نئاندرتال ها چگونه منقرض شدند؟
انسان امروزي يا Homosapiens اکنون تنها فرمانروايي زمين است اما هميشه اين طور نبوده. هزاران سال پيش، گونه هاي ديگري از موجودات دو پاي سخنگو که خفتان هايي از پوست جانواران به تن مي کردند، روي زمين حاکم بودند. چند صد هزار سال پيش تر از ما يکي از اين موجودات در اروپا ظاهر و خيلي سريع در خاورميانه تا آسياي ميانه پراکنده شد. ما بقاياي اين مردمان درشت هيکل و قوي بنيه را از اواسط قرن نوزدهم شناخته ايم و طي اين مدت، به تدريج دانش بيشتري درباره آنها به دست آورده ايم. دانشي که با پرسش هاي بزرگي همراه است. يکي از مهم ترين اين پرسش ها مربوط به ناپديد شدن آنها از روي زمين است. آنها مغزهايي به بزرگي ما داشتند، قدرت بدني خيلي بيش تري از ما داشتند. سخن مي گفتند. لباس و کفش مي دوختند و آن طور که امروز مي دانيم حتي آن قدر قر يحه هنري داشتند که خود را بيارايند و شايد حتي مرده هاي خود را به همراه گل دفن مي کردند. مهم ترين غذاي آنها گوشت شکارهايي بود که در همه جاي زمين صدها برابر فراوان تر از امروز وجود داشتند. کل سرزمين سردسير و يخبندان اروپا پر بود از موجوداتي که امروز فقط در صحراهاي گرم و سوزان آفريقا وجود دارند. فيل ها کرگردن ها، گوزن ها، زرافه ها، گله هاي بزرگ گاوهاي کوهان دار و خر وحشي به علاوه حيواناتي شکارچي مثل شير، پلنگ، کفتار، خرس، گرگ و البته همين مردمان نخستين با اين وجود يک سال پيش بود که به ما ثابت شد آنها از مواد گياهي پخته شده نيز تغذيه مي کردند و حتي ابزارهاي سنگي شان آن قدر که فکر مي کردند، ابتدايي و ناکارآمد نبوده است. آنها در واقع جوامعي پيچيده داشتند و صدها هزار سال در بيشتر اوراسيا از زندگي به همين شکل لذت بردند اما حدود 45000 سال پيش از آسيا ناپديد شدند. حدود 38000 سال پيش موقعيت آنها در اروپا نيز رو به افول گذاشت و 28000 سال پيش، آخرين جمعيت هاي آنها براي هميشه ناپديد شدند. اين مردمان را به افتخار نخستين جايي که بقاياي آنها پيدا شد، يعني دره نئاندر در آلمان، مردمان نئاندرتال مي ناميم. اکنون ما در پي فهميدن راز انقراض نئاندرتال ها هستيم.
اگر نئاندرتال ها زنده بودند.
نخستين تصويرهايي که از نئاندرتال ها کشيده شد، آنها را بيشتر شبيه حيواناتي که به سختي مي کوشيدند «انسان» باشند، نشان مي داد اما ديدگاه امروزي ما با ديدگاه دانشمندان اواسط قرن نوزدهم تفاوت زيادي کرده است. نئاندرتال ها مردماني کمابيش شبيه ما بودند. تنها تفاوت مهم آن ها هيکل و استخوان بندي درشت و مستحکم آنهاست. تفاوت هايي هم در ظاهر جمجمه آنها با ما وجود دارد. اما حجم مغز آنها به اندازه ما بوده است. در حقيقت اگر يک بچه نئاندرتال را مي ديديد، بعيد بود تفاوتي مهم ميان او و انسان امروزي متوجه شويد. اگر هم چنين بچه اي را به فرزندي قبول مي کرديد، احتمالا مثل ما مي توانست تحصيلات خود را به اتمام برساند و به کار و اجتماع وارد شود! ولي به هر حال متوجه تفاوت هايي ميان او و انسان ها مي شديد. مثلا مي ديديد که رشدي بسيار سريع دارد و خيلي زودتر از انسان بازوهاي پر زوري مي يابد. با اين وجود، خيلي ديرتر از انسان به بلوغ جنسي مي رسيد و خدا مي داند که توانايي هاي هوش اجتماعي او نيز به همين ميزان متفاوت بوده است يا نه. دانشمندان به دنبال يافتن پاسخ اين اطلاعات هستند تا بتوانند به راز انقراض نئاندرتال ها پي ببرند.
آيا نئاندرتال ها «انسان» بودند؟
انسان امروزي حدود 180 تا 120 هزار سال پيش به وجود آمد و از شرق آفريقا شروع به گسترش در بقيه زمين کرد. يک سياهپوست لاغر و قد دراز با توانايي خوب دويدن را درنظر بگيريد. بدن اين مرد سياهپوست موهاي کمي دارد و پس از چند متر دويدن عرق مي کند تا خنک شود. او از سرزميني خشک و گرم مي آيد که گاهي پيدا کردن سايه هم دشوار بوده و گاهي ناچار است ساعت ها منتظر شکار بنشيند يا ماه ها در انتظار باران به سر ببرد. بنابراين وقت زيادي براي انديشيدن دارد و اين توانايي اخير، يعني انديشيدن به او کمک مي کند، ابزارهاي بهتري براي شکار بسازد و فکري به حال روزهاي کم آبي بکند. بنابراين اختراعات او شروع مي شوند. يکي از مهم ترين اختراعات او ذخيره آب در پوست تخم شترمرغ و دفن آن زير خاک است. آنها از 100 هزار سال پيش اين کار را انجام مي دادند. و براي اينکه مالکيت خود نسبت به تخم مرغهاي پر از آب را ثابت کنند، روي آنها را «علامت گذاري » مي کردند. همين علامت گذاري چند هزار سال بعد به «نوشتن» تبديل شد. آنها - شايد به خاطر انتظار کشيدن هاي طولاني - به هنر هم روي آوردند و شروع به ساختن جواهرات و تزئين بدن و لباس هايشان از حدود 100 هزار سال پيش کردند. روي ديوار غارها نقاشي مي کشيدند و از استخوان جانوران ني مي ساختند و مي نواختند. اين مردمان سياهپوست نياکان تمام انسان هاي امروزي هستند. اما از چند صد هزار سال پيش تر از آنها، موجوداتي با موهاي قرمز و پوست روشن و چشمان آبي در اروپا زندگي مي کردند، که هيچ مشکلي براي پيدا کردن آب و غذا نداشتند. اين موجودات همان نئاندرتال ها بودند. آنها در بهشتي پهناور و غني زندگي مي کردند که هر چه نياز داشتند، به آنها مي داد. بدن هاي آنها بسيار قوي تر و زورمندتر از انسان هاي لاغر آفريقايي بود. اما شايد «فکر» آنها به خوبي آفريقايي ها توسعه پيدا نکرده بود، چون خيلي به آن نياز نداشتند! ابزارهاي آنها خوب بود. ولي ظرافت اين ابزارها بسيار کمتر از ابزارهاي انسان ها بود. مردمان نئاندرتال زبان هم داشتند و از پوست شکارهايشان لباس و کفش مي دوختند و البته شيوه اين کار را به نسل هاي بعدي مي آموختند اما طي چند صدهزار سال اين فناوري هاي ساده توسعه اي بسيار اندک پيدا کرد. دقيقاً به اين دليل که آنها «نياز» به توسعه فناوري هاي خود نداشتند. چيزي را انبار نمي کردند و براي يافتن آب هيچ زحمتي نمي کشيدند. حتي بدن هاي قوي بنيه آنها هم کمتر از سياهپوست هاي لاغر آفريقايي آسيب ديدگي هاي جدي پيدا مي کرد. البته ميزان غذايي که مي خوردند هم نسبت به ما بسيار بيشتر بود. ما به روزي 2200 کالري انرژي نياز داريم، در حالي که نئاندرتال ها دست کم دو برابر اين ميزان انرژي نياز داشتند. رشد سريع بدن و بلوغ جنسي ديررس نشان مي دهد مردم نئاندرتال براي شکارچي شدن بيشتر عجله داشتند تا براي پدر و مادر شدن، شايد چون نظام اجتماعي آنها بر پايه قبيله هاي پدر سالار بوده است، نه خانواده هاي دو نفره. به هر حال آنها مردمان ديگري بودند که 28000 سال پيش منقرض شدند و هيچ کدام از نژادهاي امروزي بشر بازمانده آنها نيست. شايد درست نباشد که آنها را «انسان» ندانيم؛ آنها عموزاده هاي دور ما بودند که آخرين نياکان مشترکمان، حدود يک ميليون سال پيش از هم جدا شده بودند و خيلي از ويژگي هاي جالب آنها باعث مي شود نئاندرتال ها را شبيه خودمان تصور کنيم، طي همين يک ميليون سال به صورت جداگانه در هر دو گونه پيدا شد. آنها گونه ديگري بودند و ما گونه ديگري هستيم.
3 نظريه پر طرفدار درباره انقراض نئاندرتال ها
شايد عجيب ترين نکته درباره انقراض نئاندرتال ها اين باشد که ما خودمان را در آينه آنها تصور مي کنيم. در حقيقت ما با مطرح کردن اين پرسش مي خواهيم بدانيم آيا روزي نوبت انقراض ما هم خواهد رسيد؟ آيا موجودي که زبان دارد، لباس به تن مي کند و تواناترين شکارچي زمين است، واقعاً مي تواند منقرض شود؟ اگر اين طور است، دليل اين انقراض چه چيزي مي تواند باشد؟ تا امروز سه نظريه بسيار پر طرفدار درباره انقراض نئاندرتال ها وجود داشته است. به جز اين سه نظريه. فرضياتي هم در کار بوده اند. از قبيل شيوع بيماري هاي خاص انسان ها در ميان نئاندرتال ها که آنها را به سادگي از پا درآورد. که هنوز مورد بررسي دقيق قرار نگرفته اند و نمي توان از آنها به عنوان «نظريه» نام برد: دست کم تا زماني که شواهدي براي آنها پيدا نکنيم. بنابراين ما تنها به بررسي نظريات مربوط به انقراض نئاندرتال ها مي پردازيم.
نظريه تغييرات آب و هوايي
تغييرات شديد آب و هوايي در اوراسيا، آن طور که شواهد آن در لايه هاي يخچالي و رسوبات گرده هاي گياهان حفظ شده است تقريباً همزمان با کم شدن نئاندرتال ها رخ دادند.
در برخي از مناطق سيل هاي شديد رخ دادند. و برخي مناطق ديگر پوشش جنگلي خود را از دست دادند و به صحراها و علفزار تبديل شدند.
اين اتفاقات در دوره اي کوتاه، يعني کمتر از 100 سال رخ داد. مردمان آن زمان قطعاً از اينکه مي ديدند دنيا در حال تغيير است، مي ترسيدند.
با تغيير وضعيت زمين و آب و هوا، جانوران نيز دستخوش تغيير شدند. حيوانات جنگلي اي مثل گوزن از ميان رفتند و ماموت هاي علفزار جايشان را پر کردند شکار ماموت دشوارتر از گوزن است. بنابراين غذا خوردن ناگهان دشوار شد و نئاندرتال ها که نياز بيشتري به غذا داشتند، در برابر اين تغييرات بسيار آسيب پذير تر بودند. با اين وجود، کشفيات جديد نشان مي دهد نئاندرتال ها چند هزار سال پس از اين تغييرات آب و هوايي هم در مناطقي که دستخوش تغيير شده بودند زندگي کرده اند هرچند حدود 30 هزار سال پيش جمعيت آنها در مجموع بسيار کمتر از 45 هزار سال پيش شده بود.
نقاط قوت نظريه
تغييرات آب وهوايي طي 50 هزار تا 30 هزار سال پيش با کاهش نئاندرتال ها همزمان است.
نقاط ضعف نظريه
سؤال مهم اينجاست که نئاندرتال ها عملا توانايي بهتري در شکار داشتند و پس از چندين هزار سال زندگي در عصر يخبندان بايد مي توانستند دست کم در برخي مناطق به زندگي ادامه دهند.
نظريه رقابت با انسان
انسان هاي امروزي از حدود 80 هزار تا 60 هزار سال پيش شروع به خارج شدن از آفريقا کردند. خاورميانه نخستين جايي بود که آنها با نئاندرتال ها برخورد کردند. مردمان هنرمند ظريف و باهوش آفريقايي از آن پس با مردماني زمخت و بي هنر و پرزور مواجه بودند. ميان آنها جنگ هاي خونيني رخ مي داد؛ گرچه همزيستي چند 10 هزار ساله آنها نشان مي دهد که هر دو طرف به نوعي گروه مقابل را تحمل مي کردند، مثلاً شواهدي وجود دارد که قبايل انسان ها و نئاندرتال ها به طور متناسب زمستان و تابستان ها جابه جا مي شدند و در خيلي از مناطق همزمان زندگي نمي کردند. شواهد جديدتري هم وجود دارد که نشان مي دهد انسان ها نئاندرتال ها را شکار مي کردند و مي خوردند. نئاندرتال ها هم بدشان نمي آمد چنين کاري کنند. آنها حتي در برخي جاها با هم آميخته اند و افرادي دو رگه ميان هر دو گروه پيدا شده اند. احتمالا هر دو گروه از طرف مقابل افراد مونث را مي دزديدند. بررسي هاي ژنتيک نشان مي دهد همه مردمان امروزي، گرچه از نسل همان بشر سياهپوست آفريقايي هستند، اما ميزان اندکي ناخالصي به جا مانده از آميزش با نئاندرتال ها نيز در خون خود دارند. به هر حال انسان ها فناوري هايي بهتر از نئاندرتال ها داشتند. آنها لباس هاي خود را با سوزن هايي از جنس استخوان مي دوختند، بنابراين لباس هاي بهتري داشتند که آنها را گرم تر مي کرد و نيازشان به غذا را کاهش مي داد. همين بهينه بودن اوضاع فناوري، بخت بقاي بچه هاي انسان ها را بيشتر مي کرد.
انسان ها خيلي زودتر بالغ مي شدند و جمعيت فزاينده اي داشتند. به علاوه انسان ها بيش از نئاندرتال ها در جمع آوري گياهان و دانه ها مهارت داشتند. مهارتي که به تبار آفريقايي آنها و زندگي در قحطي و کمبود شکار باز مي گشت.
زنان و کودکان انسان به جاي کمک در شکار حيوانات وحشي، به جمع آوري ميوه و دانه مي پرداختند، در حالي که نئاندرتال ها با تمام قوا روي شکار تمرکز داشتند و کمتر به مواد غذايي گياهي توجه مي کردند. همين فراغت زنان انسان ها از شکار توانايي توليد مثلي آنها را هم بالاتر برد. بنابراين شايد فرهنگ مرد سالار نياکان ما يکي از مهم ترين دلايل غلبه ما بر شرايط سخت زندگي در هزاران سال پيش بوده باشد. به علاوه دور ماندن زن ها از شکار، فرصت بيشتري به آنها داد تا بتواند شبکه غذايي پيچيده تر و متنوع تري ايجاد کنند. همه اينها باعث برتري يافتن انسان ها بر نئاندرتال ها مي شد.
نقاط قوت نظريه
مقايسه ابزارهاي انسان ها با نئاندرتال ها نشان دهنده ظرافت و دقت انسان ها در فناوري است. آنها همه چيز را با سليقه و قريحه هنري مي ساختند. همين ظرافت و سليقه، مهم ترين دليل توسعه جوامع امروزي بشر نيز هست.
نقاط ضعف نظريه
نئاندرتال ها مغزهايي به بزرگي مغز انسان امروزي داشتند (حتي تا چند ماه پيش تصور مي شد مغز آنها بزرگ تر از ما بوده است) و در برخي جنبه ها مانند شکار و جنگ از انسان ها با هوش تر بودند.
نظريه جنگ هاي خون آلود
تاکنون شواهد کافي براي اثبات نبرد ميان نئاندرتال ها و انسان ها کشف شده است. نيزه اي که در سينه يک نئاندرتال رفته و موجب مرگش شده ساخت دست انسان است به علاوه هيکل درشت نئاندرتال ها مانع مي شد بتواند به خوبي انسان ها نيزه پرت کنند، همان طور که امروز هم قهرمانان پرتاب نيزه، همان سياهپوست هاي لاغر و کشيده آفريقايي هستند، نه مردان قوي هيکلي که پس از چند هزار سال ظاهري همچون نئاندرتال ها پيدا کرده اند.
شواهد ديگري هم وجود دارد که نشان مي دهد انسان ها گوشت نئاندرتال ها را مي خورده اند، مثلا استخوان آرواره يک نئاندرتال که در يکي از غارهاي محل سکونت انسان ها کشف شده، نشان مي دهد انسان ها کله پاچه نئاندرتال را با لذت مي خورده اند حتي آثار گاز زدن و کندن گوشت روي اين استخوان آرواره به خوبي مشهود است. البته خود نئاندرتال ها هم کمابيش از همنوعان خود تغذيه مي کردند، اما اين رفتار ميان آنها بسيار کمتر از انسان ها رخ مي داد.
نقاط قوت نظريه
چندين اثر استخواني از نئاندرتال ها نشان دهنده جنگ و درگيري و همنوع خواري ميان آنها و انسان ها بوده است.
نقاط ضعف نظريه
به نظر مي رسد شواهد کافي براي اينکه بگوييم انسان ها در تمام اوراسيا به دنبال گوشت نئاندرتال بوده اند وجود ندارد همزيستي نسبتاً مسالمت آميز آنها در بسياري مناطق و حتي آميزش ميان آنها احتمالاً بسيار فراوان تر از جنگ هاي خونين بوده است. بنابراين نمي توان نئاندرتال ها را موجوداتي دانست که مظلومانه به دست ما خورده شده اند.
منبع: نشريه دانستنيها شماره 38