شرحي بر خطبه قاصعه (4)

و اگر خداي سبحان اراده مي فرمود كه آدم را از نوري بيافريند كه تلالؤ آن چشمها را خيره سازد، و زيبايي آن بر خردها چيره گردد، و شميم آن، نفسها را معطّر گرداند، مي توانست و اگر چنين مي كرد، همه با فروتني گردن مي نهادند؛ و اين آزمون براي فرشتگان آسان مي شد.
پنجشنبه، 4 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرحي بر خطبه قاصعه (4)

شرحي بر خطبه قاصعه (4)
شرحي بر خطبه قاصعه (4)


 

نويسنده: حجه الاسلام و المسلمين سيدجمال الدين دين پرور




 

رازهاي آزمايش الهي
 

«وَ لَوْ اَرَادَ اللهُ اَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْابْصَارَ ضِيَاؤُهٌ
وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِيبٍ يَاْخُذُ الاَنْفَاسَ عَرْفُهُ، لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْاَعْنَاقُ خَاضِعَهً، وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَي فِيِه عَلَي الْمَلائِكَهِ،»
و اگر خداي سبحان اراده مي فرمود كه آدم را از نوري بيافريند كه تلالؤ آن چشمها را خيره سازد، و زيبايي آن بر خردها چيره گردد، و شميم آن، نفسها را معطّر گرداند، مي توانست و اگر چنين مي كرد، همه با فروتني گردن مي نهادند؛ و اين آزمون براي فرشتگان آسان مي شد.
«ولكنّ الله- سبحانه- يبتلي خلقه ببعض ما يجهلون اصله تمييزاً بالاختيار لهم، و نفياً للاستكبار عنهم، و ابعاداً للخيلاء منهم.»
اماّ خداوند- منزّه باد نام وي- بندگان خود را با برخي امور كه ريشة آنها را نمي دانند، مي آزمايد، تا آنان را از هم متمايز سازد و استكبار را از جانشان بزدايد و خودپسندي را از آنان دور نمايد.
امتحان و آزمايش الهي يك امر جدّي و اساسي است و قهراً بايد در شرايط سخت و سازنده باشد تا افراد، ساخته و پرداخته شوند و «صيرورت» و «تحوّل» انسان شكل گيرد. عبور از سختيها و نشيب و فرازها، براي ايجاد قدرت و كمال است و هرچه سختيها بيشتر باشد، رشد و بالندگي بيشتر خواهد بود؛ همان طور كه رسيدن به اوج قدرت جسمي و ايجاد عظلات ستبر و پيچيده، نتيجة تحمّل فشارها و مداومت بر حركتهاي تند و پي در پي ورزشي است. اگر انسان سختيها و فشارها را با جان نخرد و مقاومت و پايداري نكند، به آن اوج نخواهد رسيد؛ امّا اگر چنين كند، شكوفه هاي رشد و كمال باز شده و «كميّت» ابزار به «كيفيت» نيرو تبديل مي گردد.
بنابراين اگر آفرينش آدم از خاك تيره نبود، بلكه از نور بود، آن هم نوري كه چشمها را خيره مي كرد، به گونه اي كه هيچ كس خود را همپا و همتاي آن نمي ديد، ديگر بهانه اي نبود كه فرشتگان بگويند موجود خاكي در زمين فساد و خونريزي به راه مي اندازد، و هرگز ابليس در برابر او نمي گفت من از او بهترم، زيرا او از خاك و من از آتشم، و قهراً پذيرش سجده بر آدم راحت تر و بهتر صورت مي گرفت.
و نيز اگر حقيقت آفرينش آدم و هدف از آن را مي دانستند، كه او براي مقام خلافه اللهي شايستگي دارد و هرچه رشد و كمال و عمران و آبادي است، در پرتو وجود او شكل خواهد گرفت و آنچه به حدّ اعلاي كمال مي رسد، از او نشات مي گيرد، هرگز در مقابل او نمي ايستادند و حالت تسليم و انقياد به خود مي گرفتند.
بديهي است در چنين شرايطي، ديگر امتحان و آزمايش مفهومي نداشت و همه امر خدا را اجرا مي كردند؛ مانند اينكه سفرة رنگيني با انواع غذاها و نوشيدنيهاي خوش طعم و لذيذ از مال حلال در اطاقي گسترده باشد و آنگاه به عدّه اي گرسنه بگويند از اين غذاهاي حلال بخوريد، ولي از غذاهاي حرامي كه پست تر از اينهاست و در اطاق ديگر است، نخوريد!! بديهي است كه اگر كسي در اين شرايط از غذاهاي حرام نخورد و از غذاهاي حلال استفاده كند، دليل بر ايمان و تقواي او نيست.
بنابراين بايد گفت نظام آفرينش كه براي كمال انسان و ساير موجودات است، يك مجموعة تشريفاتي و بزمي نيست؛ بلكه اين نظام مبتني بر حقايقي است كه انسان در آن نقش اصلي را داراست و بايد يك فعل و انفعال مهم در وجود او ايجاد شود، و اين همان آزمايش الهي است كه گوهر وجود انسان را ظاهر مي گرداند و مي پروراند. امّا آزمايش الهي در صورتي تحقّق مي يابد كه «ابزار امتحان»، اموري جدّي و تا حدودي مبهم باشند؛ يعني شرايطي به وجود آيد كه از نظر روحي و براي تصميم گيري، نياز به يك جهاد بزرگ معنوي در باطن انسان به وجود آيد، تا عقل بر شهوات غالب گردد و حالت تسليم در برابر خداوند زنده شود و سپس انتخاب صورت گيرد؛ انتخابي مقدّس كه عملكرد آن، حكايت از جهادي دروني كند.امام- عليه السّلام- دربارة اين ابهام كه راز بزرگ آزمايش الهي است، مي فرمايد:
خداوند بندگانش را به اموري مي آزمايد كه حقيقتش را نمي دانند، و اين مهم است؛ زيرا در اين موقعيت كه نمي دانند و از فلسفة فرمان الهي بي خبرند، زمينة شك و ترديد فراهم مي آيد؛ پس بايد فكر كند و حق را از باطل تميز دهند و شايبه هايي را كه اطاعت از خداوند زير سؤال مي برد، به كمك عقل از خود بزدايند و سرانجام تصميم قاطع بگيرند كه در هر شرايطي بايد از فرمان الهي پيروي كرده و آن را بر هر چيز مقدّم بدارند.
«و لكنّ الله سبحانه يبتلي خلقه ببعض ما يجهلون اصله»: امتحان مخلوقات، به اموري است كه از حقيقت آنها بي خبرند. يعني فرشتگان از اسرار آفرينش آدم كه او صلاحيت خليفه اللهي را دارد، بي خبر بودند و نمي دانستند كه آباداني زمين و رشد و تربيت بشر در صراط تكامل و ... توسّط او انجام خواهد شد، و واضح است كه مكلّف نمودنِ شخص به كاري كه از اسرار آن آگاه است و فلسفة آن را مي داند، راحت تر و امكان پذيرش آن بيشتر است و همگاني تر خواهد بود. پس اگر خداوند آدم را از نوري مي آفريند كه همسان، يا برتر از نور آنان بود، آن را مي شناختند و راز آفريدنش را مي دانستند؛ بنابراين تكليف به سجده بر آدم براي آنان مشكل نبود و بدون دردسر مي پذيرفتند و در نتيجه امتحان و آزمايش مفهومي پيدا نمي كرد.
در زمان خود امام - عليه السّلام- هم امتحان مردم در چنين شرايطي شكل گرفت. مثلاً در جنگ صفّين، امام (ع) فرمان حمله به لشگر معاويه را صادر مي كند؛ ولي معاويه زمينة شكّ و ترديد بين ياران حضرت را فراهم مي سازد. قرآن بر سر نيزه كردن لشكر معاويه و اظهار پيروي از قرآن از يك سو، و فرمان جهاد از سوي امام، هر دو براي افراد شبهه انگيز بود و همين جا شرايط امتحان تحققّ يافت تا مؤمن از كافر تميز داده شود.
«فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ اَحبط عمله الطويل، و جهده الجهيد- و قد كان عبدالله ستّه الآف سنه لا يدري امن سني الدّنيا ام سني الآخره- عن كبر ساعه واحده»
پس پند گيريد از آنچه خداوند با ابليس كرد، آنگاه كه اعمال طولاني و تلاشهاي مداوم او را تنها به خاطر يك لحظه خودبزرگ بيني و تكبّر، بيهوده ساخت، در حالي كه او شش هزار سال، خدا را پرستيده بود؛ آن هم معلوم نيست كه از سالهاي دنياست يا آخرت).
دو نكته از اين كلام استفاده مي شود:
1- عبرت از ابتلاء ابليس
2- هشدار از سوء عاقبت
1- ابتلاء و امتحان الهي منحصر به ابليس نيست؛ بلكه همگان و به ويژه انسانها، در معرض آزمايشند. بنابراين سرگذشت و سرنوشت او بايد براي همه ماية عبرت باشد. كلمة «فاعتبروا»، دستور صريح امام به عبرت گيري از وقايع تاريخي و پرهيز از وقت گذراني و وقت كشي است، و اين درس بزرگي است كه در اين خطبه، 15 بار با عبارات مختلف تكرار شده است:
1- انظروا (4 بار)
2- فاعتبروا (3 بار)
3- فاحذروا (3 بار)
4- الحذر
5- فاتّقوا
6- اتّعظوا
7- استعيذوا
8- الله الله
9- تدبّروا
هيچ كس نبايد به عبادت و ايمان خويش مغرور شود؛ بلكه انسان بايد همواره بين «خوف» و «رجاء» باشد؛ زيرا چه بسا افرادي سالهاي متمادي اهل عبادت و داراي ظاهري با تقوا بودند، ولي در نشيب و فراز زندگي و در برابر نجواي شيطان و هواي نفس، موقعيت خود را از دست داده و از حوزة دين و تقوي خارج شدند، و نمونة بارز آن، ابليس است كه شش هزار سال سابقة عبادت داشت، امّا هنگام آزمايش الهي سقوط كرد و عباداتش باطل شد.
يكي از روشهاي اثرگذار و جالب در هدايت و سعادت مردم، ايجاد زمينه و آمادگي است تا آنها درِ قلب خود را باز كرده و پذيراي رهنمودها شوند و در مسير تقوا و ايمان قرار گيرند. بنابراين اگر مردم از نزديك با سرگذشت كساني كه از راه حق منحرف شده اند آشنا گردند و سرانجام گناه و مخالفت با خدا را ببينند، حق را بهتر و سريع تر مي پذيرند.
امام- عليه السّلام- در آغاز، سرگذشت ابليس را با توجّه به محورها و لغزشگاههاي تكان دهندة او بيان مي كند و سپس از اين فضاسازي مناسب استفاده كرده و با آن جملة هشدار دهندة «فاعتبروا» همة مخاطبان را از سقوط در چنين لغزشگاههايي بر حذر مي دارد. همان طور كه قرآن كريم در آيات بسياري سرنوشت قوم نوح و اقوام عاد و ثمود... را بيان كرده و سپس به عبرت و اعتبار پند مي دهد: «انّ في ذلك لآيهً لمن خاف عذاب الآخره...» (1)

2- هشدار از «سوء عاقبت» و «حبط عمل»
 

ابليس شش هزار سال عبادت كرده بود؛ تازه معلوم نيست از سالهاي دنيا باشد و يا از سالهاي آخرت؛ در هر صورت، تمام عباداتش در اثر ترك سجدة بر آدم، كه به فرمان خداوند بود، باطل شد و گرفتار «سوء عاقبت» گرديد. و اين سنّت الهي است هر كس از فرمان او سرپيچي كند، به بدفرجامي مبتلا شده و بي ايمان از اين عالم رخت بر مي بندد، مگر آنكه باز گردد و توبه كند:
«و كاَيِّن مِن قريهٍ عَتَتْ عن امر ربّها و رُسله فحاسبناها حساباً شديداً و عذّبناها عذاباً نكراً، فذاقت وَ بال امرها و كان عاقبه امرها خسراً» (2)
و چه بسيار [مردم] شهرهايي كه از امر خدا و رسولانش سر پيچيدند، ما هم آنها را به حساب سخت مؤاخذه كرديم و به عذاب بسيار شديد معذّب ساختيم، تا كيفر كردار خود ديدند و عاقبت كارشان زيانكاري گرديد.
راستي انسان بايد نگران عاقبت خويش بوده و در نگهداري دين كوشا باشد. به اين حديث از اميرالمؤمنين- عليه السّلام- توجّه كنيد:
«الدّنيا كلّها جهل الّا مواضع العلم، و العلم كلّه حجّه الّا ما عمل به، و العمل كلّه رياء الّا ما كان مخلصاً و الاخلاص علي خطر حتّي ينظر العبد بما يختم له.» (3)
دنيا در تاريكي جهل است، مگر آنجا كه نور دانش روشن باشد، و علم، همه اش حجّت است، مگر آنچه بدان عمل شود؛ و آفت عمل، رياكاري است، مگر آنكه خالصانه باشد، و اخلاص هم در خطر است، تا زماني كه بنده ببيند آخر و عاقبتش به چه چيز پايان مي پذيرد.
در واقع بايد بار ايمان و تقوا را سالم به منزل رساند و تا آخرين لحظة عمر مراقبت كرد كه شيطان و هواي نفس به آن ضربه نزنند.
امام- عليه السّلام- در جمله اي ديگر به اين نكته اشاره دارند: «الغني و الفقر بعد العرض علي الله» (4) سعادت و شقاوت، پس از عرضة بر خداوند [در روز رستاخيز] مشخّص مي شود. يعني خطر تا آخرين لحظه انسانها را تهديد مي كند و پايداري و دينداري را هم تا آخرين لحظه مي طلبد.

