي خوش شانس بوديم. كسب و كاري را توسعه داده ايم كه به آن افتخار مي كنيم و مي توانم به شما بگويم كه از زمان تملك شركت ويليامز-سونوما، گمان نمي كنم روز يا صبحي بوده كه براي برخاستن از رختخواب و به سركار رفتن هيجان زده نبوده باشم. عاشق كاري كه انجام مي دهيم هستم، عاشق مشتريانمان، و عاشق كالاهاي توليدي خودمان هستم. به كاري كه انجام مي دهيم خيلي افتخار مي كنم. هر بار كه وارد مغازه اي مي شوم، كاتالوگي را برمي دارم، يا در اينترنت جستجو مي كنم، از افراد و چيزهايي كه مشتريان درباره ما مي گويند به خود افتخار مي كنم. اين تجربه اي شگفت انگيز براي من بوده است.
برداشت ها:
-وقتي براي برخاستن از رختخواب ديگر هيجان زده نباشيد، وقت آن رسيده كه كار ديگري انجام دهيد.
-زندگي، تعويض لباس نيست. كارهايي انجام دهيد كه عاشق انجامشان هستيد.
-اگر در انجام كاري احساس لذت كنيد، در كسب مهارت در آن بخت بيشتري همراه شما خواهد بود.
-دوست داشتن كاري كه انجام مي دهيد مي تواند تجربه اي شگفت انگيز باشد.
درباره كاري كه مي خواستم انجام بدهم واينكه چه چيزي مرا خوشحال مي كند خيلي فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه تا اين مرحله در سالهاي كاري خودم، به نوعي كارهايي انجام داده ام كه لازم بودند. تلاش مي كردم امرار معاش كنم و فقط نهايت تلاش خود را به كار ببندم و پول دربياورم، اما هيچ وقت واقعاً خوشحال نبودم. صبحها از رختخواب برخاستن و به سر كار رفتن برايم هيجان نداشت، بنابراين خيلي فكر كردم كه چه كاري مي خواهم انجام دهم و مي دانستم كه اين چيزي متفاوت بود.
يكي از جمع بنديهاي اصلي من اين بود كه در اين مرحله از زندگي- همان طور كه گفتم در اوايل چهل سالگي ام بود- برايم مهم است كه كاري انجام دهم؛ مي دانيد، اين تعويض لباس نيست. مي خواستم كارهايي انجام دهم كه عاشق انجامشان بودم. چرا عمر خود را با انجام كارهايي كه عاشق انجام دادن آنها نيستيد سپري مي كنيد؟ و احساس مي كردم كه اگر مشغول انجام كاري شوم كه دوست داشتم، بخت بيشتري براي كسب مهارت در آن خواهم داشت تا انجام كاري كه دوست نداشتم، زيرا چيزي كه تأثير داشت كار نبود، بلكه لذت آن بود.
بنابراين اقدام به سفري كوتاه كردم و شركتهاي زيادي را كه بعضي از آنها كاملاً غير عادي بودند، بررسي كردم. يك روز تصادفاً به شركتي كوچك موسوم به ويليامز-سونوما برخوردم كه در حال انتقال بود. اين شركت، يك شركت كوچك 4 ميليون دلاري با چهار فروشگاه و يك كاتالوگ كوچك بود و در سان فرانسيسكو قرار داشت. اوضاع دست به دست هم داد و من توانستم در تابستان 1978 شركت را بخرم.
ما خيلي خوش شانس بوديم. كسب و كاري را توسعه داده ايم كه به آن افتخار مي كنيم و مي توانم به شما بگويم كه از زمان تملك شركت ويليامز-سونوما، گمان نمي كنم روز يا صبحي بوده كه براي برخاستن از رختخواب و به سركار رفتن هيجان زده نبوده باشم. عاشق كاري كه انجام مي دهيم هستم، عاشق مشتريانمان، و عاشق كالاهاي توليدي خودمان هستم. به كاري كه انجام مي دهيم خيلي افتخار مي كنم. هر بار كه وارد مغازه اي مي شوم، كاتالوگي را برمي دارم، يا در اينترنت جستجو مي كنم، از افراد و چيزهايي كه مشتريان درباره ما مي گويند به خود افتخار مي كنم. اين تجربه اي شگفت انگيز براي من بوده است.
برداشت ها:
-وقتي براي برخاستن از رختخواب ديگر هيجان زده نباشيد، وقت آن رسيده كه كار ديگري انجام دهيد.
-زندگي، تعويض لباس نيست. كارهايي انجام دهيد كه عاشق انجامشان هستيد.
-اگر در انجام كاري احساس لذت كنيد، در كسب مهارت در آن بخت بيشتري همراه شما خواهد بود.
-دوست داشتن كاري كه انجام مي دهيد مي تواند تجربه اي شگفت انگيز باشد.
پينوشتها:
1-Howard Lester
/ج