افراطيون مي خواستند بورس و اتاق بازرگاني را تعطيل کنند
وزير بازرگاني دولت سازندگي در گفت و گو با «ايران» از ناگفته ها مي گويد
اشاره
بعد از وقوع انقلاب، چگونه وارد بدنه اجرايي کشور شديد؟
آقاي خليق گفت من با آقاي صدر صحبت کرده ام و چون شما به فعاليت هاي نساجي آشناييد و رشته بازرگاني هم خوانده ايد مي توانيد مديرعامل مراکز نساجي شويد. من هم قبول کردم. صحبت کرديم و اينجا نقطه ورود من به ساختار مديريت کشور و بخش بازرگاني بود.
قبلا در زمينه نساجي فعاليتي داشتيد؟
بعد از مدتي که آقاي حبيب الله عسگر اولادي وزير بازرگاني شدند، من معاون خريد وزارت بازرگاني شدم. بعدها که درگيري هايي با دولت پيش آمد از اين بخش خارج شدم و بعدها به صنايع دفاع رفتم و معاون وزير بازرگاني شدم. بعد در وزارت صنايع و معادن امور بين الملل شدم. در ادامه وزير بازرگاني شدم و بعدها در بنياد مستضعفان و جانبازان به عنوان قائم مقام به فعاليت ام ادامه دادم و حدود چهار سال است که رئيس اتاق بازرگاني تهران هستم.
برگرديم به زماني که معاون خريد وزارت بازرگاني شديد. اختلافات شديد در آن دوره در وزارت بازرگاني بود، علت اين اختلافات چه بود؟
نقطه اختلاف اين گروه ها چه بود؟
يعني تفکرات دولت گرا داشتيد؟
گروه شما در دولت از چه کساني خط مي گرفت؟
مصاديق اختلاف شما چه بود؟
شما چه اقدامي انجام داديد؟
چند نفر بوديد؟
قبل از آمدن دکتر مشايخي به سازمان برنامه بود؟
گويا موضوع را به امام (ره) منتقل کرديد.
با شهيد بهشتي؟
از اينجا اختلاف ها بيشتر شد. طبيعي بود که طرف مقابل به نقدهاي ما واکنش نشان دهد. به هر ترتيب موضوع در حضور امام (ره) مطرح شد و ايشان پيام دادند حالا که اين برنامه چنين وضعيتي دارد، خودتان يک برنامه بنويسيد.
ايرادهاي ما به برنامه اي که دولت نوشته بود، اصولي بود و ما چارچوب برنامه را نقد کرديم که مبتني بر نگرش هاي چپ گرايانه بود. در هر صورت دولت همه نهادها و سازمان هايش را بسيج کرده بود تا برنامه اي تدوين کنند. در مقابل، جريان ما، چنين امکانات و اختياراتي نداشت.
در برابر يک سازمان برنامه با آن عريضي و طويلي و امکانات، ما چند نفر نمي توانستيم برنامه بنويسيم. آمديم اصولي که مي بايد به برنامه حاکم مي شد و جهت گيري هاي لازم را نوشتيم. آقايان اين اصول را خدمت امام (ره) بردند. ايشان فرموده بودند مملکت را مي خواهيد با اين دو برگه اداره کنيد، متوجه شده بودند که ما عقبه و سازمان اجرايي نداريم.
حرفمان حق بود اما امکانات تهيه و تدوين برنامه را نداشتيم. بنابراين فرموده بودند همان برنامه ملاک عمل قرار گيرد.
علي نقي مشايخي در جايي گفته است در تدوين اين برنامه، هدف، الگو برداري از برنامه هاي سوسياليستي نبوده و اين برنامه بر اساس آرزوهاي اول انقلاب تنظيم شده، بود. چون قرار بود بعد از پيروزي انقلاب، اتفاقات مهمي در کشور بيفتد. ايشان گفته اند گزارش هايي که از کميته هاي استاني و شهرستاني به سازمان مي آمد همه آرماني بوده و سازمان تلاش کرد برنامه را از آرمان گرايي دور کند اما در نهايت، باز هم بوي آرمان گرايي و بلند پروازي مي داد.