توضيح دربارة جملة «لا يدري امن سني الدّنيا...»
 

1- امام- عليه السّلام- دربارة «شش هزار سال» عبادت ابليس مي فرمايند معلوم نيست كه اين شش هزار سال از سالهاي دنياست و يا آخرت. همان طور كه مي دانيم، «روز» با طلوع و غروب خورشيد محاسبه مي شود. اما در روز قيامت كه نظام دنيا فروپاشيده خواهد شد، زمان مفهوم ديگر دارد. بنابراين روز، ماه و سال را بايد بر معناي مجازي حمل كرد؛ يعني در مقياس آن جهان؛ ولي با تشابه زمان دنيا از نظر «وسعت» و «ضيق». مثلاً كسي كه صد نفر را به قتل رسانده، با آن كس كه يك نفر را كشته است، محاكمه و عذابش يكسان نيست؛ بلكه صدبرابر اوست.
پس اگر بگوييم جزاي قتل يك نفر، يك سال است، جزاي قتل صد نفر، صد سال بايد باشد؛ و اين از نظر تفاوت اين دو جرم است، نه اينكه آن سال همين سال دنياست.
لذا «خمسين الف سنه» (پنجاه هزار سال) در آية شريفة «... في يوم كان مقدار خمسين الف سنه» كه دربارة روز قيامت است و يا در جاي ديگر «الف سنه» (هزار سال) اشاره به همين تفاوت زماني و كميّت سختيها و مشكلات مربوط به اهل آخرت و طولاني بودن يا كوتاه بودن نسبي آن است.
ابن عبّاس نيز در ذيل آية شريفة «كان مقداره خمسين الف سنه» (اندازة روز قيامت پنجاه هزار سال است) گفته است كه روز قيامت براي كافران به اندازة پنجاه هزار سال است؛ زيرا از بس عذاب شديد است، آن روز را اين قدر طولاني مي بينند. همچنين در شرح ابن ميثم دربارة اينكه نيكوكاران و مؤمنان چگونه آن روز را كم و كوتاه احساس مي كنند، آمده است: «ابوسعيد خدري مي گويد شخصي به پيامبر اكرم (ص) عرض كرد، روز قيامت پنجاه هزار سال است. چقدر طولاني؟! و آن حضرت در پاسخ فرمود: سوگند به آنكه جانم در قبضة قدرت اوست، آن روز آن قدر براي مؤمن راحت و كوتاه است كه حتّي از دو ركعت نماز واجب خواندن در دنيا هم سبك تر و راحت تر». (5) و اين نشان دهندة آن است كه زمان در آخرت، مقياس و ماخذ ديگري دارد، وگرنه چگونه ممكن است روز قيامت براي كسي پنجاه هزار سال و براي ديگري يك لحظه باشد.
2- ابن ميثم در شرح خود مي نويسد: «در نسخة شريف رضي به جاي «لا يُدري» (فعل مجهول)، «لا يَدري» (فعل معلوم) آمده است.
قبل از اينكه به تفاوت معناي اين دو لفظ اشاره شود، ذكر اين نكته لازم است كه از اين عبارت ابن ميثم استفاده مي شود كه او نهج البلاغه اي كه به خطّ مرحوم علّامه شريف رضي بوده، در اختيار داشته است؛ البته در جاهاي ديگر هم نظير آن هست؛ (6) و اين از نظر اعتبار سندي بسيار ارزنده است؛ زيرا اتّصال سند اين كتاب را به هزار سال پيش مستند مي سازد و نشان مي دهد نهج البلاغه اي كه امروز در دست ماست، همان دست خط شريف رضي است و استناد و ارتباط آن را با زمان حضرت امير-عليه السّلام- روشن مي سازد و ارتباط ما را با قرن چهارم و پنج هجري، كه منابع عظيم و گستردة اسلامي دست نخورده بود و حوادث ناگوار حملة مغول و اروپاييها به كتابخانه هاي بزرگ و ارزشمند ما صورت نگرفته بود، همچنان حفظ مي نمايد. و شايد كمتر كتابي اين گونه پشتوانة علمي و تحقيقي از نظر نسخه هاي خطّي معتبر داشته باشد.
امّا اصل مطلب: اگر «يَدري»[فعل معلوم] باشد، معني چنين مي شود كه ابليس هم از كساني است كه نمي داند آن شش هزار سال از كدام سالهاست؛ يعني بيان نشده است تا كسي بداند. و اگر «يُدري»[فعل مجهول] بخوانيم، اين چنين بايد گفت: امام- عليه السّلام- در اين رابطه از رسول خدا(ص) كلامي را به طور اجمال شنيده، ولي شرح و توضيحي دربارة آن داده نشده است، و يا آنكه امام شرح و تفصيل آن را هم مي دانسته، ولي براي مردم بيان نفرموده، زيرا اذهان مردم تحمّل درك و دريافت آن را نداشته است. مثلاً اگر روزهاي آن شش هزار سال هر كدام پنجاه هزار سال از سالهاي دنيا محاسبه گردد، بايد عدد 6000 را در 50000×360 ضرب كرد كه نتيجة آن مي شود 1/080/000/000/000/000 روز. (7)
در هر صورت، واقعاً حساب و دريافت آن براي ذهنهاي عموم باور نكردني است و بهترين تعبير، همان فعل مجهول «لا يدري» است؛ يعني "دانسته نمي شود".

يك لحظه هوسراني، يك عمر پشيماني (عن كبر ساعه واحده)
 

چرا اعمال شش هزار سالة ابليس باطل شد؟ زيرا يك ساعت تكبّر ورزيد. البته يك ساعت در اينجا به معناي 60 دقيقه نيست؛ بلكه يك لحظه را هم شامل مي شود. يعني لحظة تصميم گيري مهم است و اقدامهاي عملي بعدي، يكسره مبتني بر همان يك لحظه است. بنابراين كساني كه كارهاي خير انجام مي دهند و در مسير عبادت و تقوا هستند، بايد سخت به هوش باشند كه حتّي يك لحظه غفلت از راه خدا كه در همة زمينه ها، به ويژه مسائل سياسي، اجتماعي، پيش مي آيد، آدمي را از قلّة ايمان به قعر بي ديني پرتاب كرده و تلاش يك عمر را بر باد مي دهد و سرانجام او را جهنّمي مي سازد، كساني كه در زمان اميرالمؤمنين- عليه السّلام- رو در روي آن حضرت ايستاده و سه جنگ خونين را به راه انداختند، در چنين پرتگاهي افتاده و به تكبّر و جاه طلبي مبتلا بودند و سرانجام در يك لحظه، پس از سالها سابقة دينداري، به قعر جهنّم سقوط كردند.
«ثمّ كان عاقبه الّذين اساؤا السّوي ان كذّبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون»

پي نوشت ها :
 

1- هود: 103.
2- طلاق: 9-10.
3- بحارالانوار، ج2، ص29.
4- نهج البلاغه، قصار 452.
5- شرح ابن ميثم، ج4، ص 246.
6- رجوع كنيد به همان، ج 4، صص 47 و 275.
7- ر.ك: شرح ابن ميثم، ج4، ص 247.
 

منبع: نشريه النهج شماره 15-16



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط