بار سنگين هيچ

ساموئل بکت – نويسنده مشهور ايرلندي – پيش از آنکه در ايران به عنوان رمان نويس شناخته شود در حيطه تئاتر و نمايشنامه مشهور شد در حالي که در ديگر کشورها مانند فرانسه و انگليس او را علاوه بر يک نمايشنامه نويس زبده به عنوان رمان نويسي بزرگ هم مي شناسند. به نظر مي رسد دليل اين مساله آن باشد که تئاتر و نمايشنامه در ايران ذاتا مدرن متولد شده و در نتيجه اندکي همگام تر با تئاتر جهان قدم بر مي دارد در حالي که رمان نويسي و رمان خواني در کشور ما
دوشنبه، 8 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بار سنگين هيچ

بار سنگين هيچ
بار سنگين هيچ


 

نويسنده: محمد کياني




 

نگاهي هر چند مختصر به رمان «مرسيه و کاميه» اثر ساموئل بکت
 

ساموئل بکت – نويسنده مشهور ايرلندي – پيش از آنکه در ايران به عنوان رمان نويس شناخته شود در حيطه تئاتر و نمايشنامه مشهور شد در حالي که در ديگر کشورها مانند فرانسه و انگليس او را علاوه بر يک نمايشنامه نويس زبده به عنوان رمان نويسي بزرگ هم مي شناسند. به نظر مي رسد دليل اين مساله آن باشد که تئاتر و نمايشنامه در ايران ذاتا مدرن متولد شده و در نتيجه اندکي همگام تر با تئاتر جهان قدم بر مي دارد در حالي که رمان نويسي و رمان خواني در کشور ما هنوز سال هاي زيادي با کشورهاي ديگر فاصله دارد و با اصرار، اين فاصله را به کندي طي مي کند؛ در نتيجه بخش هايي از تجربيات ادبي نقاط ديگر جهان بسيار دير به ما مي رسد يا گاهي اصلا نمي رسد.
به هر حال پس از ساليان دراز پر آوازه بودن بکت و نمايشنامه معروفش «در انتظار گودو»، چندي است که ناشران و مترجمان اندکي دست به کار معرفي ديگر آثار ادبي بکت به کتابخوانان فارسي زبان شده اند که از آن ميان مي توان به انتشار رمان «مرسيه و کاميه» از سوي نشر افراز با ترجمه پويان غفاري اشاره کرد.
مرسيه و کاميه نام خانوادگي دو مرد است و اين رمان شرح سفر يا به عبارت بهتر شرح پرسه زني هاي بي هدف اين دو تن است که دو شخصيت نمايشنامه در انتظار گودو را تداعي مي کنند. در اين رمان مانند بسياري از آثار بکت ما با بيهودگي آرزوها، هدف ها و نيازهاي بشر و با انبوهي از تکرارها چه در کلام و چه در محتوا مواجهيم، تکرار هايي که ذات زندگي به انسان تحميل مي کند. شخصيت هاي بکت در دور باطلي گرفتارند که از آن خلاصي ندارند و اگر چه تصور مي کنند در مسير مستقيم گام بر مي دارند اما در واقع در مسيري دايره وار قرار دارند که حتي اگر از آن اگاه باشند (کما اينکه گاهي اين آگاهي را در آنها مي بينيم)، نمي توانند از آن خارج شوند. آنها از اين همه تکراري که در زندگي روزمره احاطه شان کرده ملول و دلزده اند اما چاره اي از آن نمي يابند زيرا اگر چه روح آنها در تلاطم اين همه تکرار فرسوده شده اما جسم آنها براي بقا به همه آنها نيازمند است. در اين ميان اشيا و نياز انسان به اشيا به شدت به تمسخر گرفته شده و بارها مي بينيم مرسيه و کاميه درباره اشياي کوچک همراه خود حرف مي زنند و درباره نگه داشتن يا دور انداختن آنها بحث هاي طولاني مي کنند. سفر مرسيه و کاميه نمادي است از سفر زندگي انسان ها که اگر چه همه مي دانند مسافرند اما هيچ کس نمي داند به کجا مي رود. جبر رفتن آنها را وادار به رفتن مي کند. در برابر رنج و سرگرداني زندگي و بار سنگين آن، مرگ آرامشي است بي پايان، آرامشي که مرسيه و کاميه به شکلي نمادين آن را از دور مشاهده مي کنند وقتي که در آن تصوير پر شکوه پايان کتاب به منظره اي بي بديل وارد مي شوند و به نظاره غروب آفتاب مي نشينند، بدون آنکه به پاسخ هيچ کدام از پرسش هاي بزرگ خود رسيده باشند زيرا بکت معتقد است پاسخي وجود ندارد. تنها بايد ياد بگيريم چيزي نپرسيم.
اين يک عمارت بزرگ خاکستري است، تمام نشده، هرگز تمام نخواهد شد، دو در دارد، يکي براي آنها که داخل مي شوند، ديگري براي آنها که خارج مي شوند و در پنجره ها صورت هايي وجود دارند که نگاه مي کنند. شما فقط بايد هيچ چيز نپرسيد.(ص116)
باز هم در انتظار گودو و نيامدن گودو تداعي مي شود و شخصيت هاي بکت باز هم مجبورند به تلخي ادامه دادن و مجبورند به اميدوار بودن.
اما ساختار رمان همچون همه آثار ديگر بکت پر است از تمهيدات پسامدرنيستي که بکت نه تنها در به کارگيري آنها استاد است بلکه در بسياري از موارد بنيانگذار و خالق آنها محسوب مي شود؛ براي مثال راوي سوم شخص داستان مرسيه و کاميه جابه جا سير اصلي داستان را قطع مي کند و به اظهار نظر و سخن گفتن مستقيم با خواننده مي پردازد يا گاهي شگردهاي داستان گويي خود را لو مي دهد و دست نويسنده را رو مي کند يا در چند جاي رمان، مرسيه و کاميه که با هم تنها هستند از آگاهي به حضور فرد ديگري (نويسنده) که آنها را مي پايد، حرف مي زنند. گفت و گو هاي ظاهرا بي ربط، عدم قطعيت در بيان روايت، تغيير ناگهاني خط سير داستان و مشورت با خواننده براي پايان بندي رمان و در نظر گرفتن دو نوع پايان براي داستان از تمهيدات پسامدرنيستي ديگري است که در رمان «مرسيه و کاميه» ديده مي شود.
عدم قطعيت در اين رمان همچون هر اثر پسامدرن ديگري از اهميتي خاص برخوردار است و مي توان به جرات گفت برجسته ترين ويژگي آن است. راوي داناي کل اين اثر به هيچ چيز مطمئن نيست و در طول رمان مدام به اين عدم اطمينان اشاره مي کند: مرسيه و کاميه آن محل را نمي شناختند. همين ترغيبشان کرد تا آنحا با هم قرار بگذارند. ما هنوز بعضي چيزها را با قطعيت نمي دانيم.(ص 12)
همين عدم قطعيت که نويسنده به عمد آن را در سراسر رمان گسترش مي دهد براي دو شخصيت مرسيه و کاميه دنيايي از سرگرداني مي سازد دنياي پوچ و تلخي که اين دو شخصيت بنابر جبري که آفريننده آنها (نويسنده) برايشان رقم زده، از آن رهايي ندارند و ناچارند ادامه دهند. اين شخصيت ها عصبي، دلزده و تا حد افسرده کننده اي سرگردانند و به وضوح ديده مي شود که بازيچه دست نويسنده اي هستند که آنها را بي هيچ هدفي به هر جا بخواهد، مي برد. شايد طوطي سبز رنگي که در رمان، او را سوار بر ميله اي معلق در فضا مي بينيم استعاره اي باشد از سرگرداني مرسيه و کاميه: طوطي رنگارنگ بزرگي را هم ديدند. طوطي روي ميله اش که از گوشه سقف آويزان بود و به شکل نامنظمي تکان مي خورد چون جنس ميله طوري بود که به چرخش و نوسان گرايش داشت، با حالتي نگران، تعادلش را حفظ مي کرد... موج هاي اظطراب روي پرهايش جريان داشت؛ پرهايي که از درخشش مضحکي شعله ور بودند. (ص36)
عدم قطعيت معمولا به واسطه شگردهايي خاص در رمان ايجاد مي شود. يکي از اين شگردها تناقض است؛ تناقضي که نه به ضد و نقيض گفتن شخصيت ها بلکه به تناقض گويي راوي مربوط مي شود. اينجا مساله بر سر يک ابهام ساده يا حتي پيچيده نيست که نمونه آن را در رمان هاي مدرن بسيار ديده ايم. ابهام رمان هاي مدرن همچون پازلي است که خواننده از کشف آن لذت مي برد زيرا اصولا به مبدايي مشخص باز مي گردد. براي مثال در رمان خشم و هياهو اثر ويليام فالکنر راوي اول شخص ضد و نقيض حرف مي زند اما خواننده هوشيار با اندکي تمرين در مي يابد که چگونه واقعيت مد نظر نويسنده را در روايت يک ديوانه دريابد اما در رمان بکت هيچ چيزي براي کشف وجود ندارد. آن قدر همه چيز ساده و تکراري است که خواننده در عطش چيزي متفاوت و اتفاقي خاص جزئي ترين وقايع رمان را کنجکاوانه دنبال مي کند اما همه اين جزئيات سرابي بيش نيستند و در نيمه رها مي شود. در جايي از رمان، مرسيه و کاميه مي خواهند وارد يک بار شوند. در بدو ورود صاحب بار به آنها مي گويد: «ورود دوچرخه به اينجا ممنوع است» اما در ادامه مي خوانيم: «خوب که فکرش را کنيم شايد او فقط يک مستخدم بود.» (ص29) و اين اينجا به بعد او مستحدم بار ناميده مي شود؛ مستخدمي که پس از دو فصل بدون هيچ تأثيري بر تناقض گويي مي توان به جنسيت شخصيت هاي رمان اشاره کرد؛ تقريبا تا يک سوم ابتداي رمان خواننده نمي داند مرسيه و کاميه مرد هستند يا زن. از نشانه ها چنين بر مي آيد که يکي از آنها زن است و ديگري مرد اما کدام يکي زن است و کدام يک مرد؟ هر لحظه و بنابر هر شرايطي حدسي مي توان زد که حدس قبلي را نقض مي کند و در نيمه رمان وقتي نام کوچک و خصوصيات ظاهري آنها بيان مي شود مي فهميم که هر دو مرد هستند! يکي از جالب ترين بخش هاي رمان مرسيه و کاميه فصل هايي هستند تحت عنوان «خلاصه دو فصل قبل» که بعد از هر دو فصل از کتاب آورده شده اند.
بخشي از يکي از اين فصل هاي خلاصه چنين است:
قطار
خارج از موضوع: مادن، 1
قطار محلي
خارج از موضوع: مادن، بخش پاياني
دهکده
مسافرخانه
آقاي گاست
حيوانات توي خيابان ها
کشاورزها (ص 100)
ويژگي جالب اين بخش ها اهميت بودن مسائلي است که خلاصه آنها ذکر شده است. در واقع اين کلمات ديگر بار معنايي مشخص گذشته را ندارند و تا حد افسرده کننده اي هر مفهومي را پس مي زنند. همين مساله را در يادداشت هاي کوتاه مرسيه هم مي بينيم. اين يادداشت ها که ظاهراً با حروف اختصاري و رمزي نگاشته شده اند هيچ مفهومي ندارند؛ تنها کلمات، حروف و اعدادي هستند که بي هيچ نظم و ترتيبي و بدون اينکه مفهوم و معنايي را القا کنند تنها سطوري از رمان را پر مي کنند. گويي همزمان با عصيان انسان مدرن در برابر جامعه، طبيعت و خدا، کلمات فرسوده هم به عصيان در برابر انسان قد برافراشته اند و ديگر حاضر نيستند بار معاني تکراري و دستمالي شده را بر دوش بکشند. بکت اما اين کلمات فرسوده را با هنرمندي به کار مي گيرد تا «هيچ» بزرگ خود را ترسيم کند، گويي «هيچ» تنها باري است که هر خسته فرسوده اي از پس بر دوش کشيدن آن بر مي آيد!
منبع: نشريه همشهري خرد نامه (ويژه نامه کتاب) شماره 67



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.