آنها معتقد بودند در آن شرايط بخش خصوصي قابل اتکايي وجود نداشت. با توجه به توقيف ها و ملي شدن هايي که اتفاق افتاد، کسي جرأت سرمايه گذاري نداشت و نمي شد روي بخش خصوصي حساب باز کرد. آقاي مشايخي مي گويند اگر در آن برنامه روي بخش خصوصي حساب مي کرديم، تبليغ کننده امپرياليسم شناخته مي شديم.
با پاسخي که امام (ره) به نامه شما داد، جريان مقابل اين گونه مطرح مي کرد که جريان راست سنتي فاقد راهبرد است.
به هر حال جريان مخالف دولتي شدن اقتصاد در مقابل تشکيلات سازمان برنامه، فاقد امکانات بود. همين که ماچند نفر تحليل کرديم و نشان داديم جريان دارد به کدام سمت مي رود کار بزرگي بود. وقتي ادعاي ما اثبات شد، اگر امکانات سازمان مديريت در اختيار ما قرار مي گرفت، مي توانستيم به مبناي اصولي که نوشته بوديم، برنامه جديدي تدوين کنيم.
بازتاب اين اتفاقات در وزارت بازرگاني چه بود؟
به چه دليل؟
از اين دست برخوردها زياد بود. آقاي عسگر اولادي مي گفتند آنها به جاي اين که من را بزنند، دارند مديران من را اذيت مي کنند و وزارتخانه را دارند به هم مي زنند. به همين خاطر هم استعفا دادند.
گويا خود آقاي موسوي هم عليه آقاي عسگر اولادي صحبت کرده بود. مثلاً در يک سخنراني در همدان گفته بود که تعزيرات حتي اگر لازم باشد مي تواند وزير بازرگاني من را هم بگيرد. آقاي عسگر اولادي در يک جايي با ذکر اين مورد عنوان کردند يکي از دلخوري هايشان از آقاي موسوي به همان سخنراني برمي گردد.
آقاي عسگر اولادي از ابتداي مبارزات انقلاب، همراه امام (ره) بودند. چطور شد که اينقدر تند با ايشان برخورد کردند؟
آقاي عسگر اولادي هم با آن روح حليمي که دارد پاسخ مي داد و مي گفت که اشتباه مي کنيد. يکي از افراد گروه محاکمه کننده که اتفاقاً هم دانشگاهي من بود و گذشته موجهي نداشت و از آن اورکت هاي معروف برتن داشت، شروع کرد عليه آقاي عسگر اولادي صحبت کردن. من که سابقه او را خوب مي شناختم وقتي ياد مبارزات و زندان هاي آقاي عسگر اولادي افتادم، صبرم لبريز شد و با ناراحتي گفتم که «تو با آن سابقه اي که داري عسگر اولادي را محاکمه مي کني؟» آقاي عسگر اولادي دست من را گرفت و گفت: «خودت را کنترل کن. برو بيرون هوايي بخور، من را دارند محاکمه مي کنند، تو را که محاکمه نمي کنند.» من از اتاق بيرون رفتم. مي خواهم بگويم اين برخوردها خيلي شديدتر از چيزي بود که تصور مي کنيد. شرايط را به جايي رساندند که همه ما ناچار شديم وزارتخانه را ترک کنيم. بعد از آن ماجراي برنامه، وقتي متوجه شديم بايد خودمان را در زمينه برنامه ريزي تقويت کنيم، تصميم گرفتيم بنيه تئوريک و نظري خود را قوي کنيم و بعد با برنامه وارد ميدان شويم.
مهندس موسوي فقط با وزير بازرگاني درگير بود يا با بقيه وزرا هم مشکل داشتند؟
به هر صورت اين فضاي آن روز وزارت بازرگاني بود. ما که بيرون آمديم، ديديم نمي شود اجازه داد جريان را به سمت دولتي کردن پيش برود. به همين دليل نهضت مخالفت با دولتي کردن اقتصاد را زنده نگه داشتيم. آنها دنبال دولتي کردن کامل همه چيز بودند.
برگرديم به موضوع مراکز توزيع، انتقادات زيادي هم آن زمان و هم بعدها تاکنون در مورد نحوه فعاليت مراکز تأمين و توزيع وجود داشته و دارد. گفته مي شود اين مراکز به مراکز توزيع رانت تبديل شده بود. به اين معني که اقلام را وارد مي کردند و چون معتقد بودند دولت به دنبال سود نيست، با قيمت پائين به بازاريان مي دادند و بازاريان و تاجران بزرگ سود زيادي روي اقلام مي کشيدند و به مردم مي فروختند. برخي مي گويند به رغم خروج طيف راست سنتي از دولت، چنين رانت هايي همچنان برايشان برقرار بود.
منتقدان مي گويند آن زمان شما معتقد به اقتصاد آزاد سنتي بوديد. اقتصاد آزاد سنتي با اقتصاد آزاد مدرن تفاوت زيادي دارد و شما بيشتر به دنبال تجارت آزاد بوديد چون منافعتان در آن بود. پاسخ شما چيست؟
بخش ديگر پرسش شما البته کمي زاويه دارد و تند و تيز است. من معتقد به اقتصاد آزاد بودم و اين اعتقاد به خاطر منافعم نبود. من منافعي نداشتم که به خاطر آن اقتصاد آزاد را قبول کنم.
منظورم شخص شما نبود. منظورم جرياني بود که شما منتسب به آن بوديد.
جوابش، سياستي است که خدا کمک کرد در برنامه پنجم توانستيم آن را جا بيندازيم و جزو مصوبات برنامه پنجم شد. من از همان روزها مي گفتم «واردات براي توليد در جهت صادرات محور» از اول مي گفتم که نگاه درون نگر در اقتصاد، عاقبت بخير نيست. اگر بخواهيم در اقتصاد رشد کنيم بايد برون نگر و صادرات گرا باشيم. خوشبختانه بعد از 30 سال همان صحبت هايي که ما پافشاري مي کرديم، در رويکردهاي رهبر انقلاب هم مورد تأکيد قرار گرفته است يعني اصل 44 و توليد صادراتي.
شرايط قبل از انقلاب و فاصله طبقاتي شديدي که وجود داشت باعث شده بود يک نگاه ضد سرمايه داري در کشور ايجاد شود و به تبع همين رويکرد، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي يک فضاي راديکالي شکل گرفته بود.
ساختاري هم که ايجاد کرده بود، از گروه هاي راديکال مثل حزب توده يا برخي برخي از نخبگان و دانشگاهيان و بعضي از سياسيون يک فضاي خاصي را در کشور ايجاد کرده بود؛ حتي بعضي از عزيزان ما نگاه هاي ديني معتقد بودند که مثلاً يک نظام شبه سوسياليستي بايد در کشور ايجاد شود. اگر مباحث آن زمان مجلس خبرگان در مورد اصل 44 را مطالعه کنيد، نوع برخورد ما با قضايا را مي بينيد. ما با يک فضاي کاملاً چپ وارد انقلاب شديم بطوري که هر کس مي خواست حرف از انقلاب بزند بايد اينگونه فکر مي کرد. به اين شرايط، جنگ هم اضافه شد. جنگ هم اساساً در تمام دنيا شرايط خاصي را ايجاد مي کند که به اقتضاي اين شرايط، اقتصاد در دوران جنگ ويژگي هاي خاصي پيدا مي کند. مديريت اقتصاد در دوران جنگ ايجاب مي کند که تمام منابع به سمت جبهه و جنگ هدايت شود يعني اگر توليدي وجود دارد، حداکثر توانش بايد به سمت توليد اقلامي برود كه در جنگ مصرف دارد. اگر سرمايه گذاري انجام مي شود بايد در مسير خدمت به جنگ باشد. بنابراين بطور اتوماتيک ايجاد يک نوع تمرکز در مديريت اقتصاد ضرورت پيدا مي کند يعني بايد يک سازمان متمرکزي وجود دادشته باشد که بتواند اقتصاد جنگ و اين شرايط را مديريت کند.
