کسب و کار ما

مدت ها قبل کسب و کار بيشتر مهارتي تجربي بود تا امري آموزشي، جواني که وارد بازار کار مي شد، روش و منش کاسبي را از «اوستا» ي خود اموزش مي ديد و همين هم باعث مي شد تجارت، فقط امري اقتصادي تعريف شود و راه و رسم و اخلاق کاسبي نيز سينه به سينه متقل شود. اما امروز بسياري از جوانان، آموخته هاي خود را از موسسات آموزشي دارند و اين موسسات نهايت کارشان آموزش يک فن و مهارت خاص است اما اخلاق و منش کاسبي کمتر آموزش داده مي شود. به همين دليل پاي صحبت هاي حجت الاسلام حاج علي اکبري نشسته ايم.
يکشنبه، 14 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کسب و کار ما

کسب و کار ما
کسب و کار ما


 

نويسنده: احمد رضا اعلايي




 

بايسته هاي يک کسب و کار شايسته
 

مدت ها قبل کسب و کار بيشتر مهارتي تجربي بود تا امري آموزشي، جواني که وارد بازار کار مي شد، روش و منش کاسبي را از «اوستا» ي خود اموزش مي ديد و همين هم باعث مي شد تجارت، فقط امري اقتصادي تعريف شود و راه و رسم و اخلاق کاسبي نيز سينه به سينه متقل شود. اما امروز بسياري از جوانان، آموخته هاي خود را از موسسات آموزشي دارند و اين موسسات نهايت کارشان آموزش يک فن و مهارت خاص است اما اخلاق و منش کاسبي کمتر آموزش داده مي شود. به همين دليل پاي صحبت هاي حجت الاسلام حاج علي اکبري نشسته ايم.
اولين مساله در مورد کسب و کار که بايد ياد بگيرد مهارت است. به ما گفتند شما سراغ هر کاري که مي خواهيد برويد با شناخت برويد. دوم اينکه در مسير، آگاهي هاي خود را افزايش دهيد. يک سري مسائل نظري است که بايد راجع به هر کاري بدانيم. يک بخش هم مربوط به مهارت مي شود که انسان بايد در مسير خود را آزمايش کند و آگاهي خود را افزايش دهد.
اين يکي از ابواب برکت است که بايد بدانيم و بشناسيم و با آگاهي قدم جلو بگذاريم و سعي کنيم هر روز تسلط خود را در آن کار افزايش دهيم و مهارت را در خود تقويت کنيم. اينجا به اين معناست که بايد شاگردي کنيم. سوال براي خود طرح کنيم و به دنبال پاسخ آن سوال ها باشيم. با آدم هايي که در اين زمينه تجربه دارند رفت و آمد کرده و موفقيت هايشان را شناسايي کنيم. بعضي کارها هم نياز به دانستن در مورد اطلاعات نظري دارد و انسان راجع به آن موضوع بايد اطلاعاتش را به روز کند و صرفا به همان محيط مغازه اکتفا نکند و ابعاد کلي را در نظر بگيرد که اين کار چه سهمي در اقتصاد کشور دارد، فراز و فرودش به چه ترتيب بوده است و تاريخ اين کار به چه وقت بر مي گردد و الان چقدر رشد کرده است. اين آدم فرق مي کند با کسي که سرش را پايين انداخته و فقط به جنس ها و اوستاي خود نگاه مي کند. در کار بازاري بايد مردمداري و مردم شناسي در فرد تقويت شود. يعني انسان بايد يادبگيرد چه جوري معاشرت کند که در ادب ديني ما به حسن خلق معروف است.
يعني آيين معاشرت با مردم؛ ضمن اينکه در همان کار انسان به مردم شناسي مي رسد. چون با آدم هاي متفاوتي سروکار دارد.
نکته بعدي آگاهي از حلال و حرام است که مکمل نکته اول است. اگر فرد از همان نقطه اول سعي کند خود را با آنچه خداي متعال از او خواسته هماهنگ کند اصلي ترين و کليدي تريم مساله است. در گذشته اين نکته خيلي مورد توجه بوده چون بنيه، بنيه ايماني و ديني بوده است و مي گفتند الکاسب حيبي الله. چون ما از اين کار مي خواهيم رزق به دست بياوريم و آن وقت توجه مي کنيمتا ببينيم نظر خداوند متعال چيست. بنابراين با احکام شرعي کار خود آشنا مي شويم. آيين خريد و فروش را ياد مي گيريم، مرزها را کاملا مي شناسيم و آفات اين مسير شناخته مي شود که محيط کسب پاکيزه و مطهر مي شود و برخلاف تصور بعضي ها رونق به کار مي بخشد. ما بايد دنبال برکت باشيم تا به عبارتي چيزي که به دست مي آوريم از گلويمان پايين برود و زندگي مان را بسازد و حفظ کند و آنهايي که اهل دقتند، مي دانند «حرام» کسب را متلاشي مي کند و برکت را از بين مي برد. وقتي که من آداب کسب را بلد نباشم، نمي دانم اين روش
کار من را مبتلا به معصيت مي کند و باعث خروج از قواعد کسب و کار مي شود. بازارهاي قديم، حوزه مي رفتند پاي درس مي نشستند و حتي به درجات بالاي از سطوح ديني مي رسيدند وآن قدر اين مسائل در گذشته برايشان مهم بود که سر در مغازه مي زدند «اول آشنايي با فقه و حلال و حرام بعد تجارت.»
مثلا مي گفتند کسي که سحر خيز باشد خداوند به او برکت مي دهد و مي گفتند رزق اول صبح تقسيم مي کنند. اين نکته ها در همان آگاهي ها به دست مي آيد.
نکته بعد، زياد کردن تحمل است. جوان هاي ما امروزه دنبال راه هاي فرعي مي گردند مثل همين شرکت هاي هرمي يا امثال اينها که جز مصيبت و بدبختي چيزي به همراه ندارد که علت اين طمع است. چون راه عادي، مبتني بر يک سري اصول و قوانين است و اين حريص بودن او را به بيراهه مي کشد و فرد بايد تحمل و صبرش را زياد کند تا به بيراهه کشيده نشود.
بايد نقد کنيم، مسائل تحصيلي جامعه را با وضعيت بازار که چقدر هماهنگي دارد، يا آموخته هاي بچه ها مورد نياز بازار نيست يا در شأن مورد نياز بازار هست ولي بازار اشباع است که بايد با مسؤولان و کارگزاران مختلف بحث شود که به مشکلات جوانان رسيدگي کنند. روش ها را درست بکنند، آموزش هاي مدرسه اي درست بکنند و از آن ور بازار توليد را رونق دهند.
به نظر من ما نبايد جوان هايمان را تک مهارتي بار بياوريم؛ اين مشکلي است که ما الان با آن مواجه هستيم. با توجه به محيط کار فقط يک خط را دنبال مي کنند. مثل فرد محصل در دبيرستان که فقط درس را حفظ مي کند، امتحان مي دهد، بعد در کنکور شرکت مي کند و در يکي از رشته ها مشغول به تحصيل مي شود و ديگر ذهن خود را مي بندد و به دنبال چيز ديگري نمي خورد که اين مسير اشتباهي است. من يک بار به يکي از مسؤولان دانشگاهي اين مطلب را گفتم و ايشان گفت: «ما مسؤوليتي راجع به بازار کار نداريم.»
فقط اموزش مي دهيم که اين از خطاهاي استراتژيک محيط هاي اموزشي ماست و خانواده ها و خود جوانان بايد مراقب باشند تا تک مهارتي بار نياييد. به نظر من يک جوان مي تواند سه يا چهار آموزش مختلف همزمان ببيند چون دوره هاي کوتاه مدتي دارد.
توصيه من به خانواده ها و جوانان اين است که از دبيرستان و حضور در آموزش عالي اکتفا نکنند به همان رشته تحصيلي، بلکه خود را همزمان به چهار يا پنج مهارت مجهز کنند.
فرد بايد وضعيت خودش را در افق آينده هميشگي اش ببيند. اين نکته اي کليدي است که جلوي لغزشگاه هاي ما را مي گيرد چون واقعا جاده دنيا لغزنده است. دنيا زمان کوتاهي دارد و هر چه به دست مي آوريم. براي دنياي ابدي و آخرت مي ماند. انسان بايد هميشه مواظب باشد تا وضعيت دنيايي اش ضربه به زندگي اخروي او نزند و اين کليد مساله است و چون طرفي که براي کار مي رود، گاهي اوقات با پيشنهاد هايي روبه رو مي شود که جنسش از آتش است و بايد با آن آگاهي اي که ابتدا گفتيم، جلوي اين مسائل ايستادگي کند و از مرزهاي خدايي عبور نکند و گرفتار حرم خوري نشود. انسان اگر آگاه باشد اين مسائل در اواثر نمي گذارد.
انسان بايد خود را به خدا بسپارد و با خدا معامله کند. اگر کسي روي مرز تقوا راه برود، در زندگي به بن بست نمي خورد شايد امروزه و فردا سختي بکشد ولي روزهاي بعد راه باز مي شود و خدا اين راه را براي او از جايي که اصلا او فکرش را هم نمي کرده باز مي کند و اگر انسان به خدا اعتماد کند، خداوند فضائل بسياري به او اعطا مي کند.
ما در هر رشته اي به استاد نياز داريم؛ چه دانشگاه باشد، چه بازار و چه جاهاي ديگر. ولي شاگردي هر کس را نبايد کرد. بايد استاد به معناي تمام کلمه استاد باشد. خوش به سعادت فردي که اين چنين استادي نصيبش مي شود. استادي که تجارب بالايي دارد و سرد و گرم روزگار را چشيده است و در کارش پيرهن پاره کرده باشد و اهل فن باشد. انسان بايد به کارش عشق بورزد و عاشقانه دنبال کارش باشد کار را از استاد بياموزد ولي از جهات ايماني و روحي بايد خود را نگه دارد و ارتباط خود را با خدا نگه دارد؛ به مراکز ديني، مسجد، عالم رباني سر بزند چون تحت هر امري اين موارد لازم است و تاثير گذار. اينهاست که انسان را حفظ مي کند.
اگر مسابقه تجميل در زندگي راه بيفتد انسان با مصيبت هاي مکرر مواجه مي شود. مثل جواني که با حقوق اندک مي خواهد تشکيل خانواده دهد و سطح توقعات ديگران از او بالاست. چقدر امروزه طلاق هاي زود هنگام و پشت ميله هاي زندان افتادن و ... همه از اين عامل نشات مي گيرد. من خيلي از اين جوان ها را در اين زندان ها ديدم که واقعا انسان غصه مي خورد. چون فرد فکر مي کند براي شروع زندگي بايد همه چيز داشته باشد و اگر فلان چيز را نداشته باشد عيب است و بايد در جامعه سرش را پايين بيندازد که اينها نشانه افتادن آن در فرد در مسابقه حرص و طمع است ما الان گرفتار اين مصيبت هستيم که بايد رسانه ها و خود خانواده ها کمک کنيم تا جلوي اين معضل گرفته شود و از اين بريز و بپاش هاي بي خود پرهيز کنيم. اينجا جوان بايد صلاحيت هاي خود را افزايش دهد تا دنبال موجودي ها باشد يعني موجوديت هاي دروني خود را بايد افزايش دهد. مثل ايمان، مهارت هاي فني، آگاهي و ... اينها ثروت است.

اخلاق کاسبي
 

در ايامي که اميرالمؤمنين (ع) زمامدار کشور اسلام بود، بيشتر به سرکشي بازارها مي رفت و گاهي به مردم تذکراتي مي داد. روزي از بازار خرمافروشان گذر مي کرد، دختر بچه اي را ديد که گريه مي کرد، ايستاد و علت گريه اش را پرسش کرد. گفت: «آقاي من يک درهم داد خرما بخرم. از اين کاسب خريدم به منزل بردم اما نپسنديدند، حال آورده ام که پس بدهم کاسب قبول نمي کند.»
حضرت به کاسب فرمود: «اين دختر بچه خدمتکار است و از خود اختيار ندارد، شما خرما را بگير و پولش را برگردان.»
کاسب از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و رهگذرها با دستش به سينه علي (ع) زد تا او را از جلوي دکانش رد کند. کساني که ناظر جريان بودند به او گفتند چه مي کني، اين علي بن ابيطالب (ع) است!!
کاسب خود را باخت و رنگش زرد شد و فورا خرماي دختر بچه را گرفت و پولش را داد. سپس به حضرت عرض کرد: «اي اميرالمؤمنين! از من راضي باش و مرا ببخش.»
حضرت فرمود: «چيزي که مرا از تو راضي مي کند اين است که روش خود را اصلاح کني و رعايت اخلاق و ادب را بنمايي.»
منبع: ماهنامه فرهنگي همشهري آيه- شماره 4



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط