محله اي در اصفهان
نويسنده:علي خدايي
جلفا، محله اي كه از دوره صفوي تا امروز خاطرات و خطرات زيادي را از سر گذرانده و درباره آن بسيار نوشته اند
«اولين بار يك روز شنبه با مادرم به ميدان جلفا رفتيم. همسايه ها ما را بردند. در اين شهر غريب بوديم. در اينجا همه چيز مي فروختند. مرغ ها و خروس ها، پا بسته توي خودشان جمع شده كنار هم بودند و سرشان را اين ور و آن ور مي كردند. توپ توپ پارچه گلدار رنگي، باز و نميه باز زن ها را به سمت خود مي كشاند. سبزي ها دسته دسته، تربچه ها، دسته هاي ريحان و تره. ميدان پر از مغازه بود و الاغ ها كنار ورودي هاي ميدان ايستاده بودند و با طناب به ستون هاي چهار طرف به ستون هاي چهار طرف ميدان بسته شده بودند. تخم مرغ ها در پر،كله هاي گوسفند، مغز، جگر وبره تودلي و سيرابي، همسايه ها به مادرم گفتند بره تودلي بخر. ماردم گفت بره تودلي چيه؟» و اين شنبه بازار در ميدان جلفا بود كه ديگر نيست! امروز ميدان جلفا هنوز هست. شنبه بازار كمي دورتر در محله اي ديگر بر پا مي شود. ميدان جلفا براي ادامه حيات پر از كافه هايي شده كه همه را دعوت مي كند به ديدن و چشيدن. سكوت و خنده هاي عصرانه و شبانه، فنجان هاي قهوه و چاي، نشستن بر بر آمدگي سيماي وسط ميدان و نگاه كردن به ورودي ها كه فقط از يك طرف آن ماشين ها مي آيند و مي روند، نگاه كردن به آسمان و سكوت نيمه شب. بياييد در نيمه شب برويم ميدان جلفا بر برآمدگي سيماني بنشينيم و خيالبافي كنيم. جلفايي كه وطن قديم ارامنه بود و به جلفايي كه در زمان شاه عباس با كوچاندن ارامنه به اين نقطه اصفهان شكل گرفت، فكر كنيم. چه بسيار ارامنه كه باز جروچه بسيار ارامنه كه با اميد به اينجا آمدند. آنها جلفا را آباد كردند.
شب هاي جلفا
ريچاردز باز هم نوشته است:«خانه ها گل و كاه و خشت است، پر از باغ و مزرعه. اينجا آدم را ياد دهكده هاي هلند مي اندازد.» براي اينكه اين دهكده هلندي را بهتر ببنيد به شما توصيه مي كنم حتما عكس هاي«ارنست هولتسر» را تماشا كنيد. اين آقاي هولتسر، مهندسي آلماني بود.شايد مهندس مخابرات بگويم بهتر باشد. سال 1863 ميلادي به ايران آمد. علاقه اش عكاسي بود و در جلفا زندگي مي كرد. يادگارهاي او يعني عكس هايش از جلفا و اصفهان كه حالا حدود 150 سال عمر دارند تصويري منحصر به فرد و يگانه از جلفا، خانه هايش، آدم هايي كه در آن زندگي مي كردند و شهر اصفهان به بيننده مي دهد . اگر عكس ها را ديديد، مي توانيد دوباره به محله جلفا نظري تازه بيندازيد. به محله «ميدان بزرگ» برويد و دنبال خانواده بزرگ«آبكاريان» بگرديد. به محله «ميدان كوچك» برويد و كليساي «گريگور» را تماشا كنيد محله «چهارسو» و كليساي «آچ» را هم تماشا كنيد. آچ يعني دست مقدس. كنار اين محله دير راهبه هاست. هنوز اين دير در سايه روشن و خلوت به زندگي ادامه مي دهد. محله«هاكوب جان» و «قاراكل» كه كوچكترين محله جلفاست، محله تبريزي ها و محله «كوچر» يعني سنگتراش ها بقيه محله هاي جلفايند در هر كدام از اين محله ها كليسايي قرار دارد. مثلا محله ها كوپ جان كليساي «سورب استپانوس» را دارد كه در حجره هاي كناري آن بچه ها درس مي خواندند.
پنجره اي رو به كليسا
بازار و خاطره بازار
آرامش ابدي
خاطرات رنگي
«يك روز زمستاني بود. با پدرم و مادرم به جلفا رفتيم. كمي برف مي باريد. توي شيشه مغازه ها درخت كاج گذاشته بودند. توي درخت ها چراغ هاي كوچك بود كه روشن و خاموش مي شدند. روي درخت ها پر از پنبه و توپ هاي رنگ بود. مادرم گفت اينها درخت هاي عيده. سال نوي مسيحي هاست و من فهميدم سال نوي مسيحي ها برف مي بارد. سال نوي مسيحي ها، درخت هاي كاج پر از پنبه و توپ هاي رنگي و چراغ هاي كوچك مي شود. از كنار باشگاه ارامنه كه رد شديم همه مي خنديدند و من جعبه هايي را مي ديدم كه رويشان را كاغذ كادويي كشيده بودند. مادرم گفت سال نوست.»
اين كاج ها مرا بد جوري از خود بي خود كرد. بايستي مواظب باشم از خاطره آن روزها كه هنوز 10 ساله نبودم تا امروز نزديك 45 سال گذشته است. جلفا از دوره شاه عباس، جلفا از دوره هولتسر و جلفا از دوره كودكي من خيلي كوچك تر شده و شده باز هم خالي بر گوشه راست لب اصفهان.
ارامنه بسياري از اصفهان رفته اند. شايد شهرهاي ديگر جاذبه بيشتري داشته باشند. هر چند در سنگتراش ها و در «مادي» كه از ميان آن مي گذرد، در عصرهاي خوش هنوز آنها صندلي پارچه اي را باز مي كنند كنار هم مي نشينند و با گپ و گفت عصر را به شب مي رسانند. گاهي وقت ها هم دوزبازي مي كنند.
جلفاي امروز در شب چهره ديگري مي بايد. پيش تر از ميدان جلفا، خاقاني، كوچه كليسا گفتم. عصرها و شب ها صداي گفت و شنود ارمني زبان ها با زبان فارسي در هم مي آميزد و آدم هاي محله، پير و جوان بيشتر مي شوند. در كوچه كليسا در كنار كليساي «وانك» اين تركيب نمود بيشتري مي يابد. جوان هاي اصفهاني را مي بينيد؛ آنها كه اهل پياده روي در كوچه هاي سنگفرشند. آنهايي كه دوست دارند در كنار ديوار بلند كليسا از زن گلفروش شاخه اي گل سرخ بخرند يا در كنار مجسمه «كيساراتسي»، كسي كه براي اولين بار در ايران و خاورميانه دستگاه چاپ را درهمين كليساي وانك به راه انداخت، عكسي بگيرند و يا در يكي از كافي شاپ ها لحظه اي خوش را با نوشيدن چاي، قهوه، ليموناد، كيك شكلاتي، چيز كيك، كيك پرتقالي، ليموناد و انواع موس ها و شيك ها براي خود و همراهانشان بسازند. اينها را نوشتم براي كساني كه احتمالا به تماشاي كليساي وانك رفته اند و از تماشاي نقاشي هاي روي ديوار كليسا لذت برده اند و يا سري به موزه مجموعه وانك زده اند و با تاريخ قوم ارمن، مهاجرت آنها به اصفهان و قصه هاي پنهان شده در اشياي اين موزه آشنا شده اند. حالا آنها كيساراتسي را خوب مي شناسند. به پاس اين ديدار شگفت انگيز به كافي شاپ هاي دلپذير كنار كليسا مي رويم و مثلا در كافه «شانت» از محيط گرم و صميمي اش با قهوه و «گاتا» لذت مي بريم.
و اگر كمي جلوتر رفتيم و به ميدان جلفا رسيديم، پيشنهاد مي كنم قبل از نوشيدن يك آبميوه خنك حتما كليساي مريم و «بيت اللحم» را هم ببينيد. فضاي روحاني اين كليساها به شدت مردمي است و شما آسوده خيال و سبك به ميدان جلفا گام خواهيد گذاشت.
چه زود شب شد. در اين تكه جلفا كه پرشده از فروشگاه هاي لباس و كفش، يعني نظر شرقي كه هميشه پر ترافيك و شلوغ است، دسته دسته جوان ها خيابان و پياده رو را قرق كرده اند. گذراندن عصر و غروب و شب در اين تكه پر از حكايت آشنايي و ناكامي، شوخي و خنده و اخم و حرف هايي است كه اين تكه را در خاطر همه تا ابد ماندگار مي كند.
بار ديگر شب...
منبع: سرزمين من ش 4