اين دو با هم، يعني آن روحيه ضد سرمايه داري و اقتضائات جنگ، شرايطي را در کشور به وجود مي آورد که اساساً خيلي مشکل بود کسي بخواهد حرف از توليد ثروت و اقتصاد بازار و آزادي تجارت و رفاه و مصرف بزند. بنابراين در دهه 60 و در دوران هشت ساله جنگ، فضا کاملاً چپ بود. با توجه به اين فضا، مجموعه فرايند مديريت اقتصادي کشور اعم از مقررات، قوانين، آئين نامه ها، رفتارها، اشخاص، همه در آن فضا شکل مي گرفت. از آن طرف تجربه جهاني در رابطه با اقتصاد متمرکز نتيجه خود را نشان داده بود و کم کم صداي شکستن استخوان هاي نظام سوسياليستي در دنيا شنيده مي شد. بويژه کساني که اهل مطالعه و نظر و دقت بودند. متوجه بودند آنچه در دنيا در حال وقوع است، چيزي نيست که ما آن را به عنوان الگو داده و به سراغش برويم و از آن طرف هم مباني ديني ما با مباني اينگونه برخورد با نظام اقتصادي متمرکز و دلوتي مغايرت هاي جدي داشت . اين اختلافاات ادامه يافت تا اين که جنگ به پايان رسيد.
ما بالاي هزار ميليارد دلار خسارت جنگي داشتيم و نيازهاي متکاثري که در دوران جنگ باقي مانده بود؛ مجموع اينها لزوم تغيير نگرش در حوزه اقتصاد را امري الزامي کرده بود. اين اعتقاد در نخبگان، هم افکار عمومي و هم در صاحبنظران وجود داشت. اقتصاد ما بعد از انقلاب با سه آسيب جدي مواجه بوده که تا به امروز هم ادامه پيدا کرده است. اول، سياست زده است. دوم، انحصارزده است و سوم، نفت زده است. اين سه آسيب اجازه نداده اقتصاد کشورمان آنگونه که بايد رشد کند. سياست زدگي که هنوز هم آثار آن را مي بينيم، اقتصاد را شديداً تحت تأثير قرار داده است. ذات وجنس اقتصاد با سياست تفاوت دارد اقتصاد از جنس توليد، بهره وري، سود، زيان، رفاه، توليد ثروت و امثالهم است. اما سياست از جنس قدرت است؛ اين که چگونه قدرت پيدا کنيم، چگونه قدرت را از جناح مقابل بگيريم و ... سياست حوزه مديريت قدرت است و اقتصاد حوزه مديريت توليد و ثروت است.
متأسفانه از همان ابتداي انقلاب اقتصاد کشور با متر سياسي اندازه گيري مي شد يعني رشد و توسعه و زشت و زيباي اقتصاد با متري غيراقتصادي اندازه گيري مي شد. به آن بنگاه، مدير، فعاليت اقتصادي و توليدي واژه «خوب» اطلاق مي شد که در جهت اهداف سياسي بود. البته اينها همپوشاني هايي دارند و در نهايت موفقيت اقتصادي و کسب سود، نوعي قدرت است اما جنس و مديريت اين دو با هم کاملاً متفاوت است؛ اين باعث شد ما نتوانيم از منابع کشور با مديريت خوب اقتصادي به صورت بهينه استفاده کنيم.
لذا مي بينيد تصميم هايي گرفته شد که عالماً و عامداً همه مي دانستند که منجر به کاهش بهره وري و سرمايه گذاري مي شود اما چون از نظر سياسي منافعي داشت، اجرا مي شد.
چه شد آقاي هاشمي براي وزارت بازرگاني سراغ شما آمد؟
گوشي را گرفتم. آقاي حبيبي از من پرسيدند کجاييد، گفتم کرج هستم. گفتند کرج چرا؟ گفتم براي استراحت آمده ام. گفتند پس برنامه ات کو؟ گفتم کدام برنامه؟ تعجب کردند و پرسيدند منظورتان از اين که مي گوييد کدام برنامه جيست؟ گفتم من در جريان نيستم و متوجه منظور شما نمي شوم.
تصور من اين بود که احتمالا قرار بوده طرحي تهيه شود و من بي خبر بوده ام و حالا آقاي حبيبي تماس گرفته اند که بنده را مؤاخذه کنند. وقتي ديدند شرايط اينطور است، گفتند: شما براي تصدي پست وزارت بازرگاني پيشنهاد شده ايد، همه وزراي پيشنهادي برنامه هايشان را داده اند جز شما. گفتم من بي خبر بوده ام. خلاصه رفتيم رياست جمهوري و ايشان توضيح دادند که بنده براي تصدي اين پست به مجلس معرفي شده ام و فقط برنامه من ارائه نشده است. از من خواستند خيلي سريع برنامه پيشنهادي ام را بنويسم. ان موقع قائم مقام من آقاي بهادراني بود. گفتم آمد کمک کرد برنامه را نوشتيم. آقاي مهندس نعمت زاده هم براي صنايع پيشنهاد شده بود و برنامه اش را داده بود اما داشت يکسري اصلاحات اعمال مي کرد. خلاصه ما نشستيم تا شب يک برنامه اي تدوين کرديم. يادم مي آيد چون روز جمعه بود و تايپيست در وزارتخانه نبود، کارهايمان را داديم به تايپيست آقاي نعمت الله زاده که تايپ کند.
چه کسي شما را به آقاي هاشمي معرفي کرده بود؟
يعني آقاي هاشمي شما را از نزديک نمي شناخت؟
کار وزارت بازرگاني چطور بود؟
به همين دليل هم برنامه اي که در مجلس براي تصدي وزارت بازرگاني ارائه کردم بيش از 240 رأي آوردم.
وقتي تصدي وزارت بازرگاني را برعهده گرفتيد، چه شرايطي به زيربخش ها حاکم بود؟
در مورد نامه دوم، مصوبه يک ماه قبل شوراي آرد و نان براي افزايش قيمت نان بود که وزير قبلي آن را ابلاغ نکرده بود.
شما تصور کنيد در اولين روز کار با پنج روز ذخيره گندم و مصوبه گران شدن نان مواجه بودم. بد نيست در اينجا به يک نکته معنوي اشاره کنم. منظورم اين نيست که من يک انسان معنوي هستم. بلکه مي خواهم به لطف خداوند اشاره کنم. من وقتي با آن شرايط مواجه شدم، همان جا به خداوند متعال متوسل شدم. گفتم آبروي ما آبرويي است که تو داده اي، اگر قرار است آن را بگيري حرفي نيست اما با عنايتي که نسبت به من داري، کمک کن به وسيله من مشکل مردم حل شود و نخواه اعتمادي که مجلس و نظام به بنده کرده اند، خدشه دار شود و مهمتر از آن، کشور آسيب ببيند.
خلاصه، هيأت مديره اتحاديه نانوايي ها را دعوت کردم و گفتم اين مصوبه است و حق هم با شماست اما شرايط کشور اين گونه است. مردانگي کنيد شش ماه هيچ حرفي نزنيد. بعد از شش ماه من خودم افزايش قيمت را اجرا مي کنم. يک پيرمردي بود در جمع اعضاي اتحاديه که قد بلندي داشت، ايستاد و گفت: فلاني، به دليل اين صداقت شما، چشم. روي تخم چشم مان.
رفتند و شش ماه انصافاً صدايشان درنيامد و اين مشکل حل شد. در مورد گندم هم ديدم بهترين کار مديريت بحران است. بدترين اتفاقي که ممکن بود در آن شرايط رخ دهد، درز خبر به بيرون و تشديد نگراني بين مردم بود که مي توانست منجر به هجوم آنها به سمت نانوايي ها شود و اين اتفاق طبيعتاً نانوايي ها را به سمت سيلوها سرازير مي کرد و بحران بدي را منجر مي شد. ديدم بهتر است پيش دستي کنيم. بلافاصله دستور دادم سهميه آرد نانوايي ها را دو برابر کنيد. گفتم به نانوايي ها ابلاغ کنيد که بايد کيسه هاي آرد را پشت در نانوايي ها، در خيابان بچينند.
خبرنگاران را هم دعوت و يک تقدير جانانه از وزير قبل کردم و گفتم شرايط خوبي داريم با سفارش هاي کافي که براي خريد گندم داده اند. به اين ترتيب فضاي منفي رواني که ممکن بود با درز خبر ايجاد شود را خنثي کرديم.
يعني مشکل به همين ترتيب حل شد؟
چطور؟
يعني براي خريد گندم پول نداشتيد؟
پس چکار کرديد؟
گفتم ما از محل اين صرفه جويي 10 درصدي، 5 درصد به وزارت نفت مي دهيم. اين کار براي نيکو هيچ هزينه اي نداشت. فقط از اعتبارش براي گشايش اعتبار استفاده مي کرد. آقازاده گفت در صورتي که بانک مرکزي گشايش اعتبار ما را تضمين کند، موافق اين کار است. در نهايت موافقت مرحوم نوربخش را هم گرفتيم. گشايش اعبتار انجام شد و گندم را وارد کرديم بدون يک ريال يا يک دلار اعتبار. يک يا دو ماه بعد گندم ها به کشور رسيد و تمام بنادر پر شد بطوري که کاميون نداشتيم گندم را از بنادر تخليله و حمل کنيم. از ترابري ارتش استفاده کرديم و گندم را به سيلوها رسانديم.
اشاره کرديد به اين که حتي براي گشايش اعتبار جهت واردات گندم، پول نبود. آن موقع درآمدهاي نفتي کشور نسبتاً بد نبود. چه اتفاقي باعث شده بود محدوديت منابع اين قدر شديد شود؟
و بدهي هاي خارجي به اعتبارات بانکي آسيب زده بود.
منابع درآمدي هم محدود بود. چگونه مي شد که اين را جبران کرد؟ بايد استقراض مي شد. يک نمونه عرض مي کنم. نياز سالانه کشور به انواع لاستيک در آن مقطع، 200 هزار تن بود. به کل توليد کشور اگر مواد اوليه مي رسيد و کارخانجات مشکل قطعه نداشتند و دهه ها اما و اگر ديگر، مجموعاً 70 هزار تن بود. براي تأمين نياز کشور بايد 130 هزار تن لاستيک وارد مي کرديم. در شرايطي که ما براي گندم پول نداشتيم چطور مي توانستيم براي توسعه ظرفيت کشور، سرمايه گذاري هم انجام دهيم؟! در شرايط بدي قرار داشتيم نه دولت و نه مجلس موافق استقراض نبودند و صحبت از استقراض کردن، کفر مطلق بود. براي سرمايه گذاري هم از زمان انجام حداقل چهار سال طول مي کشيد تا به نتيجه برسد؛ يعني مختصر منابعي را که داشتيم اگر سرمايه گذاري مي کرديم بايد چهار سال منتظر مي مانديم تا به نقطه توليد برسد. دولت آمد به جاي اين که تمام منابع را صرف واردات و تأمين نيازهاي کشور کند، بخشي از منابع اعتباري اش را صرف سرمايه گذاري در بخش توليد براي توسعه ظرفيت هاي توليدي کرد. مثلاً در مورد لاستيک به جاي اين که 130 هزار تن لاستيک وارد كنيم ، 60 هزار تن لاستيك و فقط به اندازه نيازهاي ضروري وارد مي کرديم و اعتبار 70 هزار تني که وارد نکرده بوديم را صرف توسعه ظرفيت کارخانجات لاستيک سازي مي کرديم. اين شرايط در مورد بسياري از اقلام وجود داشت. حالا تصور کنيد در مورد لاستيک، بازاري که با 70 هزار تن کمبود عرضه رو به رو بود، چه شرايطي به وجود مي آمد. نتيجه طبيعي اين بود که قيمت ها شديداً بالا برود. در نتيجه با يک گراني شديد رو به رو بوديم.
بنابراين در آن دوره در جهت بازسازي کشور و توسعه زيرساخت ها و ظرفيت هاي توليدي، دولت تلاش کرد با به حداقل رساندن واردات کالاهاي نهايي و مصرفي کشور، اعتبارات خود را صرف توسعه ظرفيت هاي توليدي و کارخانجات کند.
اين سياست ذاتاً باعث گراني مي شد. ما در وزارت بازرگاني هم طبيعتاً با يک گراني ذاتي رو به رو بوديم. واقعاً دوران سختي بود. اينها را اضافه کنيد به کساني که فرياد مي زدند آقا اين چه وضع گراني است و ...
فکر نمي کنيد اگر آن زمان به جاي در پيش گرفتن سياست جايگزيني واردات، سياست مناسب تري اتخاذ مي شد، بطور طبيعي از فشارها کاسته مي شد؟ آن موقع رويکرد اين بود که اگر تا حالا وارد کننده هر چيزي بوده ايم، از اين پس بايد آن را در داخل توليد کنيم تا از واردات بي نياز شويم و به مزيت ها توجه نشد.
من از همان ابتدا معتقد بودم واردات در خدمت توليد در جهت صادرات است که خوشبختانه نوروز امسال مقام معظم رهبري هم بر اين نکته پافشاري کردند. حرف شما هم کاملاً درست است. تجربه جهاني هم مؤيد اين نکته است اما در شرايط بعد از جنگ، اساساً توليد مازادي وجود نداشت که بخواهد صادر شود. جز توليدات سنتي مثل فرش دستباف و پسته که اندکي صادرات داشتيم. توليداتمان در تمام کالاها حتي به اندازه اي نبود که بتواند نياز داخلي را تأمين کند چه برسد به اين که صادرات داشته باشيم. مثلاً در مورد فرش که امکان صادراتش بود و اتفاقاً اشتغال زايي خوبي داشت، ما دنبال توسعه صادرات بوديم. ارزبري فرش حدود 15 درصد است در حالي که اشتغال زايي مستقيم و غيرمستقيم بالغ بر چهار ميليون نفر ايجاد مي کرد. به همين دليل تلاش ما آن موقع اين بود که تا حد ممکن شرايط را مهيا کنيم تا صادرات افزايش پيدا کند. جالب اين که در برابر اين تلاش ما عده اي با نگاه سياسي به موضوع، مي گفتند کساني در صنعت فرش فعال اند که فلان گذشته را دارند يا از نظر سياسي با ما مخالف اند بنابراين افزايش صادرات، پول بيشتري را به جيب اينها مي ريزد. بنابراين تلاش مي کردند جلوي رشد صادرات فرش را بگيرند.
يادم مي آيد ما صادرات فرش دستباف را به يک ميليارد و 500 ميليون دلار رسانده بوديم که متأسفانه، آقايان با سياسي کردن موضوع، حجم صادرات را به يک سوم تنزل دادند.
ستاد کنترل و تنظيم بازار چگونه شکل گرفت؟
گراني ها حتي منجر به آشوب در برخي شهرها شد...
البته در آن برهه با کمک سازمان گسترش که آن موقع آقاي مفتح مدير عاملش بود، کار بسيار خوبي انجام داديم، 24 قلم کالاي اساسي مورد نياز كشور را كه در سبد مصرف مردم بويژه اقشار آسيب پذير نقش مهمي داشتند، تأمين و انبار کرديم؛ بطوري که در شرايط تورمي آن زمان، نوسان قيمت اين اقلام به حداقل ممکن، شايد در حد 6-5 درصد رسيد. روغن نباتي، برنج،قند و شکر و بسياري ديگر از اقلام.
آن فضا و فشارهايي که روي دولت وجود داشت، دولت را به سمت ايجاد نظام تعزيراتي و کنترل بازار سوق داد.
اما يکي از اختلافات و درگيري هاي شما با دولت موسوي بحث تعزيرات بود...
سازمان هاي بازرسي و نظارت به موازات سازمان هاي بازرگاني در استان ها تأسيس شدند و بر اساس يک برنامه ريزي منسجم سراغ گلوگاه هاي اصلي مثل فولاد رفتند. بعد سراغ ايران خودرو رفتند. همه هم دولتي بودند. کارمان به اختلاف کشيد اما من ايستادم و گفتم يا کار را انجام نمي دهم يا اگر قرار است انجام دهم، دست روي گلوگاه هاي اصلي مي گذاردم. وقتي ميلياردها تومان در فولاد گران فروشي مي شد مگر مي شد چشم پوشي کرد؟
مبناي تشخيص تخلف چه بود؟
ستاد تنظيم بازار با چه ايده آلي شکل گرفت؟
اما افرادي مثل مرحوم نوربخش عضو ستاد بودند که اينها هم اعتقادي به تعزيرات نداشتند.
اما اين در نهايت به مردم آسيب مي زد.
همه به نوعي دنبال فرافکني بودند؟
برخي مي گويند فشارهاي سياسي بود که باعث شد شرايط آن دوره خيلي سخت شود و اگر برخي، همراهي مي کردند مي شد با سختي کمتر آن گردنه را پشت سر گذاشت؟
سؤال ويژه
جناب آل اسحاق شما چگونه به جريان انقلاب پيوستيد؟
ابوي من از شاگردان خاص امام بودند و كاملاً در فضاي انقلاب قرار داشتند. به همين دليل من از كودكي تحت تأثير اين فضا بودم. يادم مي آيد دوره دبستان كه تمام شد، عملاً به اين سو كشيده شدم. با وجود اين كه نوجوان بودم، اعلاميه هاي امام(ره) را پخش مي كردم. در 15 خرداد سال 42، پدر، من را به سمت جريان انقلاب هدايت كردند و در جريان 15 خرداد ما عكس ها و اطلاعيه هاي امام (ره) را پخش مي كرديم.
در تهران؟
خانواده ما فرهنگي، انقلابي بود. مثلاً من خودم معلم ورزش بودم اما در قالب برنامه ورزش، بچه ها را تعليم رزمي مي دادم.
فعاليت هاي انقلابي خارج از مدرسه هم داشتيم تا كم كم مقدمات انقلاب فراهم شد. امام(ره) كه در نجف بودند، روحانيون همراه و همسو با امام (ره) در شهرهاي مختلف به منبر مي رفتند و هرچند وقت يكبار سر از زندان ساواك در مي آورند و ابوي بنده هم از اين قاعده مستثني نبود. من هم چون فرزند بزرگ خانواده بودم و مسئوليت خانواده را بر عهده داشتم، ناچار بودم در كنار فعاليت هاي انقلابي، كار كنم تا بتوانم هزينه هاي زندگي را تأمين كنم.
با اين حساب شما بيشتر در فضاي عمومي انقلاب قرار داشتيد تا فضاي رهبري و هدايت جريان ...
از آن دوران خاطره اي به ياد داريد؟
منبع: رمز عبور(5) ايران شماره